
قبول کنیم که با تشریفاتی کردن جمهوریت و به شوخی گرفتن شایسته سالاری، به حقوق ملت ظلم بزرگی شده است. بپذیریم دیگر نمیتوان برای حل مسایل پیچیده، راه حلهای ساده جستجو کرد. گیریم که مهاجرت کار این و آن باشد، مهجوریت نخبگان حاضر در وطن کار چه کسانی است؟
دیدارنیوز - دکتر ابوالفضل فاتح، موسس ایسنا، در یادداشتی با عنوان «وقت تغییر زمانه است / مهجوریت نخبگان، خانمان سوزتر از مهاجرت نخبگان / مراقب باشیم مسخره دیگران نشویم» نوشت:
بسمه تعالی.
این روزها بحث مهاجرت غم انگیز نخبگان داغ شده است، اما این مهاجرت خود معلول مهجوریت نخبگان است. مهجوریت ویرانگر نخبگان در کشور عزیزمان از مصائب بزرگی است که احدی نمیتواند آن را انکار نماید و چه بسا این مهجوریت دردناکتر و خانمان سوزتر از آن مهاجرت باشد. چرا آن که میرود، کشور از او محروم میشود، اما لااقل خود از علم و ظرفیت هایش بهره میگیرد، لکن بسیاری از آنان که به عشق وطن مانده اند، غمگنانه حسرت میخورند که نه میتوانند خدمتی به وطن کنند و نه از علمشان بهرهای گرفته میشود.
شاید کوچ نخبگان در هیچ جای جهان مساله جدیدی نباشد، اما شتاب و گستردگی بی سابقهی این رخداد و بی تفاوتی و بی تدبیری بسیاری از مسئولان، به همراه پدیدهی بی آینده سازی و به بن بست کشاندن عمدی بخش اعظمی از جامعه ایرانی، مولودی جدید است. یله دادن سیاست تحکم و تحمیل سیاسی و فرهنگی آن هم از نوع خام و زمخت آن، و ملاحظه بسیاری از امور در قاب امنیت و قالب قبیله، آن هم از نوع کلنگی آن، مجال زندگی نه تنها به نابغه و نخبه که به بسیاری از مردم کوچه و بازار هم نمیدهد و عرصه را بر ایشان تنگ کرده است. در حقیقت ما خواسته یا ناخواسته با نوعی آپارتاید علمی و سیاسی و حذف فلهای مواجه شده ایم. ما با جماعتی مواجه هستیم که دانایی را بنیان توانایی نمیدانند و اساسا مفهوم دقیقی از نخبگی ندارند و بندرت از حلقههای نزدیک خود فراتر میروند و دغدغهای هم برای جذب سرمایهها ندارد و از کنار اتلاف این همه سرمایه انسانی به آسانی میگذرند و چه بسا برخی جریانات به آن رضایت هم داشته باشند تا عرصه را به خود منحصر سازند.
بسیاری از جوانان ایرانی که در هر جای جهان میدرخشند در نزد اینان چیزی محسوب نمیشوند مگر آن که به رویههای تحمیلی تمکین کنند و ارجحیت مفضول بر فاضل را بپذیرند. برای حکایت این مهم، نیازی نیست جای دوری برویم، دامنه بیکاری فارغ التحصیلان دانشگاهها و اشغال پستهای مشورتی و کارشناسی و مدیریتی از سوی ناکارشناسان را ببینید. در میان سران قوا، وزرا، نمایندگان مجلس و صدها پست کلیدی دیگر، چه تعداد نخبگان درجه اول کشور یا فارغ التحصیلان دانشگاههای تراز اول از جمله تهران و شریف و … حضور دارند؟ این کافی نبوده که با مداخلات غیر آکادمیک در حال تغییر شاکله و وزانت علمی همین دانشگاهها هم هستند، که نیازمند بیداری است. همین گونه است در بسیاری دیگر از گلوگاهها و شریانهای حیاتی کشور! دامنه رد صلاحیتها در انتخابات مختلف و استهزاء مفهوم انتخابات در همین انتخابات اخیر را ببینید، یا به مشاوران سطوح عالی کشور بنگرید: بوذرجمهر و خواجه نصیر و امیر کبیر کجا و برخی مشاوران امروز کجا؟ این یعنی مهجوریت نخبگان. مقایسه کنیم با کشورهایی که بخش اعظم عناصر کلیدی شان از نخبگان دانشگاههای تراز اول تشکیل میشوند و روز به روز سطح علمی و درنتیجه کارآمدی خود را ارتقاء میدهند. این مصیبت حتی دامن گیر مراجع و حوزههای علمیه ما نیز شده و بسیاری از نخبگان حوزوی از دایره تاثیرگذاری بیرون گذاشته اند یا خانه نشین شده اند، در مناصب حوزوی حکومت بسیاری از سرشناسان و فضلای حوزه نادیده انگاشته شده و در اظهار نظر، امثال حضرت آیت الله صافی نیز تحمل نمیشوند. قبول کنیم که با تشریفاتی کردن جمهوریت و به شوخی گرفتن شایسته سالاری، به حقوق ملت ظلم بزرگی شده است. بپذیریم دیگر نمیتوان برای حل مسایل پیچیده، راه حلهای ساده جستجو کرد. گیریم که مهاجرت کار این و آن باشد، مهجوریت نخبگان حاضر در وطن کار چه کسانی است؟
واقعیت فعلی صرفا مهاجرت چند صد هزار آدم خسته یا افسرده نیست، پای آرزوی جلای وطن میلیونها شهروند ایرانی و مهجوریت میلیونها بیشتر در میان است و رسما تجزیه و جداکردن بخشی از ملت و تنزل استعدادهای انسانی و تبدل در هویت ملی در جریان است. گویی جریاناتی تصمیم گرفته اند از ایران «ملتی جدید» بسازند و همان گونه که میلیونها میلیون ایرانی را رسما و عملا از دایرهی تصمیم گیری و انتخابات مختلف کنار گذاشتند، ایران را صرفا در گروهی خاص خلاصه کرده و منابع مادی وشریانهای حیاتی کشور را در اختیار آنان قرار دهند و هویت و نگرش الباقی مردم را به هیچ شمرده و از صحنه خارج کنند و گویی هر که در مسیر آقایان نیست «ذمی» است و صاحب حقی برابر نخواهد بود؛ یا باید مالیات ماندن را که همان پذیرش سبک زندگی و نوع نگرش آقایان است، بدهد، یا از کشورش برود.
در نتیجه و جدای از این تبعیض روزافزون سیاسی و علمی و فرهنگی، با مصیبتی به نام ناکارآمدی چند جانبه و تضعیف بنیانهای کشور در بسیاری از عرصهها مواجه هستیم که سالهاست ناهنجارترین نمونهی اقتصادی و این روزها نمونهی محیط زیستی آن را شاهد بوده ایم. وقتی چشم و گوشها به روی واقعیتها بسته شود، زبانها حقیقت را نگوید، آنگاه زوال تعقل در نظام تصمیم گیری حتمی است. تملق، و خوش خدمتی و ظاهر سازی و حسد حاسدان و تهمت به منتقدان و تهدید رقیبان افق دید را میکاهد، ارتفاع حکومت و حاکمیت را کوتاه و شکافها را افزون میسازد. بعضی تحلیلها که این روزها شنیده میشود و برخی سیاستها و برخی نصب ها، نه تنها ناشی از بی تجربگی و محفل سالاری که گویی با نوعی زوال عقلانیت سیاسی نیز همراه است. بسیاری متعجبند که آیا براستی میلیونها ملت را حذف و بسیاری را به اسکات کشانده و بزرگانی را حصر کرده اند، که این گونه افراد را بر اریکه بنشانند؟ حتی مهرههای خود را هم به درستی چینش نمیکنند و افراد فراوانی را در پستهای غیر تخصصی نصب میکنند. فرض کنید به جای تیم ملی یک کشور، تیمی درجهی چندم را به بازیهای جهانی بفرستند و مربی اش را هم از رشتهی دیگری بگذارند و مهرهها را هم جابجا چینش کنند. نتیجه معلوم است. این مدل سیاست ورزی، تقسیم غنائم که نه، نوعی تاراج غنائم است. آنچه صورت میگیرد، پوست اندازی نیست، عین پوست کندن و قیمه قیمه کردن است. به عینه تابلوی زیبای هویت ملی و باورهای دینی و معیارهای اخلاقی و آرمانهای مورد وفاق در حال پاره پاره شدن است. اگر به فکر ملت نیستیم به فکر آبروی اسلام و ایران باشیم. به فقر و فلاکت کشاندن مردم برای هیچ کس افتخاری نخواهد بود. امروز میگذرد و فردا که ما و شما نیستیم زبانها گشوده خواهد شد. ایران با آن سابقه تمدنی، ارث پدری کسی از ما نیست و سرمایهی هویت ایرانی و تشیع و اسلام است که باید محفوظ بماند. به عنوان یک ناظر بیرونی این کوتاه شدن ارتفاع، و آب شدن تراز کشور را به عینه مشاهده میکنم.
منکر خصومت بی سابقهی بیگانگان عنود نظیر آمریکا و مانع تراشیها و سود جوییهای برخی کشورهای مدعی دوستی نظیر روسیه در عرصهی بین المللی و استقامت کم نظیر ملت و پیشرفتهای کشور در عرصه توانمندی و بازدارندگی دفاعی و برخی دیگر از عرصههای علم، تکنولوژی و سلامت نیستیم که در جای خود ستودنی است، اما این تنها، از کاربست بخشی بسیار محدود از ظرفیت جوانان این مرز و بوم و با هزینهی بسیار هنگفت از ملک و ملت و دین و میهن به انجام رسیده است و ورودی به عرصههای سیاسی، حقوق انسان و آزادیهای مدنی و فکری و حق تعیین سرنوشت و مهجوریت وسیع نخبگان پیدا نمیکند. ما به ایرانی بودن خود افتخار میکنیم، اما اگر اجازه داده میشد ملت با همه توانمندی هایش در پروسه پیشرفت کشور مشارکت کند و در تنگنای تنگ نظریها نفس ملت محبوس و قانون اساسی به نفع حاکمیت یک جریان فکری مصادره نمیشد، امروز ایران منزلتی دیگر داشت.
متاسفانه در نتیجهی سیاستهای سلیقهای و فقدان دوراندیشی، دیر زمانی است در کشور، چیزی به نام افق، چشمانداز و راهبرد امیدآفرین دیده نمیشود. تقریبا برای کسی معلوم نیست قرار است فردا یا پس فردا و یا پس از تحمل سالها مصائب تحریم یا تحمل سیاستهای مسئولان، کشور در کدام ساحل کرانه گیرد. برخی به زعم خود با «دست آموز» انگاشتن یک ملت رشید، تلاش دارند از کشور یک «سیرک بزرگ» و «تونل وحشتی» بسازند که هیچکس نداند پایان آن کی و به کجا ختم میشود. حق ملت است که اگر به ناحق مشارکت داده نمیشوند، لااقل بدانند قرار است سرنوشت کشور به کجا ختم شود و ایران پس از ده سال یا بیست سال یا سی سال دیگر در کجا قرار میگیرد. ما از سال ۱۳۸۴ که دوران خسران کشور آغاز شد، عموما پیشرفتی نداشته ایم که در عرصههایی نیز به مراتب عقب رفته ایم. ایران ۱۴۰۴ افسانه شد، قرار است ۲۰ سال دیگر به کجا برسیم؟
مرحوم علامه طباطبایی در جریان شهادت شهید مطهری پس از مقدمه ای، نکتهای نغز و هشدار بسیار مهم و دور اندیشانهای بیان فرمودند که متاسفانه در آن زمان مورد توجه قرار نگرفت. علامه فرمودند: «باید بیدار بود و مطالبی که برای آن جدال داشتند و زحمات بسیاری کشیدند و جانهای بسیار دادند را خوب پیاده کنند، فردا قانون اساسی و یک سلسله مقررات خواهیم داشت که نظرات دینی پایهی حقوقی آن را شکل میدهد لکن به گونهای نشود که فردا مورد مسخرهی دیگران قرار بگیریم». کدام دلسوز دین و میهن است که جز این بخواهد؟ اما جهان به سرعت در حال پیشرفت است و عقب ماندگی هایمان هر روز این تهدید را جدیتر میسازد. وقت بیداری و درک تلخی واقعیتهایی است که در عمق جان نظام و بسیاری از مردم نفوذ کرده و استخوانها را ترکانده است. به جای آن که منتظر باشیم تا زمانه اوضاع را تغییر دهد، وقت آن است که زمانه را تغییر دهیم. این نکتهی عمیقی است که دربارهی تغییر زمانه از نامهی امیر مومنان علی (ع) به امام حسن مجتبی (ع) دریافت میشود وای کاش حکمرانان کشور این نامه را دوباره بخوانند. امام (ع) فرموده اند: «اذا تَغَیَّرَ السُّلطانُ تَغَیَّرَ الزمانُ». باور کنیم زمانه را میتوان تغییر داد، اگر ارادهای بر آن قرار گیرد و از بهترین راههای تغییر زمانه، تغییر اندیشه و کردار حاکمان و تصحیح شیوه و مناسبات حکمرانی به ویژه در ارتباط با مردم است.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
ابوالفضل فاتح
سه شنبه ۲ آذر ۱۴۰۰