در ادامه بررسی نقش جریانات سیاسی در پیروزی انقلاب در سال ۵۷، این بار به سراغ مواضع و عملکرد جریانهای چپ رفتیم. با توجه به اینکه از این جریان افراد انگشت شماری باقی ماندهاند و بعضی از آنها مایل به صحبت نبوده و در آخر تعدادی نیز مقیم خارج از کشور بودند و دسترسی به آنها میسر نشد با محمدحسن رجبی دوانی تاریخ پژوه و استاد دانشگاه گفتگو کردیم. وی در بخشی از صحبتهای خود گفت: تقریباً در اواسط دهه ۵۰ رژیم به راحتی توانست تمام گروههای مسلح را سرکوب کند. پس این شیوه نشان داد که نتوانسته در طی چند سال مبارزه پایگاه اجتماعی ایجاد کند. از یک طرف هم با حمایت روشنفکران و سیاسیون لیبرال و ملی مواجه نشد. از طرفی هم جریانهای مذهبی به ویژه روحانیون از این داستان حمایت نکردند. البته سازمان مجاهدین یک استثنا است که آن هم بعد از تغییر ایدئولوژی، آن پایگاه اجتماعی را هم به سرعت از دست دادند. در ادامه میتوانید بخش نخست گفتگوی دیدارنیوز با محمدحسن رجبی دوانی را بخوانید.
دیدارنیوز ـ مسلم تهوری/ مرضیه حسینی: بسیار مایل بودیم برای نقد و بررسی عملکرد و مواضع جریانهای چپ در ایران و نقش آن ها در پیروزی انقلاب به سراغ یکی از چهرههای شاخص این جریان برویم، اما متأسفانه هر چه بیشتر تلاش کردیم کمتر یافتیم. اول اینکه از این جریان افراد انگشت شماری باقی ماندهاند؛ دوم اینکه بعضی از آن ها مایل به صحبت نبوده و در آخر تعدادی نیز مقیم خارج از کشور بودند و دسترسی به آنها میسر نشد؛ به ناچار نقد و بررسی مواضع و عملکرد این جریانها را به فردی خارج از این طیف فکری واگذار و سعی کردیم پای گفتههای فردی بنشینیم که از جاده انصاف خارج نشود و همچنین به سبب سابقه مبارزاتیاش، فضا را درک کرده باشد. از اینرو محمدحسن رجبی دوانی را فرد مناسبی یافتیم، دفتر کار دکتر رجبی محل گفتوگویمان بود. آنچه در ادامه میآید گفت و شنود دیدارنیوز با این تاریخ پژوه است.
دیدارنیوز: چرا جریان چپ قبل از انقلاب به رادیکالیسم و مشی چریکی گرایش پیدا کرد؟
رجبی: مقدمتا باید بگویم هم بعد از انقلاب و هم قبل از انقلاب ما با یک مشکل اساسی مواجه هستیم. متأسفانه ما از یک منظر کاملاً سیاسی به تبیین تحولات تاریخی میپردازیم. یعنی از منظر ایدئولوژیک، جناحی و حزبی تحولات تاریخی را تحلیل میکنیم؛ لذا افراد مختلف سعی میکنند نقش جناح و گروه خودشان را در حوادث و رویدادها بسیار پررنگ نشان دهند و از سوی دیگر سهم دیگران را بسیار کمرنگ نشان دهند. با کمال تأسف این مسئله هم در نوع مواضع و هم در نوع تاریخنگاری ما عمومیت دارد؛ لذا به شدت نگران هستم تواریخی که چه قبل نوشته شده و چه در حال حاضر نوشته میشود هیچکدام تاریخ متقن یا نزدیک به واقع نباشند. بنده سعی میکنم به نوبه خود آنچه خدمتتان عرض کنم از واقع دور نباشد.
