روایت دیداری از پیش تعیین نشده با "پرویز خرسند"

عصر روز دوشنبه، همراه با نوعی خستگی و فسردگی‌ی صامت و درازمدت، دقایقی آمدم روی صندلی پارک نزدیک خانه نشستم که شاید نسیم عصرگاهی در پارک هزارمتری‌ اندیشه، من را از زمین و زمان جدا کند.

کد خبر: ۱۶۷۳۶۵
۱۷:۱۹ - ۳۰ خرداد ۱۴۰۳

 

دیدارنیوز: عصر روز دوشنبه، همراه با نوعی خستگی و فسردگی‌ی صامت و درازمدت، دقایقی آمدم روی صندلی پارک نزدیک خانه نشستم که شاید نسیم عصرگاهی در پارک هزارمتری‌ اندیشه، من را از زمین و زمان جدا کند. در حال مرور پست‌ها و استوری‌های دوستانم در شبکه‌های اجتماعی بودم که دیدم چهره‌ی آشنایی، عصا به دست، از کنارم در حال گذر است.

آرام صداش کردم: جناب پرویز خرسند؟!

لبخند زد و گفت بله.

خوشحال شدم از این دیدار تصادفی که پس از چهار پنج سال، دوباره در محله‌ی اندیشه حادث شد. موقتا پیاده‌روی عصرگاهی رو تعطیل کردیم و ساعتی با هم می‌گفتیم و می‌شنیدیم. به او گفتم استاد، عجب روزی توفیق دیدارتان حاصل شد! درست در روز بیست و نهم خرداد، سالروز درگذشت استادتون دکتر علی شریعتی!

با لبخند و ابراز لطف، دقایق نخست احوالپرسی سپری شد. نگاهی اجمالی از امروز تا دیروز دهه‌های چهل و پنجاه کردیم.

گفتم امروز به مناسبت سالروز درگذشت، یه جا کامنتی دیدم که برام جالب بود. یکی نوشته بود: «دهه پنجاه، خانواده ام بی دین بودند، شریعتی دیندارم کرد، ولی حالا دوباره بی دین شدم!»

ادامه دادم، همه ساله به چنین روزی که می‌رسیم هم به بزرگداشتش می‌رسیم، هم به نقد و حمله به او که شریعتی و آل احمد، باعث و بانی‌ی این فلاکت ۴۵ ساله‌ی جامعه ایران شده اند.

جناب خرسند توضیح داد که بله متاسفانه نقد‌ها نسبت به شریعتی بی رحمانه است و از شرایط و از منظرِ امروز، شرایط دهه‌های چهل و پنجاه رو می‌بینند و این اشتباه است. شریعتی اگر می‌دونست، شرایط اینجوری می شود، اصلا «امت و امامت» رو نمی‌نوشت!

از او درباره‌ی فرزندانش پرسیدم که کدام شان به پدر، به لحاظ نوع نگاه و رفتار، نزدیک ترند؟ بین سارا و سوسن و احسان، از سوسن گفت که به پدر نزدیک تر است.

خوشحال بودم که استاد پرویز خرسند، هنوز با هوشیاری کامل، همه‌ی رخداد‌ها در گذشته‌های دور و نزدیک یادشان است.

از علاقه‌ی شریعتی نسبت به خودش می‌گفت و اینکه توی دانشجو‌ها انگار مرا بیشتر دوست داشت و تمجید می‌کرد. رساله ام رو در دهه چهل که نوشته بودم، به خونه نمی‌برد، همونجا در کلاس، در جمع دانشجویان نقد و بررسی می‌کرد.

زنگ کلاس که می‌خورد، دانشجو‌ها از کلاس خارج نمی‌شدند، گاهی دو ساعت هم می‌نشستند و حرفاشو با شوق گوش می‌کردند. حرف‌ها به امروز هم رسید.به امروز یاس و امید.

سر و‌صدا‌ها و مناظره‌های نامزد‌های ریاست جمهوری رو دنبال می‌کند.

پزشکیان رو صادق می‌بیند، حرف‌های واقعگرایانه اش رو هم می‌شنود، ولی درعین حال، او را متناقض هم می داند.

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر: