
دیدارنیوز ـ
مسلم تهوری: ما به روی مبارک خودمان نمیآوریم اما از وجناتمان هویدا است که جد اندر جد خان و خانزاده بودیم. در خاطرمان هست در ایام صباوت جد بزرگوارمان نقل میکرد جوانی رشید بودم و سبیلهایم تا بناگوشم بود، قبله عالم به حضور طلبیدمان. فیالفور شرفیاب شدم. بعد از تعظیم طبق امر ملوکانه نزد سلطان قدر قدرت رفتم. مختصرا مورد تفقد حضرت اجل قرار گرفتم. لختی بعد فرمودند: هنگامه ادای دین به ملک و ملت است. عرض کردم تصدق وجود ذیجودتان؛ نوکر خانهزاد گوش بهفرمان و امر ملوکانه مطاع؛ سلطان جنت مکان فرمود باید به ولایت طبرستان رحل اقامت افکنی و امورات آن را تمشیت کنی.
خدا بیامرز تعریف میکرد: گل از گلمان شکفت و هیجانزده خانبابا را در جریان ماوقع قرار دادیم. خانبابا نگاه عاقل اندر سفیهی به قد و بالای ما کرد و پوزخندی زد و گفت من بودم، خر دست توی الدنگ نمیسپردم؛ فیالحال حضرت اجل چه در تو دیده؟ اللهاعلم.
پیش از عزیمت به ولایت طبرستان جهت رخصت مجدد خدمت سلطان شوکت مکان رسیدم. فرمود خامی و کم تجربه، معالوصف آنچه میگویم آویزه گوش کن؛ حکما در تمشیت امور به کارت خواهد آمد.
قبله عالم فرمود سالهای ماضی خزانه بیرونق شده بود، عنقریب بود که از تدبیر و تمشیت امور اندرونی نیز باز بمانیم. کاسه چه کنم چه کنم دست گرفته بودیم؛ کأنه دستمان به مغزمان نمیرسید. احمد خان استرآبادی آن مردک مارموز فرصت شرفیابی خواست اجازت فرمودیم. عرض کرد قبله عالم به سلامت باشند ظاهرا اوضاع مالیه چندان مساعد و بر وفق مراد ملوکانه نیست. با سر مبارک حرفهایش را تصدیق فرمودیم؛ عرض کرد تنها راه ممکن آن است که خراج بیشتری از رعیت مطالبه کنید. با تعجب نگاهی به او انداختیم و گفتیم بیش از این؟ بابتِ...؟!!! موذیانه نیشخندی زد و گفت قربان جقه همایونی، رعیت مفلوک چارهای ندارد الا اطاعت و فرمانبرداری. فیالمثل هزینه مریضخانهها را افزایش دهید. فرمودیم به هیچ وجه من الوجوهی راه ندارد هنوز لختی نگذشته که آن را دو شاهی کردهایم. عرض کرد قربان سبیلهای همایونی به خانهزاد اعتماد و اعلام فرمایید از فردا هزینه مریضخانه سه شاهی است. باکتان نباشد هیچ اتفاقی نمیافتد. با اکراه قبول فرمودیم چندی گذشت آب از آب هم تکان نخورد. روزی به احمد خان استرآبادی فرمودیم بد هم نشد خزانه اندک رونقی گرفته اما همچنان کفاف مخارج را نمیدهد؛ عرض کرد قربان شمشیر مرصع نشانتان گردم، بدان میزان افزایش دهید تا کفاف دهد. فیالفور سخنش را قطع فرمودیم که این چه یاوهای است که میگویی؟ بدین سبیل مشی کنیم خودمان با دست خودمان گورمان را کندهایم. عرض کرد قربان سرت شوم دولت همایونی مستدام، اوامر قبله عالم در نظر رعیت چون وحی منزل است؛ به چاکر اعتماد بفرمایید. از سر کنجکاوی قبول فرمودیم و در کمال بهت و تعجب دیدیم از دیوار صدا بلند شد اما از رعیت خیر.
امر کردیم احمدخان استرآبادی به حضور شرفیاب شود. با لبخندی که حکایت از خبث طینتاش داشت به حضور شرفیاب شد و بعد از تعظیم عرض کرد قبله عالم فقط امر بفرمایند. هر چند قلبا از این حرامی خوشمان نمیآمد اما تدابیرش راهگشا بود؛ فرمودیم پدر سوخته تو چرا از ما دوری میگزینی؟ ما به حروم لقمهای چون تو نیاز مبرم داریم. این خدم و حشم یک پاپاسی سیاه هم نمیارزند، به عنوان مشاور ویژه هماره در رکاب همایونی باشید. احمدخان استرآبادی تمکین و عرض کرد قربان سر مبارک پیشنهادی دارم که خزانه سیراب شود. مشتاق بودیم این پدر سوخته این مرتبه چه در آستین دارد. سرش را به گوش مبارک نزدیک کرد و آهسته گفت هزینه مریضخانهها را یک قران کنید و امر فرمایید تمام رعیت بلاد محروسه هر روز به اجبار نزد حکیم جهت معاینه بروند.
سخت برافروخته شدیم و نهیبی شاهانه زدیم که مردک احمق قرار بود خزانه را آباد کنی نه اینکه خانه خرابمان کنی. با خونسردی تام و تمام گفت تصدقتان بشوم دفعات قبل مگر اتفاق نامیمونی عارض شد. فرمودیم نه؛ عرض کرد این مره نیز چون دفعات ماضی؛ فرمودیم راه ندارد بی درنگ خاکسترنشینمان خواهند کرد. عرض کرد ملالی به خاطر همایونی راه ندهید اگر صدایی بلند شد منکر شوید و بگویید من خبر نداشتم و همه کاسه کوزهها را سر چاکر بشکنید. با تردید بسیار، آن کردیم که مشاور همایونی خواسته بود. روز از نیمه نگذشته بود که سر وصداها بلند شد. نظمیه خبر آورد رعیت فوج فوج هروله کنان به سوی کاخ روانه شدهاند. به مشاور گفتم مرتیکه تخم حیض دیدی چه خاکی بر سرمان کردی، حال چه کنیم؟ مشاور دستی بر ریشهایش کشید و گفت قبله عالم به سلامت؛ بروید ببینید چه میخواهند و ملال به خود راه ندهید. از بلندای عمارت جماعت را نهیب زدیم که چه شده تجمع کردهاید. فردی از میان جماعت فریاد زد قبله عالم قربان جقه همایونی فرمودید هزینه مریضخانهها سه شاهی گفتیم چشم فرمودید چهار شاهی باز هم گفتیم چشم اکنون مأموران حکومتی میگویند یک قران، هر روز نیز باید نزد حکیم جهت معاینه برویم؛ حرفی نیست حداقل حکیمها و اطبا را بیشتر کنید این قدر معطل نشویم.
القصه حضرت اجل به بنده فرمودند هر وقت خواستی خراج را اضافه کنی اشکالی ندارد، رعیت مفلوک مطیع است و از سرو صداهای احتمالی نیز خوف مکن و ببین چه میخواهند.
جد بزرگوار وقتی این داستان را برای بنده سراپا تدبیر نقل کرد گمان میکردم برای قرون ماضیه است. اما ظاهرا در این آب و خاک، درب همچنان بر همان پاشنه میچرخد.
چندی پیش خبر آمد قرار است بنزین گران شود ملت که ذاتا مایل به ایستادن در صف هستند گرد هم آمدند شاید دو سه پیتی ارزانتر بنزین ابتیاع کنند. حال ماندهام الان که بنزین گران شده چرا همچنان صفها شلوغ است و جماعت پشت به پشت ایستادهاند. گروهی نیز ظاهرا سر به آشوب برداشتهاند، گمانم اعتراض دارند که پمپ بنزینها را بیشتر کنید که در صف نمانیم.
ولی واقعا چرا ما اینقدر به مسائل بیخیال شدیم.
چرا اینقدر ادعای پرفسوری داریم اما حتی روزی ۱ ساعت هم مطالعه نداریم.