عباس عبدی، تحلیلگر سیاسی و اجتماعی در مطلبی با عنوان «تحلیل حواشی یک ماجرا» درباره ماجرای جنجالی مدیرکل ارشاد گیلان و اظهارات اخیر وزیر ارشاد درمورد ورود ۴۰۰ جوان حزب اللهی به این وزارتخانه نوشت: چگونه به خود اجازه میدهید که جایگاه ارشادی و هدایتی برای خود تعریف کنید، در حالی که نمیتوانید و نتوانستهاید حتی مدیران وزارتخانه خود را هدایت کنید، آن هم نه هدایتی در سطح عالی و متوسط، حتی در سطح خرد و پیش پا افتاده و پرهیز از محرمات بدیهی. حالا هم میخواهند ۴۰۰ نفر دیگر را به نام حزباللهی به وزارتخانه تزریق کنند، مگر نه اینکه نتیجه این رویکرد جلوی چشم شماست، این شوخیها را بگذارید کنار، بگویید که میخواهید دوستانتان را بیاورید.
دیدارنیوز: «به جای هدایت مردم و تولید فرهنگ اسلامی و انقلابی قدری به خود بپردازند. حالا هم میخواهند ۴۰۰ نفر دیگر را به نام حزباللهی به وزارتخانه تزریق کنند، مگر نه اینکه نتیجه این رویکرد جلوی چشم شماست، این شوخیها را بگذارید کنار، بگویید که میخواهید دوستانتان را بیاورید.»
عباس عبدی نوشت: «اظهارنظر درباره اتفاقاتی که در اداره کل ارشاد اسلامی گیلان رخ داد، مستلزم رسیدگیهای رسمی است که یا انجام نمیشود یا منتشر نمیشود یا آنقدر طولانی میشود که اثرگذاری تحلیل را از میان میبرد. بنابراین چارهای نیست جز اینکه باید به حواشی آن پرداخت. اولین چیزی که از این افشاگری نزد مخاطب دیده میشود، تعجب و نگرانی از آینده است. واقعیت این است که وسایل استراق سمع و تصویربرداری پنهان و حتی جعل عمیق (دیپفیک) جوامع را وارد چالشی جدی کرده است و هر جامعهای که نتواند با آن مقابله کند، دچار عوارض جبرانناپذیری خواهد شد. اینکه عدهای بتوانند از این امکانات به راحتی استفاده کنند، دیر یا زود دیگران را هم به استفاده از آن سوق میدهند و جامعه را دچار بحران میکند. این اولین ثمره شوم استفادههای غیرقانونی و بیمحابا از ابزار مزبور است.
نکته بعدی که برای خیلیها مطرح شد، بحث آبروی خانوادگی است و اینکه خانواده چه گناهی دارند؟ واقعیت این است که خانواده نه تنها در این مورد که در بیشتر موارد دیگر نیز گناهی ندارند. کسی که مرتکب قتل میشود نیز خانوادهاش تحت فشار اخلاقی عمل او هستند، باید زندان و حتی اعدام او را تحمل کنند در حالی که هیچ گناهی نداشتهاند. به لحاظ فردی میتوانیم این ملاحظات را در ارزیابیها دخالت دهیم ولی هنگامی که در سطح اجتماعی نگاه میکنیم، متوجه میشویم که باید انتخاب کرد و خوب و بد درهم است و باید انتخاب کرد. مسکوت گذاشتن آن عوارضی جدیتری دارد. مهمترین مساله این است که چگونه چنین کسی در ساختار گزینشی سفت و سخت شناسایی نشده است؟
چگونه ممکن است که طی این سالها در اطراف او سخنان و نجواهایی طرح نشده باشد؟ چگونه ممکن است که حتی با مواجهه عادی نتوان وجود برخی مشکلات رفتاری را محتمل دانست، گرچه حتمی نباشد؟ این یکی از نتایجی است که از این اتفاق میتوان گرفت؟ تاکید بر معیارهای نامربوط به شغل و سختگیرانه پر گزینش و شکلگیری دورویی و ریا، موجب میشود که حقیقت افراد در پرده پنهان بماند و این منحصر به یک نفر نیست، هر کس به تناسبی و در زمینهای این پوشیدگی میان بود و نمود را دارد. این واقعیت در افزایش جاسوسها نیز دیده شده است. ضرباتی که طی چند سال اخیر کشور خورده به واسطه امکان نفوذ از طریق ریاکاری است. چگونه قابل تصور است که کسی سردمدار ستاد حجاب و عفاف باشد بعد با چنین وضعی از کار برکنار شود؟
مساله فقط نفوذ نیست. مِیدانی که در آن ریاکاری غالب باشد، خود به خود افراد را به این میدان سوق میدهد و افراد شفاف و سالم را از دور خارج میکند. فقط در محیط ریاکارانه است که چنین اشخاصی میتوانند بالا بیایند.
یکی از مسائلی که در این باره گفته شد، این بود که چرا عملکرد و خطای یک نفر را به پای مجموعه وسیعی مینویسید؟ اول اینکه این فقط یک انحراف فردی مثل یک اقدام لحظهای، چون قتل نیست. این انحرافی پنهانی است که به علل غیرطبیعی مثل فیلمبرداری و شنود غیرمجاز روشن شده است و اگر بخواهیم با روش طبیعی شناخته شود، شدنی نیست، پس انتظار میرود که بسیاری از انحرافات و جرایم و تخلفات دیگر هم نزد بسیاری از این افراد باشد که تطابقی با شعارهای رسمی و ادعایی ندارد و قابل کشف نیز نیست. ولی چرا این را به عهده جمع وسیعی از همفکران وی میگذارند؟ برای اینکه آنان نهتنها او را محکوم نکردند، بلکه بهطور ضمنی از او دفاع میکنند و هنوز دنبال بازداشت و مجازات فیلمبردار و پخشکننده آن هستند. بله این کار نادرست است، ولی فعلا مساله اصلی عمل انتسابی به آن فرد است که آن را در زیر یک عمل خلاف دیگر میخواهید نادیده بگیرید. این حمایت ضمنی محسوب میشود به ویژه از طرف کسانی که خودشان در مورد دیگران از این نوع برخوردها کم و کسر نمیگذارند.
نکته مهمتر اینکه چگونه به خود اجازه میدهید که جایگاه ارشادی و هدایتی برای خود تعریف کنید، در حالی که نمیتوانید و نتوانستهاید حتی مدیران وزارتخانه خود را هدایت کنید، آن هم نه هدایتی در سطح عالی و متوسط، حتی در سطح خرد و پیش پا افتاده و پرهیز از محرمات بدیهی. مدیرانی که تا این اندازه متخلف باشند از چه کار یا خلاف دیگری پرهیز خواهند کرد؟ این رویداد نشان داد که بسنده کردن بر تقوای درونی افراد راهگشای اداره امور نیست، تا هنگامی که نهادهای نظارتی مستقل و رسانهها در صحنه نباشند، دلیلی ندارد که سرنوشت خود را به تقوای درونی این و آن گره بزنیم، آن هم در وضعیتی که رواج ریاکاری مانع از سنجش هر گونه تقوایی میشود.
صادقانه باید گفت که مهمترین نتیجهای که از این اتفاق ناروا باید گرفت، این است که مدیران وزارتخانه دست از ادعاهای عجیب و غریب خود برای هدایت جامعه بردارند. به جای هدایت مردم و تولید فرهنگ اسلامی و انقلابی قدری به خود بپردازند. حالا هم میخواهند ۴۰۰ نفر دیگر را به نام حزباللهی به وزارتخانه تزریق کنند، مگر نه اینکه نتیجه این رویکرد جلوی چشم شماست، این شوخیها را بگذارید کنار، بگویید که میخواهید دوستانتان را بیاورید، همچنانکه پیشتر هم چنین بوده و نتیجه را همه دیدند. اگر یک ساختار پاسخگو و شفاف بود پس از این واقعه کل سیستم زیر و رو میشد، ولی دریغ از تکان خوردن یک قطره آب در دل این وزارتخانه.»