ویدئو/ نوا جمشیدی: افغانستان سرزمین مواجهه با شگفتیها است
من به یاد دارم که در بازار قندهار که راه میرفتم، با این که من چادر پوشیده بودم، همه مردم بازار من را نگاه میکردند. صحنهای را به یاد دارم که من ایستاده بودم و نگاه میکردم ۳۶۰ درجه اطرافم همه رو به من بودند و با همه سلام و احوالپرسی میکردم که احترام هم گذاشته باشم. حال تصور کنید که بودن در خانه این افراد چقدر متفاوت است. مثلاً در بازار فقط خانمهایی هستند که برقع دارند. حال قرار است امشب خانه یکی از آنها بمانید. میروید و میبینید که همان خانمی که در بازار برقع پوشیده بوده در خانه یک طور دیگری است.
دیدارنیوز ـ نوا جمشیدی در بخشی از گفتگوی تفصیلی خود با
دیدارنیوز به شگفتی های فراوانی که در افغانستان با آن ها روبرو شده است اشاره کرد و گفت: در هر ولایت، تجربه متفاوتی داشتم و هر کدامشان یک شگفتی داشت. واقعاً نمیتوانم بگویم که مردم هرات مثل مردم مزار بودند یا مردم بدخشان مثل مردم کابل بودند. هر کدام یک دنیای دیگری داشتند. چیزهایی که من در زندگی با مردم در شمال افغانستان دیدم، هرگز در شرق ندیدم. چیزهایی را که در شرق دیدم، در غرب ندیدم. هر کدام به تنهایی برای من پر از شگفتی بود. مثلاً در شمال افغانستان در یک روستایی که مدیر و معلم مدرسه در مدرسه زندگی میکردند و بچهها هم در اتاق کناری درس میخواندند، ما برای خوردن ناهار به آن مدرسه رفتیم. وقتی وارد شدم مدیر مدرسه دستش را دراز کرد که با من دست دهد. من فکر کردم که پیرمرد است، شاید اشتباه کرده که با یک خانم دست میدهد، چون در افغانستان ما چنین چیزی نداریم که یک آقا با یک خانم دست بدهد یا بر عکس یک خانم محلی با یک آقا دست دهد. در کابل شاید وجود داشته باشد اما در ولایات دیگر خیر. من این را روی حساب این گذاشتم که مسن بوده و به خاطر پوششم که تقریباً شبیه لباس کوه بوده نفهمیده که خانم هستم. بعد به روستای بعدی رفتیم و دیدم که خانم آن روستا به همسفرم دست داد. من شوکه بودم که مگر میشود که در افغانستان یک خانم با یک آقا دست دهد؟! آن هم خانم بومی یک منطقه. خب این برای من یک شگفتی بود. مثلاً در قندهار کلاً زندگیها فرق میکرد. من میخواستم از ماشین پیاده شوم، میزبانم نمیگذاشت میگفت موبایلت را به من بده تا من از دروازه برایت عکس بگیرم. میگفتم که درب ماشین را باز کنم و پایم را پایین بگذارم و ببینم. او میگفت خیر شما در ماشین بنشینید من عکس میگیرم برایتان میآورم. یا مثلاً من به یاد دارم که در بازار قندهار که راه میرفتم، با این که من چادر پوشیده بودم، همه مردم بازار من را نگاه میکردند. صحنهای را به یاد دارم که من ایستاده بودم و نگاه میکردم ۳۶۰ درجه اطرافم همه رو به من بودند و با همه سلام و احوالپرسی میکردم که احترام هم گذاشته باشم. حال تصور کنید که بودن در خانه این افراد چقدر متفاوت است. مثلاً در بازار فقط خانمهایی هستند که برقع دارند. حال قرار است امشب خانه یکی از آنها بمانید. میروید و میبینید که همان خانمی که در بازار برقع پوشیده بوده در خانه یک طور دیگری است. همه اینها از نظر من شگفتی است و همه کشف کردن است.