مناظره متنی محمدحسن علایی، جامعه‌شناس با بیژن عبدالکریمی، استاد دانشگاه

روشنفکران ایران چه موضعی نسبت به «گفتمان نظام سلطه جهانی» عبدالکریمی دارند (قسمت دوم)

روز ۶ فروردین‌ماه قسمت اول از مناظره متنی محمدحسن علایی جامعه‌شناس با بیژن عبدالکریمی، استاد دانشگاه درباره «گفتمان نظام سلطه جهانی» را در دیدارنیوز خواندید، در این مطلب می‌توانید قسمت دوم این مناظره را بخوانید.

کد خبر: ۱۶۳۵۰۳
۱۳:۰۲ - ۱۸ فروردين ۱۴۰۳
 
دیدارنیوز _ سرویس سیاسی: در این مطلب قسمت دوم مناظره متنی محمدحسن علایی، جامعه شناس با بیژن عبدالکریمی، استاد دانشگاه درباره «گفتمان نظام سلطه جهانی» را می‌خوانید.
 
در ادامه ملاحظات انتقادی به بحث «ما و نظام سلطه!»
 
محمدحسن علایی: به نظر می‌رسد دکتر عبدالکریمی بزرگوار با یک نظر کلی به ملاحظات انتقادی نگارنده در خصوص مبحث "ما و نظام سلطه" و با پیش فرض گرفتن تامل ناشده بودن انتقادات مطروحه؛ مع الاسف پاسخ‌های خویش را به سویه‌های بدیهی انتقادات معطوف کرده از التفات به حاق مطالب معروضه در هر سه مورد باز مانده اند؛ که ذیلا ضمن قدردانی صمیمانه از عنایت ایشان جهت روشنگری مخاطبان و بسط این بحث‌ها به ایضاح و طرح چند نکته تکمیلی می‌پردازم:
 
نکته اول اینکه برای کسی که در حوزه‌ی علوم انسانی و اجتماعی دانشجویی کرده باشد بحث ارتقای انسجام اجتماعی و دغدغه‌ی بسط و تمهید ایده‌های وحدت بخش امری حقیقتا بدیهی است حتی بدون ارجاع به کوشش‌های ناچیز بنده در بسط گفتمان وفاق، سخن از جامعه و جامعه ایران و ما و ... با همه تکثرات آن امری بدیهی است لیکن در طرح بحث "ما و جهان سلطه" که محل انتقاد نگارنده بوده مسئله از اساس فرق می‌کند؛ جدا کردن یک "ما"ی متمایز و برگزیده از همه‌ی جهان و گذاشتن آن برابر جهان سلطه حداقل دو ایراد بنیادین دارد. اولا همان جهانی هابزی اگر حقیقتا جهانیت یافته باشد هیج جایی را نمی‌توان خالی از سیطره‌ی عالم‌گیر آن مفروض گرفت و لذا همان مناسبات چه در میان ما ایرانیان در مقام مردم کوچه و بازار ... و یا روشنفکران و معلمان فلسفه ... و چه به طریق اولا در مقام مسئولان و دولتمردان و کاسبان تعارضات منافع و ... سایه‌گسترده است و این ما را از درون سابیده و از ما گرگی ساخته در برابر گرگ؛ و ثانیا در بحث "ما و نظام سلطه" نوعی خالص سازی ناخواسته صورت پذیرفته است گویی شهروندانی که حول این ایده گرد بیایند ذیل "ما" تلقی می‌گردند و تشتت و تمایزات خوب و بد جامعه شناختی آن‌ها نادیده گرفته شده است یعنی مردم تقلیل یافته به کسانی که با ما برای مقاومت و ایستادن برابر جهان سلطه هم پیمان و هم قسم شده اند و حاضرند فی المثل در برابر تحریم‌های ظالمانه تا سرکشیدن .. ایستادگی و جان فشانی کنند حال آنکه در واقعیت چنین نیست. 
 
نکته دوم اینکه در بحث از اراده گرایی نخبگانی هم سویه‌ی بدیهی آن که بله سوژه ایرانی و کنشگر اجتماعی و ... چه می‌کنند و چه نمی‌کنند و ... از سوی دکتر عبدالکریمی برجسته شده که بنده هم با همه‌ی بضاعت اندک خویش همواره در تاثیرگذاری به سرنوشت مدینه و جامعه کوشیده و می‌کوشم کسی منکر این وجه بدیهی اراده ورزی همه‌ی ما از خود دکتر تا روشنفکران و ... نیست. سخن سر تکرار انتقادات دکتر بیژن عبدالکریمی از روشنفکران است که بایستی طی یک توافق از افتادن برخی حوادث در آینده در برابر نظام سلطه جلوگیری کنند. خب آقای دکتر شما که چندین و چند جلسه در خصوص مصطفی رحیمی صحبت می‌کردید فکر نمی‌کنید به سرنوشت ایشان و جامعه و تکرار‌های ناگوار و.. بی تعارف از همین مردم و روشنفکران که شما سعی دارید در این "ما" قرار بگیرند خیلی‌ها در اصل بحث از جهان سلطه با شما همدلی و هم سویی ندارند.
 
و اما نکته سوم و پایانی. ایراد بنده به شاهکار خواندن توفیقات در عرصه قدرت نظامی و دفاعی و تکرار آن در بیان دکتر عبدالکریمی نافی همه‌ی آن بزرگی‌ها و توانایی‌ها و درخشش‌ها نیست لیکن تکرار آن در بیان ایشان گاه لحن شعاری و لاجرم غیر نظرورزانه می‌یابد؛ که شاید از چشم مخاطب بیشتر احساس می‌شود تا گوینده. اما استاد ارجمند در این فقره نیز معطوف به سویه بدیهی پاسخ داده اند در جهانی که همه‌ی میادین سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی در برهم‌کنش و تعاملات دائمی موجودیت می‌یابند سخن از پیچیدگی‌ها و وابستگی‌های عرصه‌هایی مثل اقتصاد سیاسی و ... است اینکه یک ساز و کار حکمرانی در یک وجه چنین شاهکار بیافریند و در وجوه دیگر از تامین نان شب خیل عظیمی از شهروندان خویش عاجز باشد محل پرسش است. پرسش در حقیقت از این بازیگر فعال منطقه‌ای و جهانی است که چگونه نتوانسته است امنیت سرمایه و سرمایه‌گذاری و ... را برقرار کند.
 
در ادامه پاسخ دکتر بیژن عبدالکریمی را می‌خوانید:
 
انتقاداتی تأمل ناشده (۲) 
(نگاهی به انتقادات دکتر محمد حسن علایی به مباحث «ما و نظام سلطه»)
 
بیژن عبدالکریمی: آقای دکتر محمدحسن علایی گرامی در یادداشتی با عنوان «در ادامه ملاحظات انتقادی به بحث "ما و جهان سلطه"!» کوشیده‌اند از انتقادات خود در یادداشت پیشین‌شان با بیان این نکته که بنده «پاسخ‌های خویش را به سویه‌های بدیهی انتقادات معطوف کرده، از التفات به حاق مطالب معروضه [ایشان]در هر سه مورد [نقد]باز مانده» ام، دفاع نمایند و هر آنچه را بنده بر آن تکیه و تأکید ورزیده‌ام امری بدیهی و نیز شعاری و دور از تأمل و نظرورزی تلقی کرده‌اند. اما ببینیم «حاق مطالب معروضه» ایشان چه بوده است که بنده تأمل‌ناورزانه از درک آن‌ها بازمانده‌ام؟ 
 
بنده برای مباحث خویش از عنوان «ما و سلطه» استفاده کرده‌ام. نقد ایشان این بوده است که بنده تکثر مستتر در این «ما» را ندیده‌ام. بنده از ایشان می‌پرسم اگر کسی از ضمیر «ما» استفاده کند، آقای دکتر علایی، در مقام یک جامعه‌شناس یا یک مفسر متن یا تحلیل‌گر یک گفتمان چگونه و از چه طریق و با چه روشی پی می‌برند که فرد صاحب‌سخن در خصوص تکثر مستتر در این ضمیرــ ما‌ــ تأمل‌ورزی و نظرورزی داشته است یا خیر؟ ایشان از متن عرایض بنده در این بحث یا از بیش از ده‌ها ساعت فایل‌های صوتی یا صد‌ها صفحۀ سیاه‌شدۀ نوشتاری توسط اینجانب حتی یک جمله نقل قول نفرموده‌اند که حکایتگر و مؤید این امر باشد که بنده در کاربرد ضمیر «ما» و در گفتمان خویش به تکثر نهفته در جامعۀ ایرانی التفات نداشته‌ام. در ثانی، مگر هر تکثری نمی‌تواند از وحدت نیز برخوردار باشد؟ واقع مطلب این است که آقای علایی نیز تحت تأثیر فضا‌های عمومی و رسانه‌ای تصور و تلقی خویش را به متن بنده تحمیل کرده، بی‌آنکه نشانه‌ای متنی برای آن بیابند. ایشان می‌فرمایند «برای کسی که در حوزۀ علوم انسانی و اجتماعی دانشجویی کرده باشد بحث ارتقای انسجام اجتماعی و دغدغۀ بسط و تمهید ایده‌های وحدت‌بخش امری حقیقتاً بدیهی است». حال پرسشم این است که آیا ذره‌ای از همین حقیقت بدیهی، به منزلۀ ایده‌ای بنیادین، اساسی و عمده در گفتمان اکثر قریب به اتفاق روشنفکران و کنشگران سیاسی و اجتماعی ما دیده می‌شود؟ و آیا کتاب گفتمان وفاق وفاق؛ ارمغان دو دهه زیست آکادمیکِ ایشان را باید به منزلۀ مانیفست جریان روشنفکری و حکایت‌گر فضای ذهنی حاکم بر جریان روشنفکری ایران تلقی کرد؟ آیا من حق ندارم که، اگر نه جریان روشنفکری ایران به طور کلی بلکه لااقل، بخش وسیعی از جریان نخبگانی کشور و به تبع آن بخش وسیعی از فعالان سیاسی و اجتماعی کشورم را به دلیل نادیده گرفتن همین امر بدیهی جامعه‌شناختی، یعنی ضرورت تکیه بر وحدت و انسجام اجتماعی برای مقابله با تهدیدات بیگانگان در جهانی هابزی، مورد انتقاد قرار دهم؟ 
 
همچنین، ایشان بر اساس کدام متنِ اینجانب و از چه طریق و با چه روشی دریافته‌اند که وقتی بنده گفته‌ام «ما و نظام سلطه»، مرادم «جدا کردن یک "ما"ی متمایز و برگزیده از همۀ جهان و گذاشتن آن در برابر جهان سلطه» بوده است؟ همین که ایشان حتی یک تک عبارت برای اثبات تفسیر خود بیان نداشته‌اند آیا حکایتگر این حقیقت نیست که ایشان تلقی خود را به متن و ادبیات بنده تحمیل کرده‌اند و پنداشتۀ خویش را به منزله معنای متن اینجانب گرفته، آنگاه به نقد متن خودپنداشتۀ خویش پرداخته‌اند؟ 
 
سپس ایشان به عنوان نشست‌های بنده، «ما و نظام سلطه»، دو انتقاد را وارد دانسته، فرموده‌اند بحث اینجانب «حداقل دو ایراد بنیادین دارد. اولاً همان جهانی هابزی اگر حقیقتاً جهانیت یافته باشد هیج جایی را نمی‌توان خالی از سیطرۀ عالم‌گیر آن مفروض گرفت و لذا همان مناسبات چه در میان ما ایرانیان در مقام مردم کوچه و بازار ... و یا روشنفکران و معلمان فلسفه ... و چه به طریق اولی در مقام مسئولان و دولتمردان و کاسبان تعارضات منافع و ... سایه‌گسترده است و این ما را از درون سابیده و از ما گرگی ساخته در برابر گرگ». خب! پرسشم از دانش‌آموختۀ برجستۀ رشتۀ جامعه‌شناسی کشور این است که این بحث چه ارتباطی به بحث اینجانب دارد؟ این انتقاد ایشان حاصل خَلط دو مفهوم از «جهان» و دو سطح گوناگون بحث است. بنده در بحثی از «مناسبات جهانی، روابط بین‌الملل و شرایط ژئوپلیتیک ایران» گفته‌ام ما در «جهانی هابسی» زندگی می‌کنیم، آنگاه ایشان مفهوم «جهان»، در معنای «مناسبات جهانی و روابط بین‌الملل حاکم بر آن» را با مفهوم «جهان» در معنایی هایدگری و در معنای «عالَمیت تاریخی» پیوند زده‌اند و از هابسی بودن همۀ مناسبات در «جهان مدرن» سخن گفته‌اند و بدین ترتیب دو سطح از بحث، یعنی بحث از «روابط بین‌الملل و مناسبات ژئوپلیتیک» را با بحث از عالَمیت تاریخی عالَم مدرن و هابسی بودن همۀ مناسبات‌ــ که در جای خود بحث و سخن درستی است لیک بی ارتباط به بحث ما بوده است‌ــ پیوند زده‌اند. به بیان ساده‌تر، ایشان بحثی سیاسی را با بحثی اخلاقی خلط کرده‌اند هر چند این دو با یکدیگر ارتباط نیز دارد. این درست مثل این می‌ماند که بنده بگویم مناسبات اسرائیل و آمریکا با مردم غزه مبتنی بر روابط غیرانسانی و هابسی است، آنگاه دکتر علایی عزیز می‌فرمایند خب! این روابط هابسی در میان خود فلسطینیان در هنگام تقسیم کمک‌های غذایی یا میان خود مسئولین سیاسی فلسطینیان نیز دیده می‌شود! این سخن می‌تواند درست باشد، اما کاملاً نسبت به بحث اینجانب بی‌ربط بوده، بیان آن نشانگر اراده معطوف به نقد ایشان و کوشش نه چندان متأملانه و نیز واکنشی‌شان برای فاصله‌گذاری میان خودشان و مواضع اینجانب است. نکتۀ اساسی‌تر دیگر این است که تصور می‌کنم بنده از معدود کسانی بوده‌ام که در این چند دهۀ اخیر بر نیچه‌ای و نیهیلیستی شدن جهان، بی‌متافیزیک شدن و بی‌بنیاد شدن اخلاق، مرگ اخلاق و حاکمیت روابط هابسی در مناسبات اخلاقی افراد جامعه از جمله در جهان اسلام و در خود جامعه ایران سخن گفته‌ام؛ و اگر مراد دکتر علایی عزیز این است که به مناسبات زورمدارانۀ قدرت سیاسی کشور با شهروندان ایرانی اشاره کنند، باید بگویم که حتی از این منظر نیز بنده مناسبات قدرت سیاسی در کشورمان با شهروندان را مورد نقد قرار داده‌ام و بار‌ها نیز تأکید داشته‌ام که تغییر مناسبات سیاسی با اخلاق و نصیحت‌الملوک امکان پذیر نیست بلکه باید در جهت ظهور فرماسیون اجتماعی‌ای خاص و موازنۀ نیرو‌های اجتماعی و تاریخی گام برداشت. 
 
دکتر علایی گرامی باز هم انتقادات واکنشی، تأمل‌ناشده و بی مبنای خود را چنین ادامه می‌دهند: «ثانیاً در بحث "ما و نظام سلطه" نوعی خالص‌سازی ناخواسته صورت پذیرفته است گویی شهروندانی که حول این ایده گرد بیایند ذیل "ما" تلقی می‌گردند و تشتت و تمایزات خوب و بد جامعه‌شناختی آن‌ها نادیده گرفته شده است یعنی مردم تقلیل یافته به کسانی هستند که با ما برای مقاومت و ایستادن در برابر جهان سلطه هم‌پیمان و هم‌قسم شده اند و حاضرند فی المثل در برابر تحریم‌های ظالمانه تا سرکشیدن .. ایستادگی و جان فشانی کنند حال آنکه در واقعیت چنین نیست». اما براستی این تفسیر از کاربرد ضمیر «ما» در تعبیر «ما و نظام سلطه» به پشتوانۀ کدامین قرائن متنی، اعم از متن صحبت‌های اینجانب در دو نشست تلگرامی مورد بحث یا حتی دیگر متون بسیار متکثر نوشتاری و گفتاری بنده، صورت گرفته است و آیا هر مخاطب یا مفسری حق دارد آزادانه به هر گونه تفسیر دلبخواهانه و غیرمدللی به تفسیر یک متن بپردازد؟ آیا به صرف این که در جامعۀ ما برخی از گفتمان‌ها یک چنین تفسیر فرقه‌گرایانه و انحصارطلبانه‌ای از کاربرد ضمیر «ما» در گفتمان خویش دارند، می‌توان آن را به هر گونه کاربردی از ضمیر «ما» در هر گفتمانی تعمیم داد؟ این نقد دکتر علایی به اینجانب، بر اساس قیاس با خطرات و آفات برخی از گفتمان‌ها در جامعۀ ما، مصداق این شعر و ضرب‌المثل مشهور در زبان فارسی است: 
 
گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدندگردن مسگری
 
به نظر می‌رسد بر اساس یک چنین منطقی، ضمیر «ما» به خاطر خطر غیریت‌سازی و خالص‌سازی باید از زبان حذف گردد، همان گونه که کاربرد ضمیر «من» با خطر غیریت‌سازی و خالص‌سازی در برابر «تو» و «او» و بالعکس مواجه است، لذا این ضمایر به جهت وجود خطر غیریت‌سازی و خالص‌سازی باید به طور کلی از زبان حذف شوند. در آن صورت، آیا اساساً زبان، مفاهمه، گفتگو، تفکر، جهان و انسانی وجود خواهد داشت؟ به همین دلیل است که انتقادات دکتر علایی به مباحث خود با عنوان «ما و نظام سلطه» را، همچون طرح خیل انبوه مباحث در جامعه امروز ما، امری احساسی نه عقلانی، واکنشی و نه کنشی و تأمل‌ناشده و ناسنجیده می‌دانم. 
 
معنای انتقاد دیگر ایشان در خصوص اراده‌گرا خواندن اینجانب در مواجهه با روشنفکران مبهم و ناروشن است. اگر ایشان می‌پذیرند که روشنفکران در ظهور خودآگاهی اجتماعی و تاریخی و سپس خود این خودآگاهی در تقدیر حیات سیاسی و اجتماعی یک جامعه می‌توانند نقش داشته باشند پس انتقادشان به بنده در خصوص تأکید بر نقش این خودآگاهی و نیز تکیه‌ام بر نقش نخبگان در ظهور این خودآگاهی و اراده‌گرا خواندن اینجانب چه معنایی دارد؟ و اگر ایشان نقشی برای آگاهی و خودآگاهی و لذا نقشی برای روشنفکران و نخبگان قائل نیستند، پس خود این مباحث از اساس منتفی و به معنای صرف بازی‌ها و سرگرمی‌های روشنفکرانه است. آقای دکتر علایی انتقادات بنده را به آقای دکتر مصطفی رحیمی، مبنی بر این که ایشان خواهان آن بودند که رهبر فقید انقلاب به کشور ایران آزادی و دمکراسی را اعطا کند، به خود بنده بازگردانده، اظهار می‌کنند که انتقادات بنده به جریان روشنفکری ایران در تعارض با انتقاداتی است که به دکتر مصطفی رحیمی وارد دانسته‌ام. به زبان ساده‌تر، از نظر ناقد محترم همان انتقاداتی که بنده به دکتر مصطفی رحیمی وارد دانستم به طریق اولی به خود بنده نیز وارد است. اما دکتر علایی گرامی توجه نداشته‌اند که انتقادات بنده به بسیاری از روشنفکران، از جمله دکتر مصطفی رحیمی بدین جهت بود که آنان «درک ساختاری» از مقولاتی، چون آزادی و دمکراسی نداشته، این مقولات را به منزلۀ اموری روانشناختی و اخلاقی درک می‌کرده و می‌کنند لذا از فردی، چون رهبر انقلاب می‌خواهند که آزادی و دمکراسی را به کشور اعطا کند. اما مباحث بنده در نقد جریان روشنفکری یا رویکرد افرادی مثل دکتر مصطفی رحیمی بسیار تفاوت دارد و این تفاوت امری است که آقای دکتر علایی نتوانستند به درک آن نایل شوند. نقد بنده به جریان روشنفکری این نیست که چرا آنان نمی‌توانند ما را از زیر سلطۀ مناسبات جهانی به هژمونی آمریکا و دول قدرتمند غرب رها سازند، بلکه نقد بنده این است که چرا به اصل مسأله، یعنی وجود نظام سلطه در مناسبات جهانی و منطق هابسی و زورمدارانۀ آن توجه و التفات ندارند. توجه به این امر در میان روشنفکران و نخبگان جامعه می‌تواند به یک «گفتمان» و سپس به یک «خودآگاهی ملی و تاریخی» تبدیل شود و این معجزۀ «خودآگاهی ملی و تاریخی» یک ملت است که می‌تواند به آن در رهایی از نظام سلطه و تحقق بسیاری از مطالبات و آرمان‌هایش یاری رساند. آری، اگر بنده نیز به یکی یا دو فرد حمله کرده، از آنان انتظار داشتم که کشور را از یوغ استعمار و نظام سلطۀ جهانی رهایی بخشند، رویکرد و منطق بحثم شبیه همان رویکرد و منطق روشنفکران یا افرادی، چون دکتر مصطفی رحیمی بود، لیکن بنده نجات کشور از مشکلات و بحران‌هایش را نه حاصل ارادۀ برخی از روشنفکران یا صاحبان قدرت بلکه حاصل نوعی «خودآگاهی ملی و تاریخی» می‌دانم و اینجانب به «معجزۀ خودآگاهی» باور دارم؛ لذا انتقاد اخیر دکتر علایی بر اساس یکی دانستن منطق بحث اینجانب با منطق روشنفکران یا افرادی، چون دکتر مصطفی رحیمی از اساس بی‌ربط است. 
 
همچنین ایشان مرا به تکرارگویی متهم می‌کنند لیکن، اولاً، نسبت تکرارگویی‌های بنده به حجم انبوه تکرارگویی‌های روشنفکران و فعالان سیاسی و اجتماعی در فضا‌های حقیقی و مجازی کسری است که به صفر میل می‌کند و خود دکتر علایی عزیز می‌پذیرند که منطق بحث اینجانب شکاف و طفره‌ای در منطق و روش فهم مکررگفته‌شده و مکرر تجربه‌شدۀ جریان روشنفکری در این یک‌قرن‌ونیم اخیر است. ثانیاً، پس چرا علی‌رغم تکرارگویی‌های بنده که به تعبیر ناقد محترم «بیان مکرر امور بدیهی است»، هنوز به تعبیر خود ایشان «خیلی‌ها در اصل بحث از جهان سلطه با من همدلی و هم سویی ندارند» و چرا هنوز فرد شخیصی، چون دکتر علایی عزیز و نازنین که بسیار نیز با اینجانب همدل و همسخن هستند و بسیار دیگری از مخاطبان نسبت به اصل بحث دچار بدفهمی و سوءتفسیر هستند؟
 
دکتر علایی گرامی، در انتقاد پایانی یادداشت دومشان لحن بنده را در خصوص شاهکار تلقی کردن کارآمدی و توانمندی گفتمان انقلاب در بالا بردن توان دفاعی و نظامی کشور و تبدیل ایران، در مقام یک کشور ضعیف و منفعل خاورمیانه‌ای، به یک کشور مقتدر و فعال در عرصۀ بین‌المللی را حاصل نوعی شعارزدگی غیرنظرورزانه تلقی کرده‌اند. ایشان توجه نداشته‌اند که بنده برای اثبات این ادعا شروع به بیان مقدمات و طرح بحثی با عنوان «ما و نظام سلطه» کرده، که تاکنون صرفاً دو نشست آن برگزار شده است و فکر می‌کنم جلسات متعددی ادامه خواهد داشت؛ لذا این همه کوشش برای ارائه استدلال برای یک ادعا چگونه می‌تواند نشانۀ شعارزدگی غیرنظرورزانه باشد؟ همچنین از یکی از دانش‌آموختگان رشتۀ جامعه‌شناسی کشور دوست دارم بپرسم که چطور است ایشان «پیچیدگی‌ها و وابستگی‌ها»‌ی «میادین [گوناگون]سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی» و «برهمکنش و تعاملات دائمی» آن‌ها را درمی‌یابند، اما درکی از رابطۀ بسیاری از وجوه زندگی ما ایرانیان، مثل «تأمین نان شب عظیمی از شهروندان» یا «تأمین امنیت سرمایه و سرمایه‌گذاری» در کشور با نظام سلطۀ جهانی و تحریم‌های خصمانه چند دهۀ آمریکا ومتحدانش ندارند؟ نمی‌گویم نظام سلطه جهانی و تحریم‌ها یگانه عامل مشکلات ماست، اما بی‌تردید نادیده‌انگاشتن و عدم التفات بدان، آنچنان که در گفتمان و فضای غالب جریان روشنفکری کشور دیده می‌شود، خطایی بسیار نابخشودنی و جاافتادن و وجدان شدن آن به کوشش و تأکیدی مضاعف و مکرر نیازمند است.
 
۲۵ اسفندماه ۱۴۰۲
 
مطلب مرتبط:
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: