سینما با چاشنی تفکر عنوان ستون ثابت ناصر ذاکری روزنامهنگار پیشکسوت و پژوهشگر اقتصادی در دیدار است. ذاکری در این ستون هر بار ضمن مرور یک فیلم سینمایی به نکات تامل برانگیز آن فیلم از منظر اقتصاد و اجتماع و سیاست میپردازد. در بیستمین شماره این ستون ذاکری به سراغ فیلم مرگ یزدگرد اثر جاودانه بهرام بیضایی کارگردان بزرگ ایرانی رفته است.
دیدارنیوز ـ ناصر ذاکری*: فیلم مرگ یزدگرد محصول سال ۱۳۶۰ اثر فیلمساز برجسته کشورمان بهرام بیضایی است. این اثر ابتدا در سال ۱۳۵۸ به صورت نمایشنامه در تئاتر شهر اجرا شد و سپس بیضایی تصمیم به تولید فیلم براساس آن گرفت.
فیلم همانگونه که از عنوانش پیداست، به ماجرای کشتهشدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی میپردازد. به روایت تاریخ یزدگرد پس از شکستهای پیاپی از سپاه اعراب به سمت شمال شرقی کشور گریخت، درحالیکه سپاه دشمن در تعقیب او بود. در نزدیکی مرو او خسته و از رمق افتاده به آسیابانی پناه برد، و آسیابان به طمع دستیابی به سکههای طلایش او را کشت. اما بیضایی روایتی دیگر از این ماجرا دارد.
فیلم همان ابتدا روایت تاریخی را با علامت تعجب نقل میکند زیرا قصد حمله به آن را دارد
دستهای از سپاه ایران که در پی شاه شاهان میگردند، به آسیاب میرسند و همانجا میبینند پیکر بیجان شاه بر روی زمین است و آسیابان بههمراه همسر و دختر جوانش بر کنار پیکر مویه میکنند. آنان آسیابان و خانوادهاش را به جرم قتل شاه محاکمه میکنند. اما آن سه روایتهای متناقضی از واقعه را نقل میکنند. ابتدا گفتهمیشود شاه خود میخواست کشتهشود و آنان را به قتل خود تحریک میکرد. سپس گفته میشود شاه آسیابان را کشته و لباسهایش را با او عوض کرده، و گریختهاست. آنگونه که سرداران دچار تردید میشوند، زیرا آنان چهره شاه شاهان را ندیدهاند. آنان فکر میکنند آسیابان همان شاه است در لباس مبدل. پس از او میخواهند ردای شاهی برتن کند تا ببینند بر قامت او سازگار است یا نه.
سرداران در تردیدند که جسد متعلق به شاه است یا آسیابان، پس امر میکنند آسیابان ردای شاهی برتن کند تا حقیقت معلوم شود
در ادامه با روایتهای متناقض معلوم میشود شاه که به آسیابی محقر پناه آورده، همانجا به دختر جوان آسیابان تعرض کرده، و قصد فریفتن همسر آسیابان را هم داشتهاست. عاقبت سردار و موبد همراهش به این نتیجه میرسند که آن پیکر بیجان متعلق به شاه نیست، بلکه دزدی فرومایه بوده که لباس شاهی را از جایی گیر آورده و برتن کردهاست. آنان آسیابان و خانوادهاش را رها میکنند، و درحالیکه سپاه اعراب در همان نزدیکی در حال پیشروی است، آسیاب را ترک میکنند.
کل ماجرای فیلم در فضای بسته آسیاب اتفاق افتاده و پیش میرود. روایتهای مختلفی از یک واقعه توسط حاضران بیان میشود و بیننده را گرفتار تردید میکند که بالاخره کدام روایت درست است. از این نظر فیلم یادآور راشومون اثر کوروساوا است. ماجرای راشومون محصول سال ۱۹۵۰ سینمای ژاپن هم در فضایی محدود و بهصورت بیان روایتهای متناقض از یک ماجرا پیش میرود. بیضایی در جایی متواضعانه گفته که کار او بهنوعی ادای دین نسبت به راشومون است. بااینحال گزافه نیست اگر ادعا شود اثر بیضایی قدرتمندتر و اثرگذارتر از کار کوروساوا از آب درآمدهاست. کوروساوا برای بیان ماجرا چارهای جز به تصویر کشیدن بخشی از ماجرا در فضای بیرون از معبد راشومون و در جنگل ندارد. اما در اثر بیضایی نقشها چنان درهم تنیدهاند و دیالوگهای بازیگران چنان استادانه تنظیم شدهاند که بیضایی نیازی به بیرون رفتن از فضای محدود آسیاب محقر ندارد.
بیشتر بخوانید: نگاهی به فیلم مارمولک؛ پرحاشیهترین اثر سینمای ایران
داستان در دورانی از تاریخ اتفاق میافتد که هنوز اعراب در ایران مستقر نشدهاند و لغات عربی وارد زبان پارسی نشدهاست؛ بنابراین دیالوگها بهگونهای تنظیم شده که غیر از یک مورد هیچ واژه غیرپارسی در آن نیست. بازی قوی بازیگران، دیالوگ بسیار قوی و حسابشده، جملات پرمعنی با پسزمینه اجتماعی و تاریخی قابلتأمل و در کنار آنها بهکارگیری شیوه بیان روایتهای متفاوت که متأثر از برداشت و طرز فکر و شخصیت سه راوی داستان یعنی آسیابان، همسر و دختر است که هرکدام علاوه بر ایفای نقش خود، یک بار هم در نقش شاه ظاهر شده، و تلقی خود از شخصیت شاه را به تصویر میکشند، همه و همه دست به دست هم دادهاند تا مرگ یزدگرد را به اثری ماندگار که ارزش چندبار دیدن را دارد، تبدیل کنند.
اما نکته اصلی فیلم این مشاطهگری استادانه صاحب اثر نیست. بیضایی روزهای خاصی از تاریخ کشورمان را ترسیم میکند. یک حکومت مقتدر که مسلط بر سرزمینی بزرگ است، درحال فروپاشی است. نیروی نظامی خارجی وارد کشور شده و گام به گام جلو میآید. اما عامل اصلی این فروپاشی هجوم نیروی نظامی خارجی نیست. این جامعه در دورن خود دچار مشکلی اساسی است و با همه هیمنه و شکوه ظاهری خود فقط محتاج ضربهای کوچک از بیرون است تا فروریزد.
آسیابان در کنار خانوادهاش میگوید تازیان به من مانندهترند تا این سرداران
حکومت مردمان را نه رعیت که برده خود میداند، و خود نه فقط مالک مال و جان آنها که حتی مالک ناموس آنان نیز هست. حکومت در طول سالیان مردم را در چنین شرایطی پرورانده و بارآوردهاست. ظلم نظامیافته حکومت نفرتی عمیق در دل و جان مردم کاشتهاست، نفرتی همراه با ترس.
مرد غریبه وارد آسیاب محقر میشود و ادعا میکند پادشاه است. او از شاهی فقط لباسی و زیوری با خود دارد. اما همین آسیابان را وادار به اطاعت از او میکند. بهگونهای که حتی وقتی به دختر جوان او دستدرازی میکند، آسیابان این اقدام را فقط آزمونی از سوی شاه شاهان میبیند که میخواهد وفاداری بندگان خود را بسنجد. خانواده آسیابان از شاه فراری میترسند، چون فکر میکنند مثل همیشه شاهان در پی خود سوارانی دارند. بااینحال زن آسیابان از خود او شجاعتر است. شاید به این خاطر که مرد بیشتر از او طعم تلخ بیداد حاکمان را چشیده و واقعیت عریان استبداد و زورگویی حاکمان و وابستگان قدرت را بهتر و دقیقتر دیده، و ترسی سهمگینتر بر جانش نشستهاست.
از سوی دیگر آن زن مادری است که حاکمان پسر جوان او را به میدان جنگ برده، و پیکر بیجانش را با هشت زخم کاری بازگرداندهاند. زن از شدت بیداد مینالد و دست از جان شسته با صراحت با شاه و سردارانش سخن میگوید.
موبد خطاب به زن آسیابان میگوید ارزش جان پسر جوان تو هرگز با جان پادشاه ما برابر نیست
رفتار و گفتار سردار نیز گویای رویه دیگری از جامعه ایرانی آن ایام است. او در ابتدای ماجرا مجادلهای با سربازش دارد. سرباز فرمان یافته تا بیرون آسیاب داری برای مجازات قاتلان شاه برپا کند. اما او تعجیل در کشتن دارد.
سرباز: فرمان باشد همینجا بیاویزمشان. دار میخواهد برای چه؟
سردار: مرد ساده دل! به کجا چاراسبه میتازی؟ ما همه سرداران و سرکردگانی نژادهایم، نه غارتیان و چپاولگران؛ و این دادگستریست نه شبیخون. ما آنان را نمیکشیم که کشتهباشیم. آنان میمیرند به پادافره خون پادشاه دریادل.
سردار نماینده نظام اداری و حکومتی آن روزگار است. او خود را مدافع و جاننثار شاه میداند، و درشتگویی درباره او را تاب نمیآورد؛ اما کارگزاری منضبط و قانونمدار است. از دید او خانوادهای که بزرگشان متهم به کشتن شاه است، هرچند همهشان بهخاطر جرم او کشتهخواهندشد، اما باید سخنانشان شنیدهشود. باید عادلانه محاکمه شوند تا سخن ناگفتهای باقی نماند. این بعد از شخصیت سردار در گفتگویی دیگر با زن آسیابان روشن شدهاست:
زن: کشنده پادشاه را نه اینجا، بیرون از اینجا بیابید. پادشاه پیش از این به دست پادشاه کشتهشدهبود. آنکه اینجا آمد، مردکی بود ناتوان.
سردار: بگو! اما زیاده مگو.
زن: خاموش نمیتوانم بود. اگر آنچه دارم، اکنون نگویم، کیتوانمگفت؟ زیر خاک؟
پادشاه اینجا کشتهنشد. او پیش از آمدن به اینجا مردهبود.
سردار: (خطاب به آسیابان) این زن را خاموش کن.
(خطاب به زن) و تو بر ما نام بیدادگر مگذار. آیا مردی گمشده در باد به آسیاب ویرانه تو نیامد؟
زن: او آمد، چون سایهای. او دنبال مرگ میگردید.
سردار: یاوه گفتن بس.
زن آسیابان خطاب به سردار میگوید پادشاهتان قبل از وارد شدن به آسیا مرده بود
سردار در گفتگویی دیگر به خاطر تربیت اشرافی خود مردم را کوچک و فاقد کرامت میبیند:
سردار: این جانوران زشتخوی چارهناپذیر را بنگر که چارهسازی دولتمندان و دلسوزی شاهان نیز اینان را بر مردمی نمیافزاید.
زن: های!ای درشتگوی! کدام چارهسازی؟ کدام دلسوزی؟ بدنشان را ببین! بلندتبارانی، چون شما از گرده ما تسمهها کشیدهاید، شما و همه آن نوجامگان نوکیسه. شما دمار از روزگار ما درآوردهاید. فرق میان من و تو یک شمشیر است که بر کمرت بستهای.
سردار: زبانت ببرد!
زن: مگر شمشیر را برای همین بستی؟!
زن آسیابان در پاسخ سردار که او را تهدید به کیفر با میل گداخته کرد، میپرسد آیا شکنجه دیگری یادت نمیآید
در پایان ماجرا سردار با شنیدن روایتهای متناقض و اندیشیدن درباب آنها، به قضاوتی متفاوت میرسد:
سردار: دار را بشکنید و تنور را خاموش کنید. رای من برمیگردد.
موبد: رای من نیز.
صاحبمنصب: رای من نیز.
سردار: افسانه همان میماند. این پیکره بیجان را بردار کنید.
سرباز با شگفتی: پادشاه را؟!
سردار: بیدرنگ. این آسیابان است.
دقایقی بعد سردار در حال ترک آسیاب خطاب به آسیابان و خانوادهاش میگوید:
چرا خیره ماندهاید؟ من این جامه سرداری را به دور خواهمافکند. این جنگی ناامید است. او برای ما جهانی ساخت که دفاعکردنی نیست. چرا خیره ماندهاید؟
امپراطوری ساسانی، حکومتی مقتدر و مسلط بر سرزمینی پهناور و غنی است. این حکومت سالیانی نهچندان دور یکی از دو قدرت بزرگ روی زمین بود. اما اینک دوران مرگش فرارسیدهاست. این حکومت با اقتدار بیمانند خود مردمان را بندگانی ضعیف و فاقدکرامت بارآورده که ترسی همراه با نفرت از حاکمان دارند. کارگزاران حکومت هرچند دستپرورده تشکیلاتی منسجم و کارآمد هستند، و آموختهاند که تابع قانون باشند، اما آنان میباید بندگان شاهی باشند که حتی اجازه دیدنش را ندارند. شاه آنچنان از مردمانش فاصله دارد که حتی سرداران هم اجازه نگریستن بر چهرهاش ندارند، چه رسد به اینکه مردمان برای دادخواهی به درگاهش بروند.
بیشتر بخوانید: نگاهی به فیلم ای ایران؛ سرودی در ستایش تداوم ایران
این حکومت همه چیز دارد؛ ثروتی عظیم که از مردمان بیدفاعش بهزور ستانده، تشکیلات اداری توانمند که حاصل تجربه دیوانسالاری موفق چند قرن گذشتهاست، لشکری بزرگ و سردارانی وفادار و جنگآزموده. اما با گذشت زمان و در سایه بیتدبیری حاکمان بهتدریج حمایت و همراهی مردمان را از دست دادهاست. بدینگونه است که این قلعه رفیع و مستحکم با تلنگری میشکند و فرومیریزد. سخن زن آسیابان بسیار پرمعنی است که گفت شاه قبل از آمدن به آسیاب کشتهشدهبود، آنهم به دست خودش. زیرا او خود را از مردم و مردم را از خود دور کردهبود. او وابستگان خود را آنچنان بارآوردهبود که ماننده مردمان نباشند، و در زمان حمله دشمن خارجی، مردمان خود را به سپاه مهاجم مانندهتر بیابند تا صاحبمنصبان وابسته به کانون قدرت.
مرگ یزدگرد روایت یک فروپاشی است. فروپاشی حکومتی که روزی یکی از بزرگترین قدرتهای روی زمین بود. اما قدر مردم خود را نمیدانست و میپنداشت برای ماندگاری خود هیچ نیازی به جلب حمایت و اعتماد مردمان ندارد.
گفتنی است تنها نمایش عمومی فیلم مرگ یزدگرد در نخستین جشنوارهی جهانی فیلم فجر، در بهمنماه ۱۳۶۱ بودهاست. بعد از این تاریخ حتی برای دریافت پروانه نمایش فیلم هم اقدامی نشدهاست، و بدینترتیب این اثر ارزشمند و تأملبرانگیز بهجای اینکه بارها و بارها دیدهشود، و فرصت این را بیابد که در جریان رشد و تکامل هنر سینمای ملیمان اثر عمیق خود را بگذارد، و این هنر را یک گام بزرگ به پیش ببرد، بایگانی شدهاست. بهراستی اگر چنین آثاری در سینمای ما آنچنان که لایقش هستند، قدر میدیدند و بر صدر مینشستند، صنعت سینمای ملی کشورمان امروز چه جایگاهی در صنعت جهانی سینما داشت، و تا چه اندازه فرصت صدور ارزشهای فرهنگی و انسانی جامعه ایران را به سرتاسر دنیا پیدا میکرد؟
*روزنامهنگار و پژوهشگر اقتصادی