سجاد سالک در مطلبی در روزنامه اعتماد با عنوان «ما کجا اینجا کجا؟» نوشت: روزگاری در مرکز شهر تهران سه میلیون نفر با سکوت خود اعتراض کردند، اما مگر کسی شنید؟ این معترضان خشمگینِ امروز، دیرزمانی با رای معنادار خود، اعتراضشان را اعلام میکردند و امید داشتند اعتراضشان شنیده شود. از فردای فوت مهسا امینی، مردم خشمگینی که دلشان از دخالت در زندگی خصوصی خون بود، بار دیگر به خیابانها آمدند تا بگویند این چه بساطی است که پس از سالها تحقیر جوانان به نام گشت جندالله و گشت ثارالله و گشت ارشاد، حالا یک نفر در بازداشت همین گشتیها جان سپرده است؟
دیدارنیوز: برای فهم چیستی اعتراضات امروز و خشم و خروش جامعه، باید از آن ون منحوس و مامورانی که مهسا را بازداشت کردند فاصله گرفت، ۲۵ سال به عقب برگشت و مسیر طیشده را مروری مجدد کرد. چه شد که از غریو شعار «خاتمی گفته به من: زنده باد دشمن من» رسیدیم به این همه تهدید و تقابل و منوهای رکیک رستورانی.
داستان معترضان و خواستههایشان، حکایت امروز و دیروز نیست؛ داستانی است به درازای تاریخ جنبش دوم خرداد. مردم ایران و خاصه طبقه متوسط، از سال ۷۶ خواست خود را برای تغییر سیاستها به صد زبان اعلام کردند. در آغاز با رای به سیدمحمد خاتمی و تشکیل مجلس ششم گفتند: ما شکل دیگری میاندیشیم و خواستههایی داریم، اما اقتدارگرایان اجازه پیشبرد سیاستهای اصلاحی را ندادند. دانشجویان روزی با اعتراض به توقیف گسترده مطبوعات فریاد چندصدایی زدند که رسانههای آزاد را به رسمیت بشناسید، اما مگر گوش شنوایی این خواسته را شنید؟ از توقیف فلهای به فیلترینگ فلهای رسیدیم. سال ۸۴ هاشمیرفسنجانی رنجور و گلایهمند از مقدماتی که به پیروزی احمدینژاد منجر شد، تنها شکایت به دادگاه عدل الهی برد تا حامیان اندیشه اعتدالی با حیرت بپرسند چه اتفاقی پشت پرده رخ داده که صدای هاشمی هم درآمده است؟
معترضینی که امروز به زد و خورد با ماموران نیروی انتظامی روی آوردهاند، سالهای سال شعار معروفشان در تجمعات فقط این بود: نیروی انتظامی حمایت حمایت... سال ۸۸ وقتی که مثلا خیلی خواستند کنایه و زخم زبان بزنند شعار دادند: نیروی انتظامی، سبز تو هم قشنگه... خلاصه اینکه در پیشینه این معترضان از ابتدا که خشونت و ضرب و شتم نبود. رزومه طبقه متوسط به راهپیمایی سکوت گره خورده است. روزگاری در مرکز شهر تهران سه میلیون نفر با سکوت خود اعتراض کردند، اما مگر کسی شنید؟ این معترضان خشمگینِ امروز، دیرزمانی با رای معنادار خود، اعتراضشان را اعلام میکردند و امید داشتند اعتراضشان شنیده شود. بعد تصمیم گرفتند با بالابردن آرای باطله بگویند: آقاجان ما ناراضی هستیم. در انتخاباتی دیگر با عدم شرکت در انتخابات، اعتراض خود را فریاد زدند. سالها هشتگ زدند، ریتوییت کردند، موجهای توییتری راه انداختند که بگویند ما را ببینید، حرف ما را بشنوید و تغییرات را شروع کنید.
این اواخر، شهروندان وارد کارزار شدند و امضا پشت امضا ارایه میکردند تا نسیم تغییرات را احساس کنند. چرا کسی این همه اعتراض نجیبانه و مدنی را ندید؟ چرا کسی قربان صدقه این همه شعور و مدنیت نرفت؟ از فردای فوت مهسا امینی، مردم خشمگینی که دلشان از دخالت در زندگی خصوصی خون بود، بار دیگر به خیابانها آمدند تا بگویند این چه بساطی است که پس از سالها تحقیر جوانان به نام گشت جندالله و گشت ثارالله و گشت ارشاد، حالا یک نفر در بازداشت همین گشتیها جان سپرده است؟ شهرهای زیادی شلوغ شد. معترضان زیادی اعتراضشان را فریاد زدند. ولی حتی یک نفر نگفت مردم عزیز ایران، تصدقتان شوم، عذرخواهی میکنیم. از این پس به سبک زندگی شما احترام خواهیم گذاشت. دیگر سلیقهمان را به شما تحمیل نمیکنیم. در مقابل واکنش چه بود؟
تعدادی اقلیت، جوانانی فریبخورده، نوجوانانی گمراه، پیادهنظام دشمن... این مردم نجیب که در همه این سالها، فشارهای اقتصادی، دخالت در زندگی خصوصی، حذف در گزینشها و تبعیض در بهرهمندی از فرصتها را تحمل کرده بودند دیگر چطور باید مسالمتآمیز اعتراض میکردند تا یک نفر صدایشان را بشنود؟ جالب اینجا است حتی حالا که سر و صدا بالاگرفته و حوادث تلخی هم رخ داده باز هم کسی اینها را نمیبیند و همچنان کتمان میشوند. این همه خونسردی و تلاش برای ندیدن واقعیات حیرتانگیز نیست؟ دیدن چه بدی داشت که یک عمر ندیدید؟ نجوا چه بدی داشت که عمری نشنیدید؟ حتما باید کار به فریاد گوشخراش میرسید؟ آقایان، حضرات، علما، بزرگان، یکبار این مردم و خواستههایشان را ببینید و فکری کنید قبل از آنکه دیر شود.