مجاهدین خلق که پس از پیروزی انقلاب با کلیدواژه منافق شناخته شدند، از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ روی مردم اسلحه کشیدند، اما آیا میشد از تجربیات سعادتی و شهرام در مواجهه با منافقان بهره برد؟
دیدارنیوز - به سال ۱۳۴۴ محمد حنیف نژاد که از دانشجویان مسلمان فعال در جبهه ملی و نهضت آزادی بود و سابقه بازداشت هم داشت، به همراه سعید محسن و عبدالرضا نیکبین رودسری، سازمانی را برای مبارزه علیه رژیم شاهنشاهی تاسیس کردند. سازمانی که ابتدا نامی نداشت، اما اعضا پس از دستگیری و ضربه ساواک به سازمان در سال ۵۰، عنوان «مجاهدین خلق ایران» را بر آن گذاشتند.
اعضای هسته اولیه سازمان جملگی مذهبی و با عقاید خاص بودند. حنیف نژاد به عنوان شخصیت اصلی این سازمان از شاگردان میرزا یوسف شعار بود و علاقه بسیار به عقاید مهندس بازرگان و آثار و راه او داشت. میرزا یوسف شعار از منادیان به اصطلاح بازگشت به قرآن بود و اعتقاد داشت که متن کلام خدا مستقل الفهم است.
پس از هسته اولیه نیز چهرههایی چون علی اصغر بدیع زادگان، علی باکری، عبدالرسول مشکین فام، ناصر صادق، علی میهندوست، حسین روحانی و… نیز به سازمان پیوستند که بیشتر از دانشجویان نخبه دانشگاهها بودند. بعدها نیز این روند جذب دانشجویان ادامه داشت و چهرههایی چون محمد و بهمن بازرگانی، رضا رضایی، مسعود رجوی و… نیز به سازمان پیوستند و به تدریج در مرکزیت قرار گرفتند.
معمولاً کسانی که به سازمان میپیوستند از دانشجویان و یا فارغالتحصیلان دانشگاهها بودند و تجربیات مبارزاتی چون حضور در انجمنهای اسلامی و شاخه دانشجویی نهضت آزادی را داشتند. حجتالاسلام رسول جعفریان در کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی – سیاسی ایران (۱۳۵۷ – ۱۳۰۲)» درباره منابع مطالعاتی سازمان مینویسد: «آشنایی آنان با مذهب به طور معمول از طریق آثار مهندس بازرگان بود به طوری که بنا به نوشته خود سازمان پس از قرآن و نهجالبلاغه، آموزشهای دینی بر محور کتاب «راه طی شده» بود که مورد بحث و بررسی قرار میگرفت.
کتاب «راه طی شده» سخت مورد علاقه حنیف نژاد و سعید محسن بود و با توجه به تسلطی که آنان به ویژه حنیف نژاد به لحاظ ایدئولوژیکی روی سایر افراد داشتند، علاقه مزبور به دیگران هم منتقل میشد… اساس این کتاب این بود که راه انبیا و راه بشر یکی است، بنابراین مجاهدین خلق نتیجه گرفتند که راه مارکس و لنین هم مانند راه انبیاست.»
حنیف نژاد شخصیتی کاریزماتیک داشت و همه اعضای سازمان بعدها از او با احترام بسیار زیادی صحبت کرده و میکنند. بهمن بازرگانی در کتاب «زمان بازیافته: خاطرات سیاسی بهمن بازرگانی» ضمن بیان فضای دانشکده فنی آن سالها و جو روشنفکری که میان عموم دانشجویان وجود داشت، گفته است: «اگر حنیف نژاد نبود و ما را جذب نمیکرد ما هم به سمت همین چیزها میرفتیم، کتابهای کامو را میخوانیم، از این چوب سیگارهای بلند دستمان میگرفتیم و گاه ساعتمان را به مچ پایمان میبستیم… حنیف نژاد شخصیتی داشت که آدم احساس میکرد اگر قرار است کاری انقلابی و درست و حسابی بشود اینجور آدمها میتوانند آن را رهبری کنند. آن اراده و تصمیم به مبارزه جدی از آن اول در شخصیت حنیف نژاد بود و خیلی تاثیر میگذاشت.»
بازرگانی در همین کتاب بیان میکند که حنیف نژاد تصمیم میگیرد که یکسری کتابهای مارکسیستی را اعضای سازمان بخوانند و او این تصمیم را با سعید محسن هم در میان میگذارد. پیشتر حنیف نژاد در جلسات یوسف شعار منابع مارکسیستی را میخواندند و آنها را نقد میکردند اما در سازمان نگاه حنیف نژاد به منابع مارکسیستی طور دیگری بود.
بازرگانی نوشته است که: «حنیف میاندیشد که آگاهی یک مسلمان مبارز تکامل یافتهتر از مبارزان دیگر است… میپرسد پس چرا این آگاهی برتر منجر به پیش افتادن مسلمانان در مبارزه با امپریالیسم و دیکتاتوری نشده است؟ و چرا در این مبارزه مارکسیستها به مراتب و به درجات جلوتر از مسلمانان مبارزند؟ پاسخ را خود حنیف مییابد: علم… پیامبر گفته است که در طلب دانش اگر حتی در جای دوری چون چین باشد به آنجا بروید و بیاموزید. حنیف میگوید ما نیز باید دانش مبارزه را از مارکسیستها بیاموزیم.»
بنابراین روند مارکسیست شدن سازمان از همان ابتدا طرحریزی میشود. فیلتر سازمان در جذب اعضا «مبارزه» بود و نه «اسلام»، به همین دلیل نیز اشخاص بسیاری به صرف اینکه میتوانستند مبارزه کنند، جذب شدند. اعضایی که باید مسلمان میبودند، اما ضرورت داشت که به زعم حنیف دانش مبارزه یعنی مارکسیسم را نیز بیاموزند. اما سازمان با تبلیغ اسلام توانسته بود، روحانیون و طیفهای مذهبی زیادی را به خود جذب کند.
پس از ضربات ساواک به سازمان عمده نیروهای مذهبی بازداشت شدند. حنیف نژاد سال ۵۱ اعدام شد. عمده نیروهای مذهبی سازمان پس از ضربه ساواک یا کشته شدند و یا به حبسهای طویلالمدت محکوم شدند. پس از کشته شدن رضا رضایی، مرکزیت سازمان تحت نظر تقی شهرام، بهرام آرام و مجید شریف واقفی قرار گرفت. تقی شهرام توسط موسی خیابانی جذب سازمان شد. او که به دلیل درگیریها در زندان قصر به زندان ساری تبعید شده بود، توانست با همراه کردن افسر زندان ستوان محمد حسین احمدیان و مقداری اسلحه از زندان ساری فرار کند. این فرار او را بدل به شخصیتی افسانهای در سازمان کرد و به تدریج در مرکزیتش قرار داد. همو بود که سازمان را از نفاقشان رهایی داد و ارتداد و مشی مارکسیستی را علنی کرد.
هرچند که در دوران او چهرههایی چون مرتضی صمدیه لباف که اسلامگرا بود و مجید شریف واقفی که در ظاهر به اسلام پایبند بود، ترور شدند، اما بازهم در رستههای پایینتر مسلمانان حضور داشتند. شهرام توانست مدت زیادی را با مشی چریکی بر سازمان حکمرانی کند. او برای لو نرفتن سازمان ساختاری اطلاعاتی را برای مبارزه و زندگی مخفی طراحی کرد و اعضا برای مرتبط شدن بهم چند لایه اطلاعاتی را باید در نظر میگرفتند. در حوالی پیروزی انقلاب اما به دلیل چند سانحه ارتباط او با رستههای پایینتر قطع شد و او به ناچار از مرکزیت بیرون رفت و سازمانِ در بیرون زندان با چند انشعاب به فروپاشی نزدیک شد.
اما در همان دوران که سازمان با مرکزیت شهرام مشغول ترور و خودنمایی بود، در درون زندان اتفاقاتی دیگر رخ داد. پس از کشتار ساواک از اعضای اولیه، آن طیفی که عقاید مارکسیستی عیان داشتند و زنده مانده بودند به تدریج راه خود را از سازمان جدا کردند. این میان طیف مذهبی که عقاید مارکسیستی خود را پنهان میکردند، به تدریج با تلاشهای مسعود رجوی و موسی خیابانی تحت سلطه مسعود رجوی درآمدند.
محمد محمدی گرگانی (نماینده دور اول مجلس شورای اسلامی) از مبارزان ملی مذهبی علیه رژیم پهلوی که جذب سازمان مجاهدین خلق شده بود اما پس از اعلام ارتداد و پیش گرفتن مشی مارکسیستی اعلام جدایی کرد، در خاطرات دوره زندان خود درباره مسعود رجوی و لیدر شدنش نوشته است: «رجوی بسیار زیرک و حقهباز بود و در زندان نیز برای جذب اعضا (اعضایی که دانش چندانی نداشتند و صرفاً زندانی شدن شخص را دلیل بر بزرگی او میدانستند) میکرد، او بسیار مینوشت و کار میکرد و حتی برای اینکه بتواند بیشتر کار کند قرص مصرف میکرد.» به باور محمدی گرگانی، رجوی توانایی زیادی در جذب افراد و جمع کردن آنها داشت و از برخی رذالتهای اخلاقی نیز برای این کار استفاده میکرد.
او به همراه موسی خیابانی تلاشهای بسیاری را برای جذب اعضای دستگیر شده سازمان انجام دادند. همین باعث شد تا پس از پیروزی انقلاب او که نقش چندانی در تشکیل سازمان و همچنین فعالیتهای مسلحانه سازمان علیه رژیم پهلوی نداشت، لیدر سازمان شود.
محمدی گرگانی در کتاب «خاطرات و تاملات در زندان شاه» ضمن اشاره به مباحثات طولانی خود با رجوی و خیابانی نوشته است که مسعود رجوی بیش از حد صلاحیتش در کادر رهبری سازمان جایگاه پیدا کرده و این میتواند برای آینده سازمان خطرناک باشد. او همچنین در ادامه همین محور مینویسد که رجوی صلاحیت لازم برای آتیه سازمان را ندارد. اما بهرحال رجوی مرکزیت سازمان را پس از پیروزی انقلاب برعهده گرفت. نکته مهم این بود که آنها خود – و نه مردم به رهبری روحانیت و امام خمینی (ره) – را عامل پیروزی انقلاب میدانستند. آنها میان مردم وجههای نداشتند و قاعدتاً نمیتوانستند در نظام مردمسالارانهای که امام (ره) پایهریزی کرد جایی داشته باشند.
بهمن بازرگانی درباره رهبران سازمان مجاهدین خلق میگوید: «رهبران مجاهدین خودبزرگبینی شدیدی داشتند که اگر سازمان مارکسیست نمیشد میتوانست رهبری انقلاب را بر عهده بگیرد. هنوز هم لطف الله میثمی این عقیده را دارد و مرحوم سحابی هم بر این عقیده بود. این در صورتی است که سازمان و سران آن به دلیل بسیاری از مسائل به هیچ عنوان امکان به دست گرفتن رهبری انقلاب را نداشتند.» سازمان مجاهدین خلق ایدهای داشت به نام جامعه توحیدی بی طبقه و به باور بازرگانی اگر سازمان میتوانست این ایده را پیاده کند، نهایتاً به چیزی چون رژیم قذافی و دیکتاتوریهای کمونیستی میرسیدیم.
اما شخصیت خودسر و خودرای رجوی و خوی برتری طلبی و قدرت طلبیاش اجازه نمیداد که در ملت و خلق حل شوند. به همین دلیل آنها علیرغم توصیهها و درخواستهای مشفقانه امام (ره) سلاح خود را تحویل ندادند و مدام برای انقلاب و ملت مشکل درست میکردند. رجوی و خیابانی قرآن را به بدون هیچ پشتوانه و دانش مذهبی، تفسیر به رای میکردند و دانش مذهبی خود را بالاتر از روحانیون میدانستند. خیانت آنها به ملت از همان روزهای اولیه آشکار شد و در نهایت در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ نیز اعلام جنگ مسلحانه به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران دادند. پس از برخورد سخت مردم و نظام با رجوی و مزدورانش، خیانت آنها ابعاد گستردهتری به خود گرفت. آنها پس از رانده شدن از ملت به دامان دشمن یعنی رژیم بعث عراق پناه بردند و روزهای خونینی را در جنگ رقم زدند. آنها پس از شکستهای پی در پیشان نیز دست از خیانت برنداشتند و در نهایت نیز به ذلت افتادند.
اما سوال اینجاست که چه شد سازمانی که بنیان گذارانش عقاید و مطالعات اسلامی داشتند و بسیاری از اعضایش از مسلمانان معتقد بودند (البته این نیروها پس از شناخت سازمان از آن دست کشیدند) پس از پیروزی انقلاب اسلامی به سازمان یا فرقه مسعود رجوی تبدیل شد؟ پس از پیروزی انقلاب برخی از اعضای این سازمان از جمله تقی شهرام و محمدرضا سعادتی دستگیر و اعدام شدند. برای اعدام دلایلی وجود داشت، اما آیا میشد از توانایی این شخصیتها برای مهار سازمان استفاده کرد؟ نباید فراموش کرد که تقی شهرام پس از قرار گرفتن در مرکزیت سازمان نفوذ قابل توجهی داشت و از دانش تئوریک و قدرت مباحثه بالایی برخوردار بود. او به طور طبیعی از سازمان انشعاب کرد و رستهاش تبدیل به «سازمان پیکار» شد. اما به هر حال شهرام دانش زیادی نسبت به ساختار سازمان و کنشهای رفتاری اعضا داشت و میتوانست حداقل به نیروهای انقلاب در مواجهه با آنها مشاوره بدهد. سوال اینجاست که آیا چارهای جز آن تاریخ خونین نبود؟
احمدرضا کریمی، از اعضای سازمان مجاهدین خلق در دهه ۵۰ که بعدها از تاریخنگاران برجسته تاریخ این سازمان شد و کتابهای مهمی از جمله «تقی شهرام به روایت اسناد» را انتشار داد، درباره بهرههایی که نیروهای انقلابی میتوانستند از تقی شهرام و محمدرضا سعادتی ببرند، به خبرنگار مهر میگوید: این ایده مطرح شده بود و داشت شکل میگرفت. زندانبانان تقی شهرام نیروهای اطلاعات سپاه بودند. شهرام در ملاقات با زندانبانانش اشاراتی درباره مواجهه با نیروهای مجاهدین خلق داشت.
وی افزود: محمدرضا سعادتی هم پیش از مرگش در نامهای به مادر رضاییها و مرکزیت سازمان، مشی مسلحانه را مورد نقد قرار داده بود و به شدت به این مشی حمله کرد و خطاب به آنها گفت که این مطلب را هرجایی که آنها بخواهند اعلام میکند. متاسفانه با اعدام او بهرهای از این تفکرش برده نشد. او قطعاً میتوانست در داخل کشور و روی نیروهای سازمان در داخل کشور اثرگذار باشد. اکثر اعضای رده پایین سازمان، سعادتی را در زندان شاه و بعدها در زندان جمهوری اسلامی دیده و به نحوی جذب شخصیتش شده بودند.
کریمی ادامه داد: سعادتی بسیار بیشتر از تقی شهرام میتوانست مفید باشد. او میتوانست روی نیروهای سازمان اثر بگذارد. خود نیروها او را بدل به بت خود کرده بودند. بهرحال آدم برجستهای در سازمان بود و باید از نفوذش به نفع نیروهای انقلاب و کشور بهره برده میشد.
این تاریخنگار در بخش دیگری از سخنان خود به مشاورههای تقی شهرام به نیروهای اطلاعات سپاه اشاره کرد و گفت: آن روزها اتفاقاتی که میافتاد و در مطبوعات منعکس میشد، اکثراً درگیری خیابانی بین هواداران سازمان و مردم بود. حرف شهرام این بود که شما اگر برخورد نکنید و به نیروهای سازمان اعتنا نکنید، آنها به تدریج فراموش میشوند. اگر آنها به حال خود واگذاشته شوند آنقدر درگیری درونی پیدا میکنند و آنقدر در خود انشعاب میکنند که به تدریج فراموش شده و از بین میروند.
مورخ کتاب «تقی شهرام به روایت اسناد» اضافه کرد: اما به باور شهرام اگر با این نیروها برخورد کنند، آنها روز به روز بزرگتر شده و قدرت و نیرو میگیرند و بر اساس همین نیرو هم عداوت و کینه بین هواداران شدت پیدا میکند. هرچه جلوتر آمدیم عملاً این حرف شهرام اثبات شد. بسیاری از نیروهای سازمان پس از دستگیری در بازجوییها اشاره کردند که نفس این برخوردها و کتکهایی که از مردم و نیروهای حزب اللهی میخوردند، در رشد پیدا کردن عنصر کینه در وجودشان خیلی نقش داشته است.
عزت شاهی که کتاب خاطراتش از جمله منابع مهم در مطالعه جریانهای مبارز علیه رژیم پهلوی به شمار میرود، در پاسخ به این سوال خبرنگار مهر که آیا میشد از شهرام و سعادتی به عنوان آلترناتیو علیه رجوی بهره برد، میگوید: میدانید که تقی شهرام مارکسیست بود و عضو سازمان پیکار. شهرام دستور ترور مجید شریف واقفی را داد و به هیچ عنوان شخصیت مذهبی نداشت.
وی افزود: محمدرضا سعادتی هم به هیچ عنوان در حد مرکزیت سازمان نبود. اصلاً مطرح شدن نام او صرفاً به خاطر این بود که پرونده سرلشگر احمد مقربی را که دی ماه سال ۵۶ به جرم جاسوسی برای شوروی اعدام شده بود، سرقت کرد و در اختیار سفیر شوروی قرار داد و به همین جرم هم نیروهای انقلاب او را بازداشت کرده بودند.
عزت شاهی ادامه داد: مسعود رجوی و سازمانش حکومت را میخواستند. هرچند که آنها همهپرسی ۱۲ فروردین را تحریم کردند و به جمهوری اسلامی رای ندادند، اما نظام با اینها کنار آمد و اجازه داد که در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری حضور پیدا کنند. در صورتی که قاعدتاً نباید به آنها اجازه حضور داده میشد. سازمان اعتقاد داشت که باید خط مشی آنها توسط نظام پیاده شود و میلیشیا به جای ارتش بیاید و امام خمینی (ره) نباید اینقدر صحبت کند.
این مبارز و فعال سیاسی علیه رژیم پهلوی در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به این نکته که سازمان منافقین اعتقادی به تداوم جمهوری اسلامی نداشتند، گفت: آنها میگفتند که جمهوری اسلامی کف روی آب است و به زودی از بین میرود و دوامی نخواهد داشت. میگفتند که مگر رؤسای جمهور و حاکمان اروپایی و آمریکایی چقدر صحبت میکنند که امام خمینی اینقدر حرف میزند؟ حتی میگفتند باید متن سخنرانیهای امام خمینی (ره) را سازمان مجاهدین خلق باید تهیه کنیم.
عزت شاهی در بخش دیگری از این گفتوگو با اشاره به این نکته که سازمان پیش از اعلام مقابله مسلحانه با نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، هم علیه نظام و مردم دست به اسلحه برده بود، گفت: به اعتقاد من گروهک فرقان همراه سازمان مجاهدین خلق بود. به خاطر دارم در ۲۲ بهمن ۵۷ ما از جمله انتظامات تظاهرات بودیم. در میدان آزادی مینیبوسی بود که آقای گنجهای در آن نشسته و داشت برای کسانی آرم مجاهد را توضیح میداد. دو نفر طلبه هم روی ماشین ایستاده بودند یکی سید و دیگر شیخ و پرچم مجاهدین را تکان داده و آن را به همه نشان میدادند. ما رفتیم که ردشان کنیم، دیدیم سمپاتهایشان که دور و بر خودرو حضور داشتند به ما میگفتند که این دو آخوندند و مجاهد نیستند.
عزت شاهی اضافه کرد: از آن دو آخوند یکشان اکبر گودرزیِ گروه فرقان بود و آن سید هم برادر شهید حجتالاسلام والمسلمین هاشمی نژاد. برادر شهید هاشمی نژاد با سازمان همراه بود و سال ۵۸ طرد شد. پس از طرد نیز جزوهای در نقد سازمان نوشت و اعلام برائت کرد و رفت به وزارت کشاورزی تا بازنشسته شد. زمانی که ما در کمیته فعالیت میکردیم برخی اوقات مسعود رجوی با مرحوم آیتالله مهدوی کنی بحث میکرد. آنها با یک دست هویج داشتند و با دست دیگر چماق. آقایان شورای انقلاب را نقد میکردند و میگفتند که باید حرف حرفِ ما باشد. میگفتند که اگر حرف ما گوش ندهید فرقانیها شما را ترور میکنند. این نشان میدهد که سازمان گروه فرقان را به عنوان چماق و گروه فشار در اختیار داشت.
وی گفت: سازمان منافقین، مدام به دنبال این بود که با امام (ره) جلسه مقالاتی بگذارد. امام به آنها اجازه ملاقات نمیداد و بالاخره با اصرار و واسطه گری آقایانی چون حجتالاسلام دعایی و… که سمپات سازمان بودند، امام اینها را دید. آنها پیشتر عکس امام را در روزنامههایشان بدون هیچگونه توضیحی منتشر میکردند. در روز ملاقات مسعود رجوی، موسی خیابانی، محمد حیاتی، علیرضا تشید و… در قم خدمت امام بودند. امام (ره) به نصحیت آنها پرداخت و گفت شما هم مانند مردم شوید و اسلحهها را تحویل دهید و دیگر کار مسلحانه کردن فایده ندارد و چیزهایی مثل میلیشیا درست نیست و آن را مقابل ارتش علم نکنید.
عزت شاهی همچنین با اشاره به این نکته که رهبران سازمان پس از آنکه دیدند امام خمینی (ره) به آنها اجازه کار غیرقانونی و فراقانونی نمیدهد، تز مقابله مسلحانه را دادند، ادامه داد: آنها به همین دلیل سمپات بنی صدر شدند. هرچند که از ابتدا هم به امام خمینی و آیتالله خامنهای و… اعتقادی نداشتند. میگفتند حکومت باید دست ما باشد تا اقتصاد سوسیالیستی را پیش ببریم. میگفتند آخوندها حکومت داری بلد نیستند و این ما بودیم که با امپریالیسم و سرمایهداری مبارزه کردیم.
وی افزود: اینها مثل جبهه ملی میگفتند که هرکسی که مبارز باشد میتواند با ما باشد، چه یهودی، چه مسلمان، چه مارکسیست و… الگویشان سازمان الفتح بود و اصلاً پیش از انقلاب نزد آنها هم آموزش دیده بودند. جبهه آزادی بخش الجزایر هم دیگر الگوی آنها بود. میگفتند؛ آنها که مبارزه کردهاند باید در راس حکومت باشد و صرفاً خودشان را مبارز میدانستند. میگفتند ما شکنجه شدیم و زندان رفتیم و روحانیون کار خاصی نکردهاند. برخی از آقایان هم یا از ترس به آنها حرفی نمیزدند و یا اینکه تقیه کرده و با آنها مماشات میکردند شاید که اصلاح شوند. برخی نیز خودشان اعتقادی مانند اعتقاد اعضای سازمان داشتند. مرحوم آقای هاشمی هم بسیاری از دیدگاههای امام (ره) را قبول نداشت.
محسن کاظمی، از برجستهترین تاریخنگاران انقلاب نیز درباره امکان یا عدم امکان مسئله آلترناتیوسازی برای رهبری سازمان توسط نیروهای انقلابی به خبرگزاری مهر میگوید: به نظر من سازمان مسیر قهری و جبری را طی کرد و این دچار یک دترمینیسم تاریخی است. ما نمیدانیم به یقین بگوییم که این پروژهها جواب میداد یا خیر؟ آن هم در سازمانی که به شدت کیش شخصیت در آن مطرح بود و به هر حال آن انشقاق احتمالی را اعضای سازمان باید تبعیت میکردند. اعضای سازمان رهبری سازمان را میپرستیدند و به همین دلیل آن انشقاق نمیتوانست رخ دهد.
وی افزود: امام خمینی (ره) هیچگاه روی خوشی را به سازمان نشان نداد و از آنها رضایت دلی نداشت. پس از دستگیری سران سازمان در سال ۵۰ آیتالله طالقانی سفیری از جانب خود به عراق فرستاد تا بتواند از امام برای آنها تاییدی بگیرد. امام اما زیر بار نرفت چرا که در کلیت سازمان اندیشههای التقاطی میدید. طیفی از شخصیتها از جمله آقایان هاشمی و معادیخواه شیفته سازمان بودند. معادیخواه در کتاب خاطرات خود با عنوان «جام شکسته» میگوید که ما اطلاعی نداشتیم و اگر از نظر امام مطلع میشدیم، امکان داشت که از نظر امام روی بربتابیم و نه از سازمان.
محسن کاظمی در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به این نکته که ساختار سازمان پیچیدگیهای خاص خود را داشت، گفت: سازمان دچار سانترالیسم بود و در آن کیش شخصیت محترم شمرده میشد و جلوگیری از آن تقریباً ناممکن بود. به هر حال همانطور که اشاره کردم حوادث تاریخی بعدها نشان داد راهی که سازمان رفت، بر اساس آن کیش شخصیت و… ناگزیر بود.
این تاریخنگار اضافه کرد: اما به نظرم جمهوری اسلامی باید اعضای پایین سازمان را اقناع میکرد و به نیازهای فکریشان را پاسخ میداد که متاسفانه این امر صورت نگرفت. به هر حال اندیشههای جزمی وجود داشت که غیرقابل انعطاف بود و آنها چه سمپاتها و چه نیروهای دیگر بر اساس نیازهایی به سازمان رفته بودند. انقلاب با اندیشمندانش باید بین بدنه و رهبران فاصله ایجاد میکرد که البته نکرد و همه را با یک چوب راند. به هر حال اعضای رده پایین سازمان از بچههای همین مملکت بودند و نظام باید نیازهای فکری و سیاسی و اعتقادی آنها را تامین میکرد.
کاظمی ادامه داد: همراهی اولیه سازمان مجاهدین خلق و انقلاب، استراتژیک و مقتضای روز بود. ماهیت و ساختار سازمان با اندیشههای حکومت اسلامی امام به هیچ عنوان همخوانی نداشت. اما به هر حال همیشه این سوال مطرح بود که آیا میشد از آن وضعیت و از آن تاریخ جلوگیری کرد یا خیر؟ آقای عزت شاهی گفته است که طرحی داشته مبنی بر بازداشت ۵۰ نفر از اعضای اصلی سازمان تا قائله بخوابد. اما این اتفاق نمیافتد. همیشه هم یک نوع تمامیت خواهی در سازمان وجود داشته و روند تاریخ بعد از اتفاقات درون ایران نیز همین را تایید میکند.
مورخ کتابهایی چون «خاطرات عزت شاهی» و «خاطرات احمد احمد» در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به این نکته که تمامیت خواهی منافقین حتی شورای به اصطلاح ملی مقاومت را نیز با شکست مواجه کرد، گفت: سازمان در خارج از کشور هم رهبری شورای ملی مقاومت را پذیرفت و بقیه را مطرود کرد، اما نتوانست میان مخالفان نظام نیز اتحاد برقرار کند و بنابراین شورای ملی مقاومت را به شکست کشاند.