اسماعیل منصف، در اولین تجربه فیلم بلند خود، دچار کلیشههای جدی فیلمسازی است. از این حیث که با دست گذاشتن روی موضوعات اجتماعی و مربوط به فقر، دزدی و ازدواج های سنتی، سعی در ارضای سلیقه اجتماعی پسند مخاطب امروز سینمای ایران دارد و در کنار آن، ساختاری نسبتا هنری (هرچند پر اشتباه) را بستر چنین المانهایی قرار داده است.
دیدارنیوزـ ایمان رضایی: اسماعیل منصف، در اولین تجربه فیلم بلند خود، دچار کلیشههای جدی فیلمسازی است. از این حیث که با دست گذاشتن روی موضوعات اجتماعی و مربوط به فقر، دزدی و ازدواج های سنتی، سعی در ارضای سلیقه اجتماعی پسند مخاطب امروز سینمای ایران دارد و در کنار آن، ساختاری نسبتا هنری (هرچند پر اشتباه) را بستر چنین المانهایی قرار داده است.
زغال، قصه پیرمردی است که پسرش یاشار به جرم دزدی از طلافروشی به زندان افتاده و با وثیقه خانه دایی خود، فعلا آزاد است، اما ناگهان دست به فرار می زند و تمام معاملات را به هم می ریزد. آنچه که فیلم سعی در اِبرازش دارد، رنجها و سختیهایی است که پدر از جانب پسر به جان می خرد. در ابتدا فیلمساز، مخاطب را متوجه می سازد که پدر، انسانی است سالم که به درآمد اندک خود از تولید و فروش زغال، قانع است، اما شرایط طوری پیش می رود که پیرمرد رفته رفته دچار تحول شخصیتی و جنون ذهنی می شود. فرار پسر و فروش خانه دایی جلیل، بدهکاری ها را دو برابر می کند. حالا زغال، کفاف نمی دهد و پیرمرد مجبور به قاچاق مشروبات الکلی می شود تا هم وثیقه را جبران کند و هم طلاهای دزدی را.
کارگردان، گاهی ایده های قابل قبول و حتی فیلمنامه نه چندان بدی را در اختیار دارد، اما مباحث مربوط به کارگردانی در فیلم، بیشتر شبیه به شوخی است. در خلال فیلم، بعضی اوقات نماهایی لانگ به چشم می خورد از طبیعت بکر آذربایجان که روی آنها، نوای تنبور و کمانچه نیز ناخودآگاه تاثیری حسی در مخاطب به وجود می آورد، اما در مسائل تکنیکیتر و میزانسنهای فنیتر، فیلم ساز به طور جدی دچار سردرگمی است و هیچ عقبه فکری خاصی پشت نماهای کلوز و مدیومش دیده نمی شود. همین مسئله مسبب آن است تا زغال، گاهی به شکل تله فیلمهای صداوسیمایی در آید و مدیوم سینما، به تنش گریه کند.
اما در مبحث فیلمنامه، ایده ای جذاب به چشم می خورد. ابتدا پدر در کارگاه خود مشغول پخت زغال و بسته بندی آنها است و پسر به عنوان زندانی فرار کرده است. کمی می گذرد و خرده داستانهایی به وجود میآید و سپس در یک سوم میانی، تلاقی پدر و پسر را حین قاچاق می بینیم. پسری که فرار کرده و تحت تعقیب است، به قاچاق مرزی رو آورده و پدری که به شدت نیازمند پول است نیز مجبور به چنین کاری شده است. در میانه فیلم، این دو با یکدیگر در رودخانه مربوط به جابه جایی مشروبات برخورد می کنند. سکانسی جالب از پدر و پسری حین قاچاق الکل شکل می گیرد که متاسفانه همان مسئله کارگردانی آماتور، ضربه جدی به آن وارد کرده است. در ادامه، پدر در راستای همان تحولات شخصیتی و جنون درونی خود، دچار طمع قدرت می شود. قاچاق، پول خوبی برایش فراهم کرده و حالا که بدهی ها به اتمام رسیده، او همچنان دست از این کار نمی کشد.
ماجرا از مسائل مادی نیز پیشی می گیرد. حالا پیرمرد مظلومی که زغال می فروخت و کاری به کار هیچکس نداشت، طلا فروش (شاکی پسرش) را در خیابانی خلوت به باد کتک می گیرد و تهدیدش می کند. این کنش ها و این جسارت روز افزون پیرمرد که متاثر از پولهای ناشی از درآمد غیرقانونی اوست، رفته رفته شدت گرفته و بنا به قضایایی، به آنجا می رسد که پیرمرد دست به قتل می زند. حالا ایده جذاب فیلمنامه در این پرده پایانی کامل می شود. پیرمرد به زندان می افتد و حالا پسر که آزاد شده، به کار زغال روی می آورد و در صدد آزادی پدر، به جمع آوری پول مشغول می شود. جابه جایی دو کاراکتر پدر و پسر در ابتدا و انتهای فیلم و ساختار دایره ای فیلمنامه، تمام آن چیزی است که فیلمساز دل به آن بسته و احتمالا باقی مسائل را نیز فدایش کرده است.
اما به طور کلی، اشباع چنین داستان ها و داستانکهایی در سینمای معاصر ما، احتمالا دید نه چندان جدی مخاطب به این جنس آثار را سبب شده است و هرچند که زغال، معناسازیهای شخصیتی و روانشناسی گسترده تری را در چنته داشته باشد، اما ساختار مشابه به نمونه های پیشین خود و الگوبرداری و فرمول نویسیهای نخ نما و همیشگی ژانر اجتماعی، در کنار نحوه کارگردانی که نشان از خام بودن فیلمساز دارد، از جدیترین آسیبهایی است که زغال به آنها دچار است. به این امید که این خوش فکریهای فیلمنامه محور را در بستر درست تری از مدیوم سینما به تماشا بنشینیم.