تنهایی پیرزن به مانند تنهایی ایران و محاصره وطن بین منجلابهای سیاسی است. گویی از نگاه فیلمساز، ایران تنهاترین و غمگینترین حالت خود را سپری می کند و مردمانش علیرغم تمام حساسیتها، به فراموشی سپرده شده اند. ایران با چادری برسر و اشکهایی بر گونه، در خانه را باز می گذارد و با تمام سرعت به دنبال تاریخش می دود تا سکانس پایانی "آشغالهای دوست داشتنی" به یکی از تاثیرگذارترین سکانسهای اخیر سینمای ایران تبدیل شود.
دیدارنیوزـ ایمان رضایی: محسن امیریوسفی بالاخره پس از شش سال کش و قوس فراوان و دعواها و جنجالهای رسانهای، امسال توانست آشغالهای دوست داشتنی اش را اکران کند. فیلمی که شش سال تحت برچسب توقیف، در کُمُد مانده بود و هرچند امیریوسفی به ایده آل خود که اکران بدون سانسور فیلم در جشنواره بود دست پیدا نکرد، اما حالا فیلمش را با اندکی دخل و تصرف، میتوان روی پرده اکثر سینماهای کشور به تماشا نشست.
"آشغالهای دوست داشتنی"، روایتی است از مادری (شیرین یزدانبخش) که تنها در خانهای قدیمی و سنتی به زندگی مشغول است. تاریخ روایی فیلم، حوالی خرداد سال ۱۳۸۸ است و شلوغیهای مربوط به ماجراهای سیاسی آن روزها در جریان است. پس از اینکه سیما (هدیه تهرانی) با عدهای جوان که در تظاهرات بوده اند به خانه پیرزن پناه می آورند، علامتی روی در خانه او کشیده می شود به این منظور که بعدا به این خانه مراجعه شده و مورد بازرسی قرار گیرد. حال، این ماجرا مسبب ایجاد بستری است که قصه و فضای فانتزی مدنظر فیلمساز شروع به کار کند.
پیرزن که با فلش بکهایی در فیلم، به یادآوری خاطرات گذشته خود در مقاطع حساس سیاسی در تاریخ ایران می پردازد، از علامت روی درب خانه و رجوع ماموران به شدت ترسیده و تصمیم به جمع آوری وسایل مشکوک خانه می گیرد، اما این وسایل مربوط به افرادی است که از آنها تنها قاب عکسهایی روی طاقچه باقی مانده است.
قبل از ورود به اتفاقات و تحلیل ماجراهای فیلم، لازم است تا به المانهای شخصیتی این عکسها پرداخت. محمدعلی، همسر پیرزن (اکبر عبدی) در گذشته کارمند حکومت شاهنشاهی بوده، اما بعد از انقلاب به حج رفته و توبه کرده است و شخصیتی نسبتا شوخ طبع و شنگول دارد. امیر، پسر کوچکترش (صابر ابر) در دوران جنگ، رزمنده بوده و سه سال پس از جنگ نیز شهید شده است. رامین، پسر کوچکتر (حبیب رضایی) هنوز زنده است، اما به خارج از کشور مهاجرت کرده تا به تحصیل بپردازد و در آخر منصور، برادر پیرزن (شهاب حسینی) از چپهای کمونیست بوده که دهه شصت اعدام شده است.
نکته جالب در مورد این شخصیتها در قالب قاب عکس، آن است که آنها از مرگ خویش بی خبرند. در روند فیلم با توجه به موقعیتها و شرایط مختلفی که فیلمنامه به وجود می آورد، هریک از آنها متوجه مرگ خود می شوند. در واقع زمان در قاب عکس، اصطلاحا فریز شده و کاراکترهای سخنگوی درون این قابها در تاریخ ثبت عکس گرفتارند. زبان گشایی شخصیتهای درون عکس پس از موقعیت نسبتا کمدی بین پیرزن و تلویزیون به وجود می آید. یعنی آنکه پیرزن از شدت اضطراب و ترس زیاد، دچار توهمی با محوریت سوءظن شده و احساس می کند تمامی شبکهها و تمامی گفتگوها در مورد او و خانه اش می باشد.
همینکه مخاطب درگیر هضم و درک کمدی فانتزی به وجود آمده بین پیرزن و مجری شبکه تلویزیونی می شود، ناگهان قاب عکس مربوط به محمدعلی شروع به صحبت می کند. به چنین فضاهای فانتزی و تاحدودی هپروتی در سینمای ایران کمتر پرداخته شده و احتمالا مخاطب چند دقیقهای لازم دارد تا با فیلم و اتفاقاتش همراه شده و دنیای آن را باور کند، چرا که "آشغالهای دوست داشتنی" تماما به گپ و گفتهای این پیرزن با این قاب عکسها می پردازد. شخصیتهایی که تاحدودی حتی ضد یکدیگرند، اما در شبی که مسئلهای سیاسی/امنیتی پیرزن و خانه اش را تهدید می کند، همگی در قامت یک قطعه عکس درآمده و دور هم به گفتگو می پردازند.
پلات کلی، مبتنی بر جمع آوری وسایلی است که پیرزن در یک کیسه زباله پُر می کند و تا قبل از آمدن ماموران امنیتی، قصد دور ریختنشان را دارد. وسایلی ممنوعه که تبدیل به آشغالهایی دوست داشتنی می شوند. کراواتهای آریامهری، قمقمه جیبی مخصوصِ نوشیدنیهای الکلی، کتابهای مارکس و کافکا و استالین، پوسترهایی از گروههای موسیقی راکِ غربی، عکسهایی مربوط به رضاشاه و دوران پهلوی و ...، پیرزن همه این وسایل را که هرکدام مربوط به یکی از شخصیتهای درون قاب عکس است را درون کیسه زبالهای پر می کند و در آخر، بابت موقعیت خاص برادرش که در دهه شصت به خاطر برخی مسائل عقیدتی اعدام شده، مجبور به دور انداختن عکس او هم می شود.
در این بین، دیالوگهایی به شدت سیاسی و گاها بامزه بین این شخصیتها به وجود می آید. "بچه حزب اللهی" خطاب کردن امیر توسط منصور، "جوجه کمونیست" صدا کردنِ خود منصور، "بچه خرخونِ غرب زده" بودنِ رامین، و شخصیت نسبتا نون به نرخ روز خور محمدعلی، موجب همنشینی عقاید و نگاههای مختلفی در کنار هم شده که در تاریخ سیاسی معاصر ایران به وفور شاهدشان بوده ایم. در واقع هرکدام از این قاب عکس ها، نمودی تاریخی دارند و بخشی از تاریخ سیاسی ایران را شکل می دهند. از دستبوس شاه بودنها تا یقه بستنها و مهاجرتهای اجباری. اما شخصیت پیرزن، که به شکلی میزبان این شخصیتهای نمادین است، خود استعارهای است از ایران. آنجا که نگاه امیریوسفی به عنوان کارگردان، شدیدا مورد تحسین قرار می گیرد، همین جاست که انزوای وطن را بین شهروندها به نمایش می کشد و عشق مادری، به عشقی تشبیه می شود که وطن به مردمش دارد.
حال که حادثهای سیاسی دوباره بین وطن و مردمش ایجاد رابطههایی عاطفی کرده، وطن را مجبور می سازد تا از خاطرات شیرینش فاصله گرفته و به کابوسهای سیاسی دچار شود. آنگاه که مادر در سال ۶۱ خبر شهید شدن پسرش را از مقابل درب خانه می شنود، در سال ۵۵ ساواک مقابل درب خانه ایستاده تا همسرش را ببرد، سال ۳۲ مادرش را با کتک به خانه می آورند و سال ۱۳۱۰، پدرش را از مقابل درب خانه با تهدید فرا می خوانند. حالا سال ۱۳۸۸ است و دوباره درب خانه شاهد حادثه تلخ سیاسی است و پیرزن مجبور است تمام خاطراتش را از پسرها و همسر و برادرش به سطل زباله بیندازد. سکانس پایانی، دویدن مادر به دنبال ماشین بزرگ آشغالی برای بازپس گیری تمام آن آشغالهای دوست داشتنی، به قدری غمگین است که صدای امید نعمتی روی تیتراژ ممکن است حتی به گوشتان نخورد.
تنهایی پیرزن به مانند تنهایی ایران و محاصره وطن بین منجلابهای سیاسی است. گویی از نگاه فیلمساز، ایران تنهاترین و غمگینترین حالت خود را سپری می کند و مردمانش علیرغم تمام حساسیتها، به فراموشی سپرده شده اند. ایران با چادری برسر و اشکهایی بر گونه، در خانه را باز می گذارد و با تمام سرعت به دنبال تاریخش می دود تا سکانس پایانی "آشغالهای دوست داشتنی" به یکی از تاثیرگذارترین سکانسهای اخیر سینمای ایران تبدیل شود.
تیزر فیلم آشغالهای دوست داشتنی
واقعا فیلم خیلی خوبی بود توصیه می کنم به دوستان که حتما ببینند