محمدرضا تاجیک: نخبه‌کشی در ذات هر ایرانی است

در جامعه ایرانی سیاست به معنای جدی آن به معنای تنبیه تعریف شده است. سیاست می‌کنم یعنی تنبیه می‌کنم. در ایران سیاست همواره به صورت شبانکاره نگاه می‌شده که جامعه نیز به شبان دارد و به مردم به مانند رمه نگاه می‌شده است. در نتیجه سیاست در ایران چهره زیبایی نداشته که بخواهد صورت نمایی کند.

کد خبر: ۱۸۵۵۶
۱۴:۰۳ - ۲۴ دی ۱۳۹۷

دیدارنیوز ـ آیین نخبه‌کشی رسم دیرین قبیله ما بوده است. در تاریخ ایران هرگاه مصلحی ندای آزادی و عدالت سر داده یا مانند قائم مقام فراهانی در باغ خفه شده، یا مانند میرزا تقی‌خان امیرکبیر تیغ جهالت در باغ فین کاشان خونش را ریخته یا مانند محمد مصدق در تبعید و انزوا از دنیا رفته است. تاریخ ایران گواهی است بر خون‌های آزادیخواهان و عدالت‌طلبانی که جان برسر راه عدالت و آزادی داده‌اند. ازسوی دیگر سیاست در ایران همواره در پشت پرده و در پستو‌ها جریان داشته و اغلب تصمیمات از چشم مردم پنهان گرفته شده است. به همین دلیل نیز ماهیت حکومت‌ها همواره پس از اضمحلال آنها برای تاریخ نویسان هویدا شده و مردم پس از درگذشت شاهان و حکمرانان چهره واقعی آنها را شناخته‌اند. شاید سرنخ اغلب ناکامی مصلحان اجتماعی در ایران را باید در تحجر و قرائت بیمارگونه از سنت‌ها و مذهب جست‌وجو کرد. جایی که خرافات مجالی برای ورود ایده‌ها و تفکرات نو به فرهنگ سیاسی ایران نداده و همواره در بر پاشنه کسانی چرخیده که با تفکرات مدرن و آزادی خواهانه مخالف بودند. به همین دلیل و برای تحلیل و بررسی این بیماری نهفته در فرهنگ سیاسی ایرانیان، «آرمان» با دکتر محمدرضا تاجیک، استاد دانشگاه وتئوریسین جریان اصلاحات گفت‌وگو کرده که در ادامه متن این گفت‌وگو را از نظر می‌گذرانید.

چرا هرگاه مصلحی در جامعه ایران ظهور کرد که به دنبال آزادی و دموکراسی بود یا کشته شد، یا تبعید شد یا اینکه نهضتی که به دنبال خود به وجود آورد در نهایت به نتیجه نرسید؟ نمونه بارز این افراد در تاریخ معاصر ایران قائم مقام فراهانی، میرزا تقی‌خان امیرکبیر و دکتر مصدق بود. آیا ریشه‌های نخبه‌کشی را باید در فرهنگ ایران جست‌وجو کرد؟

اجازه بدهید پاسخ سوال شما را به سخن بوذرجمهر بدهم. بوذرجمهر در پاسخ به سوالی که از وی پرسیده شد که چرا سلسله ساسانیان با آن همه عظمت رو به اضمحلال رفت گفت: «دلیل این مسأله این است که در دوران ساسانیان کارهای بزرگ و پیچیده را به انسان‌های کوچک واگذار کردند. انسان‌هایی که تنها صورتک‌هایی از نخبگی را با خود حمل می‌کردند و در واقعیت پخمه‌ها و کوتوله‌هایی بودند که تلاش می‌کردند رشید نمایی کنند. فرهنگ سیاسی ما نیز به قامت این پخمگان و کوتوله‌ها درآمده است. به همین دلیل نیز عمق و قاعده و منطق پیدا نکرده است. هنگامی که فضای سیاسی ایران توسط پخمه‌ها و کوتوله‌ها پر شده است به صورت طبیعی این افراد اجازه نمی‌دهند افراد بزرگ در فضای سیاسی ایران وجود داشته باشند. اگر قرار بر این بود که بزرگان در عرصه سیاسی فعالیت کنند جا برای کوتوله‌ها تنگ می‌شود و مردم آنها را با هم مقایسه می‌کنند. در چنین شرایطی قد کوتاه، فکر کوتاه و تدبیر کوتاه آنها برای همگان نمایان می‌شود. در تاریخ ایران اصحاب و اربابان قدرت همواره کسانی را می‌پسندیده‌اند که به مراتب از آنها کوچک‌تر باشند تا در مقابل آنها رؤیت ناپذیر شوند. اقتضای یک نظام سیاسی پاتریمونیالیستی و بناپارتیستی این است که همه در «طول» «شاه» قرار بگیرند تا دیده نشوند. هر آنچه هست شاه است و بقیه باید محو باشند و صدایی نداشته باشند. به همین دلیل نیز فضای سیاسی ایران همواره توسط افراد حقیری پر شد که چشم دیدن افراد رشید را نداشتند. تکنیک و تاکتیک همه این افراد چاپلوسی و سالوسی بوده و هنگامی که به قدرت می‌رسیده‌اند تعظیم‌ها و تکریم‌ها می‌کرده‌اند. در نتیجه فرهنگ چاپلوسی و سالوسی توسط این افراد در فرهنگ سیاسی ایرانیان رخنه کرده و تا به امروز ادامه پیدا کرده است.

‌چرا این اتفاق در ایران رخ داده و در جوامعی که ظرفیت‌های پایین‌تری در زمینه انسانی و سیاسی از ایران داشته‌اند رخ نداده است؟ ریشه این اتفاق را باید در کجای تاریخ ایران جست‌وجو کرد؟

تاریخ ایران مملو از نخبه‌کشی بوده و در فرهنگ سیاسی ایرانیان ریشه دوانیده است. به تعبیر ژاک رانسیر یک «پیراسیاست» و یک «کهن سیاست» در جامعه ایران وجود داشته که چندان نشانه‌ای از سیاست راستین نداشته است. در سیاست راستین به تعبیر رانسیر هر انسانی از این پتانسیل برخوردار می‌شود که به یک سوژه سیاسی تبدیل شود. یک سوژه سیاسی می‌تواند بجا و به وقت خود اظهار نظر کند و توانایی‌های خود را بروز دهد. این شرایط در شهر و در آگورا شکل می‌گیرد. آگورا در یونان باستان جایی است که شهروندان دور هم جمع می‌شوند و درباره سرنوشت و آینده خود تصمیم‌گیری می‌کنند. این در حالی است که در تاریخ ایرانی از روز اول با واژه‌ای مانند «شاه‌خدامرد» برخورد می‌کنیم. «شاه‌خدامردان» هستند که به جای توده‌های مردم تصمیم می‌گیرند. آنها هستند که می‌توانند واسطه بین مردم و خدایان شوند و خشم خدایان را تعدیل کنند. برای اینکه این اتفاق رخ بدهد مردم باید به خدایان هدیه بدهند و این هدیه‌ها نیز به کسانی تعلق می‌گیرد که واسطه بین مردم و خدایان هستند. انسان ایرانی هر گاه که با پیچیدگی‌ها و بحران‌های تاریخی برخورد می‌کرد همواره راه برون رفت را از خدای خود جست‌وجو می‌کرد. هر گاه می‌دید خشکسالی شده است خدای خشکسالی ایجاد می‌کرد و هنگامی که مشاهده می‌کرد باران می‌بارد خدای باران ایجاد می‌کرد. از سوی دیگر به این نکته معتقد بودند که برای اینکه خدایان خوب برخدایان بد غلبه پیدا کنند باید خدایان خوب را فربه کرد. برای فربه کردن خدایان نیز باید قربانی داد. به همین دلیل نیز شهرها در ایران پیرامون کاخ‌های قدرت شکل گرفته و نه پیرامون آگورا. این فرهنگ سیاسی بوده که از گذشته به ما به ارث رسیده است. به همین دلیل در هر مقطعی که به مشکل خورده‌ایم منتظر بوده‌ایم که شاهزاده‌ای که براسب رویاها نشسته از در به درون بیاید و با دم مسیحایی مشکل ما را مرتفع کند. در من ایرانی این مسأله وجود ندارد که خودش باید مشکل خود را حل کند و به همین دلیل همواره طلب از برون کرده‌ایم. به قول مرحوم شریعتی «ما خودمان همواره تولید شاه کرده‌ایم». خلاف این قضیه در غرب اتفاق افتاده است. در یونان باستان مردم در جایی به نام آگورا دور هم جمع می‌شوند و آزادانه درباره سرنوشت خود تصمیم می‌گیرند. این در حالی است که مفهوم شاه در فرهنگ سیاسی ایرانیان دارای پیشینه دیرینه‌ای است. مرحوم بازرگان عنوان می‌کرد فرهنگ ما با کلمه شاه عجین شده است. این مسأله در فرهنگ واژگان ما نیز وجود دارد و هنگامی که کلمه شاه در پیشوند و پسوند کلمه دیگر قرار می‌گیرد به آن کلمه وزن می‌دهد. نمونه این کلمات «شاه کلید» یا «شاه بیت» است. میرزا رضای کرمانی در سی مقاله خود می‌نویسد که در درون هر ایرانی یک میرغضب نهفته است. این سخن به این معنا است که در درون هر ایرانی یک مستبد وجود دارد اما فرصت بروز و ظهور پیدا نکرده است. به محضی که فرصت بروز پیدا می‌کند من مستبد خود را نشان می‌دهد. به همین دلیل نیز جامعه ما گرفتار توالی توتالیتاریسم شده است. من ایرانی هنگامی که فریاد آزادی و دموکراسی سر می‌دهد فردایی که به قدرت می‌رسد من مستبد خود را بروز می‌دهد و به یک مستبد تبدیل می‌شود. به قول فوکو من ایرانی هنوز یاد نگرفته که از خود امتناع کند. من ایرانی هنوز از خود تخطی نکرده است. به نظر فوکو هنگامی می‌توانی به یک سوژه سیاسی تبدیل شوی که از خود امتناع کنی. حضرت حافظ می‌فرماید: «مشکل تویی، تو از میان برخیز». ما حامل این من مستبد بوده‌ایم. به تعبیر شاملو سنگ زندان خویش را بر دوش می‌کشیم. ما مستبد و دیکتاتور خود را بر دوش می‌کشیم و درون خود حمل می‌کنیم. به تعبیر کانت ما تا زمانی که از این صغارت خودخواسته خارح نشویم و به بلوغ نرسیم و برخود نشوریم نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم در فردای تغییر با یک مستبد دیگر مواجه نشویم.

‌آیا من ایرانی با ویژگی‌هایی که شما عنوان می‌کنید همواره خود را بازتولید کرده تا به من ایرانی در عصر مدرن رسیده است؟ من ایرانی مدرن دارای چه خصوصیاتی است؟

اگر بخواهم با نظر به ایده‌های ژاک لکان سخن بگویم من ایرانی مدرن به صورت نمادین نشانه‌ها و معناها را از «دیگری» می‌گیرد و با انسان غربی «این همان» می‌کند. انسان ایرانی در دوران آیینه‌گی بسر می‌برد که هنوز هویت مستقلی از خود دارد. انسان ایرانی به دلیل اینکه نظم نمادینی از خود ندارد هنگامی که با دگر غربی خود مواجه می‌شود دچار نوعی حیرانی و شیزوفرنی می‌شود. به همین دلیل نیز تلاش می‌کند خود را به صورت و سیرت او در بیاورد. با این وجود به دلیل اینکه نمی‌تواند خود را به سیرت او در بیاورد صورت او را به چهره می‌زند. تغییر در سیرت نیازمند تحول تاریخی، معنایی و معرفتی است که در انسان ایرانی به وجود نیامده است. ما همواره اهل جهش‌های دیالکتیکی بوده‌ایم و نارفته راه رسیدن را طلب کرده‌ایم. ما آنجا که باید برداشت‌های خود را از من ایرانی تغییر بدهیم حوصله تاریخی نداشته‌ایم و همواره دیرآمده‌ایم و تلاش کرده‌ایم زود برسیم. ما بدون اینکه فرهنگ سیاسی دموکراسی را در خود ایجاد کنیم همواره به دنبال میوه‌های نارس دیگران بوده‌ایم و به دنبال سوپر دموکراسی و سوپر عدالت بوده‌ایم. به همین دلیل نیز انسان ایرانی مدرن نیز دوباره استبداد و توتالیتاریسم را در خود بازتولید کرده است. به همین دلیل نیز اگر به تاریخ و آغاز دولت مدرن در ایران توجه کنیم متوجه می‌شویم که سرنوشت انسان ایرانی مدرن چندان با گذشته خود تفاوت نکرده است.

‌اگر به سرنخ برخورد با مصلحان اجتماعی نگاه کنیم متوجه می‌شویم که اغلب مصلحان اجتماعی تاریخ معاصر ایران در باتلاق قرائت بیمارگونه از مذهب و تحجر گرفتار شده‌اند و به دلیل در هم تنیدگی فرهنگ ایرانی و مذهبی قرائت بیمارگونه‌ای که از مذهب صورت گرفته در مسیر اقدامات اصلاحی مانعی مهم به شمار می‌رفته است. چرا تحجر و قرائت بیمارگونه از مذهب در ایران تا به این اندازه در سرنوشت دموکراسی و آزادی در ایران تأثیرگذاشته است؟

مذهب دارای دوجنبه است. یک جنبه مذهب آزادی بخش و رهایی بخش است و جنبه دیگرش خشک و منجمد. به تعبیر فوکو مذهب می‌تواند به صورت نرم قدرت عمل کند و روح و روان انسان‌ها را تسخیر کند و درونی آنها شود تا انسان‌ها را در مسیر خود به حرکت در بیاورد. آن چیزی که در جامعه ایران رخ داده امتزاجی است که فوکو از آن به امتزاج قدرت و دانش نام می‌برد. قدرت‌ها در ایران همواره نیازمند یک دستگاه معرفتی خاص خود بوده‌اند که بتواند رفتار آنها را توجیه کند. مذهب در تاریخ ایران راهی بود که می‌توانسته اربابان قدرت را درونی انسان کند و شاه را «ظل ا...» کند. این چهره مذهب نیز سلفه‌پرور و سالوس‌پرور بوده است. در چنین شرایطی منی در افراد جامعه وجود نداشت و من درون افراد جامعه مرده بود و به جای آنها دیگری بزرگ یا شاه به جای آنها تصمیم می‌گرفت و عمل می‌کرد. این شرایطی است که مرحوم شریعتی از آن به نام مذهب علیه مذهب یاد می‌کند.

‌چرا با اینکه در200 سال گذشته نزدیک به 87 نخست وزیر در ایران بر سر کار آمده اما همچنان سیاستمداران ایران در پشت پرده و در پستو‌ها برای مردم تصمیم می‌گیرند و همواره میل به پنهان شدن داشته‌اند. آیا یکی از دلایلی که دموکراسی در ایران نشو و نما پیدا نکرده همین تاریکخانه‌ها و پستوهایی بوده که در خفا برای مردم تصمیم‌گیری کرده است؟

در جامعه ایرانی سیاست به معنای جدی آن به معنای تنبیه تعریف شده است. سیاست می‌کنم یعنی تنبیه می‌کنم. در ایران سیاست همواره به صورت شبانکاره نگاه می‌شده که جامعه نیز به شبان دارد و به مردم به مانند رمه نگاه می‌شده است. در نتیجه سیاست در ایران چهره زیبایی نداشته که بخواهد صورت نمایی کند. کریه منظر بودن سیاست در ایران سبب شده که همواره به پستو‌ها میل داشته باشد. این وضعیت حتی درباره فیزیک شاه در دوران قاجار نیز وجود داشت و تلاش می‌کرده‌اند شاه را همراه با هاله‌ای نور و فردی مقتدر به مردم نمایش بدهند. به همین دلیل نیز هنگامی که ناصرالدین شاه قصد دارد با سران عشایر دیدار کند به دلیل قد کوتاه و هیکل خپلی که داشته وی را در یک چادر قرار می‌دهند به شکلی که از یک طرف چادر به چهره وی نور تابیده شود و هیکل وی درشت و مقتدر نشان داده شود. در نتیجه علاوه براینکه سیاست به پستوها و پشت پرده می‌رفته سیاستمداران نیز به دلیل قد کوتاه و پخمگی که داشتند به پستوها می‌رفتند تا چهره واقعی آنها برای مردم مشخص نشود. به همین دلیل با ایهام و ابهام برای خود بزرگنمایی می‌کرده‌اند. تنها در مقاطعی که آفتاب به چهره آنها می‌تابیده است مردم متوجه می‌شوند که آنها هم مثل خودشان هستند و هیچ تفاوتی با مردم ندارند. سیاست در ایران به دلیل شکافی که بین جامعه و دولت وجود داشته هیچ گاه چهره مدنی نداشته و به همین دلیل اجازه رفتارهای مدنی به مردم نمی‌داده است.

‌آیا امروز هم جامعه ایران با نخبه‌کشی مواجه است؟

مفهوم نخبه در جامعه ایران ساخته و پرداخته قدرت و سیاست است. به معنی دیگر مفهوم نخبه در جامعه ایران توسط قدرت غسل تعمید داده شده و به این نام نامیده شده است. در ایران کسی دارای قدرت تمیز بین نخبه و توده‌های مردم برخوردار بوده که صاحب قدرت بوده است. این در حالی است که بسیاری از نخبگان ما به دلیل اینکه در بیرون از این دایره تعریف شده‌اند به جایگاه واقعی خود دست پیدا نکردند. به همین دلیل در مفهوم نخبه در ایران یک استبداد، خشونت و نخبه کشی نهفته است. در مفهوم نخبه ایرانی یک نوع خیانت به خود نهفته است. در پرتوی این مفهوم آن چیزی که مجال بروز و ظهور نداشته نخبگان راستین بوده‌اند. از گردش نخبگان هم تنها کات و پیست فهمیدیم. گردش نخبگان در ایران به معنای آن است که کسی که نخبه تعریف شده از یک نقطه به نقطه دیگر برود. قدرت در ایران در دست نیم طبقه‌ای بوده که همواره بین خود آنها در حال چرخش بوده است. به همین دلیل نیز باید از خیر گردش نخبگان بگذریم و به گردش مردم روی بیاوریم. نخبگی در ایران به اندازه‌ای بوده که تنها اراده خداوندی و مرگ وی را از چرخه قدرت جدا کرده و تا زمانی که زنده بوده در قدرت حضور داشته است. در نتیجه گردش نخبگان در ایران نبوده و بلکه چرخش نخبگان از نقطه‌ای به نقطه دیگر بوده است.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: