نگاه تحلیلی "دیدارنیوز" به فاجعه قتلهای ناموسی به بهانه توقیف مجدد خانه پدری؛
دیدارنیوز ـ
آزاده محمدیان: «این کتاب را به زهرا دختر ۷ سالهی اهوازی که به دلیل سوءِ ظن پدرش، به دست او به قتل رسید، تقدیم میکنم. این کتاب را به سعیده ۱۴ ساله، خدیجه زن جوان آبادانی، فرشته نجاتی، دلبر خسروی و شیدا زن ۱۶ سالهی مریوانی تقدیم میکنم تا شاید گامی باشد برای تقریر مرارتها و التیام زخم هایشان.»
اینها را پروین بختیارنژاد، روزنامه نگار و کنشگر حقوق زنان و جامعه مدنی (۱۳۴۱-۱۳۹۷) در ابتدای کتاب " فاجعهی خاموش (قتلهای ناموسی) " نوشته است؛ و جلوتر در همان کتاب، مورد به مورد قصههایی از قتلهای ناموسی در نقاط مختلف ایران که طی یک سال تحقیق میدانی در چهارگوشهی کشور به دست آورده را بیان میکند. قصههایی به شدت دور و به شدت نزدیک. او در این کتاب، پرده از راز حداقل ۱۸ مورد قتل برداشته است. ۱۸ قتل ناموسی که در دههی هشتاد شمسی رخ داده اند.
«در پاییز سال ۸۱، خانوادهای در خوزستان در کیف دختر خود کارت تبریکی بدون امضا یافتند. دختر توسط عمویش به قتل رسید و خانوادهی آن دختر، قاتل را بخشیدند.»؛ «دلبر خسروی، دختر ۱۷ سالهای در دهی نزدیکی مریوان به دلیل داشتن قصد طلاق از همسر ناخواسته و اجباری خود، توسط پدرش سر بریده شد.»؛ «در سقز "شنو فرهادی" به دلیل امتناع از ازدواج اجباری به دست برادرش کشته شد.»؛ «در دزفول، جاسم که خود دارای ۳ زن بوده، دختر ۱۵ ساله اش را به دلیل این که فکر میکرد عمویش به او تجاوز کرده، سر برید.»؛ «در تربت جام، مردی با همدستی برادر و پسرعمویش، خواهر جوان خود را کشته و در چاه مخروبهای دفن کرد. وی پس از یک ماه با مراجعه به کلانتری خود را به پلیس معرفی کرد و دلیل این قتل را بی حیثیت شدن خانواده اش اعلام نمود.»؛ «زهرا دختر ۷سالهی اهوازی، زمانی که مادرش بر سر اختلافی با شوهرش (پدر زهرا)، به همراه وی به منزل پدری اش میرود، پس از بازگشت مورد سوءِ ظن پدر خود قرار میگیرد. پدر به زهرای ۷ ساله شک میکند که شاید زمانی که او در منزل پدربزرگش بوده، مورد تجاوز دایی اش قرار گرفته باشد. وی با این سوءِ ظن به دست پدرش کشته میشود.»؛ «در فراشبند استان فارس، سوسن ۱۷ ساله در حالی که به پسر دیگری علاقه داشت، مجبور به نامزدی با پسرعمویش شده بود. سوسن با این نامزدی مخالفت میکند و به همین دلیل پدر و پسرعمویش او را با چادرش خفه میکنند.»
اینها تنها چند مورد از قتلهای ذکر شده در کتاب "فاجعهی خاموش" است.
اما شاید کمتر کسی بداند که اخبار ۶ مورد قتل ناموسی، فقط در همین سال جاری، در سال ۹۸ رسانهای شده اند؛ و فراموش نکنیم که این ها، تنها قتل هایی است که گزارش شده اند. چه بسا قتلهایی که رخ داده و کسی از آن خبر هم ندارد.
شاید هر روز از جلوی خانههایی رد میشویم که در دل خود، استخوانهای زنان همان خانه را پنهان کرده اند. شاید زمانی، رو به روی یکی از همین خانهها ایستاده و به زیبایی ظاهری اش خیره شده ایم. شاید آدمهای آن خانه را میشناخته ایم. آدمهایی عادی. با خصوصیات ظاهری عادی. با اخلاق و رفتاری عادی.
"خانهی پدریِ" کیانوش عیاری، قصهی همین آدمهای آشناست. دور از ذهن نیست که همین ویژگی به ظاهر ساده، به مذاق عدهای خوش نیامده و یکی از دلایل توقیف چند بارهی فیلم باشد. در این دوره و زمانه، فیلمهای "بی خطر" آن هایی است که آدم هایش ناآشنا و غریبند برای مخاطب. شخصیتهایی اغراق شده. اگر قرار بر آن است که جنایتی رخ بدهد، عامل آن جنایت، فردی به تمامی سیاه و منفی خواهد بود. کلیشههایی که مخاطب را وادار میکند آن فرد را هرچه دورتر از خود و زندگی اش تصور کند و آنها را آدمهایی ببیند که ربطی به او و اطرافش ندارند. شاید فقط در قصهها باشند!
اما یکی از نقاط قوت فیلم "خانهی پدری"، برهم زدن همین کلیشه است. به تصویر درآوردن قصهی جنایتی هولناک و " قتلی ناموسی" با شخصیتهایی به غایت ملموس، خاکستری و معمولی. اغراقی در میان نیست. مردان خانواده، دیوهایی دو سر نیستند. آنها شبیه شخصیتهای منفی سریالهای تلویزیونی نیستند. آنها موجودات نادر و کمیابی نیستند! قصه شان هم قصهی نادر و کمیابی نیست.
فیلم تا حدی در این وادی پیش میرود که به مرور زمان و رفته رفته، میتوان قربانی بودن مردان قصه را نیز به خوبی درک کرد. مردانی که خود، شرکای قتل بوده اند. اینجاست که فیلمساز، مفهوم قربانی در نظام مردسالارانه و نابرابر را به شکلی تمام و کمال برای مخاطب معنا میکند.
شاید " خانهی پدری" بیش از آن که مرثیهای باشد برای زنانی که قربانی مفهوم " ناموس پرستی " و " غیرت " شده اند، روایتی باشد از قربانی بودن عامل خشونت. مردان فیلم، هریک به شکلی و به نوعی بار سنگین قتل را به دوش میکشند. بار سنگین قتل دختر خانواده. به جُرم " بی آبرو کردن خانواده "؛ و به درستی دلیل این به اصطلاح " بی آبرویی " در تمام طول فیلم مبهم باقی میمانَد؛ که رسانای پیام مهمی است؛ "دلیل، هرچه که میخواهد باشد، سزایش قتل نیست. " به درستی این بخش از قصه، نامعلوم باقی میمانَد؛ و ماجرا به علت و قصهای واحد، محدود نمیشود که همین، گویای بی شمار بودن قصههایی از جنس " خانهی پدری " است. این خانه، تنها نماینده ای است از خانههای شبیهش. آدمهای این خانه نیز، تنها نمایندههایی هستند از بی شمار آدم با قصههایی مشابه؛ که همهی آنها با هر جنسیتی، قربانی فرهنگ نابرابر و مردسالارانه هستند.
فرهنگ نابرابری که خود مولّد خشونت است. به تصویر کشیدن و روایت هر مفهومی، مستلزم یادآوری و ذکر زاییدههای آن مفهوم است. چگونه میتوان مفهومی را با نادیده گرفتن نتایجش بررسی کرد؟ چگونه میتوان به عمق و ریشه آن موضوع پی برد؛ بی آن که زادههای آن را دانست؟ نمیتوان برای پرداخت به موضوعی مانند " قتل ناموسی"، زیباییهای جهان را نشان داد! مبادا که بیننده غمین شود. مگر آن که سینما را فقط ابزاری برای شادی سازی بدانیم! از طرفی، باید بدانیم که تعریفمان از خشونت بسیار چیست؟ در بسیاری از سریالهای تلویزیونی، صحنههای خشونت آمیزی وجود دارد که حتی قابل قیاس با خشونت " خانهی پدری " نیست. در یکی از همین سریال ها، چندین و چند بار، صحنهی بریدن سر انسان نمایش داده شد. با وضوح کامل. این در حالی بود که حتی محدودیت سنیای هم برای دیدن آن سریال ذکر نشده بود؛ و حالا بیایید قیاس کنیم این موارد را با شرایطی که " خانهی پدری " از آن برخوردار بود. در همهی تبلیغات محدود فیلم، این عبارت ذکر شده بود که " تماشای این فیلم برای افراد زیر ۱۵ سال توصیه نمیشود. " و همچنین، میزان خشونت موجود در " خانهی پدری " اگر کمتر از خشونت موجود در مثال بالا نباشد، بیشتر هم نیست.
کلام آخر آنکه حتی اگر مانع دیده شدن " خانهی پدری " و همانندهای آن هم شوند، این قصهها در تاریخ خانهی ما، در تاریخ کشور ما، ثبت شده اند. از زمانهایی دورتر تا همین امروز. تاریخ را نه میتوان انکار کرد و نه میتوان از میان برد. مخفی کردن این اتفاقات هم، نه تنها جلوی وقوعشان را نمیگیرد بلکه بستر را برای وقوع اتفاقاتی از این دست مهیاتر نیز میکند.
مخفی کردن " خانهی پدری " از مردم، درست مانند مخفی کردن استخوانهای زنان قربانی این قصه هاست. " آبرو داری " در همین جا هم مصداق پیدا میکند. گویی نشان دادن این قصه، " آبروی " کشورمان را میبَرَد. یا شاید، باید خیال کنیم چنین قصههایی هرگز اتفاق نیفتاده اند در این خاک! پس باید هر آنچه که " آبرویمان " را میبَرَد، زیر خاک خانه مان دفنش کنیم. مبادا که به " غیرت "، " ناموس پرستی " و " وطن پرستی " مان خدشهای وارد شود!