اشاره فرمودید چرا بعد از دهه چهل جریان چپ به رادیکالیسم گرایش پیدا کرد؟ در دفاعیههای چند نفر از گروههای چپ همچنین مجاهدین اولیه اشاره شده بعد از سقوط دکتر مصدق یک رکود و رخوتی در جامعه پدید آمده بود و آزادی سیاسی هم که از سال چهل به بعد با فشار آمریکاییها آغاز شد در واقع یک فعالیت پارلمانتاریستی دموکراتیک را در برخی نخبگان جامعه پدید آورد و هیچگاه عمومیت پیدا نکرد. این هم با زد و بندی که شاه با آمریکاییها داشت، بعد از یک یا دو سال خاموش و سرکوب شد. حتی نیروهای بسیار لیبرال و ملی هم به زندان افتادند. سران جبهه ملی و نهضت آزادی را هم رژیم شاه نتوانست تحمل کند و به زندان انداخت. درست زمانی که آن فضای باز دو ساله رو به خاموشی و افول رفت، نهضت امام آغاز شد.
اگر مبارزات تا قبل از قیام امام منحصر به نخبگان و طبقات تحصیلکرده؛ آن هم با تعداد اندک بود، قیام ۱۵ خرداد ۴۲ قیامی مردمی بود. اغلب تهیدستان از شهرهای قم، مشهد، شیراز، تهران و تودههای مذهبی وارد عرصه شدند که کاملاً از نظر ماهیت و صورت با این حرکتهای حزبی که یکی دو سال قبل آغاز شده متفاوت بود. این قیام فراگیر به وقوع پیوست در حالی که هیچکدام از عناصر ملی و لیبرال در آن شرکت نداشتند. اما خب قیام سرکوب شد و با سرکوب خونین رژیم شاه و دستگیری خود امام موقتاً رو به خاموشی رفت. نیروهای جوان مبارز که در جبهه ملی و در سطح جامعه بودند، تصور و تلقیشان این بود که به دلیل اینکه قیام، رهبر سیاسی نداشت و مردم مسلح نبودند، به شکست انجامید. اگر مردم مسلح میبودند و یا در واقع گروههای مسلح میتوانستند پیشگام باشند و رهبری را برعهده بگیرند، به سرنگونی رژیم میانجامید. اینها در دفاعیات پاکنژاد و سعید محسن و سران اولیه مجاهدین و حتی چپها مثل بیژن جزنی هست. آنها بر این نظر هستند که در واقع این درسی بود که ما از نهضت ملی ۱۵ خرداد گرفتیم. دیدیم چگونه به راحتی یک قیام مردمی به شکست منتهی شد. بعد از این واقعه، تفکر مبارزه مسلحانه بر بعضی گروههای مذهبی و گروههای چپ حاکم میشود و روش مسلحانه تنها روش رویارویی با رژیم میشود. توجه داشته باشید از یک طرف آن انسداد سیاسی که رژیم پدید آورد که حتی گروههای لیبرال و دموکراتیک را نتوانست تحمل کند، از طرفی هم سرکوبی که از این قیام کرد مبارزان به خصوص نسل جوان را به این راه انداخت که فقط با رژیم باید با این منطق مواجه شد. مرحوم مهندس بازرگان در دفاعیاتش در سال ۴۴ میگوید: «ما آخرین گروهی هستیم که با زبان قانونی با شما صحبت میکنیم. بعد از ما دیگر با این منطق با شما گفتوگو نخواهند کرد». شما نگاه کنید بعد از ۱۵ خرداد و چند ماه بعد از دستگیری امام که به تبعیدش انجامید، گروه هیئتهای مؤتلفه ظهور و منصور را ترور کردند. یعنی اولین گروه مبارزه مسلحانه پدید آمد؛ سال بعد حزب ملل اسلامی که آقای بجنوردی رهبرش بود پدید آمد. اینها گروههای اسلامی و مذهبی بودند. همه میگفتند که ما بعد از ۱۵ خرداد متوجه شدیم که باید مبارزه مسلحانه را در پیش بگیریم. سال ۱۳۴۴ اولین نطفه سازمان مجاهدین خلق با مشی مذهبی ایجاد شد. اینهایی که عرض کردم زمینههای داخلی این تفکر و مشی بود.
دیدارنیوز: این گروهها چه ویژگیها و مشخصاتی داشتند؟
رجبی: تمام این گروهها چند ویژگی داشتند، اولا اینها گروههای مخفی بودند؛ ثانیاً معتقد به براندازی بودند؛ ثالثاً معتقد بودند برای براندازی باید به شیوه مبارزه مسلحانه جلو بروند.
دیدارنیوز: راجع به زمینههایی داخلی توضیح دادید؛ لطفا به زمینههای خارجی این تفکر هم اشاره کنید.
رجبی: زمینه خارجی در دفاعیات سران چپ و مذهبی آن دوران هست. پیروزی انقلابهای ضد استعماری در دهه سی و چهل اتفاق افتاد. آنچه بر هیجان و شور مذهبیها دامن میزد مبارزات چندین ساله مردم الجزایر علیه فرانسویها بود. آن زمان کتابهای زیادی هم نوشته شد. مثل الجزایر و مردان مجاهد و خیلی از کتابهای دیگر. این آثار، مذهبیها را آگاه کرد که میشود رژیم استعماری فرانسه را به ستوه آورد. دوم انقلاب کوبا و بازتابی که هم در آمریکای لاتین و هم در کشورهای دیگر داشت. اینها گفتند پس میشود با روش مبارزه مسلحانه، استعمار و دولتهای وابستهاش را به ستوه آورد و به زیر کشید. این یک الگوی عملی برای آنها بود. پس زمینههای داخلی و زمینههای خارجی، اینها را به نتیجه رسانده بود که باید فقط با این مشی با رژیم صحبت کرد.
دیدارنیوز: به نظر شما نسخهای که در کوبا و الجزایر نوشته میشود در ایران هم الزاماً کارآمد است؟ یعنی میشود این اتفاق را در ایران هم رقم زد؟ با توجه به ساختار فرهنگی و اجتماعی که مثلا در کوبا حاکم است، آنها با مبارزه مسلحانه انقلاب کردند؛ آیا در ایران هم میشود با همین نسخه جلو رفت؟
رجبی: تجربه نشان داد که موفق نبود. در دهه پنجاه عدم توفیق این مشی به همه گروهها چه مذهبی و چه چپ نشان داد که اصلاً در مورد ایران جوابگو نیست. تقریباً در اواسط دهه ۵۰ رژیم به راحتی توانست تمام گروههای مسلح را سرکوب کند. پس این شیوه نشان داد که نتوانسته در طی چند سال مبارزه پایگاه اجتماعی ایجاد کند. از یک طرف هم با حمایت روشنفکران و سیاسیون لیبرال و ملی مواجه نشد. از طرفی هم جریانهای مذهبی به ویژه روحانیون از این داستان حمایت نکردند. حال عرض میکنم که سازمان مجاهدین یک استثنا است که آن هم بعد از تغییر ایدئولوژی، آن پایگاه اجتماعی را هم به سرعت از دست دادند. اینها یک تصویر بسیار ابتدایی و یا شناخت خیلی ابتدایی از جامعه ایران داشتند. شما نگاه کنید کتاب تاریخ سی ساله بیژن جزنی، یک کتاب تاریخی، سیاسی و تحلیلی بود که هم چپها و هم مذهبیها میخواندند. واقعاً این کتاب ابتدایی است. با چه دستمایهای از شناخت جامعه به این نتیجه و جمع بندی رسیده بودند؟ فکر نکرده بودند اگر قرار بود مبارزه مسلحانه موفق باشد چرا فداییان اسلام موفق نشدند؟ آنها قبل از این گروهها تشکیل شده بودند. با اینکه گروههای مردمی و حداقل گروههای مذهبی از اینها حمایت میکردند. به نظر من اینها به شدت تحت تأثیر جو بیرونی بودند. یعنی آن جریانی که در دهه ۶۰ میلادی و چهل شمسی در آمریکای لاتین بروز کرد و چهگوارا ادامه دهنده آن راه بود و میخواست این انقلاب را در سطح آمریکای لاتین تعمیم دهد. این هیجان در واقع یک دریافت ناقص از شرایط اجتماعی جریانهای مبارزه مسلحانه در آنجا داشتند. به نظر من عمدتاً دانشجویان ایرانی مقیم اروپا ناقل این تفکر به داخل کشور بودند.
دیدارنیوز: مبارزات چپ در دنیا مبارزات طبقاتی بود؛ آیا در آن دوره طبقه در ایران شکل گرفته بود؟
رجبی: طبقه به مفهوم جامعهشناسی که میگویید از دهه سی به بعد با سرمایهگذاریهای خارجی شکل گرفت و بعد سرمایهداران داخلی وابسته یا بورژوازی کمپرادور در ایران به وجود آورده بود، به تدریج یک طبقه کارگر و صنعتی تقریباً شکل گرفته بود. به خصوص در سالهای ۴۰ تا ۴۸؛ ما بالاترین رشد اقتصادی را در سالهای ۴۴ تا ۴۸ داشتیم. منتهی اینها هیچ کدام به آن صورت نبود که بگوییم آماده یک حرکت براندازانهای بودند. اصلاً چنین چیزی نبود؛ حتی گهگاهی هم که مثلا در کارخانه چیتسازی اعتصاباتی شد، در واقع عناصر نفوذی در بین آنها بودند. طبقه کارگری نبود که بخواهند حرکتی بکنند. در بین کشاورزان هم که اصلاً چنین چیزی نبود. به خصوص بعد از اصلاحات ارضی رژیم شاه، بسیاری از اینها به یک معنا به رفاه نسبی رسیدند. دیگر کارگران کشاورز ماقبل اصلاحات نبودند که بگوییم آن طبقه فئودال و یا قشر فئودال را از بین بردند. خود کشاورزان در واقع مالک مایملک خودشان شدند. حال اینکه اصلاحات موفق بود یا نه، بحث دیگری است. پس ما هیچگونه تحرکی از طبقات کشاورز نمیبینیم. کارگران صنعتی هم نه در آن حد بودند و نه چنین تمایلاتی در بین آنها دیده میشد. ما نمیبینیم اعتصاباتی به آن معنا در آنجا پدید بیاید. غالباً عوامل چپی بودند که در بین این کارگران ظهور یا ورود میکردند. من معتقد نیستم که طبقات کارگر و کشاورز، خواهان تغییر رژیم بودند. عرض کردم آن اصلاحاتی هم که رژیم در انقلاب سفید انجام داد مثل سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها در یک رفاه نسبی برای کارگران مؤثر بود.
دیدارنیوز: به نظر میرسد که اگر در مورد عملکرد سندیکاهای کارگری یک بررسی کنیم، میتوانیم نتیجه بگیریم که آیا اساساً در سابقه این سندیکاها حرکتی و اعتراضی وجود داشته و کاری را به ثمر نشاندند یا خیر؟ بعد بحث کنیم که جامعه طبقاتی ایران مثلاً انقلاب کارگری انجام داده است. یعنی وقتی خیلی آمار درست و دقیقی از عملکرد آنها نداشته باشیم بعید است بتوان گفت که میتوان روی جامعه کارگری حساب کرد که انقلاب بکند.
رجبی: اگر شما نگاه کنید ما کارگرانی هم داشتیم که واقعاً از قشر محروم بودند. کارگران کورهپزخانههای اطراف تهران واقعاً در فقر مطلق بودند. اما مسئله این بود که چگونه میتوانستند تمایلات ضد رژیم را در آنها پرورش دهند. زبان و ادبیات آنها ادبیاتی نبود که رهبری را در دست بگیرند. این اشکال را ما در دوران مشروطه هم داشتیم. حزب دموکرات و قبل از آن اجتماعیون ـ عامیون، سعی کردند با اجرای قوانینی به نفع کارگرها، قانون مترقی تصویب کنند. اما چنان اوضاع را به هم ریختند که در واقع دولت مشروطه رویارویی با وضعیت پیش آمده برایش به یک مشکل تبدیل شد. روابط و محاسبات ارباب رعیتی را به هم زد؛ بعد با آمدن رضاشاه و تثبیت اوضاع، باز همان روابط فئودالی سابق تا اصلاحات ارضی ادامه پیدا کرد. انقلاب مشروطه هم اولا در حد یک یا دو شهر بیشتر تجاوز نکرد. ثانیاً انقلاب شهری بود و روستاها و شهرهای دیگر تکان نخوردند. اول در تهران و بعداً در تبریز بود.
دیدارنیوز: اتفاقی که در چین افتاد انقلاب روستایی بود. مائو میگفت که روستاها شهرها را محاصره کنند.
رجبی: بله، ما در اینجا چنین چیزی نداشتیم. سیاهکل میخواست چنین کاری کند، اما بیشتر یک کاریکاتور بود و از سیاهکل هم تجاوز نکرد. پس این بیشتر تحت تأثیر هیجانات خارجی بود.
دیدارنیوز: جریانهای روشنفکری از تفکرات چپ تأثیر پذیرفته بود؟
رجبی: جریان روشنفکری به نظر بنده از دهه بیست به بعد تحت تأثیر فرهنگ چپ بود. به خصوص از بیست تا ۳۲ که یک فضای نسبتاً باز سیاسی در کشور پدید آمد، آثار روشنفکری متأثر از آثار چپ بود و اینها عموماً ترجمههای متفکران روسی و فرانسوی بود. حتی از ۴۰ به بعد هم از آن سرمایه استفاده میکردند. خیلی از آثار آنها مدارک جرم اینها بود. البته مستحضر هستید که حزب توده از سال ۲۰ که تأسیس شد تا ۲۴ حالت جبههای داشت. یعنی تمایلات عدالت خواهانه داشت. مشی ضد دینیاش هم چندان آشکار نبود و سعی میکرد به عنوان یک جریان عدالت خواه در جامعه بروز داشته باشد. این بود که افراد مذهبی همچون جلال همایی در حزب توده بودند. جلال همایی سابقه روحانی داشت. محمد پروین گنابادی و پرویز خانلری در این گروه بودند. به تدریج حزب توده بهخصوص وقتی که جنگ جهانی تمام شد و فرقه دموکرات آذربایجان آمد و حزب توده از او حمایت کرد، نیروهای ملی و مذهبی کنار کشیدند و حزب توده به کسانی که از سیاستهای منطقهای شوروی حمایت میکردند، منحصر شد. حزب توده دیگر آن حالت جبههای را نداشت. اما کاری که میکردند این بود که برای جوانان و زنان و کارگران نشریات مختلف داشتند و حزب به معنای واقعی کلمه در ایران فقط باید به حزب توده اطلاق کرد. یعنی همه ویژگیهای یک حزب را از لحاظ تشکیلات و تبلیغات به معنای واقعی کلمه داشت. از طریق سفارت شوروی هم حمایت میشد. حال آیا موضع گیریاش نسبت به حوادث درست بود یا نه بحث دیگری است و الان بحث ما نیست.
دیدارنیوز: بسیاری از گروههای چپ در دهه چهل و پنجاه به حزب توده نقد داشتند. ریشه این نقدها چیست؟
رجبی: این طور بگویم که یکی از دلایلی دیگری هم که چپها را به مبارزه مسلحانه رساند، نقدی بود که بر عملکرد حزب توده داشتند. آنها معتقد بودند که حزب توده با آن فعالیت وسیعی که در دهه بیست داشت، چرا سازمان افسری آن که تقریباً حدود ۵۰۰ و یا ۶۰۰ نفر افسر و درجهدار بودند اجازه دادند یک حکومت ملی سرنگون شود و هیچ واکنشی نشان ندادند تا خودش هم از بین رفت. این نقدی بود که بر آنها داشتند که چرا دست به مبارزه مسلحانه نزدند و یک ضد کودتایی انجام ندادند و نتوانستند کودتای آنها را خنثی کنند. تفاوت حزب توده و جریان چپ قبل از دهه چهل که عمدتاً حزب توده است با بعد از آن تفاوت بر سر تاکتیک است نه استراتژی و ایدئولوژی. میگفتند چرا شما از آن شرایط استفاده نکردید شرایط باز بود و رژیم خیلی ضعیفتر از رژیم قبل از دهه چهل بود و نیروهای ملی دیگری هم بودند چرا استفاده نکردید که حکومت ساقط شود و نتوانستید ضد کودتا انجام دهید؟ این نقدی بود که آنها بر حزب توده داشتند. بعدها این را توجیه میکردند که ما به دکتر مصدق گفتیم، اما جواب ما را نداد. اما واقعیت این بود که اینها کاملاً منفعل بودند. یعنی به دلیل اینکه از شوروی باید دستور میآمد نتوانستند یک موضع واحد بگیرند. چرا که همین دولت شوروی که حاضر نشد طلاهای ایران را در زمانی که مصدق سخت نیازمند به وام خارجی بود که برای پرداخت حقوق کارمندانش پول نداشت شوروی از دادن قرضهای ایران ابا کرد، در حالی که به دولت کودتا و دولت زاهدی ۱۶ تن طلا داد. هیچ موقع حزب توده نتوانست این قضیه را برای خودش توجیه کند. به هر صورت این نقدی بود که آنها داشتند. میگفتند این درسی است که از حزب توده گرفتیم که قبل از اینکه ما بخواهیم غافلگیر شویم باید وارد مبارزه مسلحانه شد. تا دهه ۴۰ سیطره فکری جریان چپ بر حوزههای دانشگاهی و روشنفکری ما کاملاً محرز است. اما به تدریج بعد از واقعه دکتر مصدق و این که حزب توده نتوانست انفعال خود را توجیه کند، به تدریج نیروهای سیاسی یک زاویهای از چپ مارکسیسم ـ استالینیستی میگیرند. از جمله نیروی سوم به رهبری خلیل ملکی و آل احمد که آشکارا در زمان نهضت ملی راه خودشان را جدا میکنند. بعدها این نقد را به حزب توده داشتند که یکی از عوامل انسداد ما شما بودید که منافع ملی ما را تحتالشعاع منافع منطقه شوروی قرار دادید. اینها حتی مشی سوسیالیستی را رها نکردند و تا پایان هم داشتند.
دیدارنیوز: بد نیست در این مقطع اشارهای هم به نیروهای مذهبی داشته باشید.
رجبی: از چهل به بعد که جریان قیام ۱۵ خرداد پیش آمد نیروهای مذهبی بالنده شدند. البته بالندگی آنها از بعد رفتن رضاشاه شروع شده بود. چون سرکوبی که رضاشاه از همه نیروها به ویژه از مذهبیها داشت حال یا با دستگیری مثل دستگیری مدرس و یا واقعه گوهرشاد و سیاست مدرنیزاسیون خود را با سرکوب و خشونت تمام به اجرا در آورد، نیروهای مذهبی را به شدت به حاشیه راند. این بود که بعد از رفتن رضاشاه یک فرصتی برای آنها پدید آمد تا بتوانند بازسازی کنند. روحانیون به سمت سازماندهی حوزه رفتند که به شدت ضعیف شده بود. اما نیروهای دیگری ظهور کردند که مذهبی سابق یا روحانیت نبود. اینها کسانی بودند که در دانشگاهها حضور داشتند. یعنی نسل جدید مذهبیهایی که پایگاه آنها در دانشگاه و مدارس بود. مثلاً مهندس بازرگان و دکتر سحابی کسانی بودند که تحصیل کرده جدید بودند با تمایلات مذهبی، اما خارج از مذهبیهای ما قبل دهه بیست بودند. اینها سعی کردند از یک طرف به چالشهایی که تفکر مذهبی و جریانهای چپ و ملی، اینها را تهدید میکردند پاسخ گو باشند و از طرفی با دولت استبدادی وقت معارضه میکردند. از نظر بنده جریان از دهه بیست به بعد شروع شد. اینها از یک طرف چالشهایی با مارکسیسم و حزب توده داشتند، از طرفی با چالشهایی که جریانهای انحرافی مثل جریان کسروی مواجه بودند که به گونهای هویت دینی اینها را نشانه گرفته بود و دیگر اینکه اینها یک دوره بیست یا ۱۶ سالهای هم از دوران رضاشاه در پس ذهن داشتند. از دهه بیست به بعد به تدریج یک اتحادی بین نیروهای مذهبی روحانی و غیر روحانی شکل میگیرد. آقای طالقانی کنار مهندس بازرگان میروند. بعد حلقههایی شکل میگیرد که در آنجا مذهبیهایی که وارد دانشگاه شدند و تحصیلات جدید دارند میخواهند دریافتهای روزآمد و نو از اسلام داشته باشند. یک حلقههایی تشکیل شد به نام انجمن اسلامی مهندسی که مهندس بازرگان داشتند. انجمن اسلامی پزشکان که دکتر سحابی بود. اینها از متفکران مذهبی مثل بازرگان، دکتر سحابی، آقای مطهری و آقای بهشتی و آقای طالقانی دعوت میکردند. هر ماه آنها یک بحث را پیش میکشیدند؛ که آنها هم به نام گفتار ماه چاپ شد. بعدها خیلی از آنها وارد نهضت آزادی شدند. منتهی نهضت آزادی که تشکیل شد بعد از آن آزادی نسبی که با فشار آمریکا در اواخر ۳۹ و ۴۰ تا ۴۱ پدید آمد، از بین نخبگان فراتر نرفت. یک نکته را ما باید توجه کنیم. این را مرحوم عنایت میگوید و حرف بنده نیست. میگوید جریانهای غیرمذهبی در جوامعی مثل ایران هیچگاه از بین نخبگان فراتر نرفته و نتوانسته به یک جنبش اجتماعی تبدیل شود. اگر به جنبش اجتماعی تبدیل شده یا مثل واقعه تنباکو رهبران روحانی در رأسش بودند، یا مثل نهضت ملی با تأیید آنها همراه بوده است. مثلا از نهضت ملی نیروهای مذهبی مثل آیتالله کاشانی حمایت میکردند. هیچیک از جنبشهای روشنفکری به تنهایی موفق نشدند جنبشی را راه اندازند نه در ایران نه در جهان اسلام؛ هیچکدام نتوانستند به تنهایی موفق شوند. این سخنی است که دکتر حمید عنایت در کتاب اندیشه سیاسی در اسلام معاصر میزند و به نظر من کاملاً درست است. پس جریانهای مذهبی به تدریج شکل گرفتند و وارد دانشگاه شدند. مدارس دینی که تحریم کرده بودند به دلیل جو ضد دینی که در دوره رضاشاه بود بعد از رفتن رضاشاه جامعه تعلیمات اسلامی یک سلسله مدارس دینی تشکیل داد که در کنار آموزشهای رسمی که بود دروس دینی تبلیغ میکردند و سعی میکردند یک ماهیت دینی به این دروس دهند و از نظر آموزش و پرورش هم قابل قبول بود. حوزهها شکل گرفت. بعد هم حتی بخشی از روحانیون به سمتی رفتند که بتوانند به این چالشهایی که جوانان ما از طریق جریانهای چپ تهدید میشدند، پاسخگو باشند که این حلقه تبدبل شد به آن حلقهای که علامه طباطبایی به همراه جمعی از شاگردان خودش تشکیل داد که آقای مطهری و آقای بهشتی جزو آنها بودند و بعداً اصول فلسفه و روش رئالیسم شکل گرفت. این حلقهها، حلقههای فکری بود تا سیاسی.
دیدارنیوز: این جریان از چه زمانی به سمت مسائل سیاسی حرکت کرد؟
رجبی: وقتی قیام ۱۵ خرداد پیش آمد که در رأس آن یک مرجع تقلید بود، این جریانها را به سمت و سوی یک حرکت سیاسی کشاند. جریانهایی که به طور خودجوش بودند و در عرصههای اجتماعی و فرهنگی فعالیت میکردند آنها را به آن سمت کشاند. چون این قیام به آن سبک سرکوب شد، لذا جریان رادیکالی در همه فعالیتها به عنوان منطق عام حاکم شد. نگاه کنید از سال ۴۲ به بعد جریانهایی مثل نهضت آزادی و جبهه ملی که همچنان معتقد به مواضع پارلمانیسم بودند از صحنه خارج شدند. بیژن جزنی و گروههای سیاهکلی همان جوانان جبهه ملی بودند. یا سعید محسن و حنیفنژاد، جوانان نهضت آزادی بودند که آمدند یعنی به تدریج آن جریانها به حاشیه رفت ـ خود بازرگان هم از قبل گفت و پیشبینی کرده بود ـ و این جریانات غالب شدند. بعد از ۴۲ جبهه مذهبی به تدریج به این سمت رفت. یعنی تا دیروز داعیهای نداشت، اما از این زمان داعیه مبارزه با رژیم را هم داشت. به ویژه اینکه امام خمینی هم در رأس این قضیه بود که بالاترین سیاست مذهبی را در کشور داشت.
ادامه دارد...