اولین ایراد بزرگ، مسئله داستان فیلمنامه است. در حدود پانزده دقیقه ابتدایی، فیلم در مورد ماجرای یک زوج جوان و خیانتی است که مرد مرتکب میشود. اما در ادامه، اصلا این ماجرا فراموش میشود. کاراکتر مرد کنار میرود، قصه خیانت کنسل میشود و قصهای جدید از دقیقه بیست به بعد آغاز میشود. قصه ای که در مورد مرگ پدر یک دختر است و حالا این دختر، میخواهد بداند که پدرش چطور مرده است.
دیدارنیوزـ ایمان رضایی: کمدی ناخواسته، اولین واژه ای است که در مورد آخرین فیلم کیومرث پوراحمد به ذهن میرسد! وضعیت حاکم بر سالن سینما هنگام نمایش فیلم، وضعیتی عجیب و غریب و منزجر کننده بود. بر سر تمام سکانسهای مهم و احساسی، صدای خنده تماشاگران به گوش میرسید، موسیقی احساسی فیلم که آغاز میشد، پوزخند بر صورت همه می نشست و در آخر، وقتی فیلم به شکلی افتضاح و بی سر و ته به پایان رسید، صدای دست زدنهای از سر تمسخر با قهقهه ها ترکیب شده بود و به طور کلی فضای سالن، فضایی بود که برای هر فیلم و فیلمسازی، یادآور بدترین روزهای عمرش میباشد. کاش کیومرث پوراحمد نیز در همین سالن(ها) باشد و شاهد سقوط و خودکشی هنری خود.
اولین ایراد بزرگ، مسئله داستان فیلمنامه است. در حدود پانزده دقیقه ابتدایی، فیلم در مورد ماجرای یک زوج جوان و خیانتی است که مرد مرتکب میشود. اما در ادامه، اصلا این ماجرا فراموش میشود. کاراکتر مرد کنار میرود، قصه خیانت کنسل میشود و قصه ای جدید از دقیقه بیست به بعد آغاز میشود. قصه ای که در مورد مرگ پدر یک دختر است و حالا این دختر، میخواهد بداند که پدرش چطور مرده است. در ادامه بی ربطی های اوایل فیلم به مابقی آن، مقوله نقاشی و وام گرفتن از نقاشیهایی خاص در فیلم است که ابدا هیچ توجیهی ندارد. هیچ کارکرد استعارهای، نمادین و با منظوری در آنها نیست و افسوس که حتی جذابیتهای بصری هم ندارند. از اینها گذشته، گویا کارگردان در مورد نقاشی چیز زیادی هم نمیداند، چرا که در دعوایی زناشویی، روی یکی از نقاشیهایی که مثلا تازه است و هنوز خیس است، لیوان قهوه را خالی میکند، اما روی بوم هیچ تغییری ایجاد نمیشود. پژمان بازغی روی یک نقاشی که یک سال پیش کشیده شده بوده، درحال قلم زدن بوده که صرفا توهم نو بودن نقاشی را برساند، اما این توهم توسط تصمیمهای بد کارگردانی، از دست میرود.
در باقی ماجرا، علاوه بر دیبا زاهدی و پژمان بازغی که همین زوج جوان و سردرگم فیلمنامه را تشکیل میدهند، سه شخصیت فرعی وجود دارند که به شدت، دور از «شخصیت» هستند و در مرحله «تیپ» مانده اند. یک مادر از فرنگ برگشته و درحال آدامس جویدن با آرایش سنگین (لاله اسکندری) که "بای" گفتنها و "مامی" گفتنهایش فاجعه است، یک عموی پولدار و دائم الخمر (هومن برقنورد) که از فرط ناتوانی در جدی بودن، به ورطه کاریکاتوریزه شدن و کمدی بازی کردن افتاده است؛ و یک مهران رجبی که با همان چهره همیشگی، کت سبز و دستمال گردن به تنش کرده اند تا مثلا توهم یک مرد پولدار را به مخاطب بدهند که بیشتر موجب تصور یک دلقک میشود.
در نشست خبری دیدم که یکی از خبرنگاران، فیلم را "خشن" خطاب کرده بود. بله جمعا دو سکانس زد و خورد با بوی انتقام در فیلم شاهد هستیم، اما قطعا توهین به ماهیت خشونت است اگر این "جنگولک بازی" ها را خشونت بنامیم. با شکستن شیشه و زخم شدن صورت و دویدن در فرودگاه، فیلم خشنی نساخته ایم، بلکه در حد همان توهم هایمان مانده ایم و حتی تکلیفمان با خودمان هم روشن نیست. فیلمساز باتجربه ما، بار دیگر ناامید کننده ظاهر شد تا پایان دوران خویش را به گوش مخاطبش برساند. خسته نباشید جناب پوراحمد و کاش برای حفظ منزلتی که زمانی در سینما داشتید، دیگر فیلم نسازید...
تیزر فیلم "تیغ و ترمه" :