زان رایس
ترجمه ـ عماد پورشهریاری
خیابان و مرکز اصلی خرید ریکیاویک، پایتخت ایسلند، لاگاوگور (به معنای مسیر استخرهای داغ) نام دارد و این نامگذاری به این علت است که در گذشته زنان لباسهای کثیف را برای شستوشو از این راه بهسوی چشمههای آب گرم حمل میکردند. این خیابان پایتخت ایسلند را از غرب به شرق طی میکند و اقیانوس اطلس در زیر آن و کلیسای هالاگریمسکیرکا در بالای آن قرار دارد. این خیابان را بیرنا بریانسدوتیر به خوبی میشناخت.
بیرنا زنی ٢٠ساله و سرزنده بود، موهایی طلایی داشت، شوخطبع بود و در منطقهای در ٣٠ دقیقهای آنجا بزرگ شده بود. بیرنا همه نوع موسیقی را دوست داشت و از رانندگی لذت میبرد، به همین دلیل در تابستان ٢٠١٦ به همراه دوستش، سوار بر خودروی پدر با پنجرههای باز و فریاد بلندگو از فروشگاه و کافهها به آرامی در این خیابان گشت میزد.
طول روز در زمستانهای این منطقه تنها ٥ ساعت است و برف در کوهستانهای اطراف انبوه میشود، با این حال بیرنا از زندگی شبانه زمستان اطراف لاگاوگور هم حسابی لذت میبُرد. بیرنا و دوستانش در روزهای جمعه و پس از پایان کار معمولا در کافهای جمع میشدند و بازی میکردند، پس از نیمه و آغاز میهمانیهای مردم ریکیاویک آنها هم به میهمانی میرفتند، در بعدازظهر ١٣ژانویه ٢٠١٧ هم دقیقا همین اتفاق افتاد.
در ساعت ٢ نیمهشب دوستانش قصد ترک میهمانی داشتند اما بیرنا گفت که چند ساعتی بیشتر میماند. سه ساعت بعدتر او هم میهمانی را ترک کرد، ساندویچ فلافلی خرید و در خیابان روشن لاگاوگور قدمزنان راهی خانه شد. در تنهایی قدم میزد، کارش البته رفتاری عادی در این شهر بود. امنیت در ایسلند نسبت به سایر کشورها بسیار بالا است و گاهی در یک سال حتی یک قتل هم گزارش نمیشود. دمای هوا به ٩ درجه زیر صفر رسیده بود و باد سردی میوزید، بیرنا اما احساس بدی نداشت. چکمههای کوتاه، شلوار جین مشکی، پلیور خاکستری و سویشرتی مشکی به تن داشت. موهایش را آزاد گذاشته و هدفونی از گردنش آویزان بود. بیرنا سرخوش از میهمانی از مقابل کافه لبوفسکی و یک کلوچهفروشی عبور کرد و ناپدید شد.
یکشنبه صبح وقتی بیرنا سر کار خود حاضر نشد، دوستش ماریا احساس کرد که اتفاقی رخ داده؛ چرا که بیرنا همیشه سر موقع میآمد. آنها در بخش مُدِ یک فروشگاه کار میکردند و از زمان دبستان با هم دوست بودند. ماریا با تلفن همراه او تماس گرفت اما تلفن خاموش بود؛ بیرنا هیچگاه عادت نداشت تلفنش را خاموش کند.
بعد با دوستان بیرنا که جمعهشب با هم بودند، تماس گرفت؛ اما آنها هم فکر میکردند که بیرنا بعد از میهمانی به خانه پدرش بازگشته است. ماریا به سیلا، مادرِ بیرنا زنگ زد، او هم بیخبر و البته نگران بود. دخترش فردی مستقل اما مسئولیتپذیر بود و اگر قرار بود جایی برود همیشه به پدر و مادرش اطلاع میداد. بعدازظهر همان روز، سیلا با پلیس تماس گرفت و اطلاع داد که دخترش گم شده است، علاوه بر این مطلبی در صفحه فیسبوک خود منتشر کرد و نوشت که دخترش از جمعهشب به خانه برنگشته و خبری از او نیست و از دوستانش خواست که این پیام را بازنشر دهند تا او پیدا شود.
در چندین ساعت این مطلب هزاران بار بازنشر شد اما هیچ خبری از بیرنا نبود. سیلا تمام شب را بیدار بود و هر یک ساعت با اورژانس تماس میگرفت، این زمان گاهی به نیم ساعت هم کم میشد. در ساعت ٩ صبح روز یکشنبه خبری از پلیس رسید. تلفن بیرنا پیش از خاموششدن در ساعت ٥:٥٠ صبح با دکل مخابراتی منطقه صنعتی هافنارفیورور سیگنالی تبادل کرده بود. این منطقه در فاصله ١٠ کیلومتری پایتخت واقعشده و بیشتر به خاطر مناطق آتشفشانی و جشنواره وایکینگها شهرت دارد. سیلا با برخی از اقوام و دوستان دخترش به آنجا رفت.
در حالی که نور روز به سرعت در حال ناپدیدشدن بود، سیلا ناامیدانه به دنبال دخترش میگشت، ٣٦ساعت از ناپدیدشدن بیرنا گذشته اما جستوجوهای رسمی هنوز آغاز نشده بود. پلیس بدون مدرکی خاص تمایلی به واکنش به این موضوع نداشت؛ اما رسانهها موضوع را در دست گرفتند و دو شبکه تلویزیونی اصلی با سیلا گفتوگو کردند. راز ناپدیدشدن دختری جوان در مشهورترین خیابان ریکیاویک تیتر اول همه رسانههای بعدازظهر یکشنبه شد.
کارآگاه گریمور گریمسون اخبار یکشنبهشب را ندیده بود و در حال تمامکردن شامش بود که افسر مافوقش زنگ زد و موضوع گمشدن زن جوان را به او گفت. بلافاصله تماس دومی از مرکز پلیس ریکیاویک دریافت کرد که از او خواسته شد که به آنجا برود. البته ٣٠ سال حضور گریمسون در اداره پلیس به بستنیخوردن طی نشده بود. در دهه ١٩٩٠ او در منطقه وستیوردِ شمالی خدمت میکرد، جایی در نزدیکی مدار قطب شمال که در آن زمان ریزش بهمن در آنجا بیش از ٣٠ نفر را کشته بود. در اوایل سال ٢٠٠٩، در دوره سقوط مالی، او به دادستانی ویژه پیوست و ٦ سال درباره مدیران و بازرگانانی که سه بانک بزرگ ایسلند را ورشکست کرده بود، بازرسی کرد.
گریمسون خود را به اداره رساند اما اصلا نگران نبود. در ایسلند هر ماه گزارشهای متعددی درباره گمشدن افراد مطرح میشود، بیشتر این موارد یا نوجوانانی هستند که از خانه فرار میکنند یا درگیر مواد مخدر شدهاند، یا افرادی که مشکلات ذهنی و آلزایمر دارند و همینطور افرادی هستند که دست به خودکشی میزنند. در مناطق شهری افراد جوانی که گزارش گمشدن آنها ارایه شده، خیلی زود پیدا میشوند و مشخص میشود که شب قبل را خانه یکی از دوستانشان مانده و فراموش کردهاند که به خانه اطلاع دهند، مورد بیرنا هم احتمالا به همین شکل بود.
گریمسون و همکارانش با بررسی فیلم دوربینهای این خیابان متوجه شدند که یک خودروی قرمزرنگ ٣٠ ثانیه پس از عبور بیرنا از کافه لبوفسکی از مسیر مخالف عبور کرده است. آیا بیرنا سوار این خودرو شده بود؟ احتمالش وجود داشت. با این حال کیفیت ویدیو به اندازهای نبود که بتوان سرنشینها و یا پلاک خودرو را شناسایی کرد؛ اما با بررسی پایگاه دادههای خودروهای کشور مشخص شد که از این مدل و رنگ، بیش از ١٠٠ خودرو در کشور وجود دارد. در بعدازظهر دوشنبه پلیس تصمیم گرفت کنفرانسی مطبوعاتی برگزار و از مردم برای شناسایی مکان احتمالی بیرنا و یا راننده خودروی قرمزرنگ کمک طلب کند. در این نشست که با حضور سیلا برگزار شد، گریمسون گزارشی از جستوجو ارایه کرد، این عملیات را انجمن ایسلندی جستوجو و نجات (Ice-Sar) رهبری میکرد. این انجمن درواقع شبکهای گسترده از داوطلبهای آموزشدیده است که در مواقع اضطرار به کار گرفته میشوند.
ریشههای این انجمن به ١٠٠ سال پیش بازمیگردد و استمرار آن نشان از این واقعیت است که مهمترین مخاطرات در ایسلند بیشتر از اینکه از جانب افراد باشد از سوی طبیعت است. با این حال بسیاری از مردم عادی نیز در چنین موقعیتهایی داوطلب میشوند که البته به علت عدم آموزش برای عملیات نجات دردسرساز هستند. کمی چند ساعت پس از این نشست رسانهای خبر در میان جامعه پخش شد.
دو برادر بیستوچندساله که هیچ ارتباطی با انجمن جستوجو و نجات نداشتند، به دنبال گمشده وارد منطقه صنعتی هافنارفیورور شدند. در این مکان و در میان جاده و دریا منطقهای فنسکشی شده است که در آن سه مخزن بزرگ نفت وجود دارد. دو برادر در میان لولهها، چکمههایی سیاه مشاهده کردند که با لباس توصیفشده بیرنا شباهت زیادی داشت. پس از انتشار مطلبی درباره این یافته جدید در فیسبوک مأموران پلیس بهسرعت خود را به بندر رساندند و خیلی زود مشخص شد که چکمهها به بیرنا تعلق دارد.
همکاران گریمسون ویدیوهای لنگرگاه را بررسی کردند و متوجه شدند خودروی قرمز رنگ کمی بعد از ٦ صبح وارد بندر شده است. خودرو در کنار یک کشتی ماهیگیری ٦٥ متری با پرچم گرینلند پارک میشود و مردی در حالت غیرطبیعی از آن خارج و به آهستگی وارد کشتی میشود و پس از آن خودرو آنجا را ترک میکند.
اینبار اما پلاک مشهود بود. خودرو اجارهای بود و شرکت مالک آن گفت که یکی از اعضای کشتی نانوک قطبی به نام توماس اولسن، ٢٥ ساله و اهل گرینلند، خودرو را اجاره کرده اما آن را ظهر روز شنبه بازگردانده بود و بعد از آن هم خودرو به یک خانواده دیگری اجاره داده شده بود و آنها از بوی شدید مواد شیمیایی در صندلی عقب شاکی بودند. پلیس خودرو را توقیف کرد و مشخص شد که داخل آن اخیرا تمیز شده است. با بررسی بیشتر مأموران در صندلی عقب لکههای خون مشاهده کردند. به علت نبود آزمایشگاه جنایی پیشرفته در ایسلند، نمونههای یافتشده به همراه دیانای بیرنا برای بررسی بیشتر به سوئد فرستاده شد.
هدف، توماس اولسن و مرد همراهش بود اما متاسفانه هر دوی آنها به همراه کشتی در بعدازظهر شنبه به دریا بازگشته بودند.
در روز سهشنبه، سه روز پس از ناپدیدشدن بیرنا، کشتی هزاران کیلومتر دورتر و در گرینلند در حال ماهیگیری بود. به نظر میرسید توماس به همراه نیکلای اولسن (یک گرینلندی دیگر که نسبتی با توماس نداشت) کارهای عادی خود را انجام میدادند. توماس که به توصیف همکارانش فردی دوستداشتنی است، پس از دریافت پیامی در تلفن همراه خود به شکل مشخصی آشفته میشود. خبرنگاری در ریکیاویک پس از اطلاع از ارتباط این کشتی با ناپدیدشدن بیرنا، گروهی در فیسبوک پیدا میکند که خدمه کشتی در آن عضو بودند. او به توماس پیام میدهد و میپرسد که آیا فرد اجارهکننده خودروی قرمز را میشناسد یا نه؛ توماس که به نظر مضطرب شده پیام روزنامهنگار را به کاپیتان کشتی نشان میدهد، کاپیتان هم به او میگوید که اگر کار اشتباهی نکرده نیاز نیست نگران باشد.
تعقیب این دو ملوان برای تیم گریمسون چالشهای دیپلماتیک و لجستیک زیادی داشت. بالگردی از امداد ساحل چهار مأمور پلیس را به کشتی دانمارکی تریتون حمل کرد. کشتی در آبهای گرینلند قرار داشت و برنامه این بود که مأموران به گرینلند، منطقه خودمختاری در دانمارک سفر کنند و با همراه شدن چند پلیس محلی برای بازداشت مظنونان به کشتی ماهیگیری بروند.
بعدتر اما گریمسون خبری دریافت کرد که کارها را آسانتر کرد. کاپیتان کشتی که اخبار را بهصورت آنلاین دریافت کرده بود تصمیم گرفته بود که به ایسلند بازگردد. کاپیتان و خدمه ارشد به توماس و نیکلای گفتند که موتور کشتی دچار مشکل شده است و مجبور به بازگشت هستند. همچنین وایفای کشتی را قطع کردند تا دو مرد جوان از اخبار مرتبط با پرونده بیاطلاع بمانند.
ایسلند نیروهای پلیس ویژه ندارد اما گروهی به نام جوخه وایکینگ درون نیروهای پلیساند که تیم برجسته ضدترور هستند. صبح روز چهارشنبه، با ورود کشتی به آبهای ایسلند ٦عضو این گروه سوار بر بالگرد بهسوی کشتی حرکت کردند. با وجود آبوهوای نامناسب و موجهای ٨ متری مأموران توانستند وارد کشتی شوند. توماس و نیکلای بازداشت و در اتاقهای خود محبوس شدند. ١٢ ساعت بعد کشتی وارد بندر شد.
در آن زمان تمام ایسلند این داستان را دنبال میکرد و پیشگوییهای شوم هر لحظه بیشتر میشد. والدینی که هیچگاه نیاز نداشتند مخاطرات جنایات را به فرزندانش توضیح دهند، حالا باید به سوالهای آنها درباره دختر گمشده و ملوانها پاسخ میدادند. در کافهها و رستورانهای ریکیاویک مردم به دنبال آخرین اخبار مربوط به این ماجرا بودند و فرضیههای مختلفی درباره آن مطرح میکردند. جنایتهایی نظیر این ماجرا که بسیار هم اندک هستند اغلب چنین رازآلود نبودند و نیازی به تعقیب جنایتکاران نداشت. پرونده شبیه رمان نوآری بود که در یک دهه گذشته میان ایسلندیها خیلی محبوب شده بود. هلگی گانلاگسون، استاد جامعهشناسی دانشگاه ایسلند میگوید: «هدف قرار گرفتن دختری جوان و معصوم در مرکز شهر حدِ نهایت ترسِ جامعه ما بود و آزاد بودن مظنونان این ترس را بیشتر کرده بود.»
عموم مردم با ارایه سرنخهای احتمالی و همدردی با خانواده بیرنا به این ماجرا واکنش نشان دادند. شبکه ملی کشور ایسلند نمایش سری دوم مجموعه «گمشده» را به احترام خانواده و دوستان بیرنا به تعویق انداخت. با حضور مردم در نقش کارآگاههای آماتور، شایعات زیادی در فضای مجازی منتشر شد. شایعهای در شبکههای اجتماعی پخش شد که جسد بیرنا در دریاچهای پیدا شده، بعد این گمانهزنی مطرح شد که بیرنا زنده و در کشتی نانوک قطبی است و زنان ربوده شده متعدد دیگری نیز روی کشتی هستند. با نزدیک شدن نانوک قطبی، بندر از حضور افراد عادی تخلیه شد، برف آنجا را سفیدپوش کرده بود و اعضای تیم جستوجو با یونیفرمهای قرمز و آبی به دنبال شواهد بودند. نهایتاً در ساعت ١١ شب کشتی در بندرگاه دیده شد.
با انتقال مظنونان به اداره پلیس بازجویی بلافاصله آغاز شد. آزمایشهای پزشکی قانونی سوئد نشان داد که خون پیدا شده در خودرو به بیرنا تعلق دارد. هر دو مرد بازداشت شده که به صورت جداگانه بازجویی شدند هرگونه آسیب به بیرنا را تکذیب کردند. داستان هر دو از جمعهشب و اوایل شنبه صبح و تا زمان پیادهشدن نیکلای در نزدیکی کشتی شبیه یکدیگر بود.
هر دو نفر ادعا کردند دو خانم را در شهر سوار کردهاند اما نیکلای در مسیر به سوی کشتی خوابش برده و توماس هم کمی بعد در حدود ساعت ٦ صبح، هر دو آنها را در همان حوالی پیاده کرده است. (بعدتر مشخص شد داستان فرد دوم ساختگی بوده است.) برای پلیس اظهارات نیکلای به نظر منطقی بود و با تصاویر دوربینهای مداربسته همخوانی داشت اما داستان توماس حفرههای زیادی داشت. تلفن همراه او از ساعت ٧صبح روز شنبه، همان زمانی که در دوربینها دیده شده، برای ٤ساعت خاموش شده بود و خودرویش تا ساعت ١١ و زمان بازگشت به بندر در هیچ دوربینی دیده نشده بود. توماس مدعی شد که در این مدت در خودرو خوابش برده اما کیلومترشمار نشان میدهد که مسافت زیادی با خودرو طی شده است. بعدتر ویدیویی به دست آمد که در آن توماس درحال خرید مواد شوینده، لباس و کیسههای پلاستیکی است. اما توماس باز هم ادعا کرد که این وسایل را برای پاک کردن استفراغ صندلی عقب خودرو خریده است.
سایر مدارک هم علیه توماس بود. پزشکی هم که او را بررسی کرده بود خراشهایی روی سینهاش پیدا کرد که نشان از درگیری داشت. همچنین با جستوجوی اتاق او در کشتی ٢٣کیلوگرم حشیش کشف شد که ارزش خیابانی آن ١,٤میلیون یورو بود. از آن مهمتر، گواهینامه رانندگی بیرنا در زبالههای کشتی کشف شد. گواهینامه برای تحلیل اثرانگشت به آزمایشگاهی در نروژ ارسال شد. گریمسون مطمئن بود که توماس مسئول ناپدیدشدن بیرنا است اما هنوز نتوانسته بود او را پیدا کند.
در صبح روز شنبه ٢١ژانویه، یک هفته پس از ناپدید شدن بیرنا، بزرگترین عملیات جستوجوی تاریخ ایسلند آغاز شد. انجمن جستوجو و نجات به تنهایی ٨٣٥ داوطلب و ٨٧ خودرو را برای این کار آماده کرد که برای چنین کشور کوچکی واکنشی خارقالعاده بود.
جستوجوی روز شنبه نتیجهای نداشت. اما حوالی ظهر فردای آن روز، یک بالگرد گشت ساحلی در کنار سنگهای سیاه اطراف فانوس دریایی و تخته چوبهای روی آب در نزدیکی خط ساحل چیزی را مشاهده کرد. جسم مشاهده شده جسد بیرنا بود.
شوکِ ناشی از ناپدیدشدن دختر جوان خیلی زود به سوگواری تبدیل شد. مراسم یادبودهایی در گرینلندِ دانمارک برگزار شد، جایی که شهروندان آن با ترس و شرم پرونده را دنبال میکردند. همینطور مراسمهایی در تمام شهرهای بزرگ ایسلند برگزار شد. در ریکیاویک هزاران نفر در خیابان لاگاوگور راه رفتند و در نقطهای که بیرنا ناپدید شده بود شمع روشن کردند و گل گذاشتند. مراسم خاکسپاری با حضور رئیسجمهوری، نخستوزیر و ٢٠٠٠ ایسلندی در بزرگترین کلیسای شهر برگزار شد.
پلیس به این نتیجه میرسد که نیکلای در هنگام وقوع حادثه حضور نداشته است، به همین دلیل او پس از دو هفته بازداشت آزاد میشود. توماس نیز باوجود شواهد و مدارک حاضر به اعتراف نشد و در طول ٩ بار بازجویی همان داستان اولیه را بازگو کرد. پلیس همچنان نمیدانست که چرا بیرنا سوار آن خودرو شده و چرا توماس او را به قتل رسانده است.
در ٣٠ مارس ٢٠١٧، توماس به قتل و حمل مواد مخدر محکوم میشود. دادگاه در ماه آگوست با مدارک محکمتری علیه توماس آغاز میشود. دیانای او در بند چکمههای بیرنا یافت شد و کارشناسانِ نروژی توانستند اثرانگشت او را در گواهینامه مقتول بیابند.
توماس در هنگام ورود به دادگاه صورت خود را پوشانده بود و آن را از دوربینها مخفی میکرد. او به تصاحب مواد مخدر اعتراف اما اتهام قتل را رد کرد. او با صدایی آرام و بدون کمترین احساسات داستان را وارد روایت تازهای کرد. او گفت در هنگام عبور از خیابان لاگاوگور بیرنا و دختری دیگر بهیکباره سوار خودرو او شدند. توماس مدعی شد که برای رفتن به دستشویی در بندر متوقف شده اما نیکلای آنجا را ترک میکند و بعد بدون بیرنا به آنجا بازمیگردد. درواقع توماس تلاش میکرد در مقاطع نهایی دادگاه و در میان تعجب همگان قتل را به گردن همکارش بیندازد. سه ماه بعد، سه قاضی دادگاه، توماس را در هر دو اتهام مجرم تشخیص میدهند و او به ١٩سال زندان محکوم میشود.
اکنون یکسال از مرگ بیرنا میگذرد. آیا قتل او تغییری در ایسلند ایجاد کرده است؟ ظاهراً که اینطور نیست. رویکرد تازهای در شهر ایجاد نشده و ماهیگیرها و جوانها همچنان به مهمانیهای شبانه خود ادامه میدهند. در شبهای سرد ماه مارس کافهها و کلوبهای مرکز ریکیاویک همچنان شلوغ هستند و گردشگرهای انگلیسی و آمریکایی در این مکانها بازیهای فوتبال لیگ قهرمانان را تماشا میکنند.
اما ایسلندیها به شما خواهند گفت که چیزهایی تغییر کرده است. ویگفوس بیارنی آلبرتسون، کشیشی که مراسم خاکسپاری بیرنا را انجام داد میگوید: «این پرونده در یادها خواهد ماند، این ماجرا احساس ما نسبت به امنیت را تغییر داد.»
حالا دوربینهای مداربسته بیشتری در ریکیاویک نصب شده است و استدلالِ عدم نیاز به نظارت بیشتر دیگر کاربردی ندارد. بهطور ویژه زنان جوان در رفتوآمدهای خود بیشتر دقت میکنند و نسبت به یکدیگر احساس مسئولیت بیشتری دارند. در سالهای اخیر استفاده از خودروی غریبهها به جای تاکسی زیاد شده و بهطور خاص گروهی به نام اسکوتلارار در فیسبوک برای آن ایجاد شده است. اما پس از مرگ بیرنا نسخهای از اسکوتلارار ویژه زنان شکل گرفته است.
بیشترین تأثیر احتمالاً بر روح و روان کشور وارد شده است. این قتل با رشد اقتصادی کشور همراه شد، رشدی که عوامل بیرونی مانند گردشگری، هجوم مهاجران برای تصاحب مشاغل سطح پایین و سرمایهگذاری خارجی در آن نقش زیادی دارند. آجیل بیارناسون، نویسنده محلی آسوشیتدپرس میگوید: «فکر میکنم مردم از تغییر یکباره ایسلند، از جزیرهای کوچک به یک کشور بینالمللی شگفتزده شده باشند و مرگ بیرنا به نوعی باعث ایجاد نارضایتی مردم از این دوره جدید شده است.»
گریمسون بعد از نخستین و احتمالاً آخرین پرونده قتلش به یک قهرمان ملی تبدیل شد و حالا در لاهه هلند، نماینده کشورش در دفتر مشارکتهای حقوقی اتحادیه اروپا است. گریمسون اخیراً برای چند روزی به ریکیاویک بازگشته بود و توانستم با او در دفتر مرکزی پلیس دیدار کنم. ساعت ٥:٣٠ بعدازظهر بود و اغلب کارکنان دفتر را ترک کرده بودند، گریمسون گفت که از نتیجه تحقیقات احساس افتخار میکند اما ای کاش نیروهایش زودتر به درخواست سیلا برای آغاز عملیات جستوجو واکنش نشان میدادند: «خیلی به این موضوع فکر میکنم، چرا موضوع گمشدن افراد در ٢٤ ساعت نخست جدی گرفته نمیشود؟»
ایسلند با جمعیت یکدست و محدودِ ٣٤٠ هزارنفری و برابری اقتصادی بالا یکی از امنترین کشورهای جهان است. این کشور تنها عضو ناتو است که ارتش ندارد. تخمین زده میشود ٩٠هزار نفر در این کشور دارای اسلحه گرم باشند اما این سلاحها بیش از آنکه برای دفاع از خود خریداریشده باشند در شکار استفاده میشوند و استفاده نادرست از آن بسیار نادر است. جنایتهای خشن نیز بسیار اندک هستند. میانگین قتل در بین سالهای ٢٠٠٠ و ٢٠١٥، ١,٦ نفر برای هرسال بوده که در بیشتر موارد دو طرف درگیری مردان جوانی بودند که یکدیگر را میشناختند. درسال ٢٠٠٨ هیچ قتلی در این کشور رخ نداده است. پلیس در این کشور مسلح نیست و صفحه اینستاگرام پلیس ریکیاویک نشان میدهد، افسران این شهر بیشتر درحال خوردن بستنی، سورتمهسواری و سلفی گرفتن هستند.
منبع: گاردین