دیدارنیوزـ مرضیه حسینی: نوشتار زیر مبتنی بر مصاحبه با تعدادی از دختران متولد دهه ۶۰ است و نگاهی دارد به مشکلات مختلف این دختران که یا به تجرد قطعی رسیده اند و یا شانس آنها برای ازدواج و مادری به حداقل رسیده است. دختران غمگین و افسردهای که با نگرانی به آینده نامعلوم خود میاندیشند و سالمندی و تنهایی برای آنها تبدیل به چنان کابوسی شده که دعا میکنند قبل از رسیدن به سن پیری و ناتوانی بمیرند.
متولدین دهه ۶۰ و کاهش ۳۰ درصدی نرخ ازدواج
سخنگوی سازمان ثبت احوال در خصوص کاهش ۳۰ درصدی نرخ ازدواج در یک بازه زمانی ۸ ساله از سال ۸۹ تا ۹۶ و همچنین کاهش چشمگیر نرخ ولادت در کشور گفته است: گذار دختران متولدین دهه ۶۰ از سن ازدواج و رسیدن به تجرد قطعی، دلیل اصلی کاهش نرخ ولادت و ازدواج در کشور است.
بر اساس آمار در گروه سنی ۱۵ تا ۱۹ سال دختران کشور، ۸۷ درصد مجرد هستند؛ این در حالی است که در گروه سنی ۲۰ تا ۲۴ سال، ۴۳ درصد، ۲۵ تا ۲۹ سال، ۲۳ درصد و در گروه سنی ۳۰ تا ۳۴ سال ۱۵ درصد دختران مجرد هستند. درگروه سنی ۳۵ تا ۳۹ ساله کشور بیش از ۱۰ درصد مجردند و در گروه سنی ۴۰ تا ۴۴ ساله ۶.۸ درصد ازدواج نکرده اند. این درصد برای گروه سنی ۴۵ تا ۴۹ ساله ۴.۴ درصد است و در گروه ۵۰ تا ۵۴ سالهها نیز ۳.۱ درصد مجرد هستند. رقم کلی دختران بالای ۴۰ سال مجرد ۴۲۶ هزار دختر در کشور است.
این آمار بسیار نگران کننده، نشان میدهد که دختران مجردی که یا به تجرد قطعی رسیده اند یا شانس ازدواج برایشان بسیار کم شده است در زمره گروههای آسیب پذیر اجتماعی قرار دارند. شدت و ضعف آسیب پذیر بودن این دختران، بسته به اینکه در کدام طیف قرار میگیرند تا حدی متفاوت است. این دختران را میتوان به دو گروه اصلی ـ کسانی که دارای شغل هستند و کسانی که بیکارند ـ تقسیم کرد.
راحله ۳۸ ساله تزریقاتچی درمانگاه خیریه
راحله با ناراحتی میگوید: «خیلیا تصور میکنند که کار داشته باشی دیگه ازدواج و شوهر چندان مهم نیست، من قبول دارم که یه دختر مجردی که سنش بالارفته و توی خونه نشسته و دستش هنوز تو سن ۳۸ سالگی جلوی پدر پیرش درازه، مشکلات بیشتری داره، اما دخترایی مثل من هم مشکلات شدید روحی دارند. توی همین درمانگاه، ما سه دختر متولد دهه ۶۰ هستیم و مجردیم، دلمون خانواده و شوهر و بچه میخواد، من که الان ۳۸ سالمه به فرض هم توی ۴۰ سالگی ازدواج کنم، کی بچه دار بشم؟ کی مادری کنم؟ کی زندگی کنم؟ کی...»
سحر و تجرد به عنوان یک انتخاب
تجرد برای همه دختران، یک تحمیل و اجبار عذاب آور نیست. از آنجا که دختران دهه ۶۰ یک توده همگون نیستند، تجرد برای همه آنها معنای واحدی ندارد و طیفی هرچند کوچک، مجرد بودن را به عنوان نوعی از سبک زندگی انتخاب میکنند و معتقدند مزایای این نوع از زندگی، بیشتر از متاهلی است.
سحر در یک شرکت بازرگانی کار میکند. پدرش پولدار است و خودش نیز دغدغه مالی ندارد. سحر خانه و ماشین دارد و مستقل زندگی میکند. او مرتب به مهمانی و مسافرتهای داخل و خارج میرود و در خانه اش با حضور دوستانش مهمانی میگیرد. برای او ازدواج نوعی قید و بند و محدودیت ایجاد کردن است. سحر میگوید: «شاید روزی از این سبک زندگی خسته بشوم و ازدواج کنم، ولی فعلا قصد این کار را ندارم، حوصله بچه هم ندارم، چون اولویت هایم چیزای دیگهای هستند، شاید از ۴۰ سالگی به بعد، نظرم عوض شد.»
مفهوم تجرد به عنوان یک انتخاب و یک سبک زندگی، خصلتی طبقاتی دارد و عمدتا متعلق به دختران طبقه بالای شهرنشین به ویژه در کلان شهرهایی مانند تهران و مربوط به دخترانی است که مشکل شغل، پول، تفریح و آزادی ندارند و نیازهای دیگرشان را نیز به اشکال دیگری برطرف میکنند است. نحوه مواجهه دختر ۳۷ سالهای که در یک شهرستان کوچک در کنج خانه نشسته با مساله تجرد متفاوت است.
فاطمه ۳۵ ساله، دکترا، بیکار
فاطمه دکترای جامعه شناسی دارد و در یکی از شهرهای غربی کشور با خانواده اش زندگی میکند. مدت زیادی است که به افسردگی و ناامیدی شدید دچار شده و مرتب گریه میکند. فاطمه احساس میکند یک بازنده تمام عیار است، زیرا بعد از سالها تلاش و گرفتن مدرک دکتری، بیکار است. در شهرستان بسیار محرومی زندگی می کند که امکانی برای رفتن به انجمنهای ادبی، فرهنگی و هنری برای پرکردن اوقات فراغتش ندارد. خواهرهای کوچکترش ازدواج کرده اند.
فاطمه میگوید: «مدت ها است که از ازدواج، قطع امید کردم، چون آدم واقع بینی هستم. الان دخترای ترگل ورگل ۲۰ ساله هم تو این وضعیتی که مردها تن به ازدواج نمی دهند شانس کمی دارند، من که هیچی، اما چیزی که ازش میترسم بی پولی و بیکاری هست. الان هرجای دنیا یه آدمی که ۳۰ سال را ردکرده یه ثباتی توی زندگی داره یا کار و درآمد یا خانواده و شوهر و بچه یا یه بیمه خوب و یا همه این ها را داره، من اما هیچی ندارم. از ترس بی کسی و مردن گوشه خیابون، رفتم این طرح بیمه زنهای خانه دار که به دختران مجرد هم تعلق میگرفت را ثبت نام کردم، اما الان هزینه اون بیمه را کردن ماهی ۲۰۰ تومان، برای من که بیکارم امکان پرداختش نیست. کاش بمیرم.»
فریده ۳۲ ساله کارمند دانشگاه
با عصبانیت میگوید حالش از این ژستهای بعضی از این فمنیستها بهم میخورد: «چند وقت پیش که آمار تجردقطعی منتشرشد و هشدار دادند که تعداد دختران مجرد قطعی از ۹۵ به این ور، سه برابر شده، بعضی از این فمنیستها داد و بیداد کردند که چرا اینقدر نگران ازدواج دخترها هستید و مهمش کردید، حالا دخترا ازدواج نکنن چی میشه مگه!»
فریده ادامه داد: «واقعا اینا نمیفهمن که چی میشه؟! نمیدونن که داشتن خانواده چقدر برای سلامت جسم و روح آدم مهمه، من از سرکار که میام، تک و تنها، نه همسری نه بچهای نه دلخوشی، هیچی! بعدشم اینجا ایرانه، زندگی زنها با غرب متفاوته، بخوای یا نخوای اینجا ازدواج و خانواده مهمترین دغدغه یک زنه، مخصوصا برای ما شصتیها که یه عمره با یه سری اصول زندگی کردیم و نمیتونیم وارد روابط آزاد و بی سرانجام بشیم. آدمی هزار جور نیاز داره که در صورت تجرد، نمیدونه باهاش چکار کنه، اصلا گیریم که وارد روابط آزاد هم شدی، آخه تا کی؟! اونم توی این جامعه ما که از هر رابطه بی تعهد و بی سرانجامی، این دختر هست که ضربه میخوره، من واقعا مستاصل شدم دیگه! خدا بگم چکارشون کنه که اینقدر زندگی را برای مردم سخت کردن که مردها تن به ازدواج نمیدهند. از اون ور هم اینقدر بی قیدی و بی اخلاقی زیاد شده که مردها ضرورتی برای زن گرفتن نمیبینند، من اگه به موقع شوهر کرده بودم الان بچه ام مدرسه میرفت.»
نرمین ۳۱ ساله بازاریاب
نرمین اهل بیجار است و پدر و مادری بسیار سنتی دارد. او بر سر سختترین و مهمترین دوراهی زندگی اش قرار دارد و در شُرُف ازدواجی است که احتمالا ناموفق از آب درخواهد آمد، زیرا به گفته خودش فقط از ترس تا ابد مجردماندن و بی کس و کار شدن، تن به این ازدواج میدهد.
نرمین میگوید: در فرهنگ آنها تجرد، مرگ اجتماعی یک دختر است. وقتی از او دلیل گریهها و دعاهای مادرش به خاطر شوهرکردن او را میپرسم در حالی که ۳۱ سال سن زیادی نیست میگوید: «شماها چون توی این فرهنگ نیستید، درک این موضوع براتون سخته، توی فرهنگ ما دختر ۳۱ سالهای که تازه سالهاست تهران، تنها زندگی کرده یعنی یه مشکل بزرگ برای خانواده، یعنی اینکه نمیتونی توی یه مهمونی یا عروسی بری، چون همه یا بهت ترحم میکنند یا به چشم یه کسی که عیب بزرگی داره که مجرد مونده بهت نگاه میکنند.»
نرمین میگوید ازدواج دخترای شهرستان در تهران دشوار است. در شهرستان آنها دختری که ۲۵ را رد کرده باشد تقریبا شانسی برای ازدواج ندارد بنابراین او چارهای جز ازدواج با خواستگار فعلیش ندارد، چون احتمالا از آخرین شانسهای او خواهد بود.
خانواده از دیرباز مهمترین نهاد اجتماعی در ایران بوده و هست. اهمیت ازدواج به ویژه برای دختران با سنتهای دیرپای فرهنگی و مذهبی ما گره خورده است. ضرورت ازدواج برای دختران از نگاه خود آنها با نگاهی به آمار بیکاری دختران تحصیل کرده، بیکاری و بحرانهای مالی زنان خود سرپرست و سرپرست خانه وار، فقدان بیمههای اجتماعی مناسب برای زنان مجرد تنها، عدم امکانی برای توانمندسازی و آموزش مهارتهای زندگی برای زنان مجرد و یا خودسرپرست، بیشتر معلوم میشود. واقعیت این است که در ایران زنها فرصتها و امکانهای کمی برای انتخاب نوع زندگیشان دارند، از آن سو نیز به لحاظ فرهنگی، دختر را از همان ابتدا برای همسری و مادری تربیت میکنند. روند جامعه پذیری در ایران از آنجا که برای دختران و پسران متفاوت است، زنان را از همان کودکی برای ایفای نقش مادری و همسری تربیت میکند.
این آموزه ها، اما در جامعه جدید ما با توجه به تغییرات ساختاری و ارزشی که نهاد خانواده و مفهوم ازدواج تجربه کرده و همچنین دشوار شدن ازدواج و انتخاب برای افراد، مانند گذشته کاربردی نیست. در نتیجه دختران نمیدانند اگر ازدواج نکنند دقیقا چکار باید بکنند.
حرف آخر
دختران مجرد و به ویژه کسانی که فرصت تشکیل خانواده برای خود را از دست رفته میبینند، به لحاظ روحی در معرض شدیدترین آسیبهای روانی قرار دارند، محرومیتهای مختلف در بعضی از آنها به شکل عقده و خشمی انتقام جویانه نمود مییابد و سبب میشود نسبت به مردها و ازدواج، منزجر شده و دیگران را نیز تشویق به تجرد و ورود به روابط آزاد کنند.
این بحران برای دختران و زنان مجردی که منبع درآمد، شغل و در نتیجه منزلت اجتماعی ندارند صدها بار سختتر است. دخترانی که روی گرفتن پول از پدر یا برادرها و خواهرهای خود را ندارند بنابراین مجبورند حتی از ضروریترین نیازهایشان صرف نظر کنند.
دخترانی که بسیاری از آنها در ترس به گور بردن حس مادری و سپس تنها شدن پس از مرگ پدر و مادر و آوارگی به خاطر نداشتن کوچکترین سرمایه جهت رفتن به خانه سالمندان به سر میبرند. دختران دهه ۶۰ همواره قربانیان خاموش تحولات سیاسی و اجتماعی تاریخ ایران بوده اند، از جنگ و پیامدهایش گرفته تا تغییراتی که مدرنیته در حوزه اشکال جدید خانواده و رابطه ایجاد کرد و متولدین این دهه نتوانستند با این تغییرات همراهی کنند.
حداقل کاری که حاکمیت و دولتها میتوانند برای این گروه انجام دهند شناسایی آنها و فراهم آوردن فرصتهای اشتغال و یا اختصاص بیمهای ویژه به آنهاست که نگران تنهایی خود در دوران پیری نباشند. دولتها، اما از رتق و فتق امور حقوق بگیران خود نیز عاجز هستند و دختران شصتی، زنانه و مظلومانه به انتظار تقدیر نشسته اند.