در فیلم، همه چیز هست و هیچ نیست. دائم منتظریم تا کار فیلم آغاز شود و بین خود و مخاطب یک درگیری/دیالکتیک به وجود آورد که هرگز این اتفاق نمیافتد. با نگاهی به اثر قبلی یزدانیان یعنی"در دنیای تو ساعت چند است؟" این ایده مرکزی به درستی یافت میشود، این خلأ اما در "ناگهان درخت" ملموس است و آزاردهنده. پلات و طرحی در کار نیست. انگار که فیلم با ساختاری کُلاژگونه، متشکل است از ارکان مختلف و متفاوت تصویری که هرکدام به نوبه خود تاثیری متفاوت بر مخاطب میگذارند.
دیدار نیوزـ ایمان رضایی: اینکه صفی یزدانیان یکی از "سینمایی" ترین فیلمساز های نوظهور اما دیرکشف سینمای ایران است تقریبا به همه مخاطبان جدی سینما ثابت شده است. منتقدی که گویا تحلیل و بررسی برایش کافی نبود و دست به دوربین برده تا ذهنیت هایش را به ثبت برساند. چندسال پیش با "در دنیای تو ساعت چند است؟" آغاز کرد و اتفاقا هوش از سر خیل عظیمی از منتقدان و مخاطبان هم پراند و بذر بوی پوست پرتقال و هوای رشت و عشق دراماتیک حاصل از نخستین اثرش را به مناسبترین شکل ممکن در ذهن مخاطبش کاشت. حالا امسال که بار دیگر نامش بین شرکت کنندگان بخش مسابقه (بخش اصلی) جشنواره فجر دیده میشود، کاری با عنوان "ناگهان درخت" ، به نظر میرسد که خیال مدهوش کردنی دوباره از جنس عاشقانهای ناتورالیستی را برای بیننده هایش در نظر گرفته است.
همکاری دوباره او با همایون پایور بعنوان فیلمبردار و کریستف رضاعی بعنوان آهنگساز نیز این تصور احتمالی را قوت بخشید، اما افسوس که عشقبازی اخیر یزدانیان با سینما، چندان به دل نمینشیند و خاطرات جذاب فیلم قبلی را تکرار نمیکند. اینکه دائما و به ناگاه، درخت را با اثر قبلی فیلمسازش مقایسه میکنم صرفا به این خاطر است که تلاش یزدانیان برای تکرار خود و الگو برداری از موفقیت پیشیناش کاملا مشهود است، اما گویا تمام تلاش ها و خوشخیالی ها به شکل شلخته و نامنظمی به بار نشسته و کاملا هدر رفته است.
نخستین مورد در رابطه با نقاط ضعف فیلم، نوعی فتیشیسمِ نوستالژی است که به نظر می رسد بیربط به تهیه کنندگی معادی نبوده و کم شباهت به "بمب ، یک عاشقانه" نیست، به طوری که بخش عظیمی از فیلم که حدود بیست دقیقهی آغازین را در بر میگیرد ، فدای المان ها و تصاویر نوستالژی از دهه های چهل و پنجاه شده است، خیابان های شلوغ تهران و پرچم شیر و خورشید مدرسه و پسربچه و دختربچه ای که با چاشنی طنز به یکدیگر علاقمند میشوند. آنچه که تماشای تمام این صحنه هارا تاحدودی لذتبخش میکند، وابسته به یکی از جدی ترین ارکان سینمایی یزدانیان، یعنی اغراق در میزانسن و خلق موقعیت های اِگزَجِره است. گاهی میزانسن سینمایی فیلم، تبدیل به میزانسن های تئاتری میشوند، یعنی ممکن است منطق رئال فیلم را زیر سوال ببرند اما شرایط احساسی مدنظر کارگردان را فراهم کنند. نظیر چنین پلان ها و چنین لحظه هایی در "ناگهان درخت" به وفور یافت میشود که آنها را "شیطنت های تصویری" مینامم. این شیطنت های تصویری، گاهی ایجاد احساس میکنند اما گاهی هم به شدت مسبب نقض احساس و حسزدایی میشوند، چراکه منطق برخورد مخاطب سینما هنگام تماشای فیلم به طور کلی متفاوت با ادراک مخاطب تئاتر، هنگام تماشای یک اجرا روی صحنه است. آنچه در تصویر میبینیم مطابق با فضا و موضوع آن، قبل از هرچیز باید باورپذیر و مورد قبول منطق مخاطب باشد که "ناگهان درخت" به شکل آماتورگونه ای رعایت نکرده است.
از دیگر مواردی که کمی ذوق مخاطب را کور میکند، عدم حضور ایده جدی و واحد بعنوان ایده محوری اثر است. یعنی در فیلم، همه چیز هست و هیچ نیست. دائم منتظریم تا کار فیلم آغاز شود و بین خود و مخاطب یک درگیری/دیالکتیک به وجود آورد که هرگز این اتفاق نمیافتد. با نگاهی به اثر قبلی یزدانیان یعنی"در دنیای تو ساعت چند است؟" این ایده مرکزی به درستی یافت میشود (دختری که از پاریس به رشت بازگشته و یک هممحلی دیوانه، به شکلی مجنونوار عاشق اوست که دخترِ از فرنگ برگشته حتی مجنون را به خاطر نمیآورد). این خلأ اما در "ناگهان درخت" ملموس است و آزاردهنده. پلات و طرحی در کار نیست. انگار که فیلم با ساختاری کُلاژگونه، متشکل است از ارکان مختلف و متفاوت تصویری که هرکدام به نوبه خود تاثیری متفاوت بر مخاطب میگذارند.
آنچه که مشخص است، این است که فیلم شامل سه خط زمانی مختلف است. کودکی، جوانی و میانسالی فرهاد (پیمان معادی). درواقع زمان حاضر در فیلم، هنگام میانسالی است و گپ و گفت فرهاد با یک روانکاو صورت میگیرد و دو خط زمانی دیگر، فلش بک محسوب میشوند. اما واقعا چه چیزی میتوان در این فلش بک ها و روایت ها یافت که تماشایش برای مخاطب جذاب باشد و حائز اهمیت؟ اینکه بعضا لحظه های دراماتیکی به تصویر کشیده میشود، مقبول است و تا حدودی هم جالب توجه. اما آیا میتوان صرفا با نریشن های احساسی که از روی متن های سانتیمانتال اینترنتی الگوبرداری شدهاند و چند نمای واید از طبیعت شمال، چیزی به نام "سینما" خلق کرد؟ بعید بهنظر میرسد! و همین نیز پررنگ ترین اشکال اثر اخیر صفی یزدانیان است.
به نظر میرسد این بار یزدانیان دچار افراطی شده است که بی ثمر مانده است (چرا که در سینما، افراطی گری های مثمر ثمر نیز داشته ایم). فیلمساز به خیال تکرار موفقیت گذشته، با فاکتور گرفتن فیلمنامه قوی اثر پیشین، تنها فرمِ ساختاری و دوربین شاعرانهاش را به خانه جدید آورده و باخت بدی هم داده است.
البته که با تمام این ها، سینمای یزدانیان دوستداشتنی است. گاهی فیلم و کاراکتر هایش دچار دژاوو هایی میشوند که حس رضایت جذابی را برای مخاطب به همراه دارد. شاید یک طیف نور یا یک قطره خون یا یک کنش بدنی مانند خوابیدن وسط خیابان و از این قبیل موارد که با ذکاوت کارگردان در فیلم تکرار میشوند، موجب شود فیلم، قبل از به پایان رسیدن، خود را در ذهن مخاطبش با لحظه های خاص خود ماندگار کند.
شاید "ناگهان درخت" فیلمی نباشد که بتوان آن را به عنوان اثری خوب و موفق بین مدعیان سینمای ایران شمرد اما همین که از کلیشه های روز و نخنمای فضای سینمای ایران فاصله میگیرد و اثری شخصی که برآیند نگاه شخص فیلمساز است را ارائه میدهد ، قابل احترام و توجه است.