در مورد عنوان فیلم، باید گفت که سمفونی نهمِ بتهوون که در اتاق خودکشی هیتلر در فیلم هم توسط ملک الموت از گرامافون پخش می شود، معروف است به سمفونی مرگ. این همسان سازی بین موسیقی و فضا و همچنین بهره بری از چنین المان ریز و جزئی برای نامگذاری اثر، خود یکی از ذوقهای هنری فیلمساز را می رساند و چنین فیلمی را از فیلمهای درام عادی جداسازی می کند. همچنین این فیلم، اولین فیلمی در تاریخ سینمای ایران محسوب می شود که کوروش کبیر را به تصویر می کشد و اتفاقا کنایه آمیز است که اولین حضور کوروش در سینمای ایران، تنها به مقوله مرگ وی می پردازد.
دیدارنیوزـ ایمان رضایی: محمدرضا هنرمند، با یک فانتزی دیگر پا به جشنواره امسال گذاشته و ایدهای نو در بین ایدههای کهنه و مُرده سینماگران ایرانی دارد. سمفونی نهم، هجویهای است هنرمندانه از تاریخ، مرگ و زندگی. ملک الموتی که به درستی تبدیل به یک کاریکاتور شده و زندگی انسانی را تا حد زیادی به شوخی می گیرد و شخصیتهای مهم تاریخی که بعضا با آنها نیز شوخی انجام می گیرد و مقوله عدم توانایی انسان در فرار از مرگ را به تصویر می کشد.
فیلم در دو خط داستانی و ساختاری مسیر خود را پیش می برد و در آخر، یک تطابق شکل می گیرد. یک خط داستانی مربوط به زنی جراح به نام راحیل (ساره بیات) است که با جنازهای در صندوق عقب ماشین خود، راهی روستایی به نام سیرچ شده که جنازه را در آنجا دفن کند، در خط موازی، فرشته مرگ (حمید فرخ نژاد) با او همراه می شود تا مرگ نزدیک راحیل را به انجام برساند که به محض حضور او در فیلم، فلش بکهایی از خاطرات او را می بینیم، خاطراتی که مربوط به مرگ کوروش کبیر، آدولف هیتلر، بردیا، امیرکبیر و ... هستند.
آنچه که در مسیر این فیلم جاده ای/فانتزی رخ می دهد، تحولی در شخصیت ملک الموت به وسیله عشق است. درواقع اگر کلیدواژههای فیلمنامه را به تاریخ، مرگ، زندگی و عشق گشترش دهیم، سه مورد اول در ابتدا جدی گرفته می شوند و در مسیر فیلم هجو می شوند، اما کلیدواژه عشق، در ابتدا با نگاهی علمی و غیراحساسی هجو می شود و در پایان، رنگ و بویی جدی به خود میگیرد. البته که از این نظر فیلم کمی به ورطه شعاردهی و تقدس بخشی می افتد، اما سمفونی نهم، ارزش بالای سینمایی خود را از جایی دیگر می گیرد.
در مقیاس جهانی، سمفونی نهم به شدت شبیه به آثار فیلمساز مشهور آلمانی، ویم وندرس است. وندرس نیز با تجربیات فراوان در ژانر فیلمهای جادهای، درآخرین فیلمش، «بالهای اشتیاق» به مقوله "انسان بودگی" یک فرشته می پردازد و مقام والای انسان بودن را به فرشته بودن نیز ترجیح می دهد. حالا هنرمند دست روی این ایده پر بحث و حائز اهمیت گذاشته و یک فیلم در سبک پارودی و با بوی مرگ ساخته است.
در مورد عنوان فیلم، باید گفت که سمفونی نهمِ بتهوون که در اتاق خودکشی هیتلر در فیلم هم توسط ملک الموت از گرامافون پخش می شود، معروف است به سمفونی مرگ. این همسان سازی بین موسیقی و فضا و همچنین بهره بری از چنین المان ریز و جزئی برای نامگذاری اثر، خود یکی از ذوقهای هنری فیلمساز را می رساند و چنین فیلمی را از فیلمهای درام عادی جداسازی می کند. همچنین این فیلم، اولین فیلمی در تاریخ سینمای ایران محسوب می شود که کوروش کبیر را به تصویر می کشد و اتفاقا کنایه آمیز است که اولین حضور کوروش در سینمای ایران، تنها به مقوله مرگ وی می پردازد.
من باب شخصیت ملک الموت اگر کمی دقیقتر نگاه کنیم، متوجه آن می شویم که او، ترکیبی است از ظالمترین و محبوبترین شخصیتهای تاریخ تا به امروز. از هیتلر، سیگاری در کیف دارد و از کوروش، توشهای بر دوش. از بردیا خنجری به یادگار دارد و از امیرکبیر، انگشتری در دست. این همسانسازی خود با انسانها که از سر علاقه او به آدمی است، تا مرز شبیه سازی رفته، اما به انجام نرسیده است و آنگاه که در اواخر فیلم به انجام می رسد، ملک الموت صاحب سایهای می شود که سایه رهایش نمی کند. آنگاه که صاحب زندگی شده، سایهای از مسئولیتها و سختیها نصیبش شده که کنار آمدن با آن، کار سادهای نیست. به راستی که زندگی، شاید از مرگ هم سختتر باشد، اما این عشق است که سهلش می کند...