دیدارنیوزـ ایمان رضایی: مهدی علیمیرزایی را از قبل با نگارش فیلمنامههایی مانند "گشت ارشاد" یا "در مدت معلوم" می شناختیم و قابل پیش بینی بود که اولین فیلم شخصی خودش که در مقام کارگردان آن را تولید کرده نیز فیلمی نه چندان جدی، با رگههای طنز و احتمالا شعار زده است. اما آنچه که دیدیم، حتی از این حد انتظارات هم پایینتر بود. چهرههای درجه چندم سینمای ایران با سناریویی کاملا عقب مانده و سطحی نگر، با طرز فکری ضد روشنفکرانه که به تمسخر روشنفکران و اهالی فلسفه پرداخته و با کاریکاتوریزه کردن شمایل یک دانشجوی فلسفه، چسباندن برچسبهای مختلف اعم از ضدزن بودن و دچار توهم خودبزرگی بینی بودن بر این دانشجو، سعی در خنداندن مردم بی دغدغه و سطحی نگری مانند خودش دارد.
فیلم شامل یک شخصیت مثبت و یک شخصیت منفی است. شخصیت مثبت داستان، با انگیزهای قبلی برای پول درآوردن، وارد یک بازی بی مزه می شود. مادری که می خواهد دخترش را هرچه سریعتر به یک آدم فرهنگی قالب کند و از شرش خلاص شود، قهرمان قصه را اجیر می کند تا شخصیت متظاهر و منفی قصه (دانشجوی خودبزرگ بین فلسفه) را با دخترش آشنا کند و ازدواجی ترتیب دهد. در این بین، اتفاقات و فلش بکهایی به شدت بیهوده و کارآگاه بازیهایی لوس و بی مورد شکل می گیرد که متریال آنها را نیز تیپهایی آماتور توسط بازیگرانی آماتورتر شکل می دهند.
اینکه چرا شخصیت اصلی و قهرمان فیلم، از موز به عنوان یک موتیف تکرار شونده استفاده می کند و در فیلم دائما در حال خوردن موز است را نمی فهمیم (چرا که صرفا قصد خنده ای مبتذل گرفتن از ساخت فضایی بی منطق است). همینطور نمی فهمیم چرا هرکس که از طعم قهوه خوشش بیاید و سیگار بکشد، آدمی چرک و عجیب و غریب است؟ اصلا هیچ استدلالی پشت این مسئله نیست که چرا این کاراکتر مثبت فیلم که به نظر می رسد به یک آگاهی کامل و مطلق از جهان رسیده و حرص و طمع را کنار گذاشته، ناگهان چشمش خیره به برق ماشین لوکس و چندصد میلیون پول می شود. از آن طرف، مانیفستهای فلسفی و جایزه ادبی و کافه نشینیهای کاراکتر منفی، تقبیح میشود! واقعا این دشمنی با قشر روشنفکر جامعه و چنین مضحک نشان دادن آنها از کجا می آید؟ نه تنها در این فیلم سینمایی که در اکثر محافل عمومی و خصوصی جامعه، شاهد انشگت نما بودن دانشجوهای هنر، فلسفه و کافه نشینهای مرکز شهر هستیم که موردی عجیب و غریب است. برخی مدعی اند که اینها صرفا ادا بازهایی هستند که عقده جلب توجه دارند (همانطور که در فیلم نیز به آن اشاره میشود) قبول! اما این جسارتِ قضاوت از کجا آمده که تمام این قشر را به نمایندگی از یک کاراکتر منفیِ هیولا مانند، به همراه چند کاراکتر کمکی که به شدت خِنگ و احمق پرداخته شده اند را میکوبند؟
به نظر می رسد مهدی علیمیرزایی از چیزی عصبانی است و گویا به چیزهایی نرسیده که آنها را گردن همین روشنفکران و کافه نشینها می اندازد و حین تمسخر آنان، در سمت دیگر توسط کاراکتر مثبت و قهرمانش، شعارهایی نظیر اینکه "روشنفکر خودرا از دیگران بالاتر نمی داند و منعطف است و سربه زیر و ... " سر می دهد. ترویج لمپنیسم نیز در آنجا ظهور میکند که با کنار زدن نیچه و مقوله روشنفکری، خود فیلمساز در لجن زار یک کمدی مبتذل و سخیف گیر کرده که خنده را از مخاطبش التماس می کند. اینچنین است که آگاهی، جای خود را به خندیدن به موز خوردنهای سام درخشانی می دهد. در ابتدا فیلم را به تمام کسانی که خود را بهتر از بقیه می دانند تقدیم می کند و با حالتی کنایه وار از پیلههای توهمی که روشنفکران دور خود ساخته اند میگوید، سپس خودش با نگاهی از بالا به پایین به تمسخر یک نسل، یک طرز فکر و یک نگاه می پردازد.
راه فراری نیست جناب کارگردان، خودت در بزرگترین پیله توهم زا گرفتار شدهای و درد ضد روشنفکری، دردی است که نه تنها به شخص خودت، که به جوامع جهان سومی نظیر جامعه خودمان نیز آسیبهای فراوانی وارد می کند. آن کس که باید بفهمد، میفهمد که نیچه خواندن و با پُتک آگاهی بر سر مردم زدن، قطعا جلوتر از فیلمهایی خنثی و مبتذل ساختن است! چراکه پُتکی که فیلمهای دستِ چندمی بر سر مخاطب می زنند، تاثیر بی هوشی آنها مخربتر از پُتکهای نیچه و هگل است...