در هشتمین برنامه از سلسله برنامههای «دیدار، کار و خلاقیت» به سراغ جناب آقای خسرو منصوریان رئیس انجمن حمایت و یاری آسیبدیدگان اجتماعی رفتیم.
دیدارنیوز: رسانه دیدارنیوز، با همکاری آکادمی دوکسو در نظر دارد تا طی یک پرونده مطبوعاتی، جایگاه خلاقیت در محیط فعالیت حرفهای در ایران را بررسی نماید. برای مشاهده دقیقتر و عینیتر این موضوع، تصمیم گرفته شد که در این زمینه با تعدادی از نخبگان جامعه گفتگوهایی صورت پذیرد تا مشاهدهای داشته باشیم بر فضای خلاقیت و خلاقیت جمعی در بستر جامعه و جایگاهی که به خود اختصاص میدهد. در این مسیر مایل هستیم گفتمان خلاقیت جمعی به نوعی در فضای رسانهای مطرح شود.جامعه امروز ما به شدت به ایدههای خلاقانه برای پاسخگویی به مشکلات و چالشهایی که با آن مواجه است نیاز دارد و باید در این زمینه ریسک کند تا مسائل و مشکلات حل شوند. این در حالی است که جامعه از نظر آموزشی و فرهنگی و دلایل مختلف دیگر، خیلی پذیرش این موضوع را ندارد. بدین سبب تصمیم گرفته شد که نظر نخبگان را جویا شویم و در حد توان تصویر ذهنی نخبگانی که سالها در این کشور فعالیت کردند در ارتباط با وضعیت خلاقیت در جامعه و چالشهایی که پیش روی خود دارد را ترسیم نماییم. از این رو در تلاش خواهیم بود که گفتمان حاضر را در جامعه گسترش داده و افراد مختلف را تشویق کنیم که به این موضوع که جایگاه ما در حوزه خلاقیت چگونه است، جایگاه آرمانی آن کجاست و چگونه میتوانیم به آن دست یابیم، سخن بگویند و تجربیاتشان را با ما در میان بگذارند. در هشتمین قسمت این برنامهها به سراغ خسرو منصوریان فعال اجتماعی و مدنی رفتیم تا از او درباره خلاقیت در فعالیت مدنی و اجتماعی بپرسیم.
جناب آقای منصوریان با توجه به سوابق کاری شما، علاقهمندیم که صحبتهای شما در ارتباط با مجموعهای که در حال حاضر در آن حضور دارید را بشنویم که میتواند فراتر از آن هم باشد. ما میخواهیم که با تجربه شما در این حوزه چه به عنوان شخص و چه به عنوان سازمان آشنا شویم و در این خصوص نظرات شما را داشته باشیم. تا چه اندازه برای سازمانی که در آن حضور دارید، موضوع خلاقیت را برای پیشبرد اهداف و فعالیتهایتان لازم میدانید؟ آیا در مجموعه شما احساس نیازی به خلاقیت میشود؟ یا فکر میکنید که به این موضوع نیازی نیست و به صورت روتین میتوانید کارهای خود را پیش ببرید و احتیاج به ایده جدیدی برای اینکه مسیر خود را توسعه و طی نمایید، ندارید.
منصوریان: ضمن خوش آمدگویی به شما، امیدوارم در این فرصتی که در اختیار بنده قرار دادهاید، بتوانم نقطه نظراتی که در طول ۵۰ سال فعالیت اجتماعی بنده به وجود آمده است و میتواند راه گشای تحقیقات شما باشد را به خدمتتان عرض نمایم.
بنده خسرو منصوریان متولد سال ۱۳۲۰ هستم. مدد کاری اجتماعی خواندهام، چهار فرزند دارم و با همسرم در اینجا زندگی میکنیم. در سال ۱۳۴۷ بنده به عنوان مدد کار اجتماعی به انجمن حمایت زندانیان معرفی و مشغول به کار شدم. بعد از گذشت مدتی زلزله کاخک در خراسان، فردوس و طبس رخ داد و با همسرم که او هم مددکار اجتماعی است، مجبور شدیم که به مناطق زلزله زده برویم. در حقیقت شاید تا آن روز چنین تجربهای صورت نگرفته بود که یک مددکار اجتماعی که رشتهای جدید بود، در مناطق زلزله زده و چنین فضاهایی فعالیت کند. در واقع این شرایط بستری را فراهم کرد که ما از قالب و شکل درون سازمانی خارج شویم و به فیلد و پروسه عمل جایی که در آن مردم حضور واقعی دارند و درد و رنج و مسأله بیشتر است، پای بگذاریم. در نتیجه به آن مناطق رفتیم. پس از بازگشت از آنجا به دانشگاه تهران رفته و به عنوان اولین مددکار اجتماعی در امور دانشجویی شروع به فعالیت کردم؛ بنابراین این ایده شکل گرفت که دانشجو نیز در زندگی شخصی با مسائل و نیازمندیهایی مواجه است که برای تجزیه و تحلیل و کالبدشکافی آنها به یک نگرش اجتماعی و مدد کاری نیاز دارد. به همین سبب کار به جایی رسید که برای هریک از دانشکدههای دانشگاه تهران یک مددکار اجتماعی استخدام شد و اداره مددکاری تأسیس گردید که تا امروز هم به فعالیت خود ادامه میدهد. با این حال بنده در شرایطی که در ۵۰ سال پیش کارمند دانشگاه تهران از منزلت اجتماعی و ابهت بالایی برخوردار بود، از آن قالب خارج شدم. در اینجا میخواهم از یک تکه از گفتههای دکتر شریعتی استفاده نمایم که میگوید: پنجره را باز کنید و بگذاریم هوای تازه بیاید و تنها خود را نشخوار نکنیم. دلیل این که گفته میشود که پنجره را باز کنید و هوای تازه وارد اتاق شود این است که هوای تازهتر از هوایی که در این اتاق جریان دارد، وارد شود و فقط خورده خود را نشخوار نکنیم. نمود این کار را بنده اینگونه برای شما بازگو کنم. زمانی که کارمندهای خانم ادارهای که در آن مشغول بودم را مشاهده میکردم، متوجه شدم که یکی از مسائل و معضلات آنها بچههایشان است. در چنین وضعیتی آنها یا بچه خود را به اداره میآوردند که در این حالت اداره جای بچه نیست، یا بچه خود را به پرستار یا خانواده خود میسپردند که در شرایط خانم کارمند ذهنش کاملاً در گیر میشد و اصلاً کار خود را نمیفهمید و مرتباً بین او و خانه در رابطه با آن بچه نوعی ارتباط و دیالوگ برقرار بود. از این رو با خود فکردم که که سازمانی تأسیس شود تا مادران شاغل بتوانند فرزند خود را به آنجا بسپارند. این یک فکر بود. میخواهم تلفیقی از چند فکر را برای شما بیان نمایم. در این بحبوحه به یک تکه از اعلامیه حقوق کودک برخورد کردم که میگوید: امروزه ثابت شده است که سرمایهگذاری در راه تعلیم و تربیت، آموزش و پرورش و رفاه اطفال از سرمایهگذاری در هر رشته دیگری سودمندتر و نتیجهبخشتر است. این در حالی بود که بنده هم سرمایه اولیهای داشتم. آیا بهتر بود که سرمایه خود را مثلاً صرف خرید و فروش سکه یا خرید آپارتمان میکردم یا اینکه بر روی آموزش و پرورش و رفاه اطفال سرمایهگذاری نمایم؟ از این رو پس از گذشت دو سال با استعفا از شغل خود در دانشگاه تهران، اولین مهد کودک در کشور را با نام آشیانه کودک تأسیس کردم. به گونهای که فرزندان بسیاری از بزرگان از جمله فرزند دکتر شریعتی، دکتر سامی، دکتر سید مهدی جعفری و چهرههای بسیار دیگری در همین مهدکودک بزرگ شدهاند. دختر رحمان هاتفی از چهرههای حزب توده ایران که در اوایل انقلاب اعدام شد و همچنین چهرههای دیگر به خصوص کسانی که در زندان بودند و زمینه فکری سیاسی – اجتماعی داشتند هم فرزندان خود را به مهدکودک میآوردند. در این بین فرزندان برخی از افردی که در زندان بسر میبردند به صورت رایگان پذیرفته میشدند. در واقع در اینجا به تدریج یک محفل فکری هم شکل گرفت.
بیشتر بخوانید: کتایون سپهری: خلاقیت یعنی از اقیانوس قرمز به اقیانوس آبی برویم
بنده از تأسیس مهدکودک به عنوان یک فکر خلاقانه و جدید نام میبرم. تا جایی که امروزه بر روی هر کوه و برزن و هر ده کورهای یک مهد کودک وجود دارد. با وقوع انقلاب بنده به سمت معاون امور اجتماعی و رفاه شهرداری تهران انتخاب شدم. در حوزه معاونت اجتماعی و رفاه، پرورشگاههای شهر تهران نیز حضور داشتند. یکی از ایدههای خلاقانه این بود که بر این امر که پایه شخصیت هر انسانی در دامن خانواده شکل گرفته میشود، باور داشته باشیم. این باور منطبق بر حقیقت است. بنده حساب کردم و دریافتم که هزینه نگهداری یک بچه در پرورشگاه در سال ۱۳۵۷ ماهانه در حدود ۱۲ تومان در میآمد. حال اگر خانوادهای قصد داشت که خود فرزندش را نگهداری نماید، هزینه نگهداری به طور متوسط به ۷۴ تومان میرسید. از این رو ما ۷۴ تومان را به ۱۲۰۰ تومان یعنی نزدیک بیش از ۱۰ برابر، افزایش دادیم. پس از آن مددکاران اجتماعی به خانوادههایی که مجدداً متقاضی پذیرش فرزند خود در درون خانواده بودند، ملاقات کردند و گزارشی را تهیه نمودند. در نتیجه خانوادههایی که صلاحیت لازم را داشتند مشخص شدند و با امداد خانواده گروه عظیمی از بچههای پرورشگاه به محفل خانوادههای خود بازگشتند. از این رو بنده از این مسأله به عنوان یک فکر خلاقانه نام میبرم. چرا که در آن زمان تصور بر این بود که شهرداری باید جواز ساختمان را صادر و خاکروبههای ما را جمع کند و ترافیک شهر را ساماندهی نماید و صلاحیتی در تعلیم و تربیت ندارد. اگر بنا باشد که در محیط فکری بسته خود و به ویژه بر اساس رسوبات قبلی فکر شود و نگرش خلاقانهای وجود نداشته باشد، کارها به همان شکل قبلی باقی میمانند و در جا میزنند. در این شرایط بنده در همان پست معاونت اجتماعی و رفاه هم بیشتر از ۲۲ ماه نتوانستم ماندگار شوم. شاید شما این موضوع را به حساب این بگذارید که بنده آرام و قرار نداشتهام. اتفاقاً باید این نکته را عرض نمایم که آسودگی ما در حرکت، جهش، نوآوری و خلاقیت ماست نه در ماندن. آب هم اگر در یکجا راکد باشد، میگندد. از این رو وارد فضای NGOای شدم. همراه با دوستان NGOای سازماندهی شد که به خصوص بچههایی را که در سال ۱۳۶۳ به جبهه و میدانهای مین رفته و در اثر اصابت ترکشهای خمپاره دچار معلولیت شده بودند و کماکان به عنوان ارزشهای اجتماعی و انقلاب به شمار میرفتند را پوشش میداد. برای اینکه همچنان ارزش باقی بمانند. بدین منظور به آنها مهارتهای فنی و حرفهای آموزش داده شد و در واقع هدف این NGO این بود که چنین افرادی توان بخشی حرفهای شوند و بتوانند به عنوان مثال با کامپیوتر کار کنند، نقاشی کنند و یا هنرهای مختلف دیگری را انجام دهند. کمی که جلوتر رفتیم با خود اندیشیدم که چرا ما در مؤسسات آموزش فنی¬حرفه ای، معلولین بزرگسال را یعنی افراد از ۱۶ سال به بالا را آموزش حرفهای ندهیم. چرا جلوی معلولیت در وقت طلایی آن گرفته نشود؟ در نتیجه انجمن حمایت از کودکان و نوجوانان توان یاب را در خانه خود تأسیس نمودیم تا به افرادی که فرزند معلول دارند، از بدو تولد تا ۱۵ سالگی به صورت رایگان خدمات توانبخشی ارائه شود. این موضوع در آن زمان اصلاً در کشور ما وجود نداشت. به ویژه اینکه توانبخشی در کشور ما یک پروسه گران قیمتی است و خانوادههای فقیر و نیازمند از عهده هزینههای آن بر نمیآیند. NGO به مدت ۲۱ سال است که به کمک افراد نیکوکار و خیر به فعالیت خود ادامه میدهد و هیچ کمکی از دولت دریافت نمیشود. از زمان تأسیس مؤسسه تا امروزه دهها مؤسسه دیگر در تهران و دیگر شهرستانها تأسیس و به فعالیت خود ادامه میدهند. در زمینه خلاقیت و نوآوری میخواهم نکتهای را خدمت شما یادآواری نمایم و آن کلمه «معلول» است. از نظر بنده چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید. کلمه معلول از ریشه عربی علل به معنی بیمار، یا ناتوان میآید. تاجیکها آن را معوقین و عربها معیوبان مینامند. در انگلیسی هم از واژه (دیسیبل) disable استفاده میشود. چرا دیسیبل؟ چرا beable نه؟ افراد معلول از کلمه معلول بدشان میآید. بدین جهت بنده دو واژه مثبت توانستن و یافتن را با یکدیگر تلفیق نمودم و اسم آن را توان یاب نامیدم. در این ارتباط اسم مؤسسه هم توان یاب گذاشتم. بحث خلاقیت و نوآوری در اینجا هم نمود پیدا کرد. کمی دیگر که پیش رفتیم انجمن دیگری به نام «انجمن حمایت و یاری آسیبدیدگان اجتماعی» به منظور اینکه قربانیان آسیبهای اجتماعی به جایی دسترسی ندارند و حمایت نمیشوند، تأسیس گردید. به ویژه اگر کسی بخواهد مسائل و دردهای خود را مطرح نماید، از جانب دیگران به نوعی انگ و استیگما برخورد میکند. از این رو یک خط هات لاین با نام خط احیا شکل گرفت که از اولین خطوطی به شمار میرود که در کشور دایر شد.
در انجمن حمایت و یاری آسیبدیدگان اجتماعی، احیای ارزشها میشود. نحوه کار بدین شکل بود که روانشناسان در پای خط مستقر میشدند و افرادی که به عنوان مثال قصد داشتند خودکشی کنند، طلاق بگیرند یا فرزندشان دچار اعتیاد است با این خط تماس میگرفتند. در واقع روانشناسان با یک فاصله و بدون رو در رویی با مخاطب گفتگو میکردند. در نتیجه مخاطب خجالت زده نمیشود و بدون اینکه نامش به میان آید با روانشناس ارتباط برقرار مینماید. پس از مدتی که آمار گرفته شد، مشاهده گردید در طول ۶ ماه تا ۱ سال که تعداد کیسهایی که به انجمن مراجعه کرده بودند، به عنوان مثال طلاق ۱۶ مورد، خودکشی ۱۱ مورد، اعتیاد ۱۷ مورد بوده است. در مقابل افرادی که در رابطه با ایدز و رفتارهای پرخطر سؤال داشتند به یکباره به تعداد ۱۱۴ مورد رسید. افرادی که میخواستند اطلاعاتی راجع به HIV داشته باشند مثلاً ۲۲۰ نفر بودند. در نتیجه چنین موضوعاتی دستهبندی و مجزا شدند. در این بین به زنانی برخورد کردیم که در رابطه زناشویی از همسر خود به بیماری ایدز مبتلا شده و فرزندشان با این بیماری به دنیا آمده بودند. در این حالت مواردی وجود داشت که همسر آنها به دلیل عدم آگاهی از بیماری و عدم استفاده از تست و دارو، فوت شده بودند. بیماریهای عفونی فرصتطلب آنها را از پای در آورده بود. از این رو آنها به انجمن دعوت شدند و اسم آنها مادران حامی سلامت نام گرفت. دلیل این نامگذاری هم به همان موضوع چشمها را باید شست جور دیگر باید دید، بر میگردد. به آنها زن ایدزی گفته نمیشد. بدین منظور کارهای روانشناسی بر روی آنها انجام گرفت تا آنها اعتماد به نفس خود را باز یابند و فرصت و جرأت پیدا کنند تا در جامعه حضور داشته باشند. در این شرایط آنها را مثلاً به دانشکده پرستاری دانشگاه تهران یا کارخانه سایپا و ایران خودرو میبردیم که برای آنها شرح دهند که به چه نحوی به این بیماری گرفتار شدند تا آنها رفتارهای پرخطر نداشته باشند یا اینکه اگر رفتار پرخطری داشته است حتماً تست دهد. در این بین متوجه شدیم که دانشجویان حاضر نیستند که در سازمانهای دولتی تست دهند و بیم آن دارند که اسم آنها در فایلهای دولتی ثبت شود. بدین منظور مرکزی به نام مرکز تست داوطلبانه و محرمانه ایدز تأسیس شد. بر روی دیوار و تابلوی مرکز نوشته شد که هر کسی میتواند مراجعه نماید و اسم کسی پرسیده نمیشود و اگر نتیجه تست مثبت باشد به صورت محرمانه به نظام درمانی کشور برای دریافت داروی رایگان معرفی میشود. دقت بفرمایید که همه مواردی که خدمت شما عرض کردم در کشور وجود نداشته و در اثر یک اتفاق و تفکر خلاقانه شکل گرفته است.
بیشتر بخوانید: احمدرضا احمدی: افراد خلاق ایدههای دیگران را توسعه میدهند
همچنین این باور وجود داشت که همه کسانی که دارای رفتار پرخطر هستند الزاماً به این مرکز مراجعه نمیکنند تا با نحوه کار مرکز آشنا شوند. به همین دلیل برای اولین بار در کشور یک موبایل کلینیک ایجاد شد که با آن به حاشیه شهر و جاهایی که گروهها دارای رفتار پرخطری هستند، رفته تا با آنها کار شود و اگر آنها تمایل داشتند تست شوند و یک نوع غربالگری در این زمینه انجام شود.
بنده تا اینجا بنا به گفته شما خود را معرفی نمودم و کارها و آنچه را که اعتقاد دارم کار خلاقانه و نوآوری است را با توجه به دو نکته که اگر آب در جایی راکد باشد میگندد و باید جریان داشته باشد و همچنین پنجره را باز کنید و بگذارید هوای تازه بیاید و خورده خود را نشخوار نکنیم، را خدمت شما شرح دادم. بنده به خلاقیت و نوآوری باور داشتهام و آنها را در جای دیگری نخوانده و الگوبرداری نکردهام؛ بلکه با بیان این نکات قصد داشتم که میزان اهمیت خلاقیت و نوآوری را از دیدگاه خود بیان کرده باشم.
دیدارنیوز: از صحبتهای مفید شما استفاده کردیم. در صحبتهای شیوایی که داشتهاید متوجه شدیم که مثلاً در همان مثال اول که در ارتباط با زلزله مطرح فرمودید، شما با ورود به میدان یک چشم تیز بینی را پیدا کردید که مسائل را جستجو کنید. به طوری که با گذشت ۵۰ سال به طور دائم به دنبال کشف و حل مسائل بودهاید و ایدههای مختلفی را اجرا نمودید. خدا را شاکریم که خوشبختانه اکثر آنها به ثمر نشستهاند و نتیجه آنها نه تنها محدود به مجموعه خود بلکه در تمام مناطق توسعه و گسترش یافته است. مانند همان مهد کودک و سازمانهایی که به عنوان الگو در سطح کشور گسترش یافتهاند و مسیر خوبی را در کشور دنبال میکنند. شما تجربه متعددی در این حوزه دارید. در مثال مهدکودکی که شما به آن اشاره فرمودید، وقتی که از مهدکودک نام برده میشود ما میدانیم که چه سازمانی است و چه ساختاری دارد و در وقع یک تصویر ذهنی روشنی از آن داریم، ولی زمانی که شما به سراغ مهدکودک رفتهاید حتما چنین تصویر ذهنی وجود نداشته است و شما با تجربه و مسائل مختلفی به این هدف دست پیدا کردهاید. در این زمینه چند مسأله پیش میآید. اولین مسأله این است شخصی که تازه قصد دارد وارد این مسیر شود، میترسد. شما فرمودید که کار در دانشگاه تهران را کنار گذاشتید و NGO را راه اندازی کردید. اما در این رابطه اولین سؤالی که برای یک فرد عادی پیش میآید این است که خرج و مخارج من از کجا تأمین میشود؟ به عبارتی ریسکهای بسیاری در این راه وجود دارد. اگر امکان دارد برای ما شرح دهید که ریسکهای موجود در این مسیر را به چه شکلی مدیریت کردهاید؟ یک بخش آن احتمالاً به روحیه فرد مرتبط میباشد که فرد حتماً خطرپذیر باشد، ولی بخش دیگر به مدیریت ریسک بر میگردد. این موضوع را اگر برای ما شرح دهید ممنون میشویم.
منصوریان: از نظر بنده این موضوع در درجه اول ریشه در تربیت خانواده دارد. به عنوان مثال شما قصد دارید که مثلاً از دانشگاه هاروارد پذیرش دریافت کنید. یکی از نکاتی که در پذیرش شما در آن دانشگاه بسیار مؤثر و مفید واقع میشود این موضوع است که آیا شما در هیچ NGOای فعالیت داشته اید یا خیر. بین کسانی که کار کرده باشند یا نه تفاوت وجود دارد. هدف آنها از طرح چنین سؤالی چیست؟ در واقع هدف آنها این است که آیا شما با اجتماع فراتر از مدرسه و خانه که در آن سپری میکنید، فعالیت اجتماعی دیگری هم انجام دادهاید؟ شخصی که فعالیت اجتماعی انجام داده باشد، ارزشش بیشتر از شخصی است که این فعالیت را انجام نداده باشد؛ بنابراین باید ریشه این مسأله در خانواده در تعلیم و تربیت کودک لحاظ شود و روی آن کار کنند. نظام پیش آهنگی یک نظام بسیار خوب تعلیم و تربیتی بود که متأسفانه بعد از انقلاب در کشور ما تعطیل شد. چنین نظامی میتوانست در بچهها اعتماد به نفس را تقویت نماید. زمانی که بچه به اردو میرود، خود غذا درست میکند و یا به کوه میرود به تدریج اعتماد به نفس او بیشتر میشود. بگذارید بنده بحث اعتماد به نفس را بدین صورت برای شما بیان نمایم: رفتن به کوه به ویژه سربالایی آن سخت است. صبح اول وقت وقتی فرد به قله نگاه میکند، پیش خود میگوید که امروز حال رفتن به آنجا را ندارد و، اما و اگرهایی برایش به وجود میآید که نفسش به آن نهیب میزند. اما زمانی که به قله صعود میکند و به پایین بر میگردد، تصمیم میگیرد که هفته آینده هم حتماً به آنجا رود. در حقیقت این موضوع مکانیسم اعتماد به نفس است. اگر توانستید بر کاستیها و ناتوانیهای خود غلبه نمایید و آن را با اعتماد به نفس و خلاقیت توأم و به یک منظور مطلوب برسانید، شما را میسازد. هر چه بیشتر در این مسیر پیش روید، توفیق و روانشناسی شما به گونهای در یکدیگر تنیده میشود که ملکه شخصیت شما میگردد. از این رو به همه خانوادهها توصیه میکنم که به جای اینکه برای فرزندان خود مسأله را حل کنند، آنها را با مسأله رو به رو نمایند. لزومی هم ندارد که مسأله خیلی بغرنج طرح شود و در حد ذهنیت و توانایی آنها کفایت میکند. زمانی که بدین شکل عمل نماییم، طبیعتاً ما فرزندان بهتری خواهیم داشت. این موضوع در سازمانها و نهادهای دولتی و غیر دولتی نیز صدق میکند. امروزه کارمندان تنها قصد دارند پشت میز بنشینند، به موقع رفت و آمد کنند و کاری هم به دیگر مسائل نداشته باشند. در صورتی که از نظر بنده مدیر خوب و خلاق مدیری است که به کارمندی که در بهتر شدن کار نوآوری و خلاقیت داشته باشد، امتیاز و جایزه دهد و در اتاق او به روی کارمندی که اعتماد به نفس و جرأت دارد باز باشد تا فکر جدید خود را طرح کند. اگر موضوع خلاقیت و نوآوری از علم گرفته شود، چیزی باقی نمیماند. به طوری که تمام کشفیات حاکی از خطر کردن، به کام شیر رفتن و سربلند بیرون آمدن هستند.
پای در ره نه و هیچ مپرس خود را بگویدت، چون باید رفت.
در اینجا نکتههای دیگر را خدمت شما عرض میکنم. همیشه بزرگ فکر کنید، اما بزرگ عمل نکنید. کوچک عمل کنید، ولی از زمان حال شروع نمایید. بنده تا جایی که به یاد دارم حداقل این روش را همیشه در سازمانی که سالها مدیریت میشود، پیاده نمودهایم. آن زمانی که بنا بر این بود که طرح موبایل کلینیک در این مؤسسه ایجاد شود، هرگز تصور نمیشد که مانند امروز تعداد قابل ملاحظهای از کیسهای مثبت HIV را پیدا و به نظام درمانی کشور معرفی نماییم. مطابق آمار هر یک نفر در طول زندگی خود ۱۰ نفر را مبتلا میکند. ما اگر مسلمان هم باشیم قرآن میفرماید: وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا. با زنده کردن یک نفر، یک جمعی زنده میشود. این موضوع از خلاقیت و نوآوری نشأت میگیرد. این که ما جرأت داشته باشیم و به دل مشکلات نفوذ کنیم. شنا کردن در حوض هیچ لذتی ندارد، بلکه شنا کردن در دریای مواج زمانی که خود را به سختی به ساحل میرسانید، لذت بخش است؛ بنابراین از نظر بنده اگر بتوان این منش را به نسبتی در بستر جامعه گسترش داد، خدمت بزرگی به جامعه میشود.
دیدارنیوز: در مورد شکستهای احتمالی میخواستم توضیح دهید. مثلاً در دوران فعالیت خود تجربهای داشتهاید که موفق نبوده است. چند درصد از تلاشهایی که شما انجام دادهاید تحقق پیدا نکرد و بعد شما آن را اصلاح کردید؟ زمانی که فرد در یک مسیری مداوم پیش میرود آن مسیر را اصلاح مینماید الزاماً اینگونه نیست که کاملاً از یک مسیر به مسیر دیگر شیفت کند. اگر امکان دارد در مورد ایدهای که به ذهن شما رسید که انجام دهید، ولی موفق نبود توضیحاتی را بفرمایید. بسیاری از افراد میترسند و تصور میکنند که اگر کاری را انجام دهند که موفقیت آمیز نباشد، چه بلایی بر سر آنها میآید. فکر میکنم اگر چنین تجربههایی منتقل شود که لزوما همه تجربهها، ممکن است به موفقیتی دست پیدا نکنند، میتواند برای مخاطبین ما جذاب باشد.
منصوریان: بنده مثال کشتیگیر را برای شما میزنم. تا زمانی که یک کشتیگیر به خود پیه رسیدن پشتش به خاک را نمالیده باشد، نمیتواند پشت کسی را به خاک برساند. در ابتدا فرد باید شکست را پذیرا باشد. به عبارتی بخش واقعیت به معنای آنچه که وجود دارد نه به معنای آنچه که او میخواهد را بپذیرد. ممکن است شخص از آنچه که در واقعیت در بستر زندگی جریان دارد خوشش نیاید. از این رو کشتیگیری که نگرانی اینکه پشتش به خاک و تشک برسد را نداشته باشد، موفق میشود. شاید یک یا دو بار پشتش به خاک رسد، ولی بالاخره روزی پشت حریف را به خاک میرساند. این موضوع مثل یک مسأله ریاضی است. زمانی که یک مسأله ریاضی را مشاهده میکنید در ابتدا ممکن است راه حلی به ذهن شما خطور نکند. ولی وقتی که کار میکنید، به ذهن خود فشار میآورید و راههای مختلف را امتحان میکنید، به یکباره متوجه میشوید که جرقهای در ذهن شما زده میشود و راهحل مسأله را پیدا میکنید؛ بنابراین زمانی که به آن راه حل دست مییابید، مسیر برای حل مسائل دشوارتر در ذهن شما هموار میشود. این موضوع همان مکانیسم اعتماد به نفس است. در حقیقت غلبه بر مشکلات و پذیرش شکست، راهگشای پیشروی به جلو و یافتن راه حلهای بزرگتر و بهتر است. بنده هم در زندگی با شکست مواجه شدهام. به عنوان مثال فرض بفرمایید در یکی از NGOهایی که خدمت شما عرض کردم به اسم انجمن حمایت و یاری آسیبدیدگان اجتماعی در یک سمپوزیومی که مسأله چگونگی و امکان تأسیس NGOها و مسائل و مشکلات آن مورد بحث بود، هر کسی موضوعی را مطرح میکرد. یک نفر میگفت پول نداریم، فردی دیگر میگفت جا نداریم، یک نفر میگفت مردم کمک نمیکنند و...
بیشتر بخوانید: مهدی شیرزاد: سازمانهای بوروکراتیک عموما ضد خلاقیت هستند
بنده هم آن روز که تقریباً ۲۷ سال از آن میگذرد دستم را بلند کردم و گفتم دلیل پا نگرفتن NGOها در کشور، وزرات اطلاعات است که مانع ایجاد میکند. وزارت اطلاعات از NGOها میترسد چرا که آنها را پایگاههای جاسوسی آمریکا، موصاد و سیا میداند. در آخر جلسه به نوعی متشنج و تمام شد. وقتی که برای صرف ناهار رفتیم مدیر کل اطلاعات ناجای وقت به نام سردار کلانتری، با سینی غذا به همراه چند نفر از همکاران سرهنگ و سرگرد خود که در سمپوزیوم حضور داشتند، بر سر میز بنده نشستند. سردار کلانتری گفتند که آقای منصوریان شما که زیرآب ما را زدید. گفتم مگر من چکار کردهام؟ گفتند شما فرمودید که اطلاعات نمیگذارد. ما هم که نماینده اطلاعات هستیم. پاسخ دادم مگر غیر از این است. شماها مانع فعالیت چهرههای سیاسی میشوید و صلاحیت آنها را تأیید نمیکنید. به عنوان مثال شما صلاحیت یکی از اعضای نهضت آزادی ایران به نام آقای مهندس توسلی که اولین شهردار بعد از انقلاب بوده است را در مجتمع رعد که متعلق به آموزش فنی حرفهای بچهها است، تأیید نکردهاید و ایشان را نپذیرفتید. بعد گفتید که شخص دیگری را بر سر کار آوردید. بنده به در آنجا به شما عرض کردم که اگر شما بخواهید در کشور پنج فرد باتقوا را معرفی کنید، یکی از آنها مهندس توسلی است. این بحث بر روی ذهنیت سردار کلانتری تأثیرگذار بود. به طوری که ایشان فرمودند که بنده با مسئولیت خودم موافقت و مجوز آن مؤسسه را صادر مینمایم. این گونه هم شد. همچنین زمانی که سردار کلانتری موافقت خود را اعلام کرد به ایشان گفتم حالا که شما آنقدر مردانگی دارید مجوز یک NGOای را هم صادر کنید تا این امکان میسر شود که بر روی آسیبهای اجتماعی کار کرد. میدانید چه پاسخ دادند. ایشان گفتند میخواهید چه کاری را انجام دهید؟ عرض کردم که میخواهم در کمیته وزرا را ببندم. کمیته وزرا کمیتهای است که خانمهای بدحجاب و کسانی که پوشش مناسبی نداشتند را میبرند. سپس ایشان گفتند غذا را بخوریم که یخ کرد. مشاهده میکنید که وزیر اطلاعات هم جرأت ندارد که مجوز همچین مؤسسهای را صادر نماید. این مطلب را داشته باشید. این قضیه گذشت و بنده از مجتمع رعد که آنجا مدیر عامل بودم خارج شدم و به قصد تأسیس مؤسسهای مبتنی بر الگوی مجتمع رعد برای توان بخشی حرفهای معلولین و جانبازها، به مشهد رفتم. زمانی که این مؤسسه تأسیس شد و برگشتم تا این دو NGO را بسازم به اطلاعات ناجا مراجعه کردم. مشاهده کردم که فضای مطلوبی بر آنجا حاکم است و بسیار با احترام با من صحبت میکنند. آنها گفتند که آیا سردار کلانتری شما را دیده است؟ پاسخ دادم خیر، بنده تازه رسیدهام. در نتیجه به سردار تماس گرفتند که ایشان گفتند که بنده را بالا ببرند. وقتی بالا رفتم سردار به جلو آسانسور آمده بود و با هم به اتاق رفتیم. فرمودند که چه میخواهید؟ گفتم که به دنبال مجوز برای تأسیس مؤسسه توانبخشی برای کودکان هستم. گفت مجوز را به شرطی به شما میدهیم که آن مؤسسهای که سابقاً در صدد بودید برای آسیبهای اجتماعی ایجاد کنید هم تأسیس نمایید. تعجب کردم و گفتم شما که نمیخواستید مجوز آن مؤسسه را صادر کنید. چه شد که تصمیم تغییر کرد؟ در جواب این مرد شریف و محترم فرمود که ما هر چه معتاد و سکس ورکر بود را در خاک سفید اسکان دادیم، اما بعد از مدتی زن مرد خانواده برای عروسی که قرار است امشب در صاحبقرانیه برگزار شود ویسکی بار وانت میکند، دختر خانواده تنفروشی میکند، پسر خانواده هروئین در رگ دانشجوی دانشگاه تزریق میکند و مادر خانواده تریاک ورز میدهد. این در حالی است که نیروهای پلیس نمیتوانند به خاک سفید راه پیدا کنند چرا که آنها را به رگبار و مسلسل میبندند. بنده این موضوع را نزد مقامات ارشد امنیتی انتظامی کشور مطرح کردم و گفتم که ۵ سال قبل آقایی فرمودند که کلید حل آسیبهای اجتماعی در دست مردم قرار دارد و باید مجوز یک NGO را صادر نماییم و به این جمعبندی رسیدیم که این کار باید انجام شود. از این رو مجوز انجمن توانیاب و احیای ارزشها در یک روز صادر گردید و ما ۲۱ سال است که به طور همزمان در این دو مجموعه در حال فعالیت و تلاش هستیم.
بنده در این قصهای که برای شما شرح دادم به چند مطلب اشاره کردم که یکی از آنها خطر کردن است. در ابتدا اصلاً مجوز NGO آسیب اجتماعی صادر نمیشد. در نتیجه بنده با مطرح کردن این موضوع خطر کردم. در واقع طرح چنین موضوعی در چنین سمپوزیومی خیلی با مصلحت اندیشیها همخوانی ندارد. ولی مشاهده کردید که این موضوع محقق شد. این سیری را که برای شما تعریف شد خود گویای آن است که ما توانستیم چه خدمتی را برای جامعه انجام دهیم. ما در دوران فعالیت خود تا به امروز یک ریال از دولت دریافت نکردهایم. در حقیقت این سازمان است که NGO را معنا کرده است نه سازمانهای دولتی. نیکوکاری یک نیاز فطری است. بار مشکلات سخت را مردم دارند به دوش میکشند. بنده در ویترین هستم و این مردم هستند که بار اصلی را تحمل میکنند و به خوبی هم این کار را انجام میدهند؛ بنابراین شما خوب بیاندیشید و عمل صالح را تشخیص دهید. اجازه دهید در همین جا به این فراز بپردازم. به عنوان مثال شما قصد دارید از اینجا به کرج بروید. در این بین ملاحظه میکنید که در این مسیر موتورسیکلتی در حال ویراژ دادن است. با خود دعا میکنید که خداوند او را سالم به مقصر برساند. کمی که جلوتر میروید مشاهده میکنید که عدهای تجمع کردند و مردم از ماشینها پیاده شدند. صحنه تصادف همان موتور سوار را میبینید که با سرعت به شانه خاکی جاده رفته و واژگون شده و آسیب دیده است. در چنین وضعیتی اگر شما چنین صحنهای را مشاهده کنید و در کرج هم یک جلسه اضطراری را داشته باشید که باید به موقع در آن حاضر شوید و کسی به غیر از شما در صحنه حضور نداشت، شما حق ندارید که پای خود را بر روی گاز بگذارید و رد شوید و به خود بگویید من که گفتم آخر تصادف میکنید. بلکه واجب عینی است که شما توقف نمایید و او را به اولین درمانگاه برسانید. اما اگر چند ماشین دیگر در صحنه حضور داشتند دیگر لزومی به انجام این کار نیست در واقع واجب کفایی است. از این رو باید شما باید فکر کنید و واجب عینی جامعه را تشخیص دهید. اگر این واجب عینی بزرگ هم بود ترس به خود راه ندهید و همواره نگاهتان به قله دماوند باشد و به دامنه نگاه نکنید. اگر نگاه شما به قله باشد به آن میرسید، اما اگر به دامنه نگاه کنید ضعفهای نفسانی فرصت و اجازه نمیدهد که به قله صعود نمایید. زمانی که سرنوشت این دو مؤسسه را مشاهده میکنید سرشار از تجربیات و نکاتی است که خدمت شما عرض کردم. در سطح کشور برای اولین بار بود که ما به بچهای که مبتلا به ایدز است و با این بیماری زندگی میکند، پرداختیم. در دنیا ۷ میبرابر با ۱۷ اردیبهشت، روز جهانی حمایت از کودک یتیم ایدز است. اما همچنان چنین روزی در تقویم ما مشاهده نمیشود. از این رو ما در روز ۷ میکودکانی که با HIV به دنیا آمده بودند را به یونیسف بردیم. به دست هر کدام از آنها شاخه گلی دادیم تا از دربان یونیسف گرفته تا مدیر کل یونیسف را گل دهند تا توجه یونیسف که یک سازمان جهانی است که بر روی اطفال، خانواده و زنان کار میکند، به این گروه جلب شود. سپس به دفتر UN ایدز و سازمان بهزیستی رفتیم. در ابتدا، چون یک وحشتی از کلمه ایدز وجود داشت با ممانعت سازمانها رو به رو شدیم. اما امروزدیگر روز ۷ میدر کشور جا افتاده است؛ بنابراین خوب چشمهای خود را باز کنید و با علاقهمندی به قضیه نگاه نمایید. زمانی که در مسیری پا میگذارید خود مسیر شما را به سمت مقصد هدایت میکند. وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنَا هر کس در مسیر قانونمند الهی حرکت کند، خداوند به او راه را نشان میدهد.
دیدارنیوز: آقای منصوریان در صحبتهای شما چند نکته وجود دارد. اول اینکه شما میفرمایید که ما با احساس خلأ در یک حوزه، به دنبال آن رفتیم و آن را ایجاد کردیم و مواردی از این قبیل. شما به یک مورد که مربوط به ساخت انجمن احیا بود اشاره فرمودید در حقیقت میخواهیم بدانیم که شما در طی مسیر با چه مشکلات و چالشهایی مواجه بودید. چالشهایی که روزانه با با بهزیستی و وزارت کشور و بیمه و دارایی و... رو به رو هستید. چگونه وجود این چالشهای روزمره مانع از ایجاد خلاقیت نمیشود و این امکان را به شما میدهد که راه کار جدید ارائه دهید و به آینده فکر کنید. چه عاملی باعث شده است که شما در میان این چالشها باشید و به ایدهای مانند کلینیک موبایل یا به انجمن احیا فکر کنید یا مثلاً این دغدغه را داشته باشید که کلمه معلول را حذف نمایید و کلمه توانیاب را جایگزین آن کنید. این موارد مسائل بسیاری مهمی هستند که باعث میشود افرادی درگیر چالشهای روزانه هستند کمتر پیش میآید بتوانند به ایدههای جدید فکر کنند و آنها را عملی کنند.
منصوریان: شیشه هر چند بشکند تیزتر شود. این موضوع یا حقیقت است یا صرفاً شعاری بیش نیست. نه. بنده عرض کردم که اینجا خانه خودم است. بگذارید مجدداً تجربهای دیگر را خدمتتان بیان کنم. یک هفته بعد از تأسیس اینجا، مأمور مالیات به اینجا آمد و پرسید که اجاره اینجا چقدر است؟ در جواب عرض کردم که این جا خانه خودم است و خدمات رایگان ارائه میشود. تعجب کرد و گفتند مگر میشود دولت هم این کار توانبخشی را رایگان انجام نمیدهد. پاسخ دادم که میتوانید بپرسید. از این رو با مادرهای بچهها گفتگویی انجام داد و دوباره پیش ما آمد. با بغض گفت با مراجعه به محضر ماهی ۱۰۰۰ تومان خانه خودتان را به خودت اجاره بدهید و بعد سند اجاره را به من برسانید تا در پرونده بگذارم تا معلوم شود که آدم بیعقلی هستی که خانهای که ماهی ۲۰ میلیون تومان میتواند اجاره داشته باشد را مجانی در اختیار یک کار مفت گذاشتهاید. در نتیجه یک طرف سند اجاره را به عنوان مالک و طرف دیگر را به عنوان مدیر عامل امضا کردم و در واقع خانه خودم را به خودم ماهی ۱۰۰۰ تومان اجاره دادهام. چرا؟ در حقیقت این همان شیشه است که هر چه بشکند تیزتر شود؛ بنابراین بنده اینجا را تأسیس کردم. نیازی نداشتم. در یک طبقه آن بنده زندگی میکردم و در سه طبقه دیگر کار میکردم. بعد از آن هم یک اپارتمان جدا گرفتم و آن یک طبقه هم به مؤسسه اختصاص داده شد. نگذاشتم اینجا تعطیل شود. بعد از گذشت مدتی از وزارت کشور به ما اطلاع دادند که آقای منصوریان نمیتواند عضو هیأت مدیره و مدیرعامل مؤسسه باشند. به همین سادگی. این در حالی بود که قصد بنده از تأسیس مؤسسه این نبود که مدیر عامل باشم یا کسی از بنده تعریف کند و پست و سمتی داشته باشم. در حقیقت بنده در حال حاضر در اینجا کارهای نیستم؛ اما اولین نفری هستم که صبح در این ایجا را باز میکند. اتفاقاً این موضوع بسیار هم خوب است. بنده هر مسألهای هم که پیش آید ۱۰۰ تومان خریدار هستم. چون اعتقاد بنده این است که حتماً از بطن این مسأله با ایمان، اعتقاد، اراده قوی و توکل به خداوند راه حل مناسبی پیدا میشود. شما اگر همین الان به پایین بروید و با مادران صحبت کنید در مییابید که از روزی که فرزند خود را حالا در ۶ یا ۴ و ۵ سال پیش به اینجا آوردهاند تا به امروز به چه اندازه پیشرفت داشتهاند. آنها اصلاً تصور نمیکردند که فرزندشان قادر باشد صحبت کند یا راه رود. حال آنکه الآن به راحتی مانند بلبل سخنرانی میکنند. بنده در حال حاضر در سن ۸۰ سالگی هستم و هر روز این سؤالی را که شما فرموده بودید را در قدم به قدم کارم پیدا میکنم. بنده که در اینجا حقوقی دریافت نمیکنم. چرا؟ آیا به شعور بنده نمیرسد که پول چیز خیلی خوبی است؟ چرا. اتفاقاً بنده بهتر از شما میدانم که دو تا یک قرانی بهتر از یک دو هزاری است. منتهی بنده تصورم بر این است که راه سعادت و خوشبختی خود را پیدا کردهام. برخی از افراد از بنده میپرسند که منصوریان مگر بچه معلولی دارید که اینگونه به این بچههای معلول را میرسی؟ میگویم خیر. بعد میگویند پس چرا آنقدر آنها راتر و خشک میکنید؟ پاسخ دادم که آن بچه معلول نیاز ندارد تا من دستش را بگیرم و بلند شود. بلکه من نیاز دارم که او دستم را بگیرد تا بلند شوم. صادقانه به شما عرض نمایم. چرا که شما نمیخواهید چیزی به من بدهید یا چیزی از من بگیرید. احساس بنده این است که آن بچه معلول دستم را میگیرد تا بلند شوم. در واقع من روی پای او ایستادهام. هر چه که جلوتر میروم به ویژه زمانی که موفق میشوم که مبتنی بر این الگوی مؤثر با کمک خیرین و نیکوکاران در یک شهرستان مؤسسهای بسازیم از جمله اراکی که شما مثال زدید یا در شیراز، این حس قویتر میشود.
بیشتر بخوانید: خلاقیت محصول دلاور بودن است
در این جا میخواهم تجربه شیراز را خدمت شما عرض کنم. روزی در دفتر نشسته بودم که تلفن زنگ خورد. تا مدتها تلفن چی خودم بودم، ولی الآن آقای نابینایی به جای بنده قرار گرفته است. تلفن را جواب دادم. خود را دکتر اشک تراب معرفی کردند. پاسخ دادم که شما را نمیشناسم. گفتند زمانی که برای دیدار فرزندانتان به امریکا آمده بودید در جلسه سخنرانی گفتید که چنین مؤسسههایی به نامهای انجمن توانیابی و انجمن احیای ارزشها دارید. میخواستم شماره حساب را برای من بفرستید تا ۳۰۰ میلیون پول به حساب شما بریزم. به او گفتم چرا به حساب من واریز کنید؟ مگر شما اهل کدام شهر هستید؟ گفتند شیرازی هستم. به او گفتم که شیراز هم بچه معلول و یتیم ایدزی دارد. گفتند چند سال است که از شیراز مهاجرت کرده و آنجا ساکن نیست و کسی را نمیشناسد. پرسیدم یعنی هیچ قوم و خویشی ندارید. گفتند یک دایی دارد که بسیار آدم خوبی هم هست. گفتم پس پول را به حساب او واریز کنید و به ایشان بسپارید که یک جایی در مرکز شهر شیراز پیدا کند که همه بتوانند به آنجا مراجعه کنند. بعد به بنده خبر دهد تا به آنجا رفته و مؤسسه را ایجاد کنم. بعد از گذشت دوماه آقایی با من تماس گرفت و خود را دایی دکتر اشک تراب معرفی کردند. گفتند که جایی را پیدا کرده و میخواهیم شما تشریف بیاورید که ببینید مناسب است یا خیر. وقتی که در محضر حاضر شدیم فروشندهای که میگفتند قیمت مناسبی هم پیشنهاد داه است، ۹۰ میلیون آن ۳۰۰ میلیون را بخشید. در نتیجه مرکز احیای مائده را با ۲۱۰ میلیون تومان تأسیس شد و با ۹۰ میلیون باقیمانده آنجا را تجهیز کردیم.
امروز خدماتی که احیای مائده شیراز به مجموعه دانشگاه علوم پزشکی شیراز اعم از HIV ایدز یا توان بخشی کودکان ارائه میکند، به اندازهای است که چیز دیگری برای دانشگاه علوم پزشکی باقی نمیماند. به عبارتی مؤسسه به این حد توسعه و گسترش یافته است. آنقدر مراجعین زیاد بودند که با کمبود جا مواجه شدند. از این رو تصمیم داشتیم که جا را عوض کنیم که این خود به چند میلیارد نیاز بودجه داشت. مکان مؤسسه هم از ۲۱۰ میلیون تومان به ۱ میلیارد رسیده بود. ولی مجدداً ۲ میلیارد کم داشتند. از این رو با دکتر اشک تراب تماس گرفتیم و از ایشان خواستیم که اگر امکانش است از دوستان خود کمکی جمعآوری نماید تا محل جدیدی برای این کار خریداری شود. دکتر هم از آن طرف مقداری دلار برای ما جمعآوری و ارسال کردند. از این طرف دلارها به دست ما رسید و به یک باره دلار ۴ برابر شد. در نتیجه ما توانستیم آن خانه سه میلیاردی خریداری نماییم. مکانیسم کار بدین صورت است. شاید بنده به صورت ریاضی و استدلالی قادر نباشم این موضوع را برای شما مطرح نمایم. ولی واقعیت این است که این مسائل اینجا رخ داده است. در این رابطه باید عرض کنم که تا حالا یک ماه حقوق کارمندان ما به تعویق نیفتاده است. این در حالی است که بسیاری از سازمانهای دولتی و اقتصادی در زمان رکود اقتصادی در این زمینه مشکل پیدا کردهاند؛ ولی ما همچنان داریم به کار خود ادامه میدهیم. برخلاف باور عموم واقعاً در اینجا سقف سوراخ میشود و کیسه اسکناس پایین میافتد. شما زمانی که پروژه درست و خوب و صحیحی را طراحی کنید، کیسه اسکناس هم پایین میافتد و موفق میشوید آن پروژه را سامان دهید. از این بابت بسیار از خداوند سپاسگزار هستم که هیچ وقت ما را دست تنها نمیگذارد. این موضوع هم وعده خداوند است و در واقع ما به این وعدهها اعتماد کردیم و نتیجه درست هم داد. این موضوع به خود هر فرد بر میگردد که میخواهد اعتماد کند یا نه. ما اعتماد کردیم و به وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنَا باور عملی داریم.
در حقیقت شما الگویی را ملاحظه میکنید که نشان میدهد یک کیسه پول اینجا نبوده و بند ناف ما به چاه بند نبوده است. ما از صفر شروع کردیم و اطمینان داشتیم که کار خوب خوب است، مردم هم آدمهای خوبی هستند در نتیجه به آنها اعتماد و باور داشتهایم تا جایی که شما مشاهده میکنید که این باور کار خودش را کرده و نتیجه و دستاورد درستی داشته است.
دیدارنیوز: آقای منصوریان اشاره فرمودید که شما پیش خود فکر کردید که سرمایهای که دارید را خرج خرید خانه یا سکه بکنید و یا صرف تعلیم و تربیت. اگر امروز این موضوع را از من و امثال من بپرسید من فکر نمیکنم آن سرمایه را خرج تعلیم و تربیت کنیم. به نظر شما چه فرقی وجود دارد و چه انگیزهای است که سبب میشود که شخصی مثل شما سرمایه و وقت خود را صرف تعلیم و تربیت کند؛ همچنین چه کاری باید صورت گیرد تا مردم سرمایه خود را صرف خرید خانه، سکه و طلا نکنند و در زمینه تعلیم و تربیت سرمایه گذاری نمایند؟
منصوریان: بنده خدمت شما ریشههای این مسأله را عرض کردم. ریشه این مسأله دقیقاً در نظام تعلیم و تربیت خانوادهای است که من در آن بزرگ شدم. ریشه در شخصیت پدر و مادری دارد که مرا تربیت نمودند. از زمانی هم که به سن تمیز رسیدهام مثلاً فرض بفرمایید که اول انقلاب معاون شهردار بودم. زمانی که استعفا کردم پست شهردار تهران هم به بنده پیشنهاد شد تا ماندگار شوم، ولی نپذیرفتم. دو بار هم پست وزارت پیشنهاد شد که مجدداً قبول نکردم. چرا؟ چون در حقیقت میدانستم که رمز موفقیت در حرکت است نه ماندگاری. آب باید جریان داشته باشد تا اکسیژن دریافت کند تا سالم و قابل خوردن باشد.
دیدارنیوز: آقای منصوریان از شما کمال تشکر را داریم که این فرصت را در اختیار ما قرار دادید که از صحبتها و تجارب مفید شما استفاده کنیم. انشاءالله پایدار باشید.