دیدارنیوزـ ایمان رضایی: فیلم اخیر مسعود بخشی بدون اغراق و بزرگنمایی، بیشتر شبیه یک شوخی است، به طوری که هرلحظه منتظرید فیلمساز شوخی هایش را تمام کند و به اصل فیلم بپردازد و بعد یک نفس راحت بکشید و وارد فضای اصلی فیلم شوید، اما خبری از این چیزها نیست و مجبورید تمام نود دقیقه را به عمق فاجعه ی سینمای ایران چشم بدوزید. افسوس که تا همین چندسال پیش، مستندی تحت عنوان "تهران انار ندارد" بین محافل جدی سینمایی دست به دست می شد و ذوق میکردیم از تواناییها و ویژگیهای منحصر به فرد مسعود بخشی به عنوان یک مستندساز جوان و خوشفکر، اما حالا همانقدر که نام او بین اذهان فراموش شده، خودش هم سینما را به طور کلی از یاد برده است.
قضیه از این قرار است که دختر جوانی به نام مریم با کارآفرینی ثروتمند که رییس پدرش بوده و حدود چهل سال از خودش نیز بزرگتر است ازدواج می کند و در یک درگیری جزئی، به شکلی غیرتعمدی مسبب مرگ وی میشود. حالا در شب یلدا، برنامه ی زنده تلویزیونی ای شبیه به ماه عسل، تصمیم گرفته تا با دعوت از فرزند مقتول و دخترک قاتل، رضایت را از خانواده مقتول گرفته و دختر کم سن و سال را از قصاص نجات دهد.
اولین ایراد بزرگ فیلم در اینجاست که عملا هیچ چیز برای نمایش وجود ندارد. باید دوباره مرور کنیم که "سینما هنر و مدیومی بصری است" و همین زبان تصویر است که سینما را از باقی ارکان هنری متمایز جلوه می دهد، اما وقتی فیلمساز چشم بر این اصلیترین ویژگی سینما می بندد و صرفا "حرف" میزند و سعی می کند تمام آنچه که شد یا نشد را با حرف زدن ارائه دهد، درواقع چاهی به عمق کافی برای خودکشی کَنده و خود را در آن پرتاب میکند. به نظر میرسد مسعود بخشی علاقه زیادی به تهیه یک برنامه تلویزیونی جنجالی داشته و حالا با "یلدا" سعی کرده یک احساس مصنوعی و ساختگی از رضایت شخصی خود را به ارمغان آورد. ساده تر بگویم که هیچ "سینما"یی در کار نیست و صرفا گفتگوی آدمها در قالب مضحک برنامه تلویزیونی را شاهدیم...
مورد بعدی که از سمتی دیگر فیلم را دچار نقص میکند، بازی افتضاح بازیگران و بازیگیری افتضاح کارگردان است. صدف عسگری در نقش مریم که تنها ناله می کند و با چند اَکت گُل درشت و مصنوعی مانند خاراندن پا و دست، سعی در القای حس اضطراب دارد، در حد کاراکتری پرداخت نشده، بدون عمق، کاملا تخت و غیرقابل ترحم باقی میماند. مادرش (فرشته صدرعرفایی) کاریکاتوری است که گاهی موجب خنده می شود و گاهی نابلدی اش در عصبانیت و غمگینی را به تصویر میکشد. بابک کریمی نیز بدون ذرهای تغییر در ایفای نقش خود نسبت به تمام آثار اخیرش، تهیه کننده احساساتی و سانتیمانتال این برنامه تلویزیونی است. میماند بهناز جعفری که در حد و اندازه های شخص خودش و کاراکتری که به او سپرده شده از پس کارش برآمده است.
در ادامه نقدی که به فیلم میتوان داشت، باید به شعارزده بودن ایدئولوژی فیلم اشاره کرد. شاید به راستی وقت آن باشد که ساخت یک فیلمِ متکی بر یک ایدهی تک کلمهای را فراموش کنیم. مثلا "یلدا" با ایدهای کودکانه و دم دستی مانند "بخشش" بنای خودرا پایه گذاری کرده که این ایده تک کلمه ای، فیلم را به شدت دچار شعارها و پیامهای پوپولیستی و سطحی نگرانه م یکند. اینکه نود دقیقه مجبور باشیم دیالوگ طراحی کنیم و کارگردانی آماتور خود را به خورد مخاطب دهیم تا یک جمله ی "بیایید یکدیگر را ببخشیم" را به گوش تماشاگرمان تحمیل کنیم، نه تنها توهین به مخاطب، بلکه به ذات هنر/سینما نیز هست. سینما هرگز بستر تخلیهی پیامها و مانیفستها نبوده، سینما نه خبر میدهد، نه پیام اخلاقی و نه به تبلیغ و ترویج عقاید، آلوده می شود. سینما جایگاهی است برای اندیشه، تحلیل و روایت زیباشناسانه ی یک نگاه، که البته این صحبتها، بسیار زیاد از حد و اندازه های "یلدا"ی مسعود بخشی بزرگتر است.
حقیقتا هیچ مقوله ای جهت حفظ توازن و تعادل وجود ندارد که کمی هم بدبینی هارا کنار بگذاریم و از جوانب خوب کار مسعود بخشی بگوییم، چرا که خارج از مبحث مضمون و محتوا، هیچ درخشش یا ایدهای در فرم و تکنیک نیز دیده نمی شود. میزانسن های مضحکی که ناخواسته موجب خنده اند، و طبیعی سازیهایی جهت خلق یک برنامه تلویزیونی توسط جلوه های کامپیوتری که باز هم حتی از استانداردهای بی کیفیت صداوسیما، بی کیفیت ترند. تدوینی که دست به دامان حفظ ریتم با کاتهایی به پشت صحنه و روی صحنه است، اما گویا بی اطلاع است از اینکه اساسا عنصری برای ریتم بخشیدن در کار نیست.
مسعود بخشی به کمک هیئت انتخاب اثبات می کند که خیلی هم نمیتوان به معتبرترین جشنواره سینمایی ایران امید داشت ...