دیدارنیوز ـکلیشه ذهنیام کتاب خواندن بود و چرخاندن چرخ ماشین اسباببازی. هی چرخ را میچرخاندم، میچرخاندم، میچرخاندم. اسمم پدرام است. پدرام میرعظیمی.
همانطور که از خودش میگوید، فرید شال بنفش را دور گردنش میاندازد و پیکسل مخصوص انجمن اتیسم را به بلوزش وصل میکند و بعد هم پرچم کوچکی میآورد با نشان انجمن. فرید دوربین را روی صورت پدرام، نشان انجمن و قفسههای کتاب پشت سر تنظیم میکند و عکس میگیرد. «هر کدام از ما کلیشههایی ذهنی داریم که مدام تکرار میشوند. هر روز بارها و بارها باید انجامشان دهیم. مثل عادتی همیشگی که قرار نیست فراموشمان شود. در تعریف اتیسم آمده: درخودماندگی.» پدرام یک هفته است که کلیشه ذهنیاش را عملی کرده و کتابخانهای کوچک در ساختمان خیابان جمهوری انجمن اتیسم به راه انداخته است. خودش به مدیران انجمن پیشنهاد داد تا کتابخانهای داشته باشند و آنها هم استقبال کردند و پدرام در ٢٧سالگی مسئول کتابخانه شد. «من هر روز روزنامه میخوانم. کتابهای بسیاری هم در این سالها خواندهام.»
بخش بزرگی از قفسههای کتاب هنوز خالی است، اما کتابهای موجود با نظم کنار هم چیده شدهاند. هر کدام شماره دارند تا بهراحتی به کسانی که عضو کتابخانهاند، داده شوند. پدرام به قفسهها تکیه داده و میگوید سهسال است عضو انجمن شده. یکی از اقوام دورش او را با انجمن اتیسم آشنا کرد و او هم بعد از آن ازجمله اعضای فعال انجمن شد. «دوران دانشجویی فهمیدم که اتیسم دارم. پیش از آن این اختلال را نمیشناختم.» از دوران مهدکودک با بچهها به سختی ارتباط میگرفت و ساعتها وقتش را به چرخاندن چرخ ماشین اسباببازیاش میگذراند. این وضع تا سالها بعد ادامه پیدا کرد. مدتی قرص مصرف کرد و مشاورههای روانشناسی گرفت. «دوران مدرسه خیلی سخت نبود، برای درس ریاضی معلم خصوصی داشتم، اما درسهای حفظ کردنیام خوب بود.» او بعدها راهی دانشگاه شد و لیسانس و فوقلیسانس مدیریت فرهنگی خواند.
با دانههای تسبیح در دستش بازی میکند. دانهها را میچرخاند و نگاهش را از رنگ سبز تسبیح برنمیدارد. یکی از مشکلاتی که در این سالها داشته، ناتوانی در نگاه کردن به طرف مقابل و چشمبهچشمشدن با کسی بوده که مقابلش است. «خیلیها اتیسم را نمیشناسند، حتی برخی از روانشناسها و افرادی که تصور میکنی باید این اختلال را بشناسند، برای همین هم برخوردشان متفاوت است.» همین تفاوت برخوردها برای پدرام یکی از دلایل راهاندازی کتابخانه بود. کتابخانهای که اکثر کتابهایش درباره اتیسم است.
در قفسهها کتابهای علوم رفتاری و روانشناسی چیده شده، او خودش هم از طرفداران این سبک از کتابهاست، کتابهای بسیاری را به کتابخانه اهدا کرده است و همه امیدش این است که در آینده خانواده افراد دارای اتیسم و همچنین افراد عادی این کتابها را بخوانند و بدانند با چه اختلالی مواجهاند. آن هم در کشوری چون ایران که بسیاری از خانوادهها اختلال کودکانشان را جدی نمیگیرند. «در ایران برخلاف کشورهای دیگر اتیسم شناختهشده نیست. من دوست داشتم مردم اتیسم را بشناسند و اگر کودکی با اختلال اتیسم دیدند، بدانند چطور با او رفتار کنند. برای همین هم اغلب کتابها با موضوع اتیسم است و دوست دارم خانوادهها آن را بخوانند.» انجمن با ناشرانی که در این حوزه فعالند، ارتباط گرفت و آنها هم کتابهایی به کتابخانه اهدا کردند تا تعداد کتابهای موجود در کتابخانه به بیش از ٦٠٠جلد برسد.
کتاب اهدا کنید، رایگان عضو شوید
در یک هفتهای که از تاسیس کتابخانه گذشته حدود ١٣ نفر عضو شدهاند. «برگه عضویت بیاورم که شما هم عضو شوید؟»
عضویت در کتابخانه برای همه افراد هم ممکن است و آنها هم میتوانند از این کتابها استفاده کنند. برای عضویت سه ماهه ١٥هزار تومان، ٦ ماهه ٢٥هزار تومان و سالیانه ٤٠هزار تومان باید بپردازند و اگر کتاب اهدا کنند، بخشی از این عضویت رایگان میشود. در یک هفته گذشته مراجعی از بیرون نداشتهاند، اما پدرام امیدوار است در آینده این اتفاق با تبلیغات گسترده عملی شود و خیلی زود تعداد مراجعان و کتابهایشان آنقدر زیاد شود که وقت سر خاراندن نداشته باشند. «خیلی خوب میشود اگر در مدارس هم آموزشهای شناخت اتیسم داده شود. من در مدرسه عادی درس خواندم و درحال حاضر هم مدارس کمی برای کودکان اتیسم وجود دارد. اما اگر آموزش وجود داشته باشد، همه میدانند باید چطور رفتار کنند.»
نخستین تجربه حضورش در کتابخانه به دوره راهنماییاش برمیگردد که عضو کتابخانه محلشان بود. آنجا همه جور کتابی میخواند. بعدها هم عضو کتابخانه ملی شد. «پدر بیپول پدر پولدار، آخرین کتابی است که خواندم.» فرید همچنان عکس میگیرد و بعد با ذوق عکس را به پدرام نشان میدهد. دانشجوی کامپیوتر است و یک سالی است که عضو انجمن شده. شمردهشمرده حرف میزند. پدرام میگوید او و امیر مرادی بهترین دوستانش هستند؛ دوستانی که از هم جدا نمیشوند و قرار است با کمک هم کتابخانه را اداره کنند. فرید همانطور که عکسهای دوربین را میبیند، میگوید تمام کتابهای هوشنگ مرادیکرمانی را خوانده. «امیر برادرزاده آقای مرادیکرمانی است. امسال در نمایشگاه کتاب دیدمشان و او هم کتاب قصههای مجید را به من هدیه داد.» امیر میخندد و میگوید رمان خواندن برایش جذاب نیست، اما برخی از کتابهای عمویش را خوانده و فیلم میهمان مامان را که از روی داستان عمویش ساختهاند بارها و بارها دیده. «شاید ١٠ بار یا ٢٠ بار این فیلم را دیدم.»
امیر طرفدار کتابهای دکتر ازمندیان است. کتابهایی با سبک و سیاق روانشناسی و قدرت حافظه. «کارهای کامپیوتری خیلی زیادی بلدم. هرچه که فکرش را بکنید، اما کار نیست. کسی به ما کار نمیدهد.» پدرام میان کلامش میآید و میگوید دردشان بیکاری است و درک نشدن توسط جامعه. اینکه تعداد کسانی که میدانند اتیسم چیست، کم است و کمتر از آن تعداد افرادی است که میدانند باید با فرد مبتلا به اتیسم چطور رفتار کرد. «دوست دارم به آقای مرادیکرمانی و نویسندگان دیگر بگویم که به کتابخانه ما بیایند و عضو شوند و برایمان جلسه قصهگویی برگزار کنند. شاید از این طریق توجه به اینجا زیاد شود، افراد بیشتری عضو شوند و کتابهای بیشتری اهدا شود. من همیشه دلم میخواست کتابخانهای داشته باشم و مسئولش باشم. فقط همین.»
منبع: روزنامه شهروند/۹ خرداد ۹۷