سال دوم دانشکده من با عدم پرداخت صحیح به جغرافیای خود و شخصیت هایش، در حد فیلمی گذرا که هیچ اثری از آن در ذهن مخاطب باقی نمی ماند و هیچ حس عاشقانه جدی را نیز ترتیب نمی دهد، می ماند. صدرعاملی قدمی نه چندان جدی، اما قابل قبول (به عنوان فیلمی متوسط) برداشته که رایحه از کار افتادگی یک فیلمساز مهم دیگر را به همراه دارد.
دیدارنیوزـ ایمان رضایی: فیلم آخر صدرعاملی، از دیگر آثار جشنواره است که نام بزرگی پشت خود به عنوان صاحب اثر دارد، اما همچنان جشنواره به ناامیدکنندگیهای خود ادامه می دهد. سال دوم دانشکده من، که براساس طرح و داستانی از پرویز شهبازی است، ابدا با کارگردانی صدرعاملی همسو نشده و عدم تطابق بین متن و اجرا، از اصلیترین ارکان آسیبهای فیلم است. فیلمی با دغدغههای دانشجویی و بعضا تینیجر مآبانه که کارگردانیِ فاقد احساس و آکادمیک صدرعاملی، آن را به اثری دوپاره تبدیل کرده و حس زداییِ حاصل از ناهمخوانی فرم و متن، در همان دقایق ابتدایی، مخاطب را پس می زند.
قصه از این قرار است که گروهی از دانشجویان، همراه دانشگاه به مسافرتِ اصفهان می روند و در این سفر، قضایایی به وجود می آید که گرهها و حوادث فیلمنامه را شامل می شوند. از این گروه دانشجویی، دو کاراکتر اصلی داریم که متمایز از باقی هنروران، دچار تحولات احساسی/شخصیتی شده و با ورود پدرام شریفی و بابک حمیدیان به عنوان شخصیتهایی مکمل و فرعی، هندسه عاطفی فیلم شکل می گیرد.
تِم تینیجری فیلم، گاها به دلیل انتخاب فرم نامناسب و بازی بدِ بازیگران آماتور، سطحی و غیرجدی به نظر می رسد. علیرغم اینکه موضوع جوانان و دغدغهها و شکل زندگیشان، از مواردی مهم و قابل بررسی است، اما تا به امروز شاید تنها چند فیلم در سینمای ایران بوده اند که با پرداختی درست و مناسب، حس مورد نظر و لازم را القا کرده اند و آثاری درخور شمرده شده اند. هرچند که رسول صدرعاملی، خود همیشه علاقمند به مباحث جوانان و خلوتها و درددل هایشان بوده، اما "سال دوم دانشکده من"، از آثار نه چندان موفق او به حساب می آید. این عدم موفقیت، هم از سمت فیلمنامه شهبازی که تعمق و تفکر خاصی در آن دیده نمی شود حاصل شده و هم از طرف کارگردانی ساده و بدون نکته صدرعاملی. یک قضیه عشقی ساده و یک خیانت شکل نگرفته، با حال و هوایی که به جای جوانانه، کودکانه شکل گرفته و دیالوگها از فرط شبیه سازی به واقعیت، به ادا بازی تغییر شکل داده اند.
موضوع شک برانگیزِ حول محور حواشی فیلم، ماجرای تست گرفتن از نُهصد بازیگر برای انتخاب نقشهای اول و دوم فیلم بوده که قاعدتا مخاطب را آماده تماشای یک بازی خوب از یک استعداد تازه کشف شده می کند، اما آنچه که در ذوق می زند، بازی به شدت سطحی و غیرجذاب «سُها نیاستی» است که نه خندهها و شادی هایش در آمده، نه غمها و در هم بودن هایش.
از آن طرف، پدرام شریفی و بابک حمیدیان با ایفای نقش درست و حساب شده، یک پرشِ کیفی در فیلم ایجاد کرده اند و همان عدم تطابق فیلمنامه و کارگردانی، اینجا در بازیها نیز مشهود است. یعنی بازیِ خوب حمیدیان و شریفی، به اصطلاح بازی دو بازیگر دختر را می خورد و پارادوکسی کیفیتی به وجود می آورد.
در بخشهایی از فیلم، کارگردان سعی داشته با استفاده از نریشن (پیامهای صوتی تلگرامی)، تاثیری احساسی روی مخاطبش بگذارد و بعضا (در سکانسهای برفی) موفق نیز عمل کرده که البته آنرا مدیون تجربههای پیشین خودش است، اما این نریشنها، با توجه به موقعیت حاضر در فیلم که برای جلوگیری از لو رفتن داستان، معذور از شرح آن هستم و همچنین شخصیتی که از کاراکتر محوری فیلم (صاحب صدای نریشن) پرداخته می شود، گاهی بی منطق و خنده دار نمود می کند. گویا نویسنده می خواهد یک رقابت عشقی در حین رفاقت به وجود آورد که بیشتر شبیه کُری خوانیهای دبیرستانی شده و هوش کاراکتر درون فیلم را زیر سوال می برد.
به طور کلی، سال دوم دانشکده من با عدم پرداخت صحیح به جغرافیای خود و شخصیت هایش، در حد فیلمی گذرا که هیچ اثری از آن در ذهن مخاطب باقی نمی ماند و هیچ حس عاشقانه جدی را نیز ترتیب نمی دهد، می ماند. صدرعاملی قدمی نه چندان جدی، اما قابل قبول (به عنوان فیلمی متوسط) برداشته که رایحه از کار افتادگی یک فیلمساز مهم دیگر را به همراه دارد.