گشتی در بازار‌های بندری بوشهر

داستان ته لنج و نخل تقی

مجید دو کوچه بعد از تابلوی خیابان که پایه زنگ زده‌اش روی زمینه آبی پر از دیوار نوشته خودنمایی می‌کند، بساط کرده. افغان است و یکی از چندین مهاجر افغان که به «نخل تقی» آمده تا زندگی خانواده‌اش را در افغانستان با نان کاسبی در هوای مه آلود بندری که همیشه بوی ترش گاز می‌دهد، تأمین کند.

کد خبر: ۲۴۲۱۶
۰۹:۵۴ - ۲۸ فروردين ۱۳۹۸
 
دیدارنیوز ـ مجید دو کوچه بعد از تابلوی خیابان که پایه زنگ زده‌اش روی زمینه آبی پر از دیوار نوشته خودنمایی می‌کند، بساط کرده. افغان است و یکی از چندین مهاجر افغان که به «نخل تقی» آمده تا زندگی خانواده‌اش را در افغانستان با نان کاسبی در هوای مه آلود بندری که همیشه بوی ترش گاز می‌دهد، تأمین کند. دو سال است به ایران آمده. لباس‌ها را روی گاری دستی پهن کرده و دیوار پشت سرش را مثل ویترین آراسته. از شیراز جنس می‌آورد. قبلاً کار و بارش بد نبوده، این روزها اما سود را کمتر و کمتر می‌کند تا با قیمت خرید جدید بصرفد. در عسلویه و نخل تقی که در بخش مرکزی آن قرار گرفته، قیمت‌ها به‌روزتر است. خودشان می‌گویند موج گرانی دلار هنوز هم آنجورها که باید به تهران نرسیده، اینجا اما فرق می‌کند: «من یک بساط کوچک دارم اما اینجا مغازه‌هایی هست که سال‌ها دارند کار می‌کنند. از دوبی جنس می‌آورند، بیشترش لوازم خانگی، پتو و لوازم آرایشی و بهداشتی. قبلاً می‌صرفید که مردم بیایند اینجا خرید کنند، حالا اما قیمت‌ها بالاست. خیلی از افغان‌ها برگشته‌اند افغانستان. خیلی صرف نمی‌کند دیگر. ما همیشه آواره جهانیم.»

خیابان بازار قدیم و خیابان جمهوری کنارش را اصطلاحاً بازار ته لنجی نخل تقی می‌گویند. نخل تقی یا «یعیمه» نامی است که عرب‌ها 200 سال پیش به آن داده بودند و این روزها دیگر کسی آن را به یاد نمی‌آورد مگر آنکه جایی گوشه کتابی چشمش به آن خورده باشد. به بازار ته لنجی، بازار عرب‌ها هم می‌گویند که از حیث شکل مغازه‌ها و اجناس شباهت زیادی به کوچه مروی ناصرخسروی تهران دارد. وقتی داخل فروشگاه‌های لوازم آرایشی بهداشتی می‌شوی، بوی تند عطرهای عربی به مشام می‌رسد که اینجا طرفدارش زیاد است و قیمتش هم مناسب. از 130 هزار تومان شروع می‌شود و نهایت به 250 هزار تومان می‌رسد. «تهران هم می‌فرستیم‌ها. برو صفحه اینستاگرام‌مان را ببین. همه‌اش آنجا هست. این‌ها مال یک شرکت اماراتی است. رایحه‌هایش عالی ست. خانم‌ها عطرهای ملایمش را خیلی می‌پسندند. ها، ببین این یکی بوی یاس دارد. از این خوشت می‌آید.»

نعیم سر و زبان دار است. مشتری را دست خالی نمی‌فرستد. ادعا دارد قیمت‌هایش از همه جا کمتر است. مغازه پی در پی پر و خالی می‌شود. اهل خود نخل تقی است: «بیشتر مشتری‌هایمان مال شیرازند. اینجا می‌آیند خریدشان را می‌کنند و می‌روند. بازار نخل تقی همیشه معروف بوده. حالا جنس‌ها کم شده و قیمت‌ها هم بیشتر است اما باز هم هنوز خوب است. اتفاقاً فروش ما بیشتر شده، چون مردم فکر می‌کنند گران‌تر از این می‌شود و می‌خواهند تا گران‌تر نشده، بخرند. جالب است که تا چندی قبل کسی نگاه به تاریخ انقضا نمی‌کرد اما حالا همه می‌آیند و می‌پرسند فلان جنس چقدر تاریخ انقضا دارد؟ می‌خواهند بگذارند کنار برای مصرف بعدشان. همین اسپری‌ها را 30 تا 30 تا می‌خرند و می‌برند.» و به ردیف خوشبوکننده‌های چیده شده پشت سرش اشاره می‌کند.

 نخل تقی از شمال به دنباله کوه‌های زاگرس، از جنوب به خلیج فارس، از مغرب به شیرینو و از شرق به عسلویه می‌رسد. رضا طاهری در کتاب «از مروارید تا نفت» که درباره تاریخ خلیج فارس است، از وجه تسمیه نخل تقی این طور می‌نویسد: «مردم شیبکوه، نخلستان را نخل می‌گویند و این موجب شده است که نخلستان تقی را نَخْلِ تقی یا نَخَل تقی بنامند.»

جمعیت نخل تقی حدود 12هزار نفر است و مهم‌ترین جاذبه‌اش را همین بازار ته لنجی می‌دانند که مسافران زیادی را به این بندر کوچک می‌کشاند و حالا به فراخور توسعه منطقه ویژه اقتصادی، به یکی از شهرهای عسلویه تبدیل شده است.

«عباهای عربی مخصوص خانم‌های شیک پوش.» این تبلیغ مغازه‌ای است که خانمی عباپوش اداره‌اش می‌کند و شالی هماهنگ با عبایش، به شیوه‌ای خاص دور سرش پیچانده است. مغازه بیشتر شبیه یک مزون کوچک و جمع و جور است. عباها را روی رگال آویزان کرده. از امارات جنس می‌آورد و مشتری‌ها هم بیشتر اهل همین جا هستند، یعنی نخل تقی و عسلویه که تصور خیلی‌ها این است که یک شهر تماماً صنعتی است و کسی در آن زندگی نمی‌کند مگر کارکنان شاغل در فازهای پارس جنوبی که در واقع این طور نیست.

خانم عباپوش، قیمت عباها را که هرکدام یک شال هم سرشان آویخته، چیزی بین 420 هزار تومان تا نهایت 560 هزار تومان می‌گوید. عباهای معمول، یکسر سیاه یا سرمه‌ای هستند و عباهای رنگی و کارشده مال میهمانی‌ها و جشن‌هاست. عروس‌های نخل تقی هم از مشتری‌هایش هستند که هنوز به شیوه قدیم لباس بلند یکسر کار شده می‌پوشند و دست‌ها را با حنا زینت می‌دهند.

«فروش ما بد نیست. نمی‌گویم کمتر نشده اما هنوز به آن شکل کساد نیست. ما مشتری خودمان را داریم. کسی که سراغ ما می‌آید، از کیفیت پارچه و دوخت مطمئن است. اینها را توی خیاطی‌های همین جا هم ممکن است بدوزند اما به این تمیزی درنمی‌آید. اتفاقاً یک پارچه فروشی معروف هم اینجا داریم که همیشه سرش شلوغ است.»

پارچه فروشی در واقع یک فروشگاه بزرگ در یکی از کوچه‌های بازار است. برای تماشای پارچه‌ها که تنوع‌شان را کمتر جایی دیده‌ام، باید وارد تونل‌های چندگانه‌ای شد که وسط فروشگاه با نرده‌های فلزی و طاقه‌های پارچه علم کرده‌اند؛ راسته‌هایی پر رنگ و لعاب.

جلوی فروشگاه هم سبدهایی گذاشته‌اند که پارچه‌های کیلویی را داخلش ریخته‌اند؛ کیلویی 40 هزار تومان. بقیه پارچه‌ها هم متری 20 تا 40 هزار تومان قیمت دارند که تقریباً نصف یا یک سوم قیمت تهران است و به قول یکی از فروشنده‌ها اگر کسی گذرش اینجا بیفتد و اهل دوخت و دوز هم باشد، برایش خیلی به صرفه است که تا می‌تواند پارچه بخرد و با خود ببرد. پارچه‌ها هم مثل باقی اجناس بازار با لنج از امارات می‌آید.

«بازار ته لنجی قبلاً به لوازم خانگی‌اش خیلی معروف بود. انصافاً هم خیلی خوب درمی‌آمد، مثلاً ال سی دی که تهران 7 میلیون تومان بود، اینجا 3 میلون تومان می‌خریدند اما حالا این طور نیست. قیمت‌ها آنچنان فرقی نمی‌کند که بصرفد.»

این را محمد می‌گوید، راننده آژانس است و کارگر شب‌کار فاز 12. اهل کنگان است و فاصله 80 کیلومتری کنگان تا عسلویه را هر روز طی می‌کند چون به نظرش عسلویه جای زندگی برای خانواده‌اش نیست: «ما که برای خون دادن می‌رویم، ازمان خون نمی‌گیرند. همه کارگرها غلظت خون دارند. آنهایی که توی فاز 10 و 12 کار می‌کنند، اوضاع‌شان بدتر است. امکان ندارد اینجا کار کنی و غلظت خون نداشته باشی. سردرد که دائمی است. باد به سمت عسلویه است. سمت شیرینو هوا خوب است، همانجا که دهکده ساحلی را ساخته‌اند برای گردشگری. آنجا خوب است، هیچ وقت بوی گاز نمی‌دهد اما عسلویه گاهی خوب است و بیشتر وقت‌ها بد. اینجا مردم وضع مالی‌شان خیلی بد نیست. به هرحال وقتی هوایشان بد است باید به لحاظ مالی حداقل تأمین باشند دیگر.»

پشت چراغ قرمز یکی از میدان‌های عسلویه، دختربچه پابرهنه و ژولیده‌ای به چادر زنی چسبیده که صورتش را با نقاب نیمه پوشانده. چادر زن را رها می‌کند و سمت ماشین می‌آید و دستش را دراز می‌کند. محمد یک هزار تومانی از داشبورد درمی‌آورد و کف دست دختربچه می‌گذارد و می‌گوید: «این‌ها پاکستانی هستند. چند وقت است خیلی زیاد شده‌اند. قبلاً گدا نداشتیم.»

شعله‌ فلرها میان کوه می‌رقصند. هُرم گرمایشان را می‌شود حتی از دور حس کرد. سوی دیگر جاده دریاست که از پشت لوله‌های درهم پیچیده، خطی آبی و اسرارآمیز به نظر می‌رسد.
 
منبع: ایران
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: