سلسله یادداشتهای بهزاد طالبی به نقد اصلاحات و اصلاحطلبان در ایران میپردازد. ششمین قسمت این یادداشتها، به بررسی راهبردهای پیشروی جریان اصلاحات پرداخته است.
دیدارنیوز ـ بهزاد طالبی*: بن بست اصلاحات چیست؟ یا وقتی بیان میشود که اصلاحات در بن بست قرار گرفته است، دقیقاً چه معنایی مدنظر گوینده است؟ افراد مختلف، ممکن است پاسخهای متفاوتی برای این سوال ارائه دهند که خیلی با یکدیگر متفاوت باشند. عدهای دیگر، ممکن است تعریفی از بن بست ارائه دهند که وضع موجود اصلاحات را در برنگیرد و قائل به بروز بن بست در جریان اصلاحات در شرایط فعلی نباشند. برای ارائه پاسخ به این پرسش، به یادداشتهای قبلی این مجموعه باز میگردیم.
در یادداشت دوم از این مجموعه یادداشتها، به تفصیل شرح داده شد که مدلِ گذارِ مدنظرِ اصلاح طلبان، نوعی گذار از بالا بود؛ بدین معنی که دوگانگیِ ساختاری و ارزشی در حاکمیت را به عنوان داده و پیش فرض درنظر میگرفت و در تلاش بود تا از طریقِ فشارِ جنبشِ اجتماعی/ مدنی به نوعی از سازش بر سر قواعد رقابت سیاسی در میان نخبگان حاکم دست یابد و با تعمیم این قواعد در آینده، زمینه گذار به دموکراسی را فراهم کند. البته، در بادی امر، مسأله توانمندسازی نهادهای مدنی (یا قدرت سازی اجتماعی در برابر قدرت سیاسی) هم در لیست شعارهای اصلاح طلبان قرارداشت و بنا نبود که نقشِ جنبشِ اجتماعی به تسهیلگریِ سازشِ نخبگان در قدرتِ سیاسی خلاصه شود؛ لیکن در ادامه و با توجه به پیچیدگیهایِ فرآیندِ قدرت سازیِ اجتماعی و عدم وجود عزم کافی برای آن در بدنه اصلاحطلبان، عملاً نقش جامعه در محدوده همان امرِ تسهیلگری متوقف شد.
بیشتر بخوانید: دموکراسیخواهی اصلاحطلبان؛ مفهومی ضعیف و اخته شده
این مدل برای گذار تحت تاثیر سه عامل، نتوانست منجر به ایجاد تغییر در ساختار قدرت سیاسی و دست یابی به سازشِ موصوف شود که آن دلایل عبارتند از:
۱. اخراجِ نخبگانِ اصلاح طلب از قدرت سیاسی.
۲. ابطال یا تضعیفِ تدریجیِ پیش فرضِ اصلی این مدل مبنی بر دوگانگی ساختاری/ ارزشی حاکمیت. البته ممکن است همه کنشگران سیاسی اصلاحات قائل به بطلان این پیش فرض نباشند که در ادامه به دیدگاه آنها خواهیم پرداخت.
۳. جابجاییِ مرکزِ ثقلِ قدرتِ سیاسی از نهادهای قانونی به خارجِ آنها از طریقِ بی شکل سازیِ قدرتِ سیاسی و ساخت نهادهای موازی که در یادداشت سوم مفصلاً به آن پرداخته شد.
بیشتر بخوانید: اصلاحطلبان و بیشکلی قدرت سیاسی
به نظر میرسد که روایت فوق، نقطه مناسبی برای توصیف بن بست در اصلاحات باشد بدین معنی که واکنشهای متفاوت به این روایت، میتواند صورت مسأله کلی بن بست را شرح دهد؛ لذا در ادامه به واکنشها و راهبردهای محتمل برای اصلاح طلبان خواهیم پرداخت:
اول: راهبرد اولی که توسط بخشی از اصلاح طلبان برگرفته شده است، بر مدلِ اولیه گذار از بالا و پیش فرضهای اصلی آن از جمله دوگانگی ساختاری/ ارزشی قدرت سیاسی باقی میماند و میکوشد تا از طریق تغییر در کمربندهای حفاظتی، هسته سخت نظریه خود را از بازنگری مصون نگه دارد (تعبیر کمربندهای حفاظتی و هسته سخت مربوط به لاکاتوش، فیلسوف علم است که در مورد ابطال نظریههای علمی عنوان شده است و اینجا از ادبیات بکارگرفته شده توسط ایشان وام گرفتهایم). لذا، در این راهبرد، عدم موفقیت جریان اصلاحات در ایجاد تغییر به عوامل درجه دوم همچون اشتباهات تاکتیکی اصلاح طلبان به خصوص در انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴، تندروی برخی از عناصر جبهه اصلاحات همچون برخی روزنامهها و تشکلهای دانشجویی، تک روی برخی از اصلاح طلبان، ضعف سازماندهی جبهه اصلاحات و فراگیر نبودنِ آن، مشکلات شورای شهر اول و.... نسبت داده میشود. در کنار این عوامل، در چارچوب این راهبرد، لاجرم پدیده اصلاحات پدیدهای زمان بر و پروسهای معرفی میشود. بر این اساس، حتی سخن گفتن از شکست یا بن بست راهبردی اصلاحات درست نیست و هوادارن این راهبرد معتقدند که در درون پروسهای قرار دارند که فراز و فرود دارد و هنوز نتیجه نهایی آن به شکل پیروزی یا شکست قابل ارزیابی نیست ضمن اینکه، پیروزی این مدل از اصلاحات در گروِ تکرارِ مکررِ این تجربه است و هرگز در اولین تجربه به نتیجه مطلوب نخواهد رسید. این عده، اکنون میکوشند تا با مرور تجربه اولِ خود و اصلاحِ اشتباهات صورت گرفته، راهی به سوی موفقیت نهایی این مدل بازکنند.
مشکل اساسی این راهبرد، آنگونه که در یادداشت دوم برشمردم، مسأله سرمایه اجتماعیِ اصلاحات است که بی نهایت نیست و قابلیتِ نامحدودی برای تکرار ندارد. در چارچوب این راهبرد، میتوان اهداف اصلاح طلبانه متفاوتی را پیگیری کرد، از بهبودخواهی و اصلاحات بوروکراتیک تا اصلاحات ساختاری و تحول خواهی؛ لیکن آنچه مسلم است اینکه این راهبرد، تناسب بیشتری با هدف بهبودخواهی و اصلاحات بوروکراتیک دارد.
دوم: راهبرد دوم، گذارِ کنترل شده از پایین است. در این راهبرد، نقش دوگانگی ساختاری / ارزشی قدرت نسبت به مدل قبلی، کمرنگتر گردیده است و طرفداران آن میکوشند تا از درون ساختار اجتماعی قدرت سازی کنند و این قدرت را در برابر قدرتِ نخبگانِ حاکم قرار دهند و سازشی را که در مدل اولیه قرار بود میان نخبگان حاکم برقرار شود، به سازش میانِ قدرتِ اجتماعی و قدرتِ سیاسی (نخبگان حاکم) تبدیل کنند؛ لذا در این راهبرد، جنبش هایِ اجتماعی و مدنی که در مدلِ اولیه، نقشِ تسهیل گری در سازشِ نخبگانِ درونِ ساختارِ قدرتِ سیاسی را ایفا میکردند، قرار است به یک طرف سازش دموکراتیک با قدرت سیاسی تبدیل شوند. ظهور قدرت اجتماعی در برابر قدرت سیاسی، لاجرم از طریق بسیج اجتماعی صورت میپذیرد؛ دو روش مختلف برای بسیج اجتماعی به شرح زیر قابل تصور است:
بسیجِ اجتماعیِ نهادی: که در جوامع ساخت یافته، بسامان و آزاد، متداولترین شکل بسیج اجتماعی در برابر قدرت سیاسی است. در این روش از نهادهای جامعه مدنی برای حفظ تعادل میان قدرت سیاسی و جامعه استفاده میشود. نمونههای این نوع بسیج اجتماعی برای ایستادگی در برابر قدرت سیاسی در کشورهای توسعه یافته غربی فراوان است که از نمونههای اخیر آن میتوان به ایستادگی جامعه مدنی آمریکا در برابر اقدامات ترامپ اشاره نمود. لیکن در مورد جامعهای مانند ایران که فاقدِ نهادهایِ اجتماعی / مدنی ریشهدار، مستحکم و مستقل است، بسیج اجتماعی از طریق نهادی، با مشکلات فراوانی روبرو خواهد شد. از این رو آنچه فی الواقع به وقوع پیوسته آنست که طرفدارانِ بسیجِ اجتماعیِ نهادی، در فقدانِ نهادهایِ مستقلِ مدنی، تعدادی نهادهای باسمهای و پاپِت و فاقد نمایندگی و مرجعیتِ واقعیِ اجتماعی را مَجازاً، به عنوان نهادهای اجتماعی برگزیدهاند و در جبهه و تشکیلات خود ادغام نمودهاند و میکوشند تا از طریق این نهادهای غیرواقعی و قلابی، قدرت سازی اجتماعی کنند. به عنوان نمونه، افرادی که به عنوان نماینده زنان و کارگران و جوانان و فرهنگیان و ... در بدنه نهاد اجماع ساز اصلاح طلبان جای گرفتهاند، عملاً پایگاه قابل توجهی در میان گروههای اجتماعی مذکور ندارند. این در حالیست که حاکمیت، به شدت در برابر شکل گیری هرگونه مرجعیتِ اجتماعی و مدنیِ مستقل که حامل نمایندگیِ واقعی از بخشی از جامعه باشد مقاومت میکند و با ابزارهای مختلف، مانع شکل گیری آن میشود. پدیده مذکور نه تنها موجب ایجاد قدرت اجتماعی نشده است، که عملاً، اصلاحات را به شرکتِ سهامی، برای تعدادی از نمایندگانِ نهادهایِ مدنیِ قلابی، بدل نموده است.
بسیجِ اجتماعیِ غیرنهادی: در بسیجِ اجتماعیِ غیر نهادی، مهمترین مسأله، مسأله رهبری است. رهبری یک جنبشِ مدنیِ غیر نهادی، از یک سو میبایست قابلیت گفتگو با قدرت سیاسی را دارا باشد؛ بدین معنا که در تماس با قدرت سیاسی موجود بوده باشد. از سوی دیگر میباید، دارای نفوذ و اعتبار کافی در میان اعضای جنبش باشد تا بتواند از تبعات منفی گذارهایِ از پایین و جنبشهایِ بی هدفِ تودهای اجتناب کند و ایضاً، انبوهی از خصوصیات فردی و شخصیتی که یافتن همزمان این خصوصیات در یک نفر کار دشواری است و عملاً قابلیت برنامه ریزی سیاسی ندارد. در طول سالهای گذشته، مسأله رهبریِ جنبشِ اصلاحات، به صورت مسألهای لاینحل باقی مانده است. آقای خاتمی به عنوان نزدیکترین گزینه به این خصوصیات، همواره از پذیرش نقش رهبری سرباز زده است و کوشیده است تا خلأ ناشی از فقدانِ رهبری را بواسطه تشکیل شورا یا تدابیر دیگر برطرف کند، لیکن این شوراها نتوانستهاند ایفاگر نقشِ رهبر برای جریان اصلاحات باشند.
راهبردهای فوق الذکر، مستلزمِ گونههای متفاوتی از سیاستورزی اصلاح طلبانه است. سیاستورزیِ متفاوت، اقتضایِ اشکال متفاوتی از سازماندهی را خواهد داشت و تفاوت در سیاستورزی و سازماندهی، رویکردهای متفاوتی نسبت به موضوع انتخابات و جایگاهِ سیاسی آن، ایجاد خواهد نمود که در یادداشتهای آتی این مجموعه به تفصیل به این موارد پرداخته خواهد شد.
*تحلیلگر مسائل سیاسی