بازتاب درگذشت عباس امیرانتظام در رسانه‌ها

عباس عبدی: این روزها هر کس می‌رود زندان محبوب می‌شود، ولی آقای امیرانتظام باید بگوید که چرا حتی دوستانش او را طرد کرده‌اند. به نظر من پاسخ روشن است، آقای امیرانتظام بجای آنکه وارد محتوای اسناد شود، آن‌ها را ساخته و پرداخته سیا برای خراب کردن خودش می‌داند، به عبارت دیگر به طور صریح معتقد است که مفاد آن اسناد خیلی بد و زشت است، ولی برای دفاع از خویش می‌گوید که آن‌ها را سیا برای خراب کردن وی ساخته است، که این ادعا از طرف هیچ آدم حتی متوسطی هم قابل بحث نیست و فکر هم نمی‌کنم که این ادعا را جدی مطرح کند، مگر آقای امیرانتظام چه هیزم تری به آمریکایی‌ها فروخته بود که بخواهند خرابش کنند؟

کد خبر: ۵۱۸۳
۱۰:۲۷ - ۲۷ تير ۱۳۹۷
دیدارنیوز - در پی درگذشت عباس امیرانتظام، رسانه‌های مختلف درباره او و زندان طویل‌المدتش و نیز اتهام جاسوسی وی مطالبی را منتشر کردند. بخشی از این واکنشها را به نقل سایت تاریخ ایرانی در پیش رو دارید:
 
سرگه بارسقیان، روزنامه‌نگار و سردبیر «تاریخ ایرانی» در یادداشتی در روزنامه ایران نوشت: 
 
یک وفادار صادق مکتب مصدق درگذشت

وصیت سیاسی امیرانتظام

ششم تیرماه ۹۷ در پیامی که به مراسم زادروز دکتر محمد مصدق در کلن آلمان فرستاد، گویی وصیت سیاسی خود را می‌نوشت؛ اینکه شنیدن دو نام همواره انگیزه‌بخش حیاتش بوده: «ایران» و «مصدق». باور داشت که علاقه‌ به مصدق را نباید به بت‌پرستی و فردپرستی تعبیر کرد، بلکه مصدق «یک مکتب فکری است که نیازی به پیروی کورکورانه ندارد. دوستداران و هواداران این مکتب فقط بوی عشق، وفا و یکرنگی، اعتماد و شجاعت اخلاقی را از آن استشمام می‌کنند. برای هواداران این مکتب، نام مصدق منشأ اکسیژنی است که در آن تنفس می‌کنند.»

۱۵ روز بعد دیگر نفس نکشید؛ مکتب مصدق یکی از وفادار‌ترین رهروانش را از دست داد. عباس امیرانتظام از شاخص‌ترین فرزندان نسلی بود که مصدق تربیت کرد؛ تجسم عینی این گفته منتسب به مصدق «به شاه بگو نسلی تربیت کردم که روزی با گریه او را از کشور بیرون خواهند انداخت!» مصدق ۱۲ سالی زود‌تر از تحقق پیش‌بینی‌اش در حصر درگذشت، اما یکی از‌‌ همان نسل هم گریه شاه را دید و هم بیرون رفتنش از ایران را و هم تجمع میلیونی در احمدآباد در اولین سالگرد درگذشت مصدق پس از پیروزی انقلاب را.

پیام اخیر امیرانتظام آنجا به وصیت‌نامه سیاسی او شباهت دارد که با یادآوری فصل آخر قصه مصدق، صبوری پیشه کرد و فارغ از هرگونه حس انتقام‌جویی و کینه‌ورزی، ۳۹ سال حبس و مرخصی استعلاجی خود را به انتظار یک روشنگری تاریخی تحمل کرد؛ آزادی نه از زندان که از رنجی که ۳۹ سال است آزارش داده؛ خیانت به وطن. دردی بالا‌تر از این نمی‌توانست یک ایرانی مصدقی را چشم‌انتظار یک احقاق حق تاریخی نگه دارد؛ از محکمه حکم آزادی را نگرفت گرچه تا واپسین دم حیات در انتظار اثبات بی گناهی اش ماند. حتی اندک گروهی که هنوز سیاهه اتهامات قبلی را کنار نامش ردیف می‌کنند، به‌نظرات پیشین‌‌ همان افرادی استناد می‌کنند که امروز شهادتشان علیه امیرانتظام را پس گرفته‌اند و خودشان هم از سوی این مدعیان، روزانه در معرض همین نوع اتهاماتی هستند که آزادی را از امیرانتظام گرفت.

این ویژگی‌هاست که نسل مصدق را متمایز می‌کند؛ برخلاف باور منتقدان، این نسل نه به کیش شخصیت دچارند و نه به ثناگویی مصدق‌ معتقد؛ حتی باج‌خواهان حسرت تاریخی برجای‌مانده از کودتای ۲۸ مرداد هم نیستند بلکه نسلی هستند که پیروی از نماد مکتب را از این‌همانی با ویژگی‌های ایجابی آن نشان می‌دهند همچون صداقت اخلاقی، سلامت مالی و صلابت سیاسی. امیرانتظام حتی با وجود اجازه خروج از کشور، جز برای دیدار فرزندانش در دوره‌ای کوتاه، ترک وطن نکرد چون هراسناک بود از بازنگشتن و مردن در خاک بیگانه.

این موقعیت عجیب فقط از یک مصدقی معتقد برمی‌آید که در ساختمان کناری سفارت اشغال‌شده امریکا و به اتهام همکاری با سازمان سیا زندانی و چندین روز پیگیر رسیدن ترجمه کتاب عامل کودتای ۲۸ مرداد به تهران باشد تا به دست مقامات برسد. او از رخ نمایاندن وجه دیگری از باورهای مکتب مصدق غافل نشد؛ امریکا استعمارگر است ولی مذاکره با آن به معنای اعتماد و اعتقاد به این کشور نیست؛ انتخابی است که در صورت تأمین منافع ملی ضروری می‌شود. امیرانتظام چهار دهه رنج هجران چشید تا این باور را همگانی کند که هر رابطه و مذاکره‌ای جاسوسی نیست و ایرانی از چنان ذکاوت و قدرتی برخوردار است که در تعامل با امریکایی‌ها مقهور آنها نشود؛ حق بگوید و حق بستاند.

امیرانتظام ۴۰ سال نشان داد حقوق بشر اعتقادی‌اش، نمایشی نیست؛ به عیادت قاضی دادگاهش رفت، به رئیس‌جمهوری رأی داد که روزی مخالفش بود و امروز او را با عنوان «فقید سعید» بدرقه کرده است. در شناخت این نسل همین بس که در اوج دوران مشقت زندان هم نگران اختلافات طیف بنی‌صدر با حزب جمهوری اسلامی بود که «دشمنان ما را خوشحال می‌کند» و در واپسین روزهای حیات هم دغدغه وحدت اقوام و یکپارچگی ایران را داشت چون تزلزلش «تنها باعث خشنودی آنانی خواهد بود که متأسفانه سودا و رؤیای تبدیل ایران به ایرانستان در سر دارند.»

نسل مصدق روز ۲۱ تیر امیرانتظام خود را از دست داد؛ حالا دست بازرگان هم از قبر بیرون نخواهد ماند تا بی‌گناهی امیرانتظام را ثابت کند؛ که او بخشید و ما فراموش نمی‌کنیم.


 شاید خاتمی مواضع خود درباره امیرانتظام را فراموش کرده باشد

روزنامه رسالت در گزارشی با عنوان «دوگانه اصلاح‌طلبان با یاران بازرگان» به پیام سید محمد خاتمی به همسر امیرانتظام اشاره کرده و نوشته است:

«سرکار خانم الهه امیرانتظام؛ درگذشت همسر ارجمندتان آقای عباس امیرانتظام را به سرکار عالی و همه بستگان عزادار تسلیت می‌گویم و از درگاه حضرت احدیت برای آن فقید سعید آمرزش و رحمت الهی و برای بازماندگان محترم تندرستی و شکیبایی و پاداش نیکو مسألت می‌کنم. با احترام، سید محمد خاتمی.»

این متن پیامی است که رئیس دولت اصلاحات به همسر عباس امیرانتظام و خانواده وی تقدیم کرده و این در حالی است که رئیس دولت اصلاحات در گذشته‌ای نه چندان دور در خصوص فعالیت‌های امیرانتظام نظرات دیگری داشته و هم‌کیشان وی در جریان اصلاحات نیز حالا نظرات متفاوتی نسبت به گذشته اتخاذ کرده‌اند. هر چند این برای اولین بار نیست که اصلاح‌طلبان دست به چنین اقداماتی زده و از آنچه در گذشته نسبت به آن ایمان و اعتقاد داشته‌اند، دست می‌کشند.

حال آنکه همین رئیس دولت اصلاحات ۱۸ مهر ۱۳۶۰ و چند ماه بعد از آغاز جنایات سازمان منافقین در یادداشتی در کیهان با عنوان «چه کسی آمریکایی است؟» خطاب به بازرگان نوشت: آقای بازرگان مراد از آمریکایی بودن نحوه‌ای از دید و بینش است که به سادگی ابزار دست سیاست‌های توسعه‌طلبانه آمریکا می‌شود و به خاطر برخورداری از همین دید و بینش، جریانی که شما در راس آن قرار دارید همواره از مواضع ضد‌آمریکایی جمهوری اسلامی البته با توجیهات گوناگون اظهار نارضایتی و حتی مخالفت قولی و عملی کرده است و چه نقصی در کار شما است که فردی چون امیرانتظام جاسوس و مزدور آمریکا تا سطح معاونت نخست‌وزیر و سخنگوی دولت موقت بالا می‌آید؛ لابد امیرانتظام هم آمریکایی نیست؟»

مردی که در سال‌های پس از انقلاب به یکی از چهره‌های منفور در میان برخی چهره‌های لیبرال امروزی تبدیل شده بود، این روزها تا حدی مورد توجه این جریان قرار می‌گیرد که رئیس دولت اصلاحات به مناسبت درگذشت وی پیام صادر می‌کند و یکی دیگر از حامیان این جریان، امیرانتظام را مبرا از هرگونه اتهام جاسوسی در سال‌های اول انقلاب می‌کند.

«امیرانتظام جاسوس و مزدور آمریکاست.» این فصل مشترک اظهارات خاتمی و موسوی و کروبی در دهه شصت در خصوص عباس امیرانتظام است. اما حالا و در اتفاقی جالب، اصلاح‌طلبان رودرروی لیدرهای خود قرار گرفته و سعی در نادیده گرفتن تاریخ و تبرئه جاسوسی امیرانتظام دارند. اتفاقی که پیش از این هم در طیف اصلاح‌طلبان رخ ‌داده بود.

سید محمد خاتمی و جریان حامی‌اش شاید مواضعِ دهه شصت و هفتاد خود در ارتباط با امیرانتظام را فراموش کرده باشند یا نخواهند به یاد بیاورند، اما نه تاریخ را می‌توانند تحریف کنند و منکر اظهارات گذشته‌شان شوند و نه اسناد لانه جاسوسی را می‌توانند تغییر دهند.
 

امیرانتظام، نماد مظلومیت تاریخ معاصر

محمد توسلی، دبیرکل نهضت آزادی ایران در یادداشتی در روزنامه سازندگی، امیرانتظام را «نماد مظلومیت تاریخ معاصر» خواند و نوشت:

به تصویر کشیدن مظلومیت امیرانتظام به عنوان اولین زندان سیاسی که مشقت‌های بی‌شماری را تحمل کرده است، می‌تواند از بسیاری ناعدالتی‌ها پیشگیری کند. مانند کاری که آقای میردامادی و اصغرزاده از دانشجویان خط امام که در زمان دادگاه امیرانتظام مدارک برای جاسوسی ایشان جمع‌آوری می‌کردند، چندی پیش انجام دادند. آن‌ها از جمله کسانی هستند که با بزرگواری خودشان پذیرفتند که در این زمینه اشتباه کردند و در رسانه‌ها نیز آن را بیان کردند. لذا این انتظار می‌رود که باقی اشخاص نیز گذشته خود را اصلاح و اظهار کنند، زیرا چنین رفتارهایی نه تنها این افراد را کوچک نمی‌کند بلکه موجب بزرگواری آن‌ها نیز خواهد شد و آموزه‌ای برای نسل امروز و فردا است. امیرانتظام نماد مظلومیت تاریخ معاصر ما است.

مهندس بازرگان، دکتر سحابی، دکتر یزدی و من در دادگاه امیرانتظام، به عنوان شاهدانی که در جریان دیپلماسی انقلاب و دولت موقت بودیم، حاضر شدیم و از ایشان دفاع کردیم. در این دادگاه حداکثر اتهاماتی که آقای محمدی گیلانی مطرح کرد این بود که امیرانتظام در دیپلماسی و مذاکره با بیگانگان سفره دلش را بیش از اندازه باز می‌کرد. این سقف داده‌ها و اطلاعاتی بود که در طول جلسات مختلف دادگاه مطرح شد. من در دادگاه توضیح دادم که شرایط امنیتی و نوع مذاکره متفاوت است. بعضی ممکن است با اسم مستعار مذاکره کنند و برخی مانند امیرانتظام در شرایط دیگری گفت‌وگو کند. این به هیچ وجه دلیلی بر جاسوسی او نیست. این در حالی است که همزمان با چنین حکمی از طرف آقای محمدی گیلانی، شهید قدوسی که دادستان انقلاب بود در دیداری با مهندس بازرگان، بعد از بررسی پرونده به بازرگان می‌گوید که هیچ اثری از جاسوس بودن امیرانتظام در پرونده نمی‌بیند. مرحوم مهندس بازرگان نیز این دلایل قانونی و حقوقی را در دادگاه مطرح می‌کند ولی فایده‌ای نداشت و حکم به جاسوسی امیرانتظام داده می‌شود.

 امیرانتظام اولین زندان سیاسی است که بیشترین دوران حبس را داشته. سؤال کلیدی این است که چرا دادگاه او چنین حکمی را برای امیرانتظام داد. پاسخ تحلیلی من این است که پس از انقلاب تمام جریان‌های چپ مارکسیست چون حزب توده مخالف دولت موقت بودند و روحانیتی که بطور طبیعی خود را برای تصدی قدرت آماده می‌کردند و با گفتمان تاریخی مهندس بازرگان و یاران او در دولت موقت موافق نبودند می‌خواستند به دولت موقت ضربه‌ای بزنند. در دادگاه امیرانتظام در این رابطه من تصریح کردم که این دادگاه، دادگاه امیرانتظام نیست؛ این دادگاه گفتمان مهندس بازرگان، آیت‌الله طالقانی و دکتر سحابی است یعنی گفتمان مطالبات تاریخی ملت ایران یعنی آزادی، استقلال، حاکمیت ملت، حقوق بشر، عدالت اجتماعی و حاکمیت قانون است که در آرمان‌های اولیه انقلاب و در اصول قانون اساسی هم تبلور دارد. در جمع همکاران دولت موقت تصور می‌شد که امیرانتظام هدف مناسبی برای این منظور باشد. کسانی که حکم به جاسوسی او دادند، گمان کرده بودند که امیرانتظام مانند بسیاری که جاسوس بودند پس از یکی دو سال در زندان می‌برند و با چند مصاحبه به هدف خود نائل می‌شوند و این ضربه سنگینی به دولت موقت خواهد شد. اما او با شخصیتی که داشت و پیامی که در سال‌های زندانش دریافت کرده بود، احساس کرد که مسئولیتی تاریخی در قبال این برنامه و ایستادگی در مقابل شرایط سخت دوران زندان بر عهده دارد. او این‌چنین با شجاعت و مردانه در مقابل این شرایط سخت ایستادگی کرد و با سربلندی این دوران را سپری کرد. این موضوع نشان‌دهنده این واقعیت است که به رغم کسانی که از مهندس بازرگان بابت انتخاب امیرانتظام برای سخنگویی دولت موقت ایراد می‌گرفتند، هوشمندی، انسان‌شناسی و توان مدیریتی بازرگان را به خوبی نشان می‌دهد که او توانسته انسانی با این توانمندی را برای آن مسئولیت انتخاب کند. مهندس بازرگان تا آخر عمر نگران امیرانتظام بود و احساس مسئولیت می‌کرد که چرا فردی مانند او باید در زندان باشد. مهندس بازرگان همیشه نسبت به مظلومیت امیرانتظام رنج می‌برد، زیرا او را خوب می‌شناخت و می‌دانست که او به ناحق در زندان است. 

تیتر روزنامه سازندگی برای درگذشت امیرانتظام

 ابد و یک روز

***

پیشنهاد دادم نوه امام از امیرانتظام دلجویی کند

غلامحسین کرباسچی، دبیرکل حزب کارگزاران سازندگی از امیرانتظام به عنوان «سیاستمدار معتدل» یاد کرده و در روزنامه سازندگی نوشته است:

ابهامات و حاشیه‌هایی در زندگی و پرونده مرحوم امیرانتظام و البته برخوردهایی که با ایشان شده، وجود دارد که به لحاظ تاریخی وظیفه داریم بالاخره روزی پرده از آن‌ها برداشته و آن‌ها را روشن کنیم که اگر چنین نشود، این ابهامات همچون نقطه‌ای تاریک و سیاه در کارنامه مجموعه‌ای از نیروهای سیاسی و شاید نیروهای مذهبی باقی خواهد ماند. نکته حائز اهمیت است که شخصیتی مانند مهندس بازرگان که امام خمینی(ره) به عنوان اولین فرد اجرائی بعد از انقلاب به او اطمینان کرده و نخستین حکم اجرایی را به ایشان دادند و با وجود اینکه نسبت به جریان سیاسی مربوط به بازرگان اظهارنظرها و پاسخ‌های شاید متفاوتی داشتند اما هرگز تا پایان عمر امام(ره) نشنیدیم که نسبت به ویژگی‌های شخصیتی، اخلاقی و صداقت او انتقادی کرده باشند. شخص مهندس بازرگان نیز تا آخرین لحظات زندگی نسبت به اتهاماتی که به مرحوم امیرانتظام زده شد و برائت ایشان، ابراز صریح می‌کرد. بارها مرحوم بازرگان به صداقت و امانت او تاکید کرده بود. از طرفی اشخاص و گروه‌هایی که به نوعی در پرونده امیرانتظام نقشی داشتند، اگر نخواهیم آن‌ها را تا سطح کم‌اشتباهی یا بدون اشتباه بودن، بالا ببریم و بگوئیم، ممکن است خطاهایی کرده باشند ولی در علاقمندی و تبعیت آن‌ها از امام تردیدی وجود نداشت. این سوال در ذهن باقی می‌ماند که دادگاهی چنان رسمی و علنی با دامنه‌ای که مدت‌ها به طول انجامید و آن هم به ریاست یکی از معتمدین امام خمینی(ره) از یک سو و مهندس بازرگانی که حضرت امام او را تایید می‌کرد و حمایت تمام قدش از عباس امیرانتظام از سویی دیگر چگونه قابل جمع است. با توجه به حساسیت و صراحت و آگاهی از جزئیات مسائل به خصوص در آن روزهای حساس آغاز انقلاب که امام(ره) داشتند واقعا نمی‌شود این جریان را با تحلیل سطحی «تصفیه‌های سیاسی اول انقلاب» یا «مخالفت امیرانتظام با خبرگان» یا «مخالفت با ارتباط با کشورهای انقلابی مثل لیبی و امثال آن» تبیین کرد. غیر از دانشجویان خط امام که به نظرم باید با یک جمع‌بندی مورد توافق (نه اقدامات و اظهارات انفرادی و احیانا عذرخواهی شخصی) برای ثبت در تاریخ و تبیین یکی از نقطه عطف‌های پررمز و راز دوران انقلاب به شرح کامل این ماجرا و تبیین همه زوایای آن بپردازند، یکی از معتبرترین و مرتبط‌ترین مراکز برای یافتن پاسخ، مجموعه‌ دفتر حفظ و نشر آثار امام است که پس از حدود چهل سال صریح و بی‌پروا و قانع‌کننده برای نسل جوان سخت‌باور امروز کشور به واکاوی این دو رفتار و برخورد غیرقابل جمع بپردازد و برای افکار عمومی و خارج از جو احساسی که در آن برهه زمانی بر تمامی ما حاکم بود، مساله توضیح داده شود.

زمانی‌‌ که این اواخر روایت آقای امیرانتظام را خواندم که با لحنی تاثربرانگیز از رفتارها در زندان حکایت می‌کرد، مثلا اینکه ایشان ناچار بودند ۷ سال پابرهنه در زندان راه برود یا اینکه در برخوردی دیگر برای رساندن‌شان به بیمارستان با دست بسته به عقب یک حیوان بسته شده بود، با وجود آنکه نمی‌دانستم این روایات تا چه اندازه دقیق است، برای نوه حضرت امام پیغامی فرستادم و از ایشان خواستم پیش از اینکه برای عباس امیرانتظام با توجه به سن‌شان و آنچه که بر او گذشته، اتفاق ناگواری روی دهد، برخی از شخصیت‌های انقلاب به دیدار ایشان رفته و اگر رفتار اشتباهی از ماموری سر زده، از دل ایشان دربیاورند و شاید که برخی ابهامات روشن شود؛ چراکه در آن موقعیت بازگشت به سی‌وچند سال پیش شاید اقدامی نادرست بود و شخص امیرانتظام هم به اعتقاد من نمی‌خواست که انتقامی از گذشته بگیرد. اما متاسفانه این اتفاق هرگز رخ نداد. این در حالی است که برخی از شخصیت‌های انقلابی که در بحبوحه انقلاب جوان بوده و در جریان اشغال سفارت نسبت به امیرانتظام اتهاماتی را وارد کردند، به دیدار ایشان رفته و عذرخواهی کرده بودند اما به باور من، مجموعه‌ای از آن جریان باید بیان بسیار مشخصی را نسبت به وضعیت او عنوان کنند، به خصوص با رفتار پارادوکسیکالی که در مجموعه خط ‌امام نسبت به این مجموعه وجود داشت.

 پرونده امیرانتظام بررسی شود

حمیدرضا اسلامی، روزنامه‌نگار در روزنامه همشهری نوشته است:

برای پرونده‌ای مثل پرونده آقای امیرانتظام لازم است یک بار یا هرچند بار تمام جوانب بررسی شود. همان‌قدر که جاسوس خواندن او بدون آگاهی از پرونده خطا بود و نتیجه هیجان انقلابی، قدیس و مبرا از خطا شمردن او هم بیشتر عکس‌العمل فعل قبلی است. بدون پیش‌داوری شرایط سال‌های پس از انقلاب را مرور کنیم و با توجه به آن شرایط خطای سهوی یا عمدی هر کس را دریابیم، چه بسا بتوانیم جلوی رویه‌های ناصوابی را که موجب خطاهای غیرقابل جبران می‌َشود، بگیریم. شاید بزرگترین خطا محاکمه عجولانه توسط انقلابیونی است که به انقلاب بیش از قانون و عدالت پایبندند و به نیات خود اتکا می‌کنند و به آگاهی خود از دوست و دشمن غره‌اند. در موردی مثل پرونده آقای امیرانتظام که نمونه‌های بسیاری دارد اندوه، گریستن، دشنام به طرف‌های سیاسی و انتقام کمترین فایده و بیشترین ضرر را دارد. آنچه فایده دارد طرح مجدد این پرونده‌ها و فهم اشکالات ساختاری برخورد با این پرونده‌هاست.

پیش از نوشتن آخرین جمله نمی‌توانم اندوه خود را صرف‌نظر از محتوای اتهام وارده به آقای امیرانتظام، یعنی برخوردهای صورت گرفته با او در طول سال‌های زندان بیان نکنم؛ برخوردهایی که به همان دلایل پیش‌تر گفته رویه رایج بوده و شاید هنوز هم باشد. خطاهایی که خیلی پیش‌تر می‌شد جلوی آن را گرفت و برای دهه‌های پایانی عمر آقای امیرانتظام شرایط بهتری را فراهم آورد. اتفاقا این نوع خطاهاست که نائره انتقام را برای دهه‌ها روشن نگه می‌دارد. مسئولیت ما مردمی که در سال‌های پس از انقلاب از روی هیجان خطاهای جمعی بزرگی مرتکب شدیم انداختن گناه به گردن این و آن نیست، مسئولیت ما پایمردی در روشن شدن زوایای موضوع و از این راه پیشگیری از تکرار این اتفاقات است. این مسئولیتی است بیش از همه بر گردن دانشجویان حی و حاضر تسخیرکننده سفارت.
 

درسی از سرنوشت امیرانتظام

احمد زیدآبادی، روزنامه‌نگار در کانال تلگرامی خود «نگاه متفاوت» نوشته است:

تن رنجور و آزردۀ امیرانتظام در دل خاک آرمید. طیف گسترده‌ای از جریان‌های سیاسی و فکری از او تجلیل و ستایش کردند و این کمترین حقی بود که او به گردن هموطنان‌اش داشت.

گذشته از تجلیل و تکریم‌ها که عمدتاً معطوف به وجه اخلاقی شخصیت امیرانتظام و مقاومت و پایداری بی‌نظیر او در جهت صیانت از حیثیت خویش در برابر بهتان‌های مختلف بود؛ اما آیا ما می‌توانیم از سرنوشت سیاسی امیرانتظام درسی هم برای امروز و فردای خود بگیریم؟

امیرانتظام در زمانه‌ای سخنگوی دولت موقت و معاون نخست‌وزیر شد که جامعۀ ایران در وضعیت قطبی‌شدۀ ناشی از هیجانات انقلابی به سر می‌برد. در وضعیت‌های قطبی‌شده، هرگونه مدارا، سازش، میانه‌روی و یا حتی انصاف، به معنای عبور از خط قرمز طرف‌های اصلی نزاع است و از سوی هیچ‌کدام از آن‌ها تحمل نمی‌شود.

وضعیت قطبی‌شده گویی به سرنوشت محتوم و مقدری ختم می‌شود و آن هم خشم و خشونت و نهایتاً حذف یک طرف توسط طرف دیگر است.

در چنین فضایی، برای مدت کوتاهی نیروهای واسط و میانه‌رو امکان پر کردن خلأ قدرت ناشی از نوعی توازن قدرت بین قطب‌های متضاد را پیدا می‌کنند و به نقش‌آفرینی می‌پردازند؛ اما این وضعیت بسیار ناپایدار و موقت است و به زودی جنگ هر یک از قطب‌ها برای انحصار قدرت سیاسی و حذف مخالفان آغاز می‌شود و نخستین قربانی این جنگ قدرت نیز همان نیروی میانه‌رو است.

میانه‌روها بخصوص اگر به سرعت میدان را خالی نکنند و با نوعی اتکاء به نفس بکوشند تا وضعیت قطبی‌شده را به نظمی آشتی‌جویانه و پلورالیستی تبدیل کنند؛ با برچسب "خیانت" برایشان پرونده‌سازی می‌شود.

در این میان لازم نیست که میانه‌روها کار مشخصی انجام داده باشند؛ صرف میانه‌روی و کوشش برای آشتی و تفاهم و بخصوص نشان دادن هر نوع سرسختی در این مورد، خودش اتهام است و گرفتاری‌ها و مصائب خود را در پی دارد.

بنابراین، می‌توان نتیجه گرفت که در وضعیت‌های قطبی‌شده، نیروهای میانه‌روی که در پی صلح و سازش و مدارا و انصاف‌اند؛ با وجود شانس موقتشان برای به دست گرفتن قدرت، به سرعت از گردونه خارج می‌شوند و در صورت اصرار بر نظراتشان به با انواع فشارها روبرو می‌شوند.

در عین حال، طرفداران وضعیت‌های قطبی شده نیز که شیداگونه خشم و خشونت و تهمت‌پراکنی و پرونده‌سازی را تقدیس و ترویج می‌کنند؛ دیر یا زود از کردۀ خویش سخت پشیمان می‌شوند؛ اما پشیمانی اگر هم سودی داشته باشد؛ سودش بسیار اندک است!

این است ماجرای دایرۀ بسته‌ای که ما را هر از دوره‌ای به نقطۀ نخست بازمی‌گرداند!


 صادق زیباکلام: تا به امروز یک مورد هم ارائه نکرده‌اند که امیرانتظام کدام اطلاعات محرمانه را

در اختیار آمریکایی‌ها قرار داده بود
 

حسین دهباشی، پژوهشگر تاریخ، تصویر نامه‌ای از عباس امیرانتظام خطاب به لاجوردی را منتشر کرده و نوشته:

«چنین کنند بزرگان». 

ارگان فدائیان خلق اکثریت به رهبری فرخ نگهدار:

اگر دست انقلاب قارچ‌هایی چون امیرانتظام را از سیاست عفونت زده و جاسوس‌خیز لیبرالی نروبد زهر سازش را به کام انقلاب می‌ریزند. رای صادره مجازاتی انقلابی درخور خیانت‌های اوست

کار، ۱۹ فروردین، ‌۲۷ خرداد ۶۰


 توصیف «مردم»، ارگان حزب توده از امیرانتظام:  جاسوس «سیا»، یاور مفسد فی‌الارض
 

امیرانتظام خاطرات مکتوب خود را جعل کرد!

عباس سلیمی‌نمین، مدیر دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در گفت‌وگو با روزنامه رسالت، مدعی شد که امیرانتظام خاطرات مکتوب خود را جعل کرده است:

تفاوت آنچه در خاطرات مکتوب آقای امیرانتظام در مورد شرایط دوران حبس وی می‌‏خوانیم با آنچه بعد از نزدیک دو دهه به کمک مجری «خشت خام» و احتمالاً دیگران تولید شده، آن‏چنان فاحش است که نشان می‌‏دهد به دلیل ولنگاری‌ها در حوزه فرهنگ نه تنها می‏‌توان دست‌اندازی به تاریخ داشت بلکه تاریخی از نو ساخت! این وضعیت، صاحب این قلم را به یاد نقلی از یکی از شیوخ امارات انداخت که وقتی از وی سؤال شد شما ابنیه تاریخی ندارید که اداره میراث فرهنگی تأسیس نمودهاید! پاسخ داد: ابنیه تاریخی را هم بعداً پول می‏دهیم تا برایمان بسازند!

امیرانتظام که به دلیل داشتن ارتباطات غیرمتعارف با بیگانگان، ایامی را در حبس به سر برده است، در سال ۸۱ خاطرات خود از اتهاماتش و چگونگی مواجهه مقامات ذی‏ربط با آنان را به انتشارات نشر نی سپرد و تمامی ادعاهای ایشان بی‌کم و کاست در دوران دولت اصلاحات به چاپ رسید. اما نزدیک به دو دهه بعد در برنامه‏‌ای کاملاً تبلیغاتی فرصت را مغتنم شمرد تا حتی خاطرات مکتوب خود را جعل کند! برای نمونه در مصاحبه جدید می‏‌گوید: «من هیچ موقع ارتباطم را به عنوان مرید با بازرگان قطع نکردم.» حال آن ‏که در خاطرات مکتوبش ملاقات خود را با بازرگان بعد از سال‌ها کاملاً اتفاقی اعلام می‏‌دارد: «۱۷ شهریور  ۱۳۵۷- امروز صبح با اردشیر پسر ۶ ساله‌ام در حالی که در پیاده‌روی غربی خیابان پهلوی (ولیعصر) حول‌وحوش محمودیه قدم می‌‏زدیم آقای مهندس مهدی بازرگان را دیدم... درباره سروصدای شهر و تیراندازی‏ها پرسیدم. گفت که دلیل آن را نمی‏‌داند. پرسیدم: چه باید کرد؟ پاسخ داد باید نزدیک رفت و از جریان آگاه شد. پیشنهاد کردم که آیا به همکاری من احتیاج دارند؟ گفت بله، البته به شرطی که کارهای بازرگانی‌ات را کنار بگذاری. از ۱۷ شهریور به بعد روزها به دفتر مهندس بازرگان می‌‏روم.

در کتاب خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی در مورد ارتباطات غیرمتعارف آقای امیرانتظام با مأموران سیا همچون ریچارد کاتم و ویلیام باتلر مطالبی آمده که حتی دکتر کریم سنجابی دبیرکل جبهه ملی بعد از مشاهده شمه‏‌ای از آن زبان به اعتراض می‏‌گشاید. از سوی دیگر در کتاب خاطرات عباس امیرانتظام آمده که آقای امیرانتظام در این زمینه در نامه‏ای به نماینده دادستان کل می‏نویسد: «در سفری که نیکسون به ایران آمد کمیته مرکزی نهضت مقاومت ملی تصمیم گرفت نامه اعتراضیه‏ برای او بنویسد... برای رساندن این نامه به سفارت آمریکا، نهضت مقاومت به من مأموریت داد که آن را به سفارت تحویل دهم. در زمان تسلیم نامه، کسی که در سفارت آمریکا نامه را از من گرفت شخصی بود به نام «ریچارد کاتم» که خودش را عضو سیاسی سفارت معرفی کرد و گفت که او و عده زیادی در سفارت از نقشه کودتا خبر نداشتند و بعد که فهمیدند با آن مخالفت کردند و نسبت به ملت ایران ابراز همدردی کرد. ضمناً پیشنهاد کرد چنانچه نهضت مقاومت بپذیرد هر چند وقت یک بار همدیگر را ببینیم.

پیشنهاد او را با کمیته مرکزی نهضت مقاومت طرح کردم. تصویب کردند که بر حسب ضرورت او را ببینم و به همین دلیل هر وقت نهضت، مطلبی را صلاح می‏دانست که به عنوان اعتراض بدهد، به کاتم داده می‏شد و به من مأموریت می‏‌دادند. جمعاً چند بار بنا به دستور نهضت مقاومت، ایشان را دیدم و مشکلات و مصائب ناشی از کودتا را به وی منعکس می‏‌کردم و او همیشه ابراز همدردی می‏‌کرد. بعد از چندی هم که از ایران رفت. قبل از رفتن گفت که به عنوان اعتراض به سیاست دولت آمریکا از سفارت و امور خارجه آمریکا استعفا خواهد داد. در این روایت، هم خلاف‌گویی‏های آقای کاتم و هم آقای امیرانتظام برای هر خواننده‏ای با هر سطح از سواد سیاسی کاملاً بین است. برای نمونه با وجود اذعان به ارائه پیشنهاد «هر چند وقت یک بار همدیگر را ببینیم» از طرف آقای کاتم، هرگز به ملاقات‏هایی که به دعوت وی صورت می‏‌گرفته است و موضوعات مورد بحث در آن اشاره‏ای نمی‏‌شود. همچنین ادعا می‌‏شود «او و عده زیادی در سفارت از نقشه کودتا خبر نداشتند و بعد که فهمیدند با آن مخالفت کردند» در حالی‏ که براساس اسناد، کاتم یکی از عناصر مؤثر در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و کودتایی که در سال ۱۳۵۷ برای سرکوب قیام سراسری ملت ایران در دستور کار آمریکایی‌ها قرار داشت، بود. از سوی دیگر قطعاً آقای امیرانتظام دست‌کم در زمان نگارش خاطرات خود از جایگاه کاتم بی‏‌اطلاع نبوده است.

امیرانتظام در زندان ملاقات‌های مختلفی داشته است. علاوه بر مصاحبه‏‌های مطبوعاتی مکرر در زندان، آقای امیرانتظام با سازمان‏های بین‌المللی نیز به‌‏طور مداوم دیدار داشت و هرگز گلایه‌‏ای مبنی بر بدرفتاری با خود را مطرح نمیکند؛ طوری که خودش نیز در کتاب خاطرات می‌نویسد: «در بهار سال ۱۳۵۹ گروهی از صلیب سرخ جهانی از زندان اوین دیدن کردند. وقتی به سلول من رسیدند رئیس گروه صلیب سرخ به دیدنم آمد و مدت ۲ ساعت بدون حضور پاسدار با من صحبت کرد و درباره خانواده‏‌ام و سرنوشت آن‏ها پرسید... وی پس از دو ماه بازگشت و باز هم در حدود ۲ ساعت با من به گفت‌و‌گو نشست و نامه‌‏ای را به من داد که در آن سازمان صلیب سرخ جهانی، سرپرستی خانواده‏ام را به عهده گرفته بود.» به این ترتیب، در زندانی که در خاطرات مکتوب امیرانتظام با آن مواجه می‏‌شویم ایشان نه تنها همه رسانه‌‏های مکتوب کشور را روزانه دریافت می‏‌کند بلکه هر زمان اراده ‏کند با آنان مصاحبه اختصاصی یا مطبوعاتی نیز دارد و یا برای آن‏ها مقاله ارسال می‌‏نماید، آزادانه و بدون حضور نگهبانان دو ساعت با نمایندگان صلیب سرخ به گفت‌و‌گو می‌‏نشیند و حتی آن‌ها سرپرستی خانواده‏ او را در خارج کشور با پرداخت مستمری به عهده می‏‌گیرند تا ایشان هیچ‌گونه دغدغه خاطری در محل استقرار خود در زندان نداشته باشد.

باورمان نبود که روزی این روایت شامل حال وضعیت تاریخ‌نگاری در کشور ما نیز بشود؛ به کمک یک کار نمایشی با حضور سه نفر، برای آقای امیرانتظام سابقه پابرهنگی در زندان جعل می‌‏شود، به کمک تحریفات وی زندانی سیاسی تلقی می‌‏گردد و نیز «دم خر»ی به میان می‌آید تا گواه بر مرارت‏های ایشان باشد، ادعای آویزان خوابیدن به کمک یک طناب متصل به سقف و یک لنگ به میان می‏‌آید تا اشک هر بیننده‌‌ای را درآورد، بی‌توجه به اینکه اصولا داشتن طناب در همه زندانهای جهان ممنوع است. اگرچه سخت و رنج‌آور است اما ظاهراً باید باور کرد که می‌توان به کمک برخی ابزارها حتی آثار به ثبت رسیده قبلی خودمان را هم دستکاری، جعل یا به کلی پاک کرد و از نو با هدف مخدوش نمودن همه محفوظات تاریخی ملت، بنایی پوشالی را جایگزین تجربیات و حافظه ملتی پرسابقه ساخت.

«عباس» بازجوی امیرانتظام «عبدی» بود؟

عباس امیرانتظام قدیمی‌ترین زندانی سیاسی ایران، حالا چند روزی است از دنیا رفته است اما هنوز بعضی از پرونده‌ها و حرف‌ها و حدیث‌ها ادامه دارد. یکی از آن‌ها ماجرای دو اتهام بود: یکی اتهام جاسوس بودن که به امیرانتظام وارد شده بود و دیگری اتهام بازجو بودن که از سوی امیرانتظام به عباس عبدی وارد شد. به گزارش «اعتمادآنلاین»، هر دوی این اتهامات هم اما و اگرهای بسیار داشت؛ چه آنکه محسن میردامادی که خودش در روزهای تسخیر سفارت آمریکا از جمله دانشجویان خط امامی بود، همزمان که تاکید می‌کند امیرانتظام جاسوس نبود، معتقد است که امیرانتظام هم درباره بازجو بودن عبدی اشتباه می‌کرد.

عباس امیرانتظام سخنگوی دولت موقت مهندس بازرگان در کتاب «آن سوی اتهام - خاطرات امیرانتظام» عباس عبدی را بازجوی روزهای اول دستگیری خود خواند و این مسئله مجادله‌ای را در محافل سیاسی و رسانه‌ای به پا کرد.

عبدی سال ۸۱ در مصاحبه‌ای به این اتهامات پاسخ داده و البته تاکید کرده بود که تاکنون جز از تلویزیون، امیرانتظام را اصلا ندیده است.

عباس عبدی در همان مصاحبه در مورد اتهاماتی که از سوی امیرانتظام متوجه او بود، می‌گوید: وی (امیرانتظام) برخی موارد را اشتباه کرده که دلیل آن را خواهم گفت و در برخی موارد نیز به کلی خلاف واقع گفته است که خلاف بودن آن‌ها به سهولت قابل اثبات است. من پس از اطلاع از این ادعا، احتمال دادم که امیرانتظام مرا با کس دیگری اشتباه گرفته است، همان‌طور که می‌دانید وی در پاورقی کتاب (صفحه ۷۲ چاپ دوم) می‌نویسد که بعدها دانستم که نام کامل او عباس عبدی است و این ادعا در متن نیست، علت هم روشن است، زیرا دانشجویان همیشه یکدیگر را با اسم کوچک صدا می‌کردند و آن موقع وی نمی‌توانسته از نام خانوادگی مطلع باشد و در سال‌های اخیر چون اسم من مشهور بود، وی برای آرام کردن خود از آنچه که فکر می‌کرد، علیه او بی‌عدالتی شده نام مرا به عنوان آن «عباس» اضافه می‌کند. با صحبتی که با چند تن از دوستان داشتم، فکر می‌کردم که یکی از دانشجویان به نام عباس زری‌باف با وی تماس داشته است، ولی بعداً متوجه شدم که یکی از دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی نگهبان وی بوده است و از آنجا که در آن زمان یکی از گروگان‌ها قصد خودکشی داشت، دستور داده بودند که بیش از معمول از امیرانتظام مراقبت کنند به همین دلیل تمامی حرکاتش را تحت کنترل داشتند، به علاوه به دستور دادستانی موظف بوده‌اند که از مفاد مکالمات تلفنی‌اش مطلع باشند. اصولاً آمدن امیرانتظام به آن ساختمان برای این بود که در محیط زندان نباشد و این برای احترام گذاشتن به وی بوده است، در حالی که اگر او را به زندان می‌بردند همان‌طور که در ادامه خاطراتش می‌نویسد، محیط ناخوشایندی بود. به علاوه آقای امیرانتظام هم به دانشجویان نگهبان پرخاش می‌کرده و آن‌ها هم متقابلاً لفظ جاسوس را برایش بکار می‌برده‌اند. در هر صورت ظاهراً بهتر بود از ابتدا او را به اوین منتقل می‌کردند. در مجموع چون امیرانتظام نام فامیل آن فرد را نمی‌دانست امروز فامیلی «عبدی» را که می‌شناسد به آن اضافه کرده است.

به علاوه بنده در آن زمان (دی ماه ۱۳۵۸) بیشتر در شهرستان‌ها و مکان‌های دیگر از طرف دانشجویان سخنرانی می‌کردم و اصولاً در واحد اسناد و مسائل مرتبط با آن نبودم ضمن آنکه کار من نگهبانی از افراد نبود، بنابراین اگر حسن‌ظن داشته باشیم می‌توان گفت که وی در این مورد اشتباه کرده است.

اما یک مورد دیگر وجود دارد که صریحاً خلاف واقع گفته است. وی در صفحه ۷۴ (خاطرات ۵ دی ماه ۱۳۵۸) می‌گوید که «امروز روزنامه‌ها مصاحبه افشاگرانه دیشب دانشجویان خط امام (عباس عبدی، ابراهیم اصغرزاده) در رادیو و تلویزیون را چاپ کرده بودند. گذشته از اینکه من در آن تاریخ در سفارت نبودم اصولاً تمام کسانی که آن مصاحبه را دیده‌اند می‌دانند که ابراهیم و رحیم (از شورای مرکزی دانشجویان) در این مصاحبه شرکت داشتند و من هیچ‌گاه در مصاحبه‌های تلویزیونی دانشجویان شرکت نداشته‌ام. فیلم مصاحبه و عکس‌های آن موجود است. همچنین آقای امیرانتظام زحمت پاسخ به این سؤال را به خود نداده‌اند که چطور می‌شود دانشجو از یک طرف محافظ وی باشد و از سوی دیگر در بالاترین سطح دانشجویان اقدام به مصاحبه افشاگرانه کند؟! اشتباه دیگری که امیرانتظام می‌کند و نشان از نوعی کینه‌توزی می‌کند، این است که در صفحه ۱۱۴ فرد دیگری را به نام حسن عباسی معرفی می‌کند و مدعی می‌شود که نام مستعار بنده است. در حالی که اولاً دانشجویان نام مستعار نداشتند، ثانیاً برای کسی که اسمش عباس و نزد امیرانتظام شناخته شده بود، چگونه می‌توان نام مستعار دیگری انتخاب کرد؟ به علاوه تا آنجا که من شنیده‌ام آن اسم حقیقی و غیرمستعار است. بنابراین واضح است که مجموعه ادعاهای آقای امیرانتظام از همین اعتبار برخوردار است.

البته عبدی در مورد علت شکایت نکردنش هم گفته بود: به چند دلیل، یکی اینکه بنده قبول ندارم که به مراجع رسیدگی‌کننده فعلی مراجعه کنم. دیگر اینکه به نظر من آقای امیرانتظام بیش از آنچه حقش بود در زندان مانده، حدود پنج سال زندان برایش کافی بود و الآن هم در شرایط روحی مناسبی به سر نمی‌برد. با توجه به این نکات مجازات کردن وی به دلیل شکایت بنده ناجوانمردانه است. نکته دیگر این است که به دلیل ناملایماتی که متحمل شده طبیعی است که علیه عده‌ای فریاد بکشد، به هر دلیل مرا هم در میان آنان قرار داده و از همه مهم‌تر اینکه آن ادعاها را وقتی به طریق غیرقضایی جواب بدهیم، اثرگذاری بیشتر دارد.

عبدی در توضیحاتش ادامه می‌دهد: به نظر من آقای امیرانتظام اول باید بکوشد دوستان سابقش را قانع کند. چند سال قبل در میزگردی با حضور یکی از رهبران نهضت آزادی در اردوی دانشجویان پلی‌تکنیک حضور داشتم، که تمامی مطالب آن در روزنامه آریا چاپ شد، وی در برابر این پرسش که چرا امیرانتظام در دولت موقت بود با ذکر اینکه کشمیری (همان کسی که انفجار نخست‌وزیری را انجام داد) هم در دولت رجایی و باهنر نفوذ کرده بود به سؤال‌کننده جواب داد و با این حرف خود به طور روشن میان آن دو نفر از حیث مورد نظر تشابه برقرار کرد که خانم امیرانتظام هم خیلی عصبانی شد و واکنش نشان داد.

عبدی همچنین ادامه می‌دهد: شما می‌دانید که این روزها هر کس می‌رود زندان محبوب می‌شود، ولی آقای امیرانتظام باید بگوید که چرا حتی دوستانش او را طرد کرده‌اند. به نظر من پاسخ روشن است، آقای امیرانتظام بجای آنکه وارد محتوای اسناد شود، آن‌ها را ساخته و پرداخته سیا برای خراب کردن خودش می‌داند، به عبارت دیگر به طور صریح معتقد است که مفاد آن اسناد خیلی بد و زشت است، ولی برای دفاع از خویش می‌گوید که آن‌ها را سیا برای خراب کردن وی ساخته است، که این ادعا از طرف هیچ آدم حتی متوسطی هم قابل بحث نیست و فکر هم نمی‌کنم که این ادعا را جدی مطرح کند، مگر آقای امیرانتظام چه هیزم تری به آمریکایی‌ها فروخته بود که بخواهند خرابش کنند؟

البته این مصاحبه عباس عبدی، در چاپ دوم کتاب امیرانتظام به عنوان جوابیه منتشر شد.

ماجرای اتهام جاسوسی هم البته علامت سؤالی باقی ماند به طوری که امیرانتظام خودش اسناد سیا را سندسازی می‌دانست که این مسئله خودش اعتراف به اشتباه است، مگر اینکه ثابت کند که این اسناد ساخته شده است و بازرگان هم زیر بار این نرفت.

امیرانتظام در کتاب خودش آورده بود: آقای بازرگان گفتند که کلیه مکاتبات ملاقات‌هایی که انجام داده‌اند با اجازه ایشان بود و در دادگاه سؤال کردند که آیا اینکه شما گفتید که مملکت در چه وضعی است، سپاه در چه موقعیتی است، روحانیت در چه موقعیتی است، جزو روابط دیپلماتیک بوده است؟ و آقای بازرگان گفتند که نه من نگفتم! (جلد دوم کتاب آن سوی اتهام)

منبع: سایت تاریخ ایرانی / شنبه 23 تير 1397  
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: