در دولت موقت من معاون نخستوزیر، سخنگوی دولت و مسئول مذاکره و مکاتبه با تمام سفارتخانهها در داخل کشور بودم، از جمله آمریکا؛ و ما با آمریکا بیشترین قراردادها را داشتیم، چیزی حدود ۱۲۰۰ قرارداد؛ بنابراین مراجعهٔ آنها برای ارتباط با دولت بیشتر با نخستوزیری انجام شد. چه آقای سولیوان به طور شخصی و یا کاردار ایشان و یا از طریق مکاتباتی که با ما صورت میگرفت. بنابراین ملاقاتها به صورت روزانه یا چند بار در هفته انجام میشد.
اگر یک روز خیلی عصبانی شدید، میتوانید ملحفه سفیدی را با دستهایتان محکم بگیرید و از پنجره بیرون بپرید. کافی است به کارتان مطمئن باشید، پرواز کردن بر فراز شهر تهران کار دشواری نیست. اگرچه در نوزده سال گذشته تأخیر هواپیماها امری کاملاً عادی محسوب میشود، اما طیالارض چندان خارقالعاده به نظر نمیرسد. ملاقات کردن با عباس امیرانتظام در یک آپارتمان شیک یکی از برجهای شمال شهر تهران به اندازه دیدن هزاران رمدیوس زیباروی که با ملحفههای سفیدشان بر فراز تهران پرواز میکنند عجیب است؛ عجیب نیست؟
امیرانتظام سخنگوی هیات دولت در دولت موقت به نخستوزیری مرحوم مهندس بازرگان، مدتی پس از اشغال سفارت آمریکا به دلیل جاسوسی برای ایالات متحده آمریکا به حبس ابد غیرقابل تغییر محکوم شد، اما وی معتقد است تمام ملاقاتهایش با آمریکاییها قانونی و رسمی بوده است. امیرانتظام پس از پانزده سال (سال۱۳۷۳) زندانی بودن در اوین و... نخست در یک بازداشتگاه کوچک چند اتاقه در شمال تهران زیر نظر بود و سپس آزاد شد.
او میگوید: «مرا از زندان اخراج کردند.» (سال ۱۳۷۵) روزنامههای تندرو وی را جاسوس میدانند و برخی محافل دولتی خواستار بازگشت او به زندان هستند. رادیوهای بیگانه هرازگاهی مصاحبههایی سراسر مخالفت با وی را منتشر میکنند، اما امیرانتظام خواستار تشکیل دادگاه اعاده دادرسی خود است. نهضت آزادی نظریاتش را نادرست میداند. از نظر وزارت اطلاعات او آزاد است و از نظر دادستانی همچنان زندانی. امیرانتظام میگوید که حق خروج از کشور را دارد، اما دوست ندارد ایران را ترک کند. او میگوید: «این توطئه است.» حالا دیگر اینکه چیزی را توطئه بدانیم یک موضوع ملی است.
عباس امیرانتظام، فارغالتحصیل دانشکده فنی دانشگاه تهران در سال ۱۳۳۴، مدتی پس از پایان تحصیلات به عنوان مهندس پیمانکار ساختمانی به کار پرداخت، در آغاز دهه چهل، یک سالی به پاریس رفت و پس از آن در دانشگاه برکلی کالیفرنیا تحصیل کرد و فوقلیسانس در محاسبات Structure گرفت. وی پس از سه سال کار در آمریکا به ایران بازگشت و از اوایل دهه پنجاه شرکت ساختمانی تأسیس کرد. او همزمان با پیروزی انقلاب در کنار مهندس بازرگان و در جریان فعالیت کمیتهٔ حقوق بشر، ارتباطاتی با آمریکاییان برقرار کرد و پس از پیروزی انقلاب نیز به عنوان معاون نخستوزیر (بازرگان) و سخنگوی هیأت دولت به کار خود ادامه داد. مدتی بعد امیرانتظام سفیر ایران در سوئد شد (سفیر ایران در پنج کشور اسکاندیناوی شامل سوئد، نروژ، دانمارک، فنلاند و ایسلند).
ال. بروس لینگن کاردار موقت سفارت آمریکا در ایران، در دهم ژوئیه ۱۹۷۹ در مورد او، طی نامهای به سفیر آمریکا در سوئد چنین نوشت:
«آقای سفیر عزیز!
شما به زودی همکاری ایرانی به نام عباس امیرانتظام، معاون سابق نخستوزیر و سخنگوی دولت را در کنار خواهید داشت. او توسط دولتش به مقام سفیر در کشور سوئد با اعتبارنامه برای نروژ، فنلاند، دانمارک و ایسلند منصوب شده است. چه مرد خوشبختی!»
خوشبختی امیرانتظام دیری نپایید و پس از بازگشت به ایران محاکمه شد و هفده سال از عمرش در زندان گذشت. او امروز در تهران زندگی میکند؛ و این نخستین گفتوگویی است که من با یک زندانی رسمی انجام دادهام.
بخش اول
آقای عباس امیرانتظام! شما به دلیل جاسوسی برای بیگانگان سالها زندان بودید. حکم دادگاه و اتفاقاتی که حول این موضوع پیش آمد چیست، و تا چه حد خودتان را در این ماجرا مقصر میدانید؟
سؤال بسیار بجایی است. در نوزده سال (از سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۷۷) گذشته منتظر چنین فرصتی بودم که این سؤال در داخل کشور از من پرسیده شود و من بتوانم مسائل را به اطلاع هموطنانم برسانم. شما اطلاع دارید که در دولت موقت من معاون نخستوزیر، سخنگوی دولت و مسئول مذاکره و مکاتبه با تمام سفارتخانهها در داخل کشور بودم، از جمله آمریکا؛ و ما با آمریکا بیشترین قراردادها را داشتیم، چیزی حدود ۱۲۰۰ قرارداد؛ بنابراین مراجعهٔ آنها برای ارتباط با دولت بیشتر با نخستوزیری انجام شد. چه آقای سولیوان به طور شخصی و یا کاردار ایشان و یا از طریق مکاتباتی که با ما صورت میگرفت. بنابراین ملاقاتها به صورت روزانه یا چند بار در هفته انجام میشد.
ملاقاتها به چه صورت بود؟
ملاقاتها کاملاً رسمی و در دفتر نخستوزیری انجام میگرفت و معمولاً در حضور عدهای از همکاران من که در قسمت سیاسی کار میکردند در دفتر خودم اتفاق میافتاد. نامههایی را که نمایندگیهای دولتهای خارجی در ایران به نخستوزیری مینوشتند، من مطالعه میکردم و نتیجه را به مهندس بازرگان، نخستوزیر، اطلاع میدادم. این مسئولیت را آقای بازرگان به من داده بودند. ما با همهٔ سفارتخانهها مکاتبه میکردیم و جواب نامههای آنها را میدادیم؛ از جمله سفارت آمریکا. بعدها وقتی در آبان ۱۳۵۸ سفارت آمریکا اشغال شد و اسمش را گذاشتند جاسوسخانه، تمام مکاتباتی را که از آنجا به دست آوردند، به عنوان اسناد لانهٔ جاسوسی تلقی کردند، در حالی که این اسناد مکاتباتی رسمی و قانونی است که بین دولت آمریکا و دولت ایران انجام شده و بخشی از آنها را من از طرف نخستوزیر امضاء کردم، اما آنهایی که سفارت را اشغال کردند، این نامهها را به عنوان اسناد جاسوسی علیه دولت وقت و شخص من مورد استفاده قرار دادند.
غیر از این، هیچ مورد دیگری نبود؟
مطلقاً چیز دیگری نبود، مطلقاً.
یعنی ملاقاتی بدون نظر دولت صورت نگرفته بود؟
مطلقاً صورت نگرفته بود.
قبل از پیروزی انقلاب چطور؟ آن زمان که شما مسئولیت نداشتید.
ببینید! قبل از انقلاب من در کنار آقای مهندس بازرگان بودم و به عنوان مترجم ایشان در ملاقات با آقای سولیوان یا سفیر آلمان یا سایر سفرایی که با ایشان ملاقات میکردند حاضر میشدم. این ملاقاتها در دفتر من انجام میشد، خود آقای بازرگان هم بودند. گاهی آقای سولیوان بودند، گاهی آقای استمپل در آن جلسات حاضر میشدند و من هم کار خودم را به عنوان مترجم انجام میدادم. ملاقات دیگری انجام شد که در آن ملاقات آیتالله اردبیلی، آقای بازرگان، آقای سولیوان، آقای استمپل و من بودیم. این ملاقات در منزل آقای دکتر بیژن [تاریخ ایرانی: فریدون صحیح است] سحابی انجام شد.
ملاقات خصوصی نداشتید؟
هیچ ملاقات خصوصی وجود نداشت. تمام ملاقاتها با اطلاع مهندس بازرگان بود.
بازرگان در آن زمان هنوز عهدهدار دولت نبود و موضع رسمی نداشت. لذا شما نمیتوانید نمایندگی خود را رسمی بدانید.
در آن زمان هنوز ما نمیدانستیم حرکتی که در ایران انجام گرفته چیست و به همین دلیل دنبال این بودیم که دلایل و علت آن را کشف کنیم. ضمن اینکه ما افراد سیاسی بودیم و فعالیت سیاسی میکردیم و میخواستیم بدانیم که حرکت ما چه حرکتی است؟
شما از طریق آمریکاییها میخواستید این مسائل را بفهمید؟
نه. اجازه بدهید، توضیح میدهم. منظورم این است که ما در تماس با دولتهای خارجی مثل دولت آلمان، روسیه یا آمریکا دیدگاههای آنها را درمییافتیم، این ملاقاتها بین مهندس بازرگان با سفرای این کشورها اتفاق میافتاد و من به عنوان مترجم در این ملاقاتها حضور داشتم، از جمله...
اینکه میگویید ملاقاتها رسمی بود، این رسمیت از کجا حاصل میشد، آیا شما به عنوان دولت جانشین ملاقات میکردید؟
بله. به عنوان دولت جانشین مذاکره میکردیم. در آن زمان بحث من اصلاً مطرح نبود. در اواخر آذرماه ۱۳۵۷ ملاقاتی هم دست داد که هیأت کمیتهٔ حقوق بشر آمریکا به ایران آمد و ما در دفتر آقای دکتر تابنده جلسه داشتیم. این دفتر در ساختمانی مقابل حسینیهٔ ارشاد، ابتدای خیابان مسجد قبا بود که به عنوان دفتر دفاع حقوق بشر از آن استفاده میکردیم. جلساتی در زمینه حقوق بشر تشکیل میشد. یادتان هست که در زمان شاه کمیتهٔ دفاع از حقوق بشر تشکیل شده بود. این نخستین جلسهای بود که نمایندگان حقوق بشر آمریکا به ایران آمدند. آقای مهندس بازرگان از من خواستند به نمایندگی ایشان در آن جلسه شرکت کنم. در آن جلسه جز من آقایان دکتر عبدالکریم لاهیجی، حسن نزیه، دکتر علیاصغر حاجسیدجوادی و مهندس بنافتی هم بودند. از طرف آمریکا ریچارد کاتم، ریچارد فالک و یک نفر دیگر بودند که من اسم نفر سوم در خاطرم نیست. بعد از اتمام آن جلسه ریچارد کاتم که به عنوان مسئول امور حقوق بشر آمریکا به ایران آمده بود، خواست که جلسات بین حقوق بشر ایران و آمریکا ادامه پیدا کند و از طرف آقای بازرگان من مأمور شدم که در این جلسات شرکت کنم. تا پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن، چند جلسه از این کمیته برگزار شد که من به نمایندگی از آقای مهندس بازرگان در آن شرکت میکردم و نظرات ایشان را به اطلاع کمیتهٔ حقوق بشر آمریکا – که استمپل نمایندهٔ آن در ایران بود – میرساندم. آقای استمپل هم به نمایندگی از طرف کمیته حقوق بشر آمریکا با من صحبت میکرد و من نظرات ایشان را به اطلاع شخص آقای بازرگان میرساندم. بعداً آقای مهندس بازرگان نتیجهٔ تصمیمات خودشان را دو مرتبه به من میگفتند تا به اطلاع حقوق بشر آمریکا برسانم. مطلقاً ملاقات خصوصی وجود نداشت، مکاتبات خصوصی وجود نداشت. به هیچ وجه گفتوگوی خصوصی صورت نگرفت. همیشه تمام گفتوگوهای ما در حضور دیگران بود. همیشه سند داشت، همیشه صورتمجلس داشت و در دوران نخستوزیری هم، اصل نامههای تمام این مذاکرات و تمام این اسناد که در کتاب شماره ۱۰ اسناد لانه جاسوسی منتشر شده، در دفتر نخستوزیری است. بنابراین نامهها تماماً رسمی و قانونی است و ملاقاتها، ملاقات و گفتوگوی نمایندهٔ رسمی دولت ایران با نمایندهٔ رسمی دولت آمریکا بوده، نه ملاقات یک جاسوس ایرانی با دولت آمریکا.
خود دولت مهندس بازرگان متهم ارتباط با آمریکاست.
ما نمایندهٔ یک دولت قانونی بودیم و دولت بازرگان یک دولت قانونی بود و یک دولت قانونی را نمیشود متهم به جاسوسی یا ارتباط با جایی کرد. یک دولت قانونی حق دارد با هر دولتی که لازم دانست ارتباط برقرار کند.
آیا نظر سفارت آمریکا نسبت به شخص شما، در قضاوتی که در دادگاه شد، دخیل نبود؟
چرا، کاملاً من معتقدم که سفارت آمریکا و CIA توطئه کرده بودند که ملّیون را از صحنهٔ سیاست ایران خارج کنند. دولت موقت متهم شد به اینکه طرفدار آمریکاست و من هم متهم شدم که رابط بین دولت آمریکا و دولت موقت بودم.
این اتهام از طرف آمریکاییها مطرح شد؟
این اتهامات را آمریکا درست کرد و در سفارت آمریکا باقی گذاشت و وقتی سفارت آمریکا اشغال شد، آنها این اتفاق را پیشبینی میکردند، بنابراین تا توانستند به دلیل بیاطلاع بودن ادارهکنندگان جمهوری اسلامی ایران از اینها، علیه ملّیون و شخص من استفاده کردند.
چه دلیلی برای اثبات این نظر خود دارید؟
دلیلش اتهاماتی است که به من زده شده است. یکی از اتهامات من در دادگاه این بود که تمامی دستگاههای مخابراتی ایران را به دولت آمریکا دادهام. اصل این داستان که در مدافعات من هست، موضوع جالبی دارد.
موضوع چه بود؟
در اسفندماه ۱۳۵۷ من در دفتر نخستوزیری بودم. در آن زمان هفتهای سه شب در دفتر نخستوزیری میخوابیدم. معمولاً تا دیر وقت بیدار بودم و تا دوازده شب، پاسخگوی اتفاقاتی بودم که در سراسر کشور اتفاق میافتاد و ساعات کمی را استراحت میکردم. ساعت یازده شب سولیوان به اتفاق استمپل آمدند آنجا. یک نامه خطاب به نخستوزیر نوشته بودند. به من گفتند که در شرکت خلیج در خیابان ضرابخانهٔ آن زمان و پاسداران فعلی، یک کیوسک بوده که در مدخل آن یک فرد آمریکایی نشسته و مسئول رفتوآمد به داخل شرکت بوده است. سولیوان در نامهشان ذکر کرده بودند و به طور شفاهی هم توضیح دادند که گروهی انقلابی ریختند و آن فرد آمریکایی را که در کیوسک بوده گرفتند و گذرنامهٔ او و یک دستگاه تلفن را هم که روی میز بوده بردهاند. این اتفاق در ده روز آخر اسفندماه ۱۳۵۷ روی داد. آنها از من خواستند که از آقای نخستوزیر بخواهم دستور آزادی این فرد را بدهند. من به خانهٔ آقای بازرگان تلفن کردم، ایشان خواب بودند، اما از خواب بیدارشان کردم و ماوقع را گفتم. آقای بازرگان به من گفتند هر کمکی میتوانی بکن تا آن فرد آزاد بشود، گذرنامهاش را به او بدهند و تلفنش را هم به او برگردانند. من به آقای مهدویکنی که آن زمان در رأس کمیتهٔ مرکزی تهران بودند تلفن کردم و از ایشان کمک خواستم. ایشان گفتند من نیرویی ندارم که در اختیار شما قرار دهم به شما کمک کنم، ناچار به فرماندهٔ نیروی هوایی تلفن کردم و از ایشان خواستم به ما نیرو بدهند. ایشان قسم خوردند که شش نفر در ستاد نیروی هوایی هستند که چهار نفرشان را به من دادند و بدون اینکه من آن آقایان را ببینم، آنها از ستاد نیروی هوایی به طرف شرکت خلیج در خیابان ضرابخانه سابق رفتند و بعد از چند ساعت به من تلفن کردند که فرد مورد نظر آزاد شد. تلفنش را هم به او دادیم و گذرنامهاش را هم به او برگرداندیم.
علت اظهارات آقای مهدویکنی چه بود؟
نمیدانم، ایشان گفتند که من هیچگونه نیرویی ندارم که در اختیار شما قرار بدهم. احتمالاً یک روز ایشان جواب میدهند.
بعد چه شد؟
صبح سولیوان و استمپل دوباره به دفتر من آمدند و نامهای برای تشکر به من دادند. این نامه به روال دیپلماتیک در تمام جهان نوشته شده بود که وقتی خطاب از یک شخصیت سیاسی به یک شخصیت سیاسی در کشور دیگر نوشته میشود، همیشه واژهٔ Dear را در آن به کار میبرند و با این جمله نوشته میشود:
Dear Mr. Entezam، Deputy Prime Minster Of Iran
این Dear بعدها به عنوان یکی از دلایل همکاری من با دولت آمریکا و یکی از اسناد جاسوسی من تلقی شد. حالا من خیلی خوشحالم که این فرصت را دارم تا دقیقاً دربارهٔ اتهاماتم صحبت کنم. ببینید! مسخرهترین اتهامات و ننگینترین اتهاماتی که میشود در تاریخ بشریت به شخصی زد، همین اتهاماتی است که به من زدهاند. از جمله یک اتهام این بود که سولیوان برای من نوشتهاند Dear و آقای محمد گیلانی رئیس دادگاه این چنین تعبیر کردند که حتماً من سابقهٔ آشنایی و دوستی قدیمی با آقای سولیوان داشتهام. هر چه به ایشان توضیح دادم که آقا! این الفبای دیپلماسی در جهان است و هرگاه دو نفر دیپلمات برای هم نامه مینویسند همیشه از لغت Dear استفاده میکنند، این برای آقایان قابل درک و فهم نبود و از این امر به عنوان یکی از اسناد خیانت من و رابطهٔ دوستی من با آقای سولیوان استفاده شد. به هر صورت این همان چیزی بود که آقای سولیوان درست کرده بودند. اتهام دیگری که به من زدند این بود که تمامی دستگاههای مخابراتی ایران را به آمریکاییها دادهام. این دستگاههای مخابراتی عبارت بود از یک دستگاه تلفن که آن زمان ۱۲۰ تومان ارزش داشت و هر کس در خانهاش چند نمونه از آن را داشت، ضمن آنکه دستگاه مزبور، از کیوسک شرکت خلیج، که به خود آمریکاییها تعلق داشت گرفته شده بود و ما به آنها پس دادیم.
به نظر خودتان اظهاراتتان منطقی است؟ آیا ما باید باور کنیم که حرف شما در مورد تلفن درست است؟ واقعاً دلیل همین بود؟
بله، بله، شما میتوانید به اسناد دادگاه مراجعه کنید. من امیدوارم چنین بشود. من ۱۹ سال (از سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۷۷) است دارم میجنگم که این اتهامات در یک دادگاه علنی با حضور وکلای مدافع و هیأت منصفه تشکیل بشود. نظّار بین المللی شرکت بکنند و این اسناد روی میز گذاشته بشود و مردم دنیا بدانند چه اتهاماتی به من زدهاند.
از بحث اصلی منحرف شدیم. شما گفتید توطئهای در سفارت آمریکا علیه شما و دیگر چهرههای ملی شکل گرفته بود. در این مورد توضیح بدهید.
درست است. این موضوع به یک نظریهٔ سیاسی برمیگردد و من باید ساعتها برای شما توضیح بدهم تا آن را روشن کنم. آن نظر این است که کشورهای صنعتی به رهبری آمریکا با کمال تأسف از حرکت اصیل و مردمی ایران و نارضایتیهایی که در دوران ۲۵ سال حکومت خفقان محمدرضاشاه در بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در ایران به وجود آمده بود و باعث حرکت اصیل و مردمی ایران در سالهای ۵۶ و ۵۷ به نام انقلاب اسلامی شد، سوءاستفاده کردند؛ یعنی دقیقاً حرکتها را شناختند و خودشان را در مسیر آنها قرار دادند و حرکت را منحرف کردند. این توطئهای بود [...] علیه ایران که ابتدا از ملّیون شروع کردند. CIA برای آنها اسناد و مدارکی تهیه کرد و در سفارت آمریکا گذاشت. به همین دلیل بود که تمام اسناد شاه و حکومت او را از بین بردند و تنها مکاتبات بین دولت موقت و دولت آمریکا در آنجا باقی ماند.
اظهارات شما بر این فرض قرار دارد که آمریکاییها حدس میزدند ایرانیها سفارتشان را میگیرند. آیا میتوانید این را ثابت کنید؟
بله، میتوانم. اسناد و مدارکی هست که من در دادگاه ارائه دادم و امروز هم میتوانم ارائه دهم.
آیا آن اسناد مورد قبول دادگاه قرار گرفت؟
دادگاه هیچ چیز را قبول نکرد چون اصلاً با مسائل سیاسی جهان آشنایی نداشت.
آن اسناد مورد اشارهٔ شما چیست؟
آنها اتهاماتی صد درصد کذب به من وارد کردند و بعد خودشان با تأیید همان اتهامات، مرا به حبس ابد غیرقابل تغییر محکوم کردند. توجه میکنید؟ اسناد همین نامههاست که به دفتر نخستوزیری نوشته شد و بر اساس همین اسناد و مکاتباتی که نسخهٔ اصلی آنها در نخستوزیری موجود است مرا به اتهام خیانت و رابطه با آمریکاییها محکوم کردند، در حالی که هیچ کدام از این اتهامات اصالت ندارد.
شما در مورد سؤال من توضیح ندادید. چطور میخواهید ثابت کنید که آمریکاییها میدانستند سفارتشان مورد حمله واقع میشود و به اشغال در میآید؟
من کتابی نوشتم که حدود هزار صفحه است و فصلی از آن دربارهٔ گروگانگیری است و باید به تمام اسناد این کتاب مراجعه شود. این کتاب هنوز چاپ نشده، شرایط چاپ آن هم فعلاً وجود ندارد. در خارج از ایران امانت گذاشتهام که زمانی چاپ بشود و چاپ خواهد شد. در آنجا آنچه را که من به عنوان سند میگویم میتوانید ببینید. دقت داشته باشید که سفارت آمریکا سه بار اشغال شد نه یک بار. دفعهٔ اول در ۲۵ دسامبر ۱۹۷۸ که میشود ۵ دیماه ۱۳۵۷، این روز، روز تولد و روز معراج حضرت مسیح(ع) است و جنبهٔ مذهبی دارد. آنهایی که آنجا را گرفتند، افراد سازمان چریکهای فدایی خلق بودند و گروههایی دیگر از مردم که آنجا را مسلحانه گرفتند و بعد با کمکی که دولت وقت در آن زمان به سفارت آمریکا کرد آنها را آزاد کردند و از چنگ افراد اشغالگر نجات دادند. دفعهٔ دوم در روز ۲۴ بهمن بود که روز سنوالنتین است؛ یک روز مذهبی. در آن روز هم چریکهای فدایی آنجا را گرفتند و به مسلسل بستند و من اسناد و مدارک مربوط به این اشغال را در کتابم ارائه کردهام که اینها برنامههای قبلی خود آمریکا بود. نه اینکه چریکهای فدایی یا کسانی که سفارت آمریکا را در ۲۵ دسامبر اشغال کردند، آمریکایی باشند، ولی برنامهها طوری ترتیب داده شده بود که از احساسات پاک جوانان ما سوءاستفاده شود. آنها برای نجات مملکت سفارت را گرفتند در حالی که سفارت آمریکا از این حرکت به سود خودش بهرهبرداری کرد. حتی در مورد وقایع ۱۳ آبان سال بعد هم من شما را به روزنامهٔ اطلاعات سیزدهم خرداد سال ۱۳۵۸، ارجاع میدهم، در آنجا جان کلی معاون وقت وزارت امور خارجهٔ آمریکا در نیویورک سخنرانی کرد و گفت که برنامههای اشغال سفارت آمریکا مال خودمان بوده و برنامهٔ اشغال مجدد سفارت آمریکا هم برنامهٔ خودمان است تا بتوانیم از آن بهرهبرداری سیاسی بکنیم. این بحث مفصلی میطلبد.
***
بخش دوم
اشاره
اول آذر ۱۳۷۵ مرا از زندان برای ملاقات به منزل اقوامم آوردند و شنبه صبح دنبالم نیامدند، تلفن کردم و سؤال کردم که چرا نیامدید؟ گفتند: راننده به سفر رفته، فردا تلفن کردم، گفتند: هنوز از سفر نیامده، بعد گفتند: ماشین بنزین ندارد یا لاستیک ندارد، یا خراب است. بهانهها یک ماهی طول کشید و من هر روز تلفن میکردم. میبینید! مرا آزاد نکردند، مرا از زندان اخراج کردند.
عباس امیرانتظام ماجرای آزادیاش را اینگونه شرح میدهد و اصرار دارد که بار دیگر به زندان بازگردد. چرا؟ امیرانتظام میگوید: باید دادگاه اعاده دادرسی من تشکیل شود و باید ملت ایران، تاریخ ایران و مردم جهان بدانند اتهامات من چیست.
بخش دوم گفتوگوی روزنامه «جامعه» را با امیرانتظام سخنگوی دولت موقت بخوانید. او در اوایل انقلاب به جرم جاسوسی برای آمریکا به حبس ابد غیرقابل تغییر محکوم شده بود.
به نظر خودتان آنچه میگویید معقول و منطقی است؟
بله. من عذر میخواهم خلاصه کردن این حرفها در نیم ساعت و یک ساعت چیزی را حل نمیکند. جز اینکه به ابهامات اضافه کند.
با این حساب از این بحث میگذریم و میرویم سر بحث دادگاه. اتهاماتی که در دادگاه به شما زده شد چه مواردی بود؟ بر اساس چه اسنادی این اتهامات اثبات شد؟
بر مبنای همین اسنادی که در کتاب شمارهٔ ۱۰ اسناد لانهٔ جاسوسی هست. همین مکاتباتی که بین دولت موقت و سفارت آمریکا صورت گرفت و اصل اسناد در نخستوزیری موجود است. آنها از این نسخههای کپی استفاده کردند. البته سفارت آمریکا در این نسخهها دست برده، مطالبی را به آنها اضافه کرده بود. مثلاً در اسنادی که در سفارت آمریکا به دست آمد ذکر شده که امیرانتظام انقلاب را قبول ندارد، خدا را قبول ندارد، قرآن را قبول ندارد، مردم را قبول ندارد و اسلام را قبول ندارد. هر کسی که اندکی سواد انگلیسی داشته باشد میفهمد که وقتی در نامهای درباره قرارداد خرید کشتی و رزمناو و هلیکوپتر صحبت میشود، این جملات با بقیهٔ جملات همخوانی ندارد و نمیتواند جزئی از نامهٔ اصلی باشد. به هر حال بعد از ۵۵۰ روز که من در سلول انفرادی زندان اوین بودم و بدون ملاقات در آنجا به سر بردم، سرانجام دادگاهم تشکیل شد و من در اولین جلسه دادگاه از آقای گیلانی خواهش کردم که اسناد اتهام مرا در اختیارم قرار دهند. اسناد بعد از یک ماه مکاتبه و برخوردهای سنگین بین من و آقای گیلانی به من داده شد. آنها را خواندم و از بین مطالب آن، اسنادی را درآوردم که الان وجود دارد. دیدم مواردی که میگویند امیرانتظام خدا را قبول ندارد یا انقلاب و مردم و اسلام را قبول ندارد، این اتهامات بین ۳۹ تا ۳۴۰ بار در ۱۴۰ نامه تکرار شده است. این نامهها به عنوان نامههای محرمانه و خیلی محرمانه ذکر شده بود، در حالی که چندین نامه مربوط به رفتن من به اسکاندیناوی و دادن استوارنامههای من به پادشاه سوئد یا پادشاه نروژ یا رئیسجمهور فنلاند یا ملکهٔ دانمارک در میان آنها بود. در کشور خودمان هم وقتی سفرا میآیند تا استوارنامهشان را به رئیسجمهور مملکت بدهند، از قبل در روزنامهها مینویسند و در رادیو تلویزیون اعلام میکنند؛ چیز محرمانهای نیست. ولی اینها را به عنوان اسناد فوق محرمانه اسم برده بودند. در همین اسناد ذکر شده بود که من خدا را قبول ندارم، امام را قبول ندارم و اسلام را قبول ندارم. همینها بود که من درآوردم و در دادگاه ثابت کردم که اینها ساختگی است و در میان این اسناد گذاشته شده است. نامههایی که آقایان در دادگاه به عنوان بریدههای اسناد ارائه میکردند، تماماً ساختگی بود، به این دلیل که اساساً ماشینهای کاغذخردکن اوراق، طوری اوراق را پودر میکند که هرگز امکان چسباندن مجدد آنها وجود ندارد و تیغهای که این کاغذها را پودر میکند، ضخامتی در حدود پنج دهم میلیمتر دارد. و اگر هم بشود این رشتهها را به هم چسباند، آن پنج دهم میلیمتر خالی میماند. اگر شما به نامههایی که در کتاب شماره ۱۰ وجود دارد، نگاه کنید، متوجه خواهید شد که کاغذها قبلاً با دستگاه کاغذبری بریده شده، بعد چسبانده شده و سپس روی آن کاغذ تایپ کردهاند، در حالی که اگر این کاغذها با دستگاه کاغذخوردکن بریده شده بود هرگز نمیشد حروف را به درستی خواند.
پس به این ترتیب شما کل اسناد سفارت آمریکا را مخدوش میدانید؟
به طور مطلق، اصلاً کذب محض و ساختگی بود.
مگر نمیگویید عین این نامهها در نخستوزیری بود؟ چه چیزی کذب محض و ساختگی بود؟
چرا، اصل نامهها در نخستوزیری بود. ولی در آن نامهها که در سفارت آمریکا پیدا کردند دست برده بودند. به نامهها اضافه کرده بودند. در نامههای نخستوزیری این مطالب وجود ندارد. من در تمام جلسات دادگاه تقاضا کردم که کپی نامههای نخستوزیری را بیاورند با این اسناد مقابله کنیم، ولی آنان این کار را نکردند.
شما دائماً تکرار میکنید که من این موارد را در دادگاه ثابت کردم، آیا دادگاه اظهارات شما را پذیرفت؟
نخیر، نپذیرفت.
پس چطور میگویید ثابت کردم؟
من از طریق خودم ثابت کردم. این موضوع بارها در سراسر جهان اتفاق افتاده، همین چند وقت پیش در انگلستان، متوجه شدند کسی را که در حدود ۲۵ سال قبل محکوم کرده بودند، اشتباه کردهاند، عذر خواستند و ۳۰۰ هزار پوند به او خسارت دادند و از او عذر خواهی کردند. مورد من، اولین مورد در دنیا نیست.
در کشور ما چه در رژیم گذشته و چه در حال حاضر، به افراد مختلفی اتهام جاسوسی زدهاند که این اتهامات یا ثابت شده یا نشده. شما فکر میکنید چگونه ممکن است یک مذاکرهٔ رسمی از طرف یک مأمور رسمی به جاسوسی منجر شود؟ اصولاً در اتهاماتی که قبل و بعد از انقلاب زدهاند، تا چه حد طرح مسألهٔ جاسوسی واقعیت داشته و تا چه حد تصفیه حساب سیاسی بوده؟
به نظر من صد درصد توطئه و تصفیه حساب بوده، یعنی به همهٔ افراد سیاسی که اتهام جاسوسی زدهاند، صد درصد کذب محض بوده؛ من ثابت میکنم. چه در مورد من، چه در مورد بقیه. هیچ کدام پایه و اساس ندارد.
یعنی ما در ایران هیچ وقت جاسوس نداشتهایم؟
ببینید! به همین دلیل است که هیچ کدام از این محاکمات را وقتی سؤال میکنید اتهام این فرد چیست، چیزی بیان نمیکنند. میپرسید: اسنادش کجاست؟ میگویند: ارائه نمیدهیم. دادگاهی است غیرعلنی که تشکیل شده، فردی را به خیانت و جاسوسی نسبت به کشورهای خارجی متهم کردهاند و بعد هم به هر چیزی محکوم شده، مگر شما ماجرای فرج سرکوهی را فراموش کردهاید. که او را به جاسوسی برای آلمان متهم کردند. اگر سند جاسوسی داشتند چرا یک سال او را نگه داشتند و بعد رها کردند.
دادگاه ایشان را از اتهام جاسوسی مبرا دانست.
چرا دادگاه او را تبرئه کرد؟
به دلیل اینکه جاسوس نبود.
بله، نبود. برای اینکه دادگاه تجدیدنظر تشکیل شد. من الآن نوزده سال است که فریاد میزنم دادگاه اعاده دادرسی من تشکیل شود.
شما به چه دلیل آزاد شدید؟
من آزاد نشدم، مرا از زندان اخراج کردند.
چطور؟
داستان اینطور بود که من پانزده سال (از سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۷۷) در اوین و قزلحصار و گوهردشت زندانی بودم. بعد، مرا در دیماه ۱۳۷۳ از زندان اوین به یک بازداشتگاه وزارت اطلاعات در شمال تهران منتقل کردند، منزل کوچکی بود که چند اتاق در طبقهٔ دوم داشت. در یکی از اتاقها هم آقای کیانوری زندگی میکرد، یک اتاق را هم به من دادند که در آنجا زندگی کردم. مدتی اصلاً ملاقات نداشتم، بعد چند ساعتی ملاقات دادند. با توجه به اینکه خانوادهٔ من در ایران نبودند، من به خانهٔ خودم نمیآمدم و خانهام در اختیار فرد دیگری بود. به همین جهت به منزل یکی از اقوام میرفتم. در آنجا اول دو ساعت مرخصی دادند. پانزده روز بعد شد چهار ساعت و بعد شد یک شبانه روز و بعد از چند دوره به سه شبانه روز رسید. مرا چهارشنبهها میآوردند و شنبهها میبردند، این ملاقاتها هر پانزده روز یکبار صورت میگرفت. چندین بار اتفاق افتاد که برای بردن من نیامدند. من تلفن کردم و اعتراض کردم. آقایان بعد از یک هفته، ده روز تأخیر دو مرتبه مرا بردند به همان بازداشتگاه و بعد دو مرتبه آوردند برای ملاقات و به همین ترتیب ملاقاتها منظم شد. بعد از دو، سه ماه دو مرتبه نظم ملاقاتها برهم خورد تا اینکه در اول آذر ۱۳۷۵ آقایان مرا برای ملاقات به منزل اقوامم آوردند و شنبه صبح به دنبالم نیامدند. من تلفن کردم و سؤال کردم که چرا نیامدید؟ گفتند: راننده به سفر رفته، فردا تلفن کردم، گفتند هنوز از سفر نیامده. مدتی بهانهٔ راننده مطرح بود، بعد گفتند ماشین بنزین ندارد یا لاستیک ندارد، یا خراب است. بهانهها یک ماهی طول کشید و من هر روز تلفن میکردم.
ظاهراً خیلی دلتان میخواست به بازداشتگاه برگردید؟
البته.
چرا؟
برای اینکه باید دادگاه اعاده دادرسی من تشکیل شود، باید ملت ایران و تاریخ ایران و مردم جهان بدانند اتهامات من چیست؟
بعد چه شد؟
به خانهٔ آشنایمان آوردند و دیگر نبردند. اواخر آذر ۱۳۷۵، آخرین بار که تلفن کردم، آقایانی که مسئول بازداشت من بودند گفتند تا اطلاع ثانوی دیگر دنبال شما نمیآییم. بنابراین من از آن تاریخ آزاد هستم. آمدم به دنبال خانهام، آن را درست کردم و در همین جا که گفتوگو میکنیم، زندگی را آغاز کردم. تا مدتها روبروی همین ساختمان، مأموران ایستاده بودند و آپارتمان من را زیر نظر داشتند، اما الآن آن افراد را نمیبینم و نمیدانم دنبال من خواهند آمد یا نه؟
شما در این مدت مصاحبههای مختلفی کردید و نامههای مختلفی نوشتهاید و ظاهراً کتابی هم آماده کردهاید؟
چند جلد کتاب آماده کردهام.
در این مدت با شما برخوردی نشده؟
چرا، چندین بار مسئولان امر تلفن کردند و خواستند به دیدن من بیایند. من مطلقاً نمیخواستم به خانهام بیایند، گفتند اگر نمیخواهید که به منزل شما بیاییم، به محوطهٔ برج ساختمان شما میآییم و شما را میبینیم، من دیدم صحیح نیست. گفتم: بیایید. آمدند، چند بار آمدند اینجا و با هم صحبت کردیم، هر دو ماه یا سه ماه یا چهار ماه، در این فاصله – در چهارده ماهی که از بازداشتگاه اخراج شدهام - حدود چهار بار آمدهاند و دربارهٔ مسائل مختلف صحبت کردهایم. من در مورد مسائل کلی کشور و در مورد پیروزی آقای خاتمی نظراتم را گفتم، دربارهٔ سیاست جهان نظریات خود را گفتم. دربارهٔ آیندهٔ نظام جمهوری اسلامی و خودم نظراتم را خیلی صریح گفتم. چندین بار آقایان اصرار کردند که من از مصاحبه کردن خودداری کنم یا در مورد مسائل کشور حرفی نزنم، من به ایشان گفتم که شما وظیفهٔ خودتان را انجام میدهید، من هم وظیفهٔ ملی خودم را انجام میدهم. من تا موقعی که میتوانم صحبت کنم، حرف میزنم.
وظیفهٔ ملی شما چیست؟
وظیفهٔ ملی من افشا کردن چیزهایی است که ملت ایران از آن آگاه نیست.
ملت ایران از چه چیزی آگاه نیست؟
موضوع محاکمهٔ من، اتهامات من و مسائل مربوط به زندان، مواردی است که ملت ایران باید از آن آگاه شود. اینکه چه مواردی از حقوق بشر – چه در داخل زندانها و چه در خارج از آن نقض شده است. البته من تنها کسی نیستم که ادعا کنم از این موارد آگاه هستم، شاید همهٔ آنهایی که بیرون زندان بودند، این موارد را بهتر از من بدانند، ولی در داخل زندانها، اگر هم کسانی آگاه باشند، ممکن است جسارت بیان این موارد را نداشته باشند. کسانی که این مسائل را میدانستند یا آگاه بودند، زیر خاک رفتند و دیگر وجود ندارند که بیان بکنند، ولی من از همان روزهای نخست این احساس در وجودم بود که به خاطر این مملکت و مردم در زندان هستم و باید از حقوق آنها دفاع کنم.
من همیشه به دنبال این بودم که این مسائل را به اطلاع مردم ایران و جهان و کمیتهٔ حقوق بشر برسانم. به خاطر دارید که آقای گالیندوپل در سالهای ۶۹-۱۳۶۸ و ۷۰ به ایران آمدند. در سالهای ۶۸ و ۶۹ مسئولان دادستانی انقلاب در زندان اجازه ندادند من با ایشان ملاقات کنم، ولی در سال ۷۰ اجازهٔ ملاقات دادند. این ملاقات در دفتر رئیس زندان انجام شد. در اتاق کنفرانس رئیس زندان اوین چند ساعت با آقای گالیندوپل نشستم و تمام مطالبم را برای ایشان نوشتم؛ و بر اساس همان مطالب بود که در همان سال دولت ایران به دلیل نقض حقوق بشر محکوم شد. البته مطالبی هم در خارج از ایران بوده که دیگران میدانستند و به کمیتهٔ دفاع از حقوق بشر سازمان ملل متحد گفتند که با مطالب من جمع شد و اطلاعات کاملی به وجود آورد. من هر ساله به طور محرمانه اعلام جرمهایی جدید را در مورد نقض حقوق بشر در ایران تهیه میکنم؛ در مورد زنان و کودکان و زندانیان؛ در مورد هنرمندان هم مطالبی را که میدانستم، به اطلاع کمیتهٔ دفاع از حقوق بشر سازمان ملل متحد رساندم.
هنوز احساس میکنم هموطنان من به قدر کافی از موارد نقض حقوق بشر آگاهی ندارند و باید به اطلاع آنان رسانده شود. این وظیفهٔ ملی و وطنی من است، اگرچه با سرنوشت و سلامت و جانم بازی کنم، باید بگویم که این خطری است که طی ۱۹ سال گذشته آن را پذیرفتهام.
در این مدت مشکلی برای شما به وجود نیامده؟
نه، نه، تا به حال هیچ مشکلی برای من به وجود نیامده.
الآن نشستهاید علیه حکومت جمهوری اسلامی هر چه میخواهید میگویید، کسی هم حرفی به شما نمیزند، وضع جالبی نیست!؟
بله، کاملاً درست است. دلیلش را به شما میگویم. دلیلش این است که من در حال حاضر به اندازهٔ کافی در سطح جهانی شناخته شده هستم و ایجاد مزاحمت برای من مشکلاتی عظیم برای دولت به وجود میآورد.
شما واقعاً فکر میکنید دولت از این میترسد؟
ملاحظاتی دارند. من قدرتی ندارم که کسی از من بترسد، ولی ملاحظاتی وجود دارد که رعایت میکنند. من برندهٔ جایزهٔ جهانی دفاع از حقوق بشر در سال ۱۹۹۷ شدم که این جایزه در ۲۲ ژانویه ۱۹۹۸ به نمایندهٔ من در وین داده شد.
نمایندهٔ شما چه کسی بود؟
آقای دکتر عبدالکریم لاهیجی.
خودتان چرا نرفتید؟
قرار بود بروم، تمام امکانات هم فراهم شد. بعد آگاه شدم که توطئهای در کار است تا من از ایران خارج شوم و اجازه ندهند دو مرتبه به ایران برگردم، بنابراین من صلاح دانستم که در این شرایط خاص در کشورم باشم و هر خطری را بپذیرم.
بعضی محافل داخلی میگویند که جایزهٔ صلح کرایسکی از سوی صهیونیستها حمایت میشود، این درست است؟
اینها مطالبی است که نویسندگان روزنامههای دولتی ایران – که هیچگونه جنبهٔ مردمی و ملی ندارد – مینویسند و هر چه را به هر کس میخواهند نسبت میدهند.
برای رد این نظر همین که این نشریات دولتی هستند کافی است؟
بله، به نظر من آقای برونو کرایسکی یک شخصیت جهانی است، آیا میشود او را متهم کرد که صهیونیست است؟ البته، آقایان خیلی راحت این کارها را میکنند.
رئیسجمهور اسرائیل هم یک شخصیت جهانی است. مگر نمیشود یک نفر هم شخصیت جهانی باشد و هم صهیونیست؟
بله، ولی این خیلی فرق دارد.
چه فرقی دارد؟
خیلی فرق دارد. ما نمیتوانیم هر یهودی را متهم کنیم که صهیونیست است. ممکن است در مورد افراد گمنام بشود چنین اتهاماتی را وارد کرد، اما در مورد افراد نامداری مانند آقای برونو کرایسکی چنین نیست. خیلی ساده میتوانید تحقیق کنید، ببینید صهیونیست بوده یا نه؟
بعضی نشریات داخلی گفتهاند که صهیونیست بوده، به نظر شما نبوده؟
نه، مسلماً نبوده، او نخستین زمامداری بود که حقوق مردم فلسطین را به رسمیت شناخت و برای آزادی زندانیان فلسطینی اقدام کرد.
آیا در حال حاضر فعالیت سیاسی دارید، البته غیر از مصاحبهها و گفتوگوها؟
بله، من علیالاصول به دنبال همکاری با گروههای ملی در ایران هستم که بتوانم وحدت و اتفاق نظری بین آنها برقرار کنم.
آیا در حال حاضر در ایران گروه ملی فعال داریم؟
بله، نهضت آزادی، حزب مردم ایران، حزب ملت ایران، جبهه ملی ایران و حزب زحمتکشان ملت ایران هستند و سایر گروههایی که من اسمشان را نمیدانم یا الآن حاضرالذهن نیستم.
آیا در حال حاضر دیدگاهی مثبت در نهضت آزادی نسبت به شما وجود دارد؟
این را نمیدانم؛ اما من چون مدتی در نهضت آزادی بودم، و آقایان از همکاران و دوستان و همراهان و همفکران گذشتهٔ من بودند، برای آنها احترام قائل هستم و معتقدم که آنها بر اساس دیدگاههای خودشان برای نجات ایران تلاش میکنند. البته دیدگاههای آنها با دیدگاههای من بسیار متفاوت است و به لحاظ بینش سیاسی و جهان بینی همجهت نیستیم. من به دلیل نوزده سال زندان و آشنا بودن با خیلی مسائل، دیدگاههای دیگری دارم که دوستان ما آن دیدگاهها را ندارند. آقایان معتقدند که نظام جمهوری اسلامی باید حفظ و تصفیه شود و معتقدند نظام مذهبی میتواند مشکلات کشور را حل کند، در حالی که من معتقد هستم که نظام مذهبی نمیتواند و قادر نیست مشکلات ایران را حل کند، [...] البته در چند ماه گذشته که آقای خاتمی بر سر کار آمده، شرایط تغییر کرده و من میتوانم با شما صحبت کنم. از چند ماه قبل از روی کار آمدن ایشان در دوران ریاست جمهوری آقای رفسنجانی هم این پیشرفت حاصل شده بود. یک مقداری فضا باز شده بود و الان در زمان آقای خاتمی فضا بازتر شده. آقای خاتمی با این ایده آمدند که قانون را در مملکت حاکم کنند، در حالی که در ۱۹ سال گذشته قانون در این مملکت اجرا نمیشد. قانون اساسی از سوی ادارهکنندگان کشور زیر پا گذاشته شده بود.
خود شما هم که قانون اساسی را قبول ندارید؟
قانون اساسی را قبول داشتم و به آن رأی دادم، ولی به این دلیل که با شرایط زمان ما قابل قیاس نیست و در آن دست بردهاند و با وضع امروز هماهنگی ندارد، آن را قبول ندارم، ولی علیه آن هم نمیجنگم.
ولی مردم قانون اساسی را قبول دارند.
نه، اگر یک همهپرسی انجام شود، میتوان گفت بله یا خیر.
وقتی مردم در انتخابات ریاست جمهوری شرکت میکنند، همین امر نشاندهندهٔ مقبولیت وضعیت نزد آنان است.
اینطور نیست. من هم در انتخابات شرکت کردم، برای اینکه به آقای خاتمی رأی بدهم.
***
آخرین بخش
عباس امیرانتظام از نظر وزارت اطلاعات آزاد است و از نظر دادستانی هنوز زندانی، در حالی که گذرنامه و اجازه خروج از کشور هم در جیبش است. اما میگوید: این توطئهای است که از کشور خارج شوم و دیگر نتوانم برگردم. اینکه من مذهبی نیستم هم اتهامات و اظهارات سفارت آمریکاست.
سومین و آخرین بخش از گفتوگوی روزنامه «جامعه» با امیرانتظام را میخوانید:
به هر حال شما میخواهید در محدودهٔ قانون کار سیاسی بکنید یا نه؟
مسلماً همینطور است.
پس چرا میگویید که من نظام مذهبی را قبول ندارم، طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی نظام مذهبی است.
قبول ندارم، برای اینکه نتایج و بازده کارش منفی بوده و [...]
به فرض پذیرش آنچه گفتید، چطور میتوانید ثابت کنید که علت پیامدهای نادرست نظام، مذهبی بودن آن است؟
از ۲۲ بهمن ۵۷ که نظام مذهبی روی کار آمد، برای مدت ده ماه آقای بازرگان فعالیت کردند که بتوانند قدمی در راه بهبود مشکلات ایران بردارند که البته حکومت ایشان هم توسط نظام مذهبی سرنگون شد و کنار گذاشته شد. قسمت اعظم این سالها، یعنی هجده سال و چند ماه را، نظام مذهبی اداره کرده و الآن وقتی از نظر سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و بهداشتی نگاه میکنیم، میبینیم با مشکلات عظیمی دست به گریبان هستیم. [...] کارنامهٔ این نوزده سال، منفی است. من با هیچ کس مخالفت شخصی ندارم. همه آقایان از نظر من به عنوان یک انسان محترم هستند، ولی نتایج کارشان است که منفی است.
آنچه گفتید به فرض درست بودن نشان میدهد که نظام موجود کارآمد نیست، آیا این به آن معنی است که کارآمد نبودن، ناشی از جنبهٔ مذهبی است؟
حتماً، بسیاری از مسائلی که در این سالها به وجود آمده به همین دلیل بوده. شما یادتان هست که این آقایان اوایل که بر سر کار آمدند چه دیدگاههایی نسبت به تجارت داشتند، ولی به تدریج حرکت آنها تغییر جهت داد و به حفظ بازار و حفظ تجارت پرداختند و سرمایههایی که الآن عدهای به دلیل طرفداری از نظام مذهبی اندوختهاند ثروتهای بادآوردهای است که متعلق به ملت ایران است و به ناحق به دست عدهای افتاده.
با توجه به آنچه گفتید، شما اتهاماتی را که در دادگاه به شما وارد کرده و از قول آمریکاییها اثبات شده که امیرانتظام مسلمان و مذهبی نیست، تأیید میکنید؟
اصلاً، من مسلمانم، من در خانوادهٔ مسلمان به دنیا آمدهام.
پس چرا با یک نظام مذهبی مخالفت میکنید؟
برای اینکه نتیجهٔ کارشان منفی است. در طول تاریخ، بشریت دو دفعه مذهب را در امور سیاسی تجربه کرده [...] البته، این بدان معنی نیست که ما با دین مخالفیم.
به عبارت دیگر شما دیدگاه لائیک دارید نه ضد مذهبی؟
من به دخالت نکردن دین در امور سیاسی معتقدم، هر چه اسمش را میخواهید بگذارید. من مسلمانم، شیعهام، در خانوادهٔ مسلمان به دنیا آمدهام، شدیداً به خداوند و حضرت رسول(ص) و اسلام عقیده دارم، و اگر خداوند و عنایت او نبود، من طی این نوزده سال (از سال ۱۳۵۸ تا سال ۱۳۷۷)، صد بار باید کشته شده باشم، ولی من نمردم، زنده ماندم تا به امروز، و این عنایت خداوند است و اتکال من به خداوند و اسلام. بنابراین نمیشود تمام اینها را کنار گذاشت و اتهامات و اظهارات مسخرهٔ سفارت آمریکا را پذیرفت که من مذهبی و مسلمان نیستم. من مسلمانم. چه کسی میگوید که من مسلمان نیستم؟ من مسلمانم و تمام مسائل دینی و مذهبی را قبول دارم و اجرا میکنم، اما دخالت دین را در سیاست نادرست میدانم؛ به دلیل یک تجربهٔ سیصد ساله در دنیای مسیحیت و یک تجربهٔ ۲۰ ساله در ایران.
اگر یک همهپرسی صورت بگیرد و مردم به این دیدگاه که مذهب و سیاست میباید در سرنوشت سیاسی کشور دخیل باشند، مجدداً رأی بدهند، شما این را میپذیرید؟
حتماً، حتماً، به شرط آنکه آن همهپرسی آزاد و با نظارت سازمان ملل متحد باشد.
البته اصل بر این است که همهپرسی آزاد است.
بله، رفراندوم باید آزاد باشد. من این را بارها گفتهام.
شما دائماً به حقوق بشر اشاره میکنید، در حالی که سابقهٔ حقوق بشر در جهان نشان میدهد مقاصد سیاسی همواره پشت پردهٔ حقوق بشر بوده و بسیاری کشورها که حقوق بشر را رعایت نمیکنند به دلیل حمایتهای بینالمللی، به هیچ وجه مورد اتهام قرار نمیگیرند. آیا گمان نمیکنید حقوق بشر آلت دست قدرتهای سیاسی است؟
چرا، من با شما همعقیده هستم. من میدانم حقوق بشر یک حربه است.
پس چرا این قدر به آن تکیه میکنید؟
این یک اهرم است. ما باید برای نجات کشورمان و برای نجات ملتمان از حقوق بشر استفاده کنیم. ما کاری نداریم که در اسرائیل حقوق بشر زیر پا گذاشته میشود و یا در آمریکا به حقوق بشر بیاعتنایی میشود. دلیلی ندارد که چون آنها حقوق بشر را زیر پا میگذارند ما هم چنین کنیم.
در بسیاری موارد، وقتی حکومت ایران محکوم میشود مقاصد سیاسی وجود دارد...
حتماً همینطور است، اما در مجموع رعایت حقوق بشر به نفع ماست. ما میخواهیم حقوق بشر در کشورمان اجرا شود. کشور ما که نباید آمریکا و اسرائیل را الگو قرار بدهد؛ این درست نیست که بگوییم چون در آمریکا و اسرائیل حقوق بشر اجرا نمیشود، در ایران هم اجرا نشود. ما میخواهیم از حقی که به ما داده شده استفاده کنیم. در خود اسلام هم این حق به مردم داده شده که متأسفانه زیر پا گذاشته میشود.
شما بخش وسیعی از عمرتان را به دلیل ارتباط یا اتهام ارتباط با آمریکا در زندان گذراندید. الآن نظرتان دربارهٔ ایالات متحدهٔ آمریکا چیست؟
این اتهامی کذب بود که هرگز نتوانستند آن را اثبات کنند. من نوزده سال است که میجنگم تا یک دادگاه عادلانه برای اعاده دادرسی من تشکیل شود. آنها اتهامات مرا مطرح کنند و من بتوانم وکیل مدافع داشته باشم، و نظّار حقوقدان جهانی در دادگاه من شرکت داشته باشند، در این صورت آنها نمیتوانند حتی یک مورد، حتی یک کلام علیه من پیدا کنند.
به سؤال من پاسخ ندادید. آقای امیرانتظام موضع شما در قبال آمریکا چیست؟
آمریکا کشوری است استعمارگر، سرمایهدار، با قدرت و در حال حاضر قدرت اول جهان است. اما نمیتوانیم به دلیل اینکه آمریکا دارای این صفات است، بگوییم نباید مطلقاً با این کشور رابطه داشته باشیم. این به ضرر منافع ملی ماست. ما در نوزده سال گذشته به دلیل شصت میلیارد دلار سرمایهگذاری که در صنایع نظامی کرده بودیم، مجبور شدیم لوازم یدکی همان صنایع را از آمریکا با چند برابر قیمت بخریم، آن هم به دلیل نداشتن رابطهٔ مستقیم. قطع رابطه با دولت آمریکا نه تنها به مصلحت ملت ما نیست، بلکه گناهی بزرگ است و همین امر تا امروز باعث شده خسارات بسیار سنگینی به ملت ایران وارد شود. بنابراین ما باید افرادی سیاستمدار، باهوش، وطنپرست و صادق داشته باشیم که ضمن داشتن رابطه با آمریکا بتوانند منافع ملت ما را حفظ کنند. فراموش نکنید که در تمام دوران جنگ سرد آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، دو قطب متضاد در مقابل هم بودند و موشکهای خود را به سوی خاک یکدیگر نشانه رفته بودند، ولی همیشه با هم رابطه داشتند؛ مینشستند، شام میخوردند، ناهار میخوردند، صحبت میکردند و از نتایج صحبتشان بهرهبرداری میکردند. این دیپلماسی آمریکا بود که توانست اتحاد جماهیر شوروی را به زانو در بیاورد و آن را متلاشی کند، نه جنگ نظامی. بنابراین ما که یک دولت کوچک هستیم و دنبال صلح و آشتی و مسالمت میگردیم، حق نداریم رابطهٔ خودمان را با کشورهای جهان قطع کنیم، آن هم فقط به خاطر اینکه آنها کشورهای استعماری هستند. مگر دولت انگلستان یا فرانسه استعماری نیستند؟ مگر اسپانیا و پرتقال استعماری نبودند؟ مگر خود چین یا ژاپن استعماری نبودند؟ اگر ما با همه اینها رابطه داریم، چه دلیل دارد که با آمریکا رابطه نداشته باشیم؟ چه دلیل دارد که با اسرائیل رابطه نداشته باشیم؟ ما باید افرادی لایق و شریف داشته باشیم که بتوانند منافع ملت ما را حفظ کنند، وگرنه به صرف اینکه این کشور استعماری و ظالم است و حقوق بشر را رعایت نمیکند، حق نداریم رابطهمان را با آن کشور قطع کنیم.
الان از نظر قانونی شما چه وضعیتی دارید؟ تبرئه شدهاید؟
هیچ کدام، هیچ کدام، همانطور که گفتم حکم من ابد غیرقابل تغییر است. آقایان در آذر ۱۳۷۵ که من را از زندان بیرون کردند، بعد از سی روز که من هر روز اعتراض کردم، به من گفتند تا اطلاع ثانوی به دنبال شما نخواهیم آمد. بعد از دو ماه آمدند اینجا، دو نفر آقایان از وزارت اطلاعات که مسئول امور ملّیون هستند، آمدند اینجا و گفتند از نظر دادستانی انقلاب شما زندانی هستید، ولی از نظر ما شما زندانی نیستید، به همین دلیل شما در بیرون از زندان زندگی میکنید، ولی دادستانی انقلاب هنوز شما را زندانی میداند، بنابراین، این تعریف را شما پیدا کنید که من چه موقعیتی دارم.
حق خروج از کشور را دارید؟
به من اجازه دادند، گذرنامه و اجازهٔ خروج هم دارم.
چرا به خارج نمیروید؟