نگاه جامعه‌شناسانه یا نگاه روان‌شناسانه؛ کدامیک قادر به تبیین خودسوزی اعتراضی است؟

برسد به دست جناب شهرام گیل‌آبادی‌ها!

شهرام گیل‌آبادی، رئیس مرکز ارتباطات راهبردی و امور بین‌الملل شهرداری تهران در دوره قالیباف، خودسوزی مردی مقابل شهرداری تهران را ناشی از تالمات روحی دانسته بود. هنوز هم کسانی همین‌سان تحلیل می‌کنند. فروکاستن بحران‌های اجتماعی به مشکلات فردی و روانی و به میان آوردن تحلیل روان‌شناسانه به جای نگرش جامعه‌شناسانه در تحلیل‌های نظری و راهبردی، شیوه کارگزاران سیاسی و مسئولین مربوطه در تمام نهادها و سطوح تصمیم‌گیری است.

کد خبر: ۸۹۸۸
۲۱:۱۰ - ۱۶ شهريور ۱۳۹۷

دیدارنیوز ـ مرضیه حسینی: قربان‌علی پله‌ها را دوتا یکی بالا آمده. فیضی استکان چایی را می‌گذارد پایین. «طلب‌کار آمده درِ مغازه باباجان». قربان نفسش را قورت می‌دهد،‌ «شهرداری، شهرداری است بابا...». غرولوندکنان کفشش را پا می‌کند؛ «خدا نشناس‌ها...». صفورا هم چادرش را می‌اندازد روی سرش که پایین بیاید. فیضی می‌پرسد «کجا؟».

 از لای دندانهایی که چادر را گاز گرفته می‌گوید «تو رو خدا دعوا نکنی. یک چیزی بگذار جیبشان بروند پی کارشان». فیضی دستهایش می‌لرزد «مگر چقدر کاسبم که نصفش را هم بدهم به این حرامی‌ها؟». صفورا ترلان را از سر مشقش بلند می‌کند که برود بالاسر غذا که نسوزد. مامورها، باج‌بگیرهای همیشگی نیستند.

صورتشان شش تیغ و کت و شلوار مرتبی تن‌شان است. «فیض‌الله گیل‌آبادی شمایی؟». نگاه می‌کند به ماموری که دارد یک چیزهایی توی پوشه‌ی زردش می‌نویسد. «آره، فیض‌الله‌ منم». «پروانه کسب نداری. چندبار هم اخطار اومده برات. بیا این فرم فک پلمپ. هر وقت شرایط توی فرم رو احراز شد بیا تشکیل پرونده بده»... فیض‌الله از حرف‌های مامور فقط «پلمپ» را شنید.

بچه‌ها دارند جنس‌ها را از هم جدا می‌کنند. آنهایی که تاریخ مصرفشان نزدیک است باید به هر قیمتی توی مترو فروخته شوند. قربان‌علی می‌گوید «کارتون‌های باز نشده را پس بده بابا، بگی اینطور شده قبول می‌کنن». فیضی می‌زند توی سرش. «یخچالی‌ها را چه کار کنم؟». صفورا می‌خواهد فیضی را آرام کند؛ «انقدر حرص نخورد فیضی. کم‌کم می‌فروشم‌شان به همسایه‌ها». «برق مجانیه مگه؟ می‌دونی چندوقت باید یخچال‌ها رو روشن بذاریم؟».
 
صفورا اصلا مطمئن نیست فکرش چقدر عملی است، اما نفسش را جمع می‌کند و محکم می‌گوید «قسطی میدم. پولش را بعدا بدهند. می‌دم زن‌ها بگذارن یخچال خودشان». فیضی خنده‌ی عصبی‌ای می‌کند. می‌داند همسایه‌ها توی یخچالشان جا ندارند. بعد هم، اگر همسایه‌ها می‌توانستند، بدهی‌های قبلی را صاف می‌کردند.

فیضی نشسته است روی جدول سیمانی توی کوچه. صفورا هم کنارش. سیگارش را از یک پاکت کرده پنج نخ در روز، می‌گوید «حق زن و بچه است». دارند فامیل و آشناها را دوره می‌کنند ببینند به کی بدهکار نیستند و جلوی کی دست دراز نکرده‌اند. اسامی توی لیست روی هم رفته، ده نفر هم نمی‌شوند، به همه هم بدهکارند. پاییز نزدیک است. قربان‌علی سال پیش ترک تحصیل کرد. «یعنی ترلان را مدرسه نفرستیم؟».

صفورا اشک توی چشم‌هاش جمع می‌شود. فیضی صورتش را مچاله می‌کند و بریده‌بریده می‌گوید «نمک روی زخمم نپاش زن. می‌بینی که دستم بسته ست». «نمی‌شود از شهرداری شکایت کنیم؟». فیضی آه کش‌داری می‌کشد «به کجا؟ مگه ما زورمون به شهرداری میرسه؟». صفورا حالا دارد به پهنای صورتش اشک می‌ریزد. خودش نمی‌داند چی دارد می‌گوید. «با خود شهرداری صحبت کن فیضی. شاید دلشون به رحم اومد». فیضی عصبانی می‌شود «یعنی فرار کنم سمت تفنگِ شکارچی؟». آتش سیگار رسیده به دستش. نمی‌فهمد. یکهو می‌سوزد. فکری به کله‌اش می‌زند. بلند می‌شود می‌رود سمت خیابان.

ترلان کلاس دوم ابتدایی است. از جلوی هر مغازه یا خیابانی که رد می‌شوند اسم‌شان را می‌خواند. می‌رسند به «خیابان بهشت». فیضی انگار از خواب پریده باشد، داد می‌زند «نگه دار». پیاده می‌شوند. دو ساعتی داخل شهرداری عز و التماس می‌کنند. بعد از یک ساعت پاسکاری، آبدارچی آرام دم گوشی فیضی می‌گوید «بی‌خود وقتتان را تلف نکنید، اینجا کسی دلش به حال شما نمی‌سوزد». فیضی دست بچه‌ها را می‌گیرد و کشان کشان می‌رود دمِ در اصلی بطری بنزین را از ساکش بیرون می‌کشد.
 
چرا اول ترلان؟ فقر باعث می‌شود آدم گاهی بین بچه‌هایش فرق بگذارد و او که نبودنش کمتر آزاردهنده است را انتخاب کند. راننده‌‌تاکسی‌ها نمی‌گذارند. دست می‌اندازد به پیراهن قربان‌علی. مردم به دادش می‌رسند. فیضی خودش هم نمی‌خواهد البته، وگرنه کسی حریفش نمی‌شود. نگاه می‌کند به خودش. به آینده‌اش. آینده‌ی بچه‌هایش. به چشم‌های گود رفته صفورا. جگرش آتش می‌گیرد. بنزین را که می‌ریزد روی سر و رویش، انگار که یک ورزش‌کار دارد بعد از دو ساعت دویدن خودش را با آب خنک می‌کند. فندک را روشن می‌کند، می‌افتد کف خیابان. [1]
 
شهرام گیل آبادی، رئیس مرکز ارتباطات راهبردی و امور بین‌الملل شهرداری تهران در زمان قالیباف، در خصوص خودسوزی مردی مقابل شهرداری تهران افاضه کرده بود که مرد مزبور دچار تالمات روحی بوده و به همین دلیل اقدام به خودسوزی کرده است. هنوز هم کسانی همین‌سان تحلیل می‌کنند.
 
فروکاستن بحران‌های اجتماعی به مشکلات فردی و روانی و به میان آوردن تحلیل روان‌شناسانه به جای نگرش جامعه‌شناسانه در تحلیل‌های نظری، شیوه کارگزاران سیاسی و مسئولین مربوطه در تمام نهادها و سطوح تصمیم‌گیری است. اگر نگاهی به شبکه‌های مختلف تلویزیون بیندازید می‌بینید در تمام شبکه‌هایی که آسیب یا معضلی اجتماعی به بحث گذاشته شده، یک یا چند روان‌شناس نشسته و با جملات تخصصی و سنگین که لابه لایش چند واژه انگلیسی جا کرده‌اند، مشغول تحلیل و بررسی هستند.
 
این عادت همیشگی مسئولین است که بگویند تصادفات جاده‌ای، خشونت‌های خیابانی، دزدی‌ها، قتل و سایر آسیب‌های اجتماعی ریشه در اختلالات روانی، افسردگی، نوسانات خلق دارند و یا ناشی از شخصیت نمایشی هستند. آنطور که آقایان می‌گویند همه مردم خل و دیوانه هستند و از سر بیماری روحی دست به خلاف، جنایت و خودکشی می‌زنند و مسایل اجتماعی، اینکه این مردم جانشان به لبشان رسیده و مرگ را راه رهایی و نجات می‌دانند، نقشی در عمل آنها ندارد.
 
موج خودکشی‌های شهری و دلایل آن از اساس با خودکشی‌هایی که منشا روانی دارند، متفاوت است. خودکشی‌های چند وقت اخیر جامعه ما از جمله خودسوزی مردی مقابل شهرداری از نوع خودکشی‌های آنومیک بوده که محصول جوامع بحران‌زده و ناشی از عدم تعادل و توازن در ساخت‌های مختلف اجتماعی است. تغییرات عمیق و ناخوشایند اقتصادی جامعه در چند وقت اخیر، ضمن مبتلا کردن مردم به نوعی شوک و حیرت‌زدگی، کنش افراد در قالب هنجارهای روشن و مناسب را مختل کرده و در فقدان راه‌حل، به سمت عدم و سلب حق حیات از خود سوق داده است.

در چنین شرایطی که فرد کنترل خود و اوضاع را از دست داده و قادر نیست در اقتدار موجود تغییری ایجاد کند، درحالی که تمام آرزوهایش را بر باد رفته می‌بیبند، به گفته اشنایدمن، اقدام به خودكشی می‌کند یعنی آگاهانه به خودش آسیب می‌زند. انسان نیازمندی که به یک ناراحتی چند بعدی دچار است، از بین بردن خود را بهترین راه‌حل تصور می‏‌کند.

ویژگی دیگر خودکشی‌های شهری و خودسوزی اخیر، انتخاب نوع خودکشی به مثابه عملی اعتراضی است. فرد تصمیم می‌گیرد ضمن خلاص کردن خود و خانواده‌اش از رنج زیستن، نسبت به آنچه او را وادار به این عمل کرده نیز اعتراض کند، آنچنان که پس از مرگش درباره او و عملش سخن بگویند. اقدام به نابودی خویش در ملاءعام و در مقابل یک نهاد اجتماعی را نمی‌توان به تالمات روحی فروکاست. مردی که بر روی خود و زن و بچه‌اش بنزین می‌ریزد حتما پیش از آن از خود پرسیده آیا زندگی این‌چنینی به رنج زیستنش می‌ارزد؟
 
 [1] داستان کوتاه از مرتضی احمدی
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: