اسفندیار عبداللهی به بهانه اخراج محمدحسین آجرلو از ایرنا، در شماره روز یکشنبه هفتم اسفند روزنامه مستقل، یادداشتی با عنوان «برای محمدحسین آجرلو»، منتشر کرده است.
دیدارنیوز ـ اسفندیار عبداللهی*: از شنیدن خبر اخراج محمدحسین آجرلو، دبیر و خبرنگار سرویس ورزشی ایرنا، بسیار متاسف شدم. من آنچنان با آقای آجرلو رفاقت گرمی نداشتم، ولی در همان حد که در اتاق خبر بزرگِ ایرنا هر روز همدیگر را میدیدیم و گاه و بیگاه احوالپرسی میکردیم، رفتن او از سازمان ناراحتم کرد. آجرلو بسیار متین، کم حرف و بیحاشیه است و دیسیپلین و حریم خاص خود را دارد و از همین طریق به این همکار عزیز درود و خسته نباشید میگویم و امیدوارم همسرشان، نیلوفر حامدی هر چه زودتر به خانه بازگردد. به امید آزادی همه زندانیان از جمله زندانیان سیاسی و روزنامهنگاران، به این امید که در ایران عزیز، عقیده، بیان، قلم، قبیله و رابطه سببی و نسبی، برای ما ایجاد محدودیت و محرومیت در هیچ امری نکند.
به مدد ابر و باد و مه و خورشید و فلک و در میدانی تقریبا خالی از رقیب جدی، سید ابراهیم رئیسی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۴۰۰ شرکت کرد و بالاخره پاستورنشین شد، یعنی برخلاف سردارانی، چون رضایی و قالیباف، دورخیزهای سید جواب داد و به آرزوی خود رسید.
در ایرنا به صورت حقالتحریری (رابط خبر) کار میکردم و قرارداد استخدامی محکمی نداشتم، به مانند دورههای پیش، اینبار از سوی ستاد مرکزی جناب دکتر محسن مهرعلیزاده دعوت به همکاری شدم و به عنوان مسئول رسانههای ستاد مرکزی ایشان فعالیت خود را شروع کردم. البته نماینده (خبرنگار مقیم) ایرنا در ستاد مذکور نیز بودم.
انتخابات تمام شد و بسیاری از خبرنگاران ایرنا تلاش خود برای نزدیک شدن به دولت جدید را آغاز کردند. گاو پیشانی سفیدی، چون من که سابقه فعالیتم در ستادهای روحانی و مهرعلیزاده امری نبود که از نظرها و نگاهها مخفی باشد، بدون هیچ تلاشی منتظر بودم یکی از مدیران جدید ایرنا، در یک عصر دل انگیز صدایم کند و با لبخندی انقلابی، ظاهری مهربان، محاسنی نرم با چند تعارف و توجیه عذرم را بخواهد و باقی ماجرا.
از خرداد ۱۴۰۰ تا اسفند همان سال، همه تجربیات ناچیزم را در اختیار نیروها (خبرنگاران!) جدید -که سهم دولت انقلابی در ایرنا بودند و کم هم نبودند- گذاشتم و تا تیم جدید با فضا و پروتکلهای ایرنا آشنا شود، من و دیگر همکاران قدیمی، سرویس سیاسی را سر پا نگاه داشتیم، که البته یقینا دیگر سرویسها نیز کم و بیش همین شرایط را داشتند. اما خب طبیعتا سرویس سیاسی ایرنا حساسترین بخش در این خبرگزاری وزین و با سابقه بود. هم نگاهها با اینجا بیشتر بود و هم داوطلبان ورود به سرویس سیاسی بیشتر بود.
در فاصله چند ماهه رئیس شدن آقای رئیسی تا اواسط اسفند ۱۴۰۰ (شب عیدی)، دوستان زیادی که اتفاقا از نظر فکری به دولت جدید نزدیک بودند -حتما از سر لطف- میگفتند که هر کس از شما پرسید بگو به رئیسی رای دادم، حتی یکی دوستان یک تصویر از رای خود که به رئیسی داده بود را در واتساپ برای بنده ارسال کرد و گفت، فلانی این هم مدرک. اوایل اسفند که بحث احتمال اتمام همکاری من و چند تن از دوستان با ایرنا داشت جدیتر میشد، باز چند نفر از دوستان در آشپزخانه اتاق خبر به من گفتند، یک مدتی در شبکههای اجتماعی و روزنامهها یادداشت و مقاله منتشر نکن و باز آن دوست گفت که هر کس پرسید بگو به رئیسی رای دادم.
یک شوخی با دوستان کردم و گفتم، در یکی از شهرهای ایران (احتمالا شیراز) که به پدر بزرگ "پاپا" میگویند، یک دختر و پسر که با هم نامزد! بودند در پارک با هم قرار گذاشتند و در حال خوردن بستنی و فالوده بودند، دختره چشمش به پدر بزرگش افتاد، از جا پرید و گفت؛ خدا مرگم بده، "پاپام، پاپام". پسره که معنی "پاپا" را نمیدانست گفت، "خب بگو داداشمه"! همه خندیدیم و گفتم قربان نگرانی شما بشم، من در این کشور گرچه ناچیز و ناشناختهام، اما در عین حال شترسواری هستم که هرگز نمیتوانم دولا دولا راه بروم. اضافه کردم این عقیده که امروز دارم را خود انتخاب کردهام و چه درست باشد و چه غلط، به آن میبالم و اگر تعلق خاطری به یک مکتب فرهنگی، اجتماعی یا سیاسی دارم، آن را با هیچ جایگاه شغلی معامله و عوض نمیکنم و اهل تظاهر هم نیستم.
از آغازین روزهای استقرار سید ابراهیم رئیسی در ساختمان ریاست جمهوری، شخصا نمود و نماد دولت جدید را در قامت و رفتار و گفتار مدیران و دبیران جدید شاهد بودم و مورد لطف "با شائبه"! آنها واقع میشدم، اما نهایتا ۱۳ روز مانده به عید ۱۴۰۱ در یک عصر بارانی، مدیرکلِ جدید، جوان و انقلابی با محاسنی به غایت نرم و آنکادر شده، من را صدا کرد و با تعارفاتی مورد انتظار و توجیهات و ... گفت، معاون خبر تصمیم دارد از شما در سرویس دیگری استفاده کند و گفتند صلاح نیست در سرویس سیاسی ایرنا حضور داشته باشید.
یکی از معاونان مدیرکل که ماههای پایانی خدمت خود را پشت سر میگذاشت و در مدت حضور اینجانب در ایرنا همواره مورد لطف ایشان بودم، گفت حتما ایرنا از تجربه شما در سازمان بیبهره نخواهد ماند و این داستانها.
هم به آن مدیرکل انقلابی و هم به آن دوست خوب و با سابقه عرض کردم، با وجودی که نه ادامه کار من در ایرنا آنقدر مهم است که خطرناک جلوه کنم و نه رفتنم تاثیری بر مجموعه خواهد داشت، اما غافلگیر نشدم و از قبل اندک وسایل خود را جمع کرده بودم و آماده مواجه شدن با این لحظه بودم. طبقه هفتم ساختمان مرکزی سازمان ایرنا را ترک کردم و اساسا قصد نداشتم فعلا ورودی به این موضوع داشته باشم، چون پیشتر یادداشتی کوتاه در این رابطه منتشر کرده بودم. تنها به بهانه اخراج محمدحسین آجرلو از ایرنا و به یاد و بهانه نیلوفر حامدی این سطور را نگاشتم.
*روزنامهنگار