من و شریعتی

شاید خیلی‌ها بحران ۳۰ سالگی یا ۴۰ سالگی را تجربه کرده باشند، اما من بحران ۴۴ سالگی داشتم. علتش باز به دکتر علی شریعتی بازمی‌گردد. همیشه شریعتی برای من یک الگو و تیپ مقبول بود. دکتر شریعتی در ۴۴ سالگی از دنیا رفت با آن همه کتاب و آثار قلمی و با آن همه تاثیر داخلی و خارجی و با ایجاد تحول در نسل‌هایی از مردم ایران و دیگر کشور‌های اسلامی. وقتی به ۴۴ سالگی رسیدم، خودم را با آثار وجودی شریعتی مقایسه می‌کردم و رنج می‌بردم که هیچ نشدم در حالی که الگوی من شریعتی بود.

کد خبر: ۲۸۰۰۵
۱۳:۲۹ - ۰۱ تير ۱۳۹۸

دیدارنیوز ـ علی شکوهی*:
اول: نوجوان بودم و تازه پایم به کتابخانه مسجد نصیرخان بهشهر (امام حسین فعلی) باز شده بود. این کتابخانه در آن زمان، اصلی‌ترین رقیب کتابخانه اصلی شهر بود و با کتاب‌های مذهبی و دینی، جوانان زیادی را به خود جذب کرده بود. من در دوره تحصیل در مدرسه راهنمایی، اول مشتری این کتابخانه بودم، اما بعد‌ها کتابدار و یکی از اداره‌کنندگان آن شدم و همین امر پای مرا به فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی باز کرد. در هنگام اداره این کتابخانه، با پدیده «کتاب‌های ممنوعه» مواجه شدم. در آن کتابخانه، مهم‌ترین کتابی که ممنوعه بود، کتاب «مناظره دکتر و پیر» بود که به وسیله روحانی مبارز همشهری ما یعنی شهید سیدعبدالکریم هاشمی‌نژاد نوشته و چندین بار چاپ شد، اما ساواک انتشار آن را ممنوع کرده بود. در این کتابخانه، نامی از دکتر علی شریعتی شنیده نمی‌شد، چون بانیان آن به طیف مذهبی سنتی تعلق داشتند. اولین آشنایی من با دکتر شریعتی در همین دوران و به واسطه دوستی صورت گرفت که برادرش دانشجوی دانشگاه تبریز بود و آثار دکتر شریعتی را به بهشهر می‌آورد و در اختیار جوانان قرار می‌داد. به خاطر دارم چه انقلاب بزرگی در وجودم احساس کردم وقتی اولین‌بار کتاب «آری اینچنین بود برادر» و «شهادت» را خواندم. دنیای تازه‌ای برایم ساخته شد که با گذشته فرق داشت و خیلی طول نکشید که اکثر آثار شریعتی را خواندم و به مروج اندیشه و تفکر او در شهر و منطقه خودمان تبدیل شدم.

دوم: در سال ۵۶ و در اوج زمانی که کتاب‌های شریعتی موضوع مناقشه موافقان و مخالفان بود، یک‌باره خبر درگذشت شریعتی منتشر شد. این حادثه همه ما را به شوک فرو برد و کار ما به اقتضای آن سن و سال، اشک و آه شد. همه ما مطمئن بودیم که او را به شهادت رسانده‌اند و مرگ عادی را در ۴۴ سالگی برای شریعتی باور نداشتیم. درگذشت او به موضوع نقد و بررسی کتاب‌های او دامن زد و موافقان و مخالفان زیادی را به این کار واداشت. طبیعی بود که یکی از این افراد من باشم که از دوره راهنمایی، عاشق آثار دکتر شریعتی شده بودم و بر اساس آن در کلاس‌های دبیرستان، برای دانش‌آموزان سخنرانی می‌کردم و در سال اول دبیرستان به واسطه توزیع کتاب‌های او دستگیر شده بودم. من در آن زمان با دو جریان در دو شهر مازندران درگیری فکری داشتم. اول، جریان سنتی مذهبی در بهشهر که مخالف شریعتی بود و به نفی و تکفیر و رد شریعتی اقدام و کتاب‌های او را ضاله تلقی می‌کرد. دوم، طیفی از علاقه‌مندان تند و افراطی آثار شریعتی در «بندرگز» که خود را مرید دکتر می‌دانستند و در حمایت از او به نفی روحانیت هم رسیده بودند و حتی سیگار کشیدن برخی از آن‌ها هم شبیه سیگار کشیدن دکتر شریعتی شده بود. ما در بهشهر باید چانه می‌زدیم که آثار شریعتی برای نسل جوان مفید است و اتهامات فراوان رایج علیه شریعتی وارد نیست و در بندرگز باید با دوستان مناقشه و مباحثه می‌کردیم که شریعتی را به اسطوره تبدیل نکنید و او را هم مستحق نقد بدانید و به شخص‌پرستی کشانده نشوید. شاید همین فضای دوگانه بهشهر و بندرگز بود که مرا به موضع متعادلی درباره شریعتی رسانید تا نه چون برخی مذهبیون بهشهری، خود را از آثار فراوان او محروم کنم و نه چون برخی دوستان بندرگزی، سر از فرقان و گروه‌های مشابه در آورم.

سوم: شاید یکی از سرفصل‌های مهم زندگی من تغییر رشته درسی در دوره دبیرستان باشد که تحت تاثیر دکتر شریعتی اتفاق افتاد. من تا سال ۵۶ در دبیرستان در رشته ریاضی فیزیک درس می‌خواندم ولی از وقتی بحث دانشگاه مطرح شد، احساس کردم که حتما باید جامعه‌شناسی بخوانم، چون فکر می‌کردم دکتر شریعتی به دلیل تحصیل در این رشته، این همه توان اثرگذاری پیدا کرده است. به همین دلیل در سال آخر دبیرستان و با وجود مخالفت اکثر دبیران و مدیران مدرسه، تغییر رشته دادم تا دیپلم اقتصاد اجتماعی بگیرم و بتوانم در دانشگاه در رشته جامعه‌شناسی درس بخوانم. البته در سال ۵۷ من نتوانستم دیپلم بگیرم، چون دستگیر شده و در زندان بودم، اما بعد از آزادی از زندان و بعد از پیروزی انقلاب، در سال ۵۸ دیپلم گرفتم و در رشته جامعه‌شناسی دانشگاه تهران قبول شدم و به تحصیل در دانشکده‌ای پرداختم که به نام دکتر علی شریعتی نامگذاری شده بود. البته بعد از یک ترم، انقلاب فرهنگی صورت گرفت و دانشگاه هم تعطیل شد و وقتی دو سال بعد دانشگاه باز شد، دوباره تغییر رشته دادم تا فلسفه بخوانم نه جامعه‌شناسی.

چهارم: شاید خیلی‌ها بحران ۳۰ سالگی یا ۴۰ سالگی را تجربه کرده باشند، اما من بحران ۴۴ سالگی داشتم. علتش باز به دکتر علی شریعتی بازمی‌گردد. همیشه شریعتی برای من یک الگو و تیپ مقبول بود. دکتر شریعتی در ۴۴ سالگی از دنیا رفت با آن همه کتاب و آثار قلمی و با آن همه تاثیر داخلی و خارجی و با ایجاد تحول در نسل‌هایی از مردم ایران و دیگر کشور‌های اسلامی. وقتی به ۴۴ سالگی رسیدم، خودم را با آثار وجودی شریعتی مقایسه می‌کردم و رنج می‌بردم که هیچ نشدم در حالی که الگوی من شریعتی بود. ایام خیلی تلخی بود و یکی، دو سال طول کشید تا اوضاع برایم عادی شد. همیشه گفته‌ام که می‌توان با شریعتی مخالف بود، اما آثار وجودی او را برای چند دهه و چند نسل و برای همه کشور‌های اسلامی، هیچ کس نمی‌تواند انکار کند.

پنجم: چقدر برایم شیرین بود وقتی در آخر سال ۸۸ در سفر سوریه و لبنان، توفیق زیارت مزار شریعتی برایم فراهم شد. ساعت‌ها در کنار قبرش نشستم و به رسالت زینبی او فکر کردم و به غربتی که مزارش داشت و اینکه چرا جنازه‌اش در حسینیه ارشاد تهران مدفون نیست. خدایش رحمت کناد.
 

*روزنامه نگار و فعال سیاسی

 

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: