دیدارنیوز ـ
ناصر ذاکری*: فیلم مرگ استالین (The Death of Stalin) محصول سال ۲۰۱۷ کار مشترک سینمای انگلستان، فرانسه و بلژیک است، و روایتی طنزآلود از واقعه مرگ استالین رهبر وقت شوروی در سال ۱۹۵۳ ارائه میدهد. البته اصل ماجرا در عالم واقع خود همراه با طنزی تلخ و گزنده و درعین حال آموزنده است، و از اینرو آرماندو لانوچی برای بیان طنزآلود ماجرا نیازمند تلاشی سرسختانه نبودهاست.
ماجرا از اوایل مارس ۱۹۵۳ آغاز میشود. استالین ساعاتی بعد از نیمهشب و بعد از بدرقه اعضای کمیته مرکزی حزب که در شبنشینی او شرکت داشتند، در دفتر کار خود نامهای را که یکی از هنرمندان رادیو مسکو خطاب به او نوشته و با طریقی غیرمعمول به دست رهبر رسانده، میخواند. پیانیست جوان استالین را خائن، ظالم و نابودکننده مردم کشور دانستهاست. دیکتاتور از بلاهت نویسنده که با این گستاخی با جان خود بازی کرده، و با دست خود حکم مرگش را امضا کرده، خندهاش میگیرد. اما در همان دم دچار حمله قلبی شده و نقش بر زمین میشود. نگهبانان صدای سقوط او را میشنوند، اما از ترس جان به روی خود نمیآورند. ساعتی بعد خدمتکار که سینی صبحانه استالین را آورده، با پیکر نیمهجان رهبر که نقش زمین است و در ادرار خود غوطهور شده، روبهرو میشود.
بریا رئیس پلیس امنیت اولین مقامی است که خبردار میشود و به سرعت خود را میرساند، و اسناد و مدارک موجود در دفتر استالین را به مکان مناسبی منتقل میکند. دقایقی بعد اعضای کمیته مرکزی حزب سر میرسند، اما کسی به فکر آوردن پزشک نیست و میگویند باید همه اعضا برسند تا به اتفاق آرا تصمیم گرفتهشود.
اما پزشکی حاذق در مسکو حضور ندارد! بالاخره هرطور شده چند پزشک را بر بالین استالین احضار میکنند، اما دیگر کار از کار گذشتهاست. دیکتاتور بزرگ با شرایطی که در کشور و پیرامون خود حاکم کرده، خود گرفتار شده و خیلی راحت شانس نجات را از دست میدهد.
اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست همانگونه که بودن استالین برایشان دردسری بزرگ و خطری دائمی آفریدهبود، در نبود او نیز با مشکلی بزرگ روبهرو شدهاند. تکتک اعضا به فکر حفظ موقعیت خود هستند که ممکن است به سرعت متزلزل شود. در نتیجه آنان نمیتوانند تصمیمات سنجیده و کارآمد بگیرند.
مراسم یادبود رهبر فقید برگزار میشود. رقابت اعضای کمیته مرکزی کمکم در مسیری هدایت میشود که همه علیه بریا رئیس مخوف پلیس امنیت متحد میشوند. با ازدحام جمعیت که برای بدرقه استالین به مسکو آوردهشدهاند، شرایطی ایجاد میشود که نیروهای امنیتی به سوی مردم شلیک میکنند، و ۱۵۰۰ نفر کشتهمیشوند. سران حزب میخواهند بریا را بهعنوان مقصر این ماجرا توبیخ کنند. بریا که احساس خطر کرده، برآشفته میشود و فریاد میزند مدارک فراوانی علیه هرکدام از اعضا دارد. سران که همه نگران آینده خود هستند، از سر ناچاری برای حذف بریا متحد میشوند. بریا حذف میشود، اما رقابت سران حزب همچنان به قوت خود باقی است.
تفاوتهایی که روایت فیلم با واقعیت تاریخی دارد، چندان مهم و جدّی نیستند. حتی میتوان گفت واقعیت تاریخی زندگی دیکتاتور مخوف اگر بیشتر از روایت فیلم خندهدار نبوده، کمتر هم نیست! استالین به سادگی میمیرد، درحالیکه ردّپای تصمیمات و سیاست غلط خودش در پرونده مرگ هم به شرح زیر مشهود است:
۱. نگهبانان با شنیدن صدای سقوط به کمک رهبر نمیروند، و لحظات طلایی نجات او سپری میشود. آنان میدانند که اگر وارد اتاق شوند، ممکن است بابت این گستاخی جانشان را از دست بدهند. پس بهتر است وانمود کنند صدایی نشنیدهاند.
۲. بریا وقتی به محل میرسد، بهجای تلاش برای نجات رهبر درحالمرگ، همّ و غمّش دسترسی به پروندههای محرمانه است، زیرا برای قدرتطلبیهای بعدی خود به مدارکی علیه اعضای کمیته مرکزی حزب نیاز دارد. این امر هم حاصل سیاست شخص استالین است که برای حفظ خود بر مسند قدرت، همه اطرافیان را تبدیل به گرگهایی درنده کردهاست.
۳. بقیه سران هم که به محل میرسند، عجلهای برای آوردن پزشک ندارند. دراصل با مرگ استالین کسی متضرر نمیشود! از سوی دیگر، استالین شرایطی بهوجود آورده که آنان جرأت تصمیمگیری را از دست دادهاند، و بنابراین منتظر بقیه اعضای کمیته مرکزی میمانند تا با اکثریت آرا تصمیم گرفتهشود، آنهم درحالیکه بیمار گرفتار شرایط اورژانسی است.
۴. حکومت استالین نخبگان را تحمل نمیکند. همه پزشکان دانشمند مسکو یا اعدام شدهاند و یا به سیبری تبعید شدهاند! اینجا فرد زیاندیده خود استالین است که پزشک حاذقی در کنارش نیست تا نجاتش بدهد.
۵. نکتهای که در فیلم بدان اشاره نشده، این است که افراط استالین در کشیدن سیگار و صرف مشروب سلامت او را به خطر انداخت و عاقبت بلای جانش شد. اما طبعاً پزشکان و نزدیکان جرأت تذکر به او را نداشتند، زیرا معنای چنین تذکری این بود که آنان استالین را فناناپذیر نمیدانند! و طبعاً مجازات سختی در انتظار چنین افرادی بود!
فیلم در به تصویر کشیدن این وضعیت که استالین اسیر نتایج قهری شیوه کشورداری خود شده، کاملاً موفق است. همچنین شرایط دشواری را که مردم بهویژه نخبگان کشور با آن روبهرو هستند، بیان میکند.
در یک صحنه رهبر ارکستر در پستوی خلوت استودیوی رادیو مسکو جملهای بر زبان میراند که خوشایند استالین نیست. هرچند خطری او را تهدید نمیکند، اما او وقتی متوجه معنای جمله خود میشود، گرفتار چنان وحشتی میشود که سکته کرده و جان میبازد!
در صحنهای دیگر کارمند استودیو خود را به در خانه موسیقیدان دیگری رسانده که جای رهبر ارکستر را بگیرد. همزمان با رسیدن او پلیس برای دستگیری افرادی که نامشان در لیست "دشمنان خلق" آمده، وارد همان مجتمع ساختمانی شدهاست. وقتی در آپارتمان موسیقیدان پیر زده میشود، او با دستپاچگی از همسرش خداحافظی میکند، زیرا تصور میکند آمدهاند او را هم برای اعدام یا تبعید ببرند! او از همسرش میخواهد بعد از رفتن او هرچه لازم است (لابد برای حفظ امنیت خودش و اعلام برائت از موسیقیدان پیر) بگوید تا به دردسر نیفتد.
در صحنه دیگر در اوایل فیلم سران حزب در ضیافت شام استالین برای سرگرم کردن رهبر لودگی میکنند. روایت ضیافت شام بسیار شبیه روایتی است که سالها پیش میلوان جیلاس از شام استالین نقل کردهاست: نشستی طولانی همراه با شوخیهای بیادبانه، پرخوری و لودگی، و درنهایت تماشای یک فیلم وسترن تکراری. جیلاس از اینکه استالین مانند یک فرد عامی و فاقد ذوق هنری از تماشای صحنههای بزن بزن فیلم وسترن به هیجان میآید و قهرمان فیلم را تشویق میکند، متعجب شدهبود. صحنه ضیافت شام بهخوبی مصائب سران حزب را در حضور استالین نشان میدهد. آنان نگران کوچکترین حرکات خود هستند تا مبادا رهبر ناراحت شده، و تنبیهشان کند.
در صحنهای دیگر خروشچف برای همسرش تعریف میکند که برای استالین دو لطیفه در مورد کشاورزان و نیروی دریایی تعریف کرده، و رهبر به لطیفه اول خندیده، و به دومی نخندیده! آن دو نتیجه میگیرند که نباید لطیفهای در مورد نیروی دریایی بگویند!
صحنه دستگیری پدری که توسط پسر جوانش لو رفته نیز قابلتأمل است. پدر وقتی همراه مأموران از خانه خارج میشود، با تعجب نگاهی به پسر جوانش میکند که سرش را پایین انداختهاست. این صحنه در واقع نمایشی از یک واقعه تاریخی است. یکی از قهرمانهای ملی دوران استالین پسر نوجوانی بود که پدرش را لو داد، زیرا در خلوت خانهاش مطلبی علیه استالین گفتهبود.
در صحنه جالب دیگر سران حزب با ریاست مالنکوف تشکیل جلسه دادهاند. هر موضوعی مطرح میشود، اعضا هرچند نظری مخالف جمع داشتهباشند، نظری مطابق نظر جمع میدهند، و همه تصمیمات به اتفاق آرا تصویب میشود! در واقع کسی جرأت در اقلیت قرار گرفتن را ندارد، زیرا همه عواقب چنین وضعیتی را بهخوبی میدانند! در این جلسه در یک رأیگیری مولوتوف چند جمله متناقض میگوید، و واکنش اعضا که با شنیدن هر جمله با تردید میخواهند دستشان را بالا ببرند و همزمان مراقب واکنش سایر اعضا هستند تا همرنگ جماعت شوند، بسیار دیدنی است.
استالین طی چند دهه حکومت بلایی سر جامعه روسیه آورده، که همه ارکان جامعه را درهم ریختهاست. مردم زندانیان و بردگان حکومتند، نخبگان در انتظار مرگ یا تبعید، و حتی سران حزب و نزدیکترین مقامات به هسته مرکزی قدرت بازیچههای پست و بیمقدار دیکتاتور هستند. جامعه همزمان از آزادی و آزادگی دور شده، و شهروندان حتی در خانه و کنار فرزندانشان احساس امنیت و آرامش نمیکنند. سکوتی قبرستانی در شهر حاکم است.
فیلم روایتی خندهدار از یک ماجرای واقعی خندهدار و درعینحال غمانگیز ارائه میکند. شاید بیننده چنین بپندارد که استالین به تاریخ پیوسته، شوروی متلاشی شده، و دیکتاتورها از این واقعه درسی هرچند کوچک گرفتهاند. اما باید دانست هر حکومتی که قدم در مسیر سلب آزادی شهروندان بگذارد، هرچند قدمهایش به بلندی قدمهای حاکم خودکامه کرملین نباشد، اما کموبیش همان دستاوردها را به ارمغان خواهدآورد. حکومتها با سلب آزادی شهروندان و با محدود ساختن نخبگان، راه رشد جامعه را سد میکنند، و در نهایت خود را از نعمت همفکری نخبگان و خردمندان محروم میسازند. حاکمان و مدیرانی که شنوندگان خوبی نیستند، حاضر به شنیدن نظرات زیردستان نمیشوند و با اصرار ورزیدن بر نظرات و تصمیمهای خود خسارتی سنگین بر جامعه تحمیل میکنند. در چهار گوشه جهان میراث حاکمان مستبد جز زمین سوخته، منابع تلفشده و جامعهای بدهکار و فاقد سرمایه اجتماعی ارزشمند نیست.
مرگ استالین و واکنش نزدیکترین همکاران وی به این اتفاق قابلمقایسه با صحنه کشتهشدن ژولیوس سزار در نمایشنامه مشهور شکسپیر است، که جوزف منکیوویچ براساس آن در سال ۱۹۵۳ فیلم مشهور خود را ساخت. سناتورها گرد سزار قدرتمند جمع شدهاند. او سرمست قدرت است، اما ناگهان سناتورها با خنجر به جان او میافتند. او به بروتوس دوست وفادارش پناه میبرد، اما بروتوس ضربه نهایی را به او میزند. همکاران نزدیک استالین هرچند توطئهای علیه او نکردهاند، اما همچون سناتورهای رم از دیکتاتور میترسند، و برای نجاتش کاری نمیکنند. حتی بریا که بیشتر از دیگران مورد اعتماد استالین است، به جای اندیشیدن به درمان فوری رهبر، به فکر آینده سیاسی خود بعد از مرگ استالین است، و تمایلی به بازگشت استالین از بستر بیماری به قدرت ندارد.
گفتنی است بعدها و با تحقیقات بیشتر معلوم شد حتی اگر سران حزب در مداوای استالین تعجیل میکردند، راهی برای نجات او نبود. اما نکته این است که در آن ساعات هیچکدام از سران حزب این واقعیت را نمیدانستند.
*روزنامهنگار و پژوهشگر اقتصادی