محمدرضا تاجیک، فعال سیاسی اصلاحطلب و رئیس پیشین مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری میگوید برخی بر جریان اصلاحات رنگ غلیظ قدرت و سیاست پاشیدند و وجوه دیگرش به حاشیه رفت.
دیدارنیوز: یک فعال سیاسی اصلاحطلب گفت: برخی رنگ غلیظ قدرت و سیاست را بر جریان اصلاحات پاشیدند و وجوه، چهرهها و صورتهای دیگرش به حاشیه رفت و این جفایی بود که به جریان اصلاحطلبی صورت گرفت و آن زیبایی و طرواتش تحتالشعاع زمختی قدرت در جامعه ما قرار گرفت. این لطمه و خدشه بسیار جبرانناپذیری را به جریان اصلاحطلبی وارد کرد و من همواره این نقد را به دوستان اصلاحطلب داشتم که این جفایی را که به جریان اصلاحطلبی کردند و آن را در بازی قدرت و سیاست خلاصه کردند، لطمهای به آن وارد کرد که امروز، جریان اصلاحطلبی به حاشیه کشانده شده و کمتر اقبالی نسبت به آن وجود دارد.
بعد از برگزاری سه انتخابات گذشته مجلس شورای اسلامی، ریاستجمهوری و شورای شهر، اصلاحطلبان هر سه میدان را به جناح مقابل واگذار کردند. این روزها، اما علاوه بر واگذار کردن میدان به جناح مقابل حتی سرمایه اجتماعی که بیش از این در اختیار داشتند را از دست دادهاند. میان اصلاحطلبی و اصلاحطلبان تعریف جدیدی شکل گرفته که این روزها میان این جریان سیاسی مورد بحث و گفتگو است.
محمدرضا تاجیک فعال سیاسی اصلاحطلب و رئیس پیشین مرکز بررسیهای استراتژیک ریاستجمهوری در دولت اصلاحات پاسخگوی سوالات ما درباره وضعیت امروز اصلاحطلبان بود که متن کامل این گفتگو را در زیر میخوانید:
این روزها دو تعریف بین اصلاحطلبی و اصلاحطلبان به وجود آمده است. از نظر شما اصلاحطلبی چیست و اصلاحطلبان چه کسانی هستند؟ آیا نیروهای این جریان سیاسی، در قالب اصلاحطلبی گنجانده میشوند؟
تاجیک: از دیدگاه من اصلاحطلبی یک فرایند، یک پروسه تاریخی و یک جریان است و وقتی از یک جریان صحبت میکنند، جریان، درست مثل یک جامعه میماند، بهرغم اینکه از تکتک آحاد جامعه ایجاد شده، اما یک هویت و حیات ماورای تکتک آحادش دارد. وقتی جریان شکل میگیرد، حیات و هویتی ماورای حاملان و عاملان و کارگزارانش پیدا میکند. جریان اصلاحطلبی در جامعه ما هم یک ریشه تاریخی و سیر تطوّر و تکاملی دارد.
بالاخره در هر دوران تاریخی، چیزی بر آن افزوده و کاهیده شده است. گاه در قاب و قالب اجتماعی و فرهنگی بروز و ظهور داشته، گاه در قاب و قالب هنری و زیباشناختی و ادبی، گاه سیاسی شده و گاه هم از یک منظر اقتصادی به آن نگریسته شده، اما در مجموع، میتوان جریان اصلاحطلبی را بهعلت خصوصیات مشترکی که دارد، یک جریان واحد محسوب کرد.
در همینجا، این جریان را از حاملان و عاملانش جدا کردم و معتقد نیستم آن چیزی که امروز در کُنش و واکنشها، در ساحت گفتمانی علیل و عقیم بسیاری از اصلاحطلبان جلوهگری میکند، اصلاحطلبی است. معتقدم جریان اصلاحطلبی میخواست یک جریان زیباشناختی، گفتمانی، اندیشگی و مدنی باشد.
برخی از آن یک آپاراتوس و ابزاری برای ورود به قدرت ساختند و آن را در تسابق قدرت و سیاست قرار دادند، رنگ غلیظ قدرت و سیاست را بر آن پاشیدند و وجوه، چهرهها و صورتهای دیگرش به حاشیه رفت و این جفایی بود که به جریان اصلاحطلبی صورت گرفت و آن زیبایی و طرواتش تحتالشعاع زمختی قدرت در جامعه ما قرار گرفت. این لطمه و خدشه بسیار جبرانناپذیری را به جریان اصلاحطلبی وارد کرد و من همواره این نقد را به دوستان اصلاحطلب داشتم که این جفایی را که به جریان اصلاحطلبی کردند و آن را در بازی قدرت و سیاست خلاصه کردند، لطمهای به آن وارد کرد که امروز، جریان اصلاحطلبی به حاشیه کشانده شده و کمتر اقبالی نسبت به آن وجود دارد.
ریشه این اتفاقات را در کجا میبینید؟ الان به این اشاره کردید که بازی سیاسی و قدرت این وضعیت را به وجود آورده، عوامل دیگر به وقوع پیوستن این اتفاقات چیست و راهکارتان برای خروج از این بحرانها چیست؟
تاجیک: عامل جدیاش این بود که ما یک نوع اصلاحطلبی بدون اصلاحطلب را تجربه کردیم؛ درست مثل دموکراسی بدون دموکرات. وقتی سنگهای یک دموکراسی بر دوش انسانهایی قرار میگیرد که جوهراً و ماهیتاً دموکرات نیستند، طبیعی است که با مشکلات عدیدهای برمیخورد.
در مورد جریان اصلاحطلبی هم، بسیاری از اصلاحطلبان یک نام را یدک میکشیدند و فقط به یک نام متصل بودند؛ اگر بخواهم تعبیری یونانی به کار ببرم، بیشتر لوگوس و زبان اصلاحطلبی را به کار میگرفتند، از لوگوس آن یعنی منش آن بهره نبرده بودند؛ بنابراین آن اتفاقی که سقراط همیشه میگفت ما به یک پاراسیا یا پاراسیاستس نیاز داریم، نیفتاد.
پاراسیا کسی است که آن چیزی که میگوید، میزیستد! آن چیزی که میگوید جزء وجود و هستیاش بوده و خود ترجمه و تجلی آن چیزی است که مدعی آن است.
به نظرچنین اتفاقی نیفتاد و بسیاری از اصلاحطلبان در سطح لوگوس باقی ماندند. من همه را مورد نقد قرار نمیدهم. اندکی هستند که بالاخره خویگان اصلاحطلبی را در خودشان نهادینه کردند، نشر و رسوب دادند و خودشان تجلی آن چیزی هستند که میگویند، ولی بسیار اندک و در حاشیه هستند. اکثر این افراد کسانی بودند که در سطح اوتوس باقی ماندند از واژگان و ادبیات اصلاحطلبی بسیار سخن گفتند، ولی کاری کردند که با منشِ اصلاحطلبی همخوانی نداشت.
یک دوگانگی نظر و عمل و یک دوگانگی زبان و منش پیش آمد. در زبان آن میگفتند که در منش، نفی میکردند، نقیض آن را عمل میکردند. در زبان، مدنی، پرورایسم و کثرتگرا، دموکراتیک بودند و تخالف و نقد را میپذیرفتند، اما آن چیزی که در عمل اتفاق افتاد، نشان داد که فقط در سطح اوتوس است.
یعنی آن موقع که نقد، حتی نقدِ درونگفتمانی یا جریانی جدی میشود، آن فردِ نقّاد تبدیل به دگر، اینترنال دگر یا حتی اکسترنال دگر میشود. یک دگر بیرونی یا یک دگر درونی و تحمل نمیشود و کسی که تلاش میکند تا جریان اصلاحطلبی را از شرّ برخی اصلاحطلبان برهاند، مورد غضب و بیمهری قرار میگیرد. در اینجا، کثرت در درون خود و نقد در درون خود هم برتابیده نمیشود و کسانی نفی میکنند که، نباید جریان اصلاحطلبی را در بازیهای سخیف، زمخت و بیاخلاق قدرت به طرف یک جریانی سوق داد که با پای آن جریان وارد بازی قدرت شد، با دست آن قدرت وارد بازی قدرت شد، مورد غضب قرار میگیرند و به نام عقلانیت سیاسی، مورد بیمهری قرار میگیرند.
این یعنی، میتوانی یک دیکتاتوری باشی، اما شعار دموکراتیک بدهی. مشکل ما در ۱۵۰ سال گذشته همین است که بسیاری از کسانی که فریاد دموکراسی میزنند، دیکتاتورهای قهاری هستند. یک نوع توتالیتاریزم در سراسر وجودشان ریشه دوانده، حتی اگر در معنای دموکراسی با آنها همخوان و پژواک صدایشان نشوی، طرد میشوی. در فضای اصلاح طلبی هم بسیاری به این شکل بودند. دیکتاتورهایی بودند که فریاد اصلاحطلبی سر میدادند، اما نمیتوانستند پذیرای صدای مخالف باشند.
کسانی که پژواک صدا، معرفتشناسی و ادامه منش سیاسی آن مخالفان بودند، اصلاحطلب تعریف میشدند. در غیر این صورت اصلاحطلب تعریف نمیشدند؛ بنابراین وقتی یک جریانی با تمام عظمت، غنا، زیباییو لطافتش دست آدمکهایی میافتد که جز در سطح بیانی و زبانی نمیتوانند با آن جریان رابطه برقرار کنند، طبیعی است که دچار چنین مشکلات جدی خواهد شد.
البته عوامل گوناگون دیگری هم تأثیر داشته است. بیتردید جریان مخالف هم با تمام توان وارد میدان شد تا بتواند چهره زیبا و لطیف این جریان را مخدوش کرده، آن را به حاشیه بکشاند و از سپهر و افق معنایی و سیاسی مردم خارج کند. به یک معنا این جریان را بیحیثیت کند و با تمام رسانههای بزرگ و امکاناتی که داشت، وارد میدان شد و این فضا را ایجاد کرد.
ولی فکر میکنم یک جریان وقتی با جریان مخالف خود مواجه و مورد هجمه و حتی هجمههای شالودهشکنِ بنافکنی قرار میگیرد، بر حیثیت آن افزوده و بنیانهای آن استوارتر میشوند. ولی آنموقعی که از درون، عدهای مثل موریانه آن را تهی میکنند، استحاله شده و تبدیل به پوستهای میشود که با یک تلنگر فرو میریزد؛ بنابراین در این موضوع، بر کسانی که از درون این جفا را نسبت به جریان اصلاحطلبی کردند زیاد تأکید میکنم. اما معنای آن این نیست که متوجه جریان بیرونی یا آن دگرِ بیرونی جریان اصلاحطلبی نیستم. نه! همواره در هر جامعهای وقتی یک جریان و یک گفتمان شکل میگیرد، پادگفتمانی هم شکل میگیرد. یک جریان که شکل میگیرد، ضد آن جریان هم شکل میگیرد، اما ضد جریان میتواند بهصورت پارادوکسیکالی، تقویتکننده آن باشد و بر غنایاش بیفزاید، آن را بیشتر چهره کند و بیشتر در سپهر معنایی مردم قرار دهد، ولی وقتی از درون مورد هجمه قرار میگیرد، فرو میریزد و این یکی از مشکلات جامعه ما است.
مسئله بعدی که به نظرم سهم داشت و مهم بود، این بود که تاریخ، نسل و افق معنایی ما بهصورت فزایندهای در حال تغییر است. اما جریان و گفتمان اصلاحطلبی، یک جا قفل شد.
تاریخ رفت، اما آن جریان و گفتمان اصلاحطلبی قفل شد. نسلها، نیازهای اندیشگی، گفتمانی، سیاسی، بیان و زبان سیاسی آنها تغییر کرد، اما این جریان نتوانست خودش را بازتولید و بازتعریف کند، افزوده نظری داشته باشد و بتواند خودش را بهروز کند. این طبیعی است که یک گپ ایجاد شد. یک گپی میان افق معنایی نسل ما و نسل کنونی که در یک جهانی زندگی میکنند که هر لحظه با فرآوردههای جدید فکری و اندیشهای آشنا میشود. یک جریانی که دیری است که چیزی بر آن افزوده نشده، دیری است از این باغ بَری نمیرسد، تازهتر از تازهتری نمیرسد. به تعبیر اخوان ثالث به «باغ بیبرگی» تبدیل شده است و تبدیل به یک نوع مرداب و یک نوع شتّه شده است. باز به تعبیر اخوان ثالث تبدیل به یک «شتِّ عقیم» شده است یا به تعبیر لَکان، «اخته» شده است و این نوع اختگی باعث شد تا نتواند خودش را تاریخی کند و در یک جای تاریخ قفل شده و تاریخِ اقتضائات و استلزامات آن متفاوت شده است و نمیتواند رابطه معنایی ایجاد کرده و نسل جدید نمیتواند با او رابطه برقرار کند، آن را منطبق با نیازها، تقاضاها و استلزامات زمان خود نمییابد. این هم یکی از عواملی بوده که به جریان اصلاحطلبی لطمه زده و جریانات خارج از کشور هم برای اینکه این واسطه را که به بیان خودشان استمراردهنده نظم و کنونی است را از بین ببرند، هجمههای بسیار سنگینی را بر این جریان وارد کردند و همه این موارد دست به دست هم داد تا ما امروز به قول اخوان ثالث «نعش» این شهید عزیز بر روی دستان ماست.
استارت این مشکل جریان اصلاحات از کجا شروع شد؟
تاجیک: نمیتوان به تعبیر فوکویی، نقطه صفر تاریخی قائل شد. یک جریان از زمانی که متولد میشود، به یک شکلی عوامل اضمحلال خودش را هم در درون خود دارد. مثل یک انقلاب میماند. انقلاب که رخداد بزرگ تاریخی است و جریان بزرگ تاریخی را شکل میدهد، پادگفتمان خود را هم درون خود میسازد و بنابراین از یک زمانی تِنیدورش محسوس میشود و اینکه به ماقبل خود برمیگردد و علیه خود میشورد، فرزندان، سران و ارزشهای خود را میخورد، فقط از انقلاب یک آپاراتوس میسازد تا قدرت را حفظ کرده و بر سریر قدرت باقی بماند.
این سرنوشت بسیاری از جریانات بزرگ از جمله انقلابهایی در جهان بودند. فقط جریاناتی میتوانند به حیات خودشان تداوم بخشند که بتوانند به قول دِلوز، تکرار تفاوت داشته باشند. یعنی بتوانند تفاوت، جامعه، تاریخ و اقتضائات آن را فهم کنند و مبتنی بر آن، خودشان را متفاوت کنند؛ در غیر این صورت یک کپی پِیست را میبینید که همواره تکرار میشود و اقتضائات زمان چیز دیگری است، اما او همان درفت، انشا، سناریو و دیکته قبلی است؛ بنابراین این جریانات میتوانند این فضا را ایجاد کنند.
منتهی خاصیت قدرت این است که وقتی جریاناتی بر سریر قدرت قرار میگیرند، روایتها دیگرگونه میشود. به قول بزرگی میگوید روایت انقلاب تا پیروزی، یک روایت است، از پیروزی به بعد، روایت دیگری است!
وقتی جریانی در فضای قدرت قرار میگیرد و به بازی قدرت خوگرفته میشود و نمیتواند از آن جدا شود، طبیعتاً آفات و بازی قدرت هم به او میچسبد. نمیتوانی وارد آب شوی، خیس نشوی. نمیتوانی وارد بازی قدرتِ شاید بیاخلاق، بیقاعده، فراقانون و با مناسبات زمخت قدرت شوی و بگویی که من از آفات آن نصیبی نمیبرم، فقط از زیباییها، نیکیها و لطافتاش بهره میبرم. در اینجا چنین چیزی نیست؛ بنابراین این اتفاق افتاد و فردایی که جریان اصلاحطلبی تبدیل به قدرت شد و بر سریر قدرت نشست، طبیعتاً اقتضائات قدرت و سیاست آن هم در جامعه ما - ما به صورت انضمامی از فضای قدرت در سیاست تجریدی انتزاعی صحبت نمیکنیم که فقط تئوریک باشد - آن چیزی که جریان اصلاحطلبی جزء تجربه زیست او شد، آمد و در یک شرایطی در قدرت قرار گرفت و آن چیزی را که میگفت، در عمل به نمایش گذاشت، یک بازی کوچکی در درون بازی بزرگتر است و آن بازی بزرگتر است که قواعد بازی را مشخص میکند، او میگوید فول کجاست، اوت کجاست، اوست که داوری میکند که خطا کردی یا نکردی! تو نمیتوانی بازی مستقلی دربیندازی؛ بنابراین وقتی در آن بازی بزرگتر هستی، قوانین، فرامین و احکام او، شامل تو هم میشود و اگر از دیدگاه مردم نقدی بر آن احکام وارد است، آن نقد بر تو هم جاری میشود؛ بنابراین میخواهم بگویم که اگر با تساهل و تسامح زیاد بخواهم یک نقطه صفر تاریخی، تعبیر لاک لاو را بهکار بگیرم و یک نوع بیقراری گفتمانی و جریانی برای اصلاحطلبی قائل شویم، شاید به صورت پارادوکسیکالی همان زمانی است که بر سریر قدرت مینشیند. دقیقاً همان زمانی که به قدرت آغشته میشود و این حلقه اربابها را در دست میکند، همان لحظه هم مسیر سراشیبی را طی میکند و میبینیم این فضا در جامعه ما هم به شکلی نمایان است.
این صحبتها به این معنا نیست که من حضور جریان اصلاحطلبی را در بازی قدرت و سیاست، نقد میکنم و عافیتطلبی جریانی و سیاسی را دیکته و انشا میکنم که جریان اصلاحطلبی برای اینکه از آفات قدرت و سیاست دور باشد، باید حاشیهنشین و نظارهگر باشد! خیر. وقتی یک جریان وارد عرصه سیاسی میشود، باید ببیند که چگونه میتواند آن انشا و دیکتهای را که مینویسد را بتواند به عنوان انشای قالب پیاده کند، بتواند در چارچوب فضای نظری خود، سیاست را محسور، قاعدهمند، بهنجار، روح سرکش خود رام کند، نه اینکه به خاطر کسب قدرت، تن به هر قاعده و حکمی که بازی بزرگتر به او دیکته میکند، بدهد. این فضایی هم که به وجود آمد، شاید انسانهای جامعه ما دیدند که جریان اصلاحطلبی میتوانند بهموقع از آن چیزی که به عنوان چارچوبها، قواعد، هنجارها و ارزشهای گفتمانی مطرح میشود، عدول کنند و با هنجارهای متفاوتی وارد عرصه بازی شوند و جامه خود را بهدَر آورند و جامه دگر بپوشند، با زبان دگر سخن بگویند، با چشم دیگری نگاه کنند و با پای دیگری بروند!
بنابراین میان لیل و نهار خیلی تفاوت نکند! جریان اصلاحطلبی هم میتواند همانگونه بر سریر قدرت عمل کند که نافی و ناقدش است. وقتی بر سر قدرت قرار میگیرد با آن چیزی که نقد میکند و نفی میکند خیلی تفاوت نمیکند و این مشکلات جریان اصلاحطلبی را به این سرانجام کشاند.
پیشبینی شما از آینده اصلاحطلبان چیست و آیا میشود آیندهای را برای آنان متصور شد یا خیر؟
تاجیک: به تعبیری که دریدا بهکار میگیرد، «آینده اکنونی است که ساخته میشود.» آینده چیزی نیست که ما منتظر شویم که از راه بیاید. آینده اکنونی است که ما داریم آن را میسازیم. به قول بودا میگوید «ما امروز آن چیزی هستیم که دیروز اراده کردیم. آن چیزی فردا هستیم که امروز اراده میکنیم.» آینده خارج از اراده ما حادث نمیشود. پس نگاه من به آینده از تعبیر دریدا، آینده در راه است، یعنی آیندهای که اکنون ساخته میشود و ما خودمان هماکنون آیندهمان را تقدیر و تدبیر میکنیم.
دوم، مسئله پیشبینی است که خیلی معتقد نیستم بشود در گویش پیشبینی کرد که در آینده چه اتفاقی میافتد؟ آینده را میتوان از روندهایی که در حال شکلگیری است، گامهایی که برداشته میشود و این گامها در مسیر خودش است، گام بعدی به اینجا و آنجا ختم میشود، پیشبینی کرد.
خیلی این نگاه به آینده که در حال حاضر ساخته میشود را نمیبینم. باید اراده جمعی و معطوف به آگاهی و خودآگاهی در جریان اصلاحطلبی شکل گرفته باشد که میخواهد آینده متفاوتی را از خود به نمایش بگذارد، میخواهد گفتمان جدیدی را پشت ویترین بگذارد، میخواهد بیان و زبان جدید، نوع ارتباطات جدید با مردم و جامعه را پشت ویترین بگذارد، میخواهد نوع نگاه جدیدی را نسبت به سیاست و قدرت ارائه کند و میخواهد حداقل یک نقد عریان درونگفتمانی خودش داشته باشد که در طول این سالیان در کجاها خطا رفته، کجاها بیراهه رفته، کجاها کجراهه رفته و چه شده که سرنوشت اصلاحطلبی امروز اینگونه است و چه کسانی مقصرند، این موضوعات را نمیبینم.
تا وقتی نقد درونی صورت نگیرد ما نمیتوانیم آینده را بسازیم. باید اول گذشته را مورد نقد قرار دهیم، حال را مورد نقد قرار دهیم، بر اساس این نقد عریان گذشته و حال، آینده را تدبیر کنیم؛ ولی آن نقد کجاست؟ آن پیشینه نقد الان در میان جریان اصلاحطلبی کجاست؟ و آن اراده مشترک برای ساختن آینده متفاوت کجاست و آن تصویر و تصور و آن افق زیبایی که ما میخواهیم به آن برسیم را چه کسی ترسیم کرده که آینده ما باید چگونه باشد؟ چه شکلی باشد؟ چه رنگی باشد؟ دقایق گفتمان ما باید چه باشد؟ کدام سو میرویم؟ نمیشود که در خلأ گام برداشت. اینها همه باید ترسیم شده باشد؛ بنابراین معتقدم جریان اصلاحطلبی اگر چنین ارادهای را در شرایط کنونی شکل ندهد، نخواهد آینده متفاوتی داشته باشد و تصویری روشن، آشکار، عملیاتی و اجرایی از چنین آیندهای نداشته باشد، به نظر من این گپ تاریخی افزون و افزونتر، عمیق و عمیقتر میشود و نسبت به جامعه و جامعه به آن بیگانهتر شده و بیشتر به حاشیه کشیده میشود و امکان ریکاوری و اینکه بیندیشیم که ققنوسوار از خاکستر خود برخواهد خواست، سخت و سخت و سختتر میشود و حتی نام جریان اصلاحطلبی ایجاد واکنش میکند و ما نیازمند این میشویم که به یک جریان با نام و درونمایه جدیدی به عنوان جریان آینده کشورمان، فکر کنیم.
اخیراً محمدرضا خاتمی اعلام کردند بایستی زبان اصلاحطلبان تغییر پیدا کند و بدنه ارتباطشان با مردم دوباره ساخته شود. اگر با این گزارههای آقای خاتمی موافق هستید، میخواهم بپرسم اگر این راهکار شدنی است، از چه جایی باید شروع شود؟ زبان اصلاحطلبان باید از کجا تغییر کند و ارتباط با مردم به چه شکلی باید بازسازی شود؟
تاجیک: با تمام احترامی که برای همه دوستان قائلم، به اعتقاد من زمان بیانهای اینگونه گذشته است. اینکه بگوییم باید زبان تغییر کند، بگوییم باید تشکیلات تغییر کند، باید گفتمان تغییر کند، زمان این گزارههای کلی گذشته است.
آن زبانی که باید تغییر کند کدام زبان است؟ چه کسی مشهورتر، معقولتر و مؤثرتر از همین دوستانند که این زبان را ارائه کنند؟ یک تصویری از آن ارائه کنند؟ قبول! زبان باید تغییر کند، اما آن زبانی که باید جایگزین زبان فعلی شود، کجاست؟! با کلیات، باید و نبایدها که نمیشود! آن گفتمانی که باید جایگزین گفتمان فعلی شود را چه کسی تدوین کرده؟ دقایقاش را چه کسی ترسیم کرده؟ چه کسی تعریف کرده؟ کلیتاش را چه کسی انشا کرده؟ آن تشکیلاتی که باید جایگزین تشکیلات کنونی شود کجاست؟
همواره مشکل ما این بوده که حتی آن کسانی که واقف و آگاه میشدند که چیزی باید تغییر کند، تمام بیانشان به اینکه «شرایط موجود باید تغییر کند!» خلاصه میشد. یک تغییر تاریخی و ژرف است. شما نمیتوانید تغییر تشکیلات دهید، تغییر گفتمان ندهید. نمیتوانید تغییر گفتمان بدهید، حاملان و عاملان یا آن سوژهای که این جریان را بر دوش میکشد، تغییر ندهید. نمیتوانید همه این موارد را تغییر دهید، سویههای بازی سیاسی تغییر نکند. سویههای نگاه به سیاست، بازی سیاسی و قدرت تغییر نکند، این یک پیکره است. این پیکره را چه کسی تعریف کرده؟ ما کدام درفت را داریم که ببینیم این تغییر باید به چه شکلی صورت بگیرد؟
موضوعی از قبل مطرح شده بود که رهبری اصلاحات باید در دست چه کسی باشد؟ از قبل میگفتند چه کسی بهتر از آقای خاتمی که هشت سال هم رئیسجمهور بودند و نماد رهبری اصلاحات را یدک میکشیدند. البته آقای خاتمی هم تا همین امروز قبول نکرده و گفتند اگر کار تشکیلاتی باشد، هر چه نظر جمع باشد من آن را تایید میکنم. آیا اصلاحات امروز ما به رهبری نیاز دارد؟ و اگر نیاز دارد چه کسی باید رهبری این جریان را در دست داشته باشد؟
تاجیک: جریان اصلاحطلبی به اقتضای طبیعت گفتمانی، اندیشگی، مرامی و منشی خود نمیتواند پیرامون تکافراد شکل بگیرد و طواف کند. کمااینکه در درون خود، جریان مقابل را که پیرامون نوعی شیخوخیت شکل میگیرد و عده قلیلی میاندیشند و بقیه فقط پیروی میکنند، درون آن رابطه مرید و مرادی حاکم است را نقد میکند، بنابراین خود نمیتواند همان الگو را و به یک شکلی در درون خود بازتولید کند.
از همین رو است که آقای خاتمی به علت اینکه از نادر کسانی هستند که اصلاحطلبی جزء منش او بوده و فقط در بیان و زبان آن نیست، با تمام فشاری که به او آورده میشود که در قالب رهبر فردی بروز، ظهور و نمایش داشته باشند، خودداری میکنند و معتقدند جریان اصلاحطلبی بنا به طبیعتی که دارد باید مبتنی بر رهبری جمعی باشد و تمامی آحاد جریان اصلاحطلبی بتوانند در آگورایی بهنام جریان اصلاحطلبی جمع شوند و برای سرنوشت خودشان تصمیم بگیرند.
جریان اصلاحطلبی یک آگوراست! مثل آگورای دوران یونان که انسانها در یک میدانی جمع میشدند و آزادانه با هم بحث میکردند و نسبت به آینده خودشان تصمیم میگرفتند. جریان اصلاحطلبی هم یک آگوراست. یک محل تجمع آزادِ انسانهای آزادی که از ثغارت خارج شدهاند، میتوانند با تمامی تکثرشان در کنار هم قرار بگیرند، با هم دیالوگ داشته باشند و نسبت به آینده و سرنوشت خودشان تصمیم بگیرند و احتیاج ندارند فرد دیگری برایشان تصمیم بگیرد، خوب، بد و آینده را تشخیص دهد، دوست و دشمن، نوع کنش، تاکتیک و استراتژی و دقایق گفتمان را ترسیم کند و فقط به تعبیر مولانا به یک «کُه»، تبدیل شوند که به یک کوه انعکاس صدا میدهند و به تخته سنگی که هر کسی میآید، یک نقشی بکشد و برود. نه!
قرار نبود چنین جریانی داشته باشیم. قرار بود جریانی داشته باشیم که انسانها به بلوغی رسیده باشند که بتوانند راجع به سرنوشت خود آگاهانه تصمیم بگیرند. نه اینکه چشم دل بسپارند به یک فرد و آن فرد، هر چقدر هم بزرگ باشد، به نام نامی همه تصمیم بگیرد، فکر کند، تاکتیک و استراتژیک ترسیم کند، چنین چیزی قرار نبود در جریان اصلاحطلبی شکل بگیرد.
من معتقدم، جریان اصلاحطلبی باید بهطور فزایندهای از قالب رهبری فردی خارج شود و هم از قالب احزابی که به محفل دوستان و محفلهای خانوادگی و محیطهای بسته بیطراوت غیرخلاق تبدیل شدهاند از این چارچوب رها کند، تشکیلات نوینی پیدا شود که اجازه دهد انسانهای گوناگون با تمامی تکثرشان در یک باهمبودگی و اشتراکبودگی قرار بگیرند، یک نوع کمونیتاس شکل بگیرد که انسانها بدون اینکه بخواهند کپیپیست هم دیگر باشند، در همدیگر مستحیل شوند، در یک مجموعه، گرد هم بیایند و بتوانند شریک و دخیل در سرنوشت آینده و وضعیت جامعه خود باشند. اگر این فضا شکل بگیرد، آینده جامعه ما پذیرا خواهد بود. اینکه فرد یا حزب به نام مردم و یک جریان بیندیشد، دورانش گذشته و جواب نخواهد داد.
در جریان اصلاحات جبهههایی به نام شورای عالی سیاستگذاری اصلاحطلبان که حالا امروز به جبهه اصلاحات ایران تغییر نام داده است، داشتیم تحلیل شما درباره شکلگیری جبههها چیست؟ آیا شکلگیری این جبههها کارساز بوده یا خیر؟
تاجیک: روایت و حدیث را باید از سرنوشتی که این شوراها دچار شدند، جستوجو کرد و پرسید. هیچکدام از اینها موفق نبودند، هر چند که در چارچوب احزاب خلاصه شده بودند. یک مدت اعضای حقیقی و حقوقی داشت، آن هم نتوانست خیلی موفق شود و جریانات حقیقی خیلی حقوقیها را نمیپذیرفتند، انتخابیها هم انتصابیها را قبول نداشتند و بالعکس آن هم تا آخر اتفاق افتاد.
در شرایط کنونی، بسیاری از آحاد جریان اصلاحطلب، کسانی که در آن شورا قرار گرفتهاند را نه در شأن رهبری جریان اصلاحات میدانند، نه اینکه آنها را به صورت دموکراتیک، انتخابی میدانند؛ بنابراین خیلی در عمل موفق نبودند. یعنی شوراهایی که تاکنون شکل داده شده، نتوانستند آن مشروعیت و مقبولیت لازم را در کلیت جریان اصلاحطلبی کسب کنند، با چالشهای گوناگونی هم از درون مواجهاند که ریزشهای درون را میبینیم که بسیاری از افراد شرکت نمیکنند یا استعفا میدهند و از آن فضا خارج میشوند یا علیه دیگران موضعگیری میکنند و این مشکل جدی است که در فضاهای شوراهای با عده قلیل دارد میگذرد؛ بنابراین معتقدم که اگر میخواهیم به یک شورایی بیندیشیم باید به سازوکارهای متفاوتی بیندیشیم و بر این فرض نباشیم که تمامی آحاد اصلاحطلبی ذیل یکی از این احزاب قرار گرفته است. نه! بسیاری از آحاد جریان اصلاحطلبی که اتفاقاً بسیار هم خوشفکر و بسیار هم عمیق و دقیق هستند، اساساً دعوت حزبی ندارند، در چارچوبهای حزبی نمیگنجند، فراتر از چارچوبهای حزبیاند. آنها را باید چه کارشان کرد و باید به چه شکلی وارد موضوع کرد؟
بسیاری از آحاد جامعه ما به علل فرهنگی و تاریخی، تحزبپذیر نیستند، چون حزب، سابقه خیلی زیبا و موفقی در جامعه ما ندارد. از آغاز مشروطهای که ما بازی حزبی را تجربه کردیم، بازی حزبی جز شقاق، بازی قدرت، تفرق و آنارشی، چیزی در درون آن نبوده، جز محفل دوستانه موضوع خاصی در درون نبوده، تا به امروز که به شرایط کنونی رسیدیم.
وقتی با جامعهای مواجه هستیم که حزبگریز است، تجربه حزبِ بدون حزب است، احزابی که فقط اسمی یدک میکشیدند و هیچ محتوایی از بازی حزبی به معنای مدرن نداشتند، در این حالت، بسیاری میتوانند منش و گفتمان اصلاحطلبی داشته باشند، اما در هیچ حزب، گروه و جریانی قرار نگیرند. باید به تشکیلاتی اندیشید که بتواند حجم عظیم نیروهای عمیق، خوشفکر و مستعد را شامل شود؛ نه فقط کسانی که رفتند یک جا اسم نوشتند و عضو حزبی شدند، وقتی زمان تقسیم غنایم میشود، همانها هستند، وقتی قرار است نیروهایی برای بازی در قدرت معرفی شود همانها هستند، یک عده مرتب کپیپیست و تکرار میشوند.
برای همین است که ما در ایونتهای مختلف، در تسابقهای جدی بازی قدرت، همیشه چهرههای مشخصی کپی-پیست میشوند. تا دیروز، برای وزارت بوده، حالا برای ریاست جمهوری، نمایندگی و شورای شهر است، چرا؟ چون این تشکیلات بهگونهای اندیشیده نشده آن کسانی که ذیل این گروهها قرار نگرفتهاند، دیده شوند، شنیده شوند، بولد شوند، به نمایش گذاشته شوند و از نیروهایشان استفاده شود و این مشکل جدی اصلاحطلبی است که به نظر من باید در آینده برطرف شود.
آیا حکم ما همان نمیشود که امروز نسل ما در مورد انقلاب میگوید که «ما میدانستیم چه نمیخواهیم؛ نمیدانستیم چه میخواهیم!» آیا در مورد انقلاب هم این را نمیگوییم؟ نسل ما میدانست که چه نمیخواست. شرایط موجود را نمیخواست. اما مشکل کجا بود؟ اینکه نمیدانستیم چه میخواهیم. آیا الان وقتی از تغییر سخن میگوییم، واقعاً میدانیم چه میخواهیم؟ میدانیم؟!
بسیاری از دوستانی که تا مدت زیادی در مقابل تغییر گفتمانی، تشکیلات، تغییر سبک، منش و زبانِ جریان اصلاحطلبی مقاومت میکردند، امروز بر اثر جبر زمانه و تحمیل شرایط بشود گفت، واقف شدند که باید تغییر کرد. تعبیر عامیانهای که من به کار میبرم، «متوجه شدند که با این ریش نمیشود رفت تجریش!» حالا با آن ریشی که میشود رفت تجریش، آن ریش چگونه است؟ با این ریش نمیشود! بله! با این پا نمیشود! با این نوع قدم گذاشتن نمیشود رفت! با این هیبت و صورت نمیشود رفت! با آن هیبت و صورت که میشود رفت، چه شکلی است؟
این راه باید ترسیم شود که بدانیم به کدام سمت و سو میرویم؟ آیا گفتمانی که ترسیم میکنیم، همان گفتمانی است که نسل ما منتظر آن است؟ کنشگر جمعی که ایجاد میکنیم، همان کنشگر جمعی است که نسل آتی و آینده تاریخ منتظر ما است؟ این کنشگری است که میتواند تاریخ ما را ورق بزند و میتواند افق معنایی مردم را مشخص کند؟ یا نه! باز نشستهایم چیزی را ترسیم کردهایم؛ جامعه در یک زیستجهان دیگر است، ما هم در یک زیست جهان دیگریم! آن در یک عالَم دیگر است، ما هم در عالَم خودمانیم! اینها باید ترسیم شود، مورد نظر و نقد بسیاری از متفکران جامعه قرار بگیرد، حتی محک میدانی بخورد و ببینیم با ذائقه جامعه ما در شرایط کنونی و آینده رابطه برقرار میکند یا خیر؟ بعد به عنوان یک درفت ارائه کنیم؛ حداقل هنوز چیزی در این زمینه ندیدهام. همین قدر را میمون و مبارک میدانم که دوستان واقف شده باشند که باید چنین تغییر ژرفی صورت بگیرد، ولی امیدوارم چنین ارادهای هم وجود داشته باشد که این تغییر را تصویر و تعریف کنند. تا این تغییر، تصویر، ترسیم و تعریف نشود، راه به جایی نمیبرد.
در دو انتخابات اخیر ۹۸ و ۱۴۰۰ یک اختلافنظر جدی میان احزاب اصلاحطلب برای حضور در انتخابات وجود داشت؛ یک تعدادی میگفتند کاندیدایی نداریم، در انتخابات شرکت نمیکنیم. یک تعدادی هم میگفتند تحت هر شرایطی نباید صندوق رأی را ترک کرد. از نظر شما چرا این اختلافنظر بین احزاب اصلاحطلب به وجود آمده؟ و چرا به یک نظر واحد نمیرسند؟
تاجیک: برای اینکه جریان اصلاحطلبی یک ماهیت طیفی و یک ماهیت بسیار متکثر در درون داشت و دارد. این طبیعت این جریان است. وقتی به بازی پرورایستی و کثرت در درون خود صحه میگذارید و ناقض آن باشی، نمیتوانی این پرورایسم را برای جامعه بخواهی، برای خودت نخواهی. کثرت را برای جامعه بخواهی، برای همگان بخواهی، برای خودت نخواهی. این پارادوکس عجیبی است!
پس به حکم طبیعت جریان اصلاحطلبی جریان متکثری است. اگر این را قبول میکنیم، آن موقع این بحث به میان میآید که در این جریان متکثر، وقتی ما میخواهیم یک تصمیم بزرگ بگیریم، یک تدبیر بزرگ را به مورد اجرا بگذاریم، آیا نیازمند این هستیم که باز دوباره آن آگورا را شکل دهیم و جریانات، گروهها، هویتها و صداهای مختلف این فضا، در آن آگورا جمع شوند و نظرات خودشان را به محک نقد بگذارند تا در نهایت در سایش نظریات گوناگون و تضارب آرا و معرکهآرایی که ایجاد میشود، اجماع هم صورت بگیرد؟
یا نه! چون آن آگورا و آن فضا برای تضارب آرا و معرکه وجود ندارد، هر کسی به شکلی اعلام مواضع میکند و شما میبینید چقدر شارپ روبهروی هم میایستند! یکی میخواهد از کلیت انتخابات عبور کند، رادیکالی عبور کند و کلیتاش را کات کند و کنار بگذارد. دیگری میخواهد به هر شکل ممکن، وارد بازی انتخاباتی شود. حتی اگر نمیتواند با کارت خود بازی کند، با کارتِ در دستِ دیگری بازی کند تا سهمی در قدرت داشته باشد.
در میانه این دو سرِ طیف هم، الیماشاءالله صداهای متفاوت بود؛ بنابراین اگر جریانی به حکم طبیعت متکثر است، باید همواره حکمِ یک آگورا را داشته باشد که در بزنگاههای تصمیمهای بزرگ، این آگورا شکل بگیرد، این گروههای متکثر با ایدههای متفاوت، با نظریات متفاوت بتوانند ایدههایشان را عرضه کنند و مورد نقد، چالش، سایش قرار بگیرد، آلترناتیوهای مختلف ارائه شوند و در نهایت آحاد تشکیلاتی بگویند میتوان تلفیقی از این سه، ایجاد کرد؛ میتوان تلفیقی از این چهار ایجاد کرد، میتوان به این یکی بیشتر دل بست، میتوان هیچکدام از اینها را قبول نکرد، به چیزی بیرونیتر دل بست؛ بنابراین معتقدم که اگر نتوانیم این فضا را تمهید کنیم، در آینده هم این مشکل را خواهیم داشت؛ چرا؟ چون در میان احزاب چندگانه جریان اصلاحطلبی، در نگاهها، فضاهای گفتمانی، منش و رفتارها خیلی تفاوت ژرفی وجود دارد. همگان ذیل این چتر جمع شدهاند، اما دارای طبیعت یگانه و اندیشه واحدی نیستند.
این روزها یکسری اخبار به گوش رسیده که آقای روحانی با آقایان ناطق نوری، خاتمی، باهنر و لاریجانی دیدارهایی داشتهاند. یکسریها گفتهاند شاید آقای روحانی میخواهد دولتِ سایه تشکیل دهد. یکسریها میگویند شاید این دیدارها به نوعی ائتلاف اصولگرایان کهنهکار با اصلاحطلبان باشد. آیا میشود این دیدارها در بستری قلمداد کرد که قرار است تعریف دیگری از اصلاحطلبی با حضور این اشخاص انجا شود یا خیر؟
تاجیک: هر تلاشی برای احیای جریان اصلاحطلبی یا یک جریان متفاوت از اصلاحطلبی که بتواند بهمثابه یک آلترناتیو جدی در آینده جامعه ما نقشآفرینی کند که از بالا شکل بگیرد، موفق نمیدانم. افرادی که بهنوعی در سطح بالا در جامعه ما نقشآفرینی داشتند و وقتی در سریر قدرت جای گرفتند آن کردند که نمیگفتند یا خلاف آنچه میگفتند عمل میکردند، از این مقبولیت و مشروعیت برخوردار نیستند که بخواهند یک جریان آلترناتیو یا هژمونیک برای آینده جامعه ما ترسیم کنند.
باید خوب به این مسئله توجه داشته باشیم. نمیخواهم نسبت به کسی توهین داشته باشم. این افراد را با هم یکی نمیدانم. اما بههرحال این افراد، هر کدام فرصتی داشتند که در بالاترین سطح، نمایش قدرت، سیاست و مدیریت داشته باشند و گفتمان خود را به منصه ظهور برسانند.
امروز در جامعه ما یک اتفاقی افتاده؛ و آن اتفاق این است که اگر زیباترین گفتمان و جریان را ایجاد و ترسیم کنید، اما حاملان و عاملان آن کسانی باشند که در نگاهِ مردم چهره زیبایی ندارند، آن جریان به نتیجه نخواهد رسید؛ فقط تاکتیکی است برای برون رفت از شراط بنبست تا بتوانند حضور خودشان را دوباره دیکته کنند. اگر میخواهیم جریانی برای آینده جامعه ایجاد کنیم، باید بدانیم حاملان و عاملان آن نباید در دورانهای مختلف نشان داده باشند که چه کسی هستند و نباید در نگاه مردم چهره مشکلداری داشته باشند!
آقایان باید به این نکته مهم توجه کنند، اگر میخواهند جریانی هم شکل دهند، باید در پس و پشت قرار داشته باشند و اجازه دهند نسل جدید با تمام طراوت، زیبایی، فهم نسبت به شرایط و آینده و همنسلیهای خود، بهصورت آوانگارد جلو بیایند تا اگر نظراتی دارند، بتوانند ارائه کنند. بنابراین، بعید میدانم اصلا قادر باشند تا جریان متفاوتی را ایجاد کنند؛ دو، به صراحت میگویم اگر هم بتوانند، موفق نخواهند بود! ایجاد جریان توسط کسانی که بارها در عرصه سیاست و قدرت تجربه داشتند و امتحان پس دادند تا بخواهند بیان و زبان جدیدی را ارائه کنند، خیلی راحت توسط مردمی که سالیان سال تجربه کردهاند، پذیرفته نخواهد شد.