«دیپلمات» عنوان برنامهای است از مجموعه رسانهای دیدار که در گفتگو با دیپلماتهای ایرانی به کندوکاو در ذهنیت و تجربیات و خاطرات آنها میپردازد. محسن پاک آیین میهمان دومین برنامه دیپلمات بوده است.
دیدارنیوز ـ پرستو بهرامیراد: برای ملاقات با دومین میهمان برنامه «دیپلمات» به منزل او رفتیم. خانه این دیپلمات سابق پر از نمادهای کشورهای مختلف بود که در آنها خدمت کرده یا سفر کرده بود.
محسن پاکآیین، دیپلمات و سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران است. او هماکنون در دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله العظمی خامنهای فعالیت میکند. پاک آیین فعالیت در وزارت امور خارجه را از سال ۱۳۶۰ آغاز کرد و در فاصله سالهای ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۲ سفیر ایران در زامبیا بود. از ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۸ بهعنوان سفیر ایران در ازبکستان، از ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۶ سفیر ایران در تایلند و در فاصله سالهای ۱۳۹۱ تا ۱۳۹۵ بهعنوان سفیر ایران در جمهوری آذربایجان فعالیت کرده است.
دیپلمات برای کاوش عمیقتر در ذهنیت و زندگی محسن پاک آیین و یافتن راهی به دنیای این بازیگر میدان دیپلماسی به گفتگو با او پرداخته است.
در ادامه قسمت اول مصاحبه با محسن پاکآیین را بخوانید و ببینید:
دیپلمات بودن در جمهوری اسلامی با دیپلمات بودن در کشورهای دیگر و نظامهای دیگر چه تفاوتی دارد؟
دیپلماسی فن ایجاد ارتباط بین کشورها و تقویت مناسبات در جهت منافع متقابل کشورها است. به طور طبیعی همه دیپلماتها چه ایرانی و چه خارجی باید ارتباطات کشور خودشان با کشورهای دیگر را تقویت کنند. برای این کار حتماً باید روی اشتراکات تأکید کنند. اشتراکات را برجسته کنند و آنها را محور قرار دهند و سعی کنند اختلافات کاهش پیدا کند. این یک وجه مشترک دیپلماتهای ایران با دیپلماتهای بقیه کشور است، یعنی همه این وظیفه را دارند. به خصوص در حوزه اختلافات ما یک نکته را معمولاً مطرح میکنیم که هر جا بین کشورها اختلاف بود یا جنگی رخ داد، احتمالاً دیپلماسی کار خود را خوب انجام نداده است. اگر دیپلماتها کار خودشان را خوب انجام دهند، جنگی رخ نمیدهد. این یک اصل است که ما به آن اعتقاد داریم، این یک وجه مشترک است. اما دیپلمات جمهوری اسلامی ایران که از یک نظام انقلابی برخاسته و در قبال انقلابی که انجام شده و مردم ایران احساس مسئولیت میکند و باید توجه کرد که جمهوری اسلامی ایران تنها کشور مستقل دنیا است. این فقط گفته من نیست، آقای کاسترو در بین کشورهای غیرمتعهد گفته، ایران تنها کشور غیرمتعهد است. آقای موگابه در اجلاس حراره به رهبر انقلاب- که آن زمان رئیس جمهور بودند- گفته که از سخنرانی شما فهمیدیم که تنها کشور غیر متعهد ایران است. ایران به دلیل این استقلال و این سیاست نه شرقی نه غربی که دارد، دشمنان زیادی هم دارد؛ لذا به همین دلیل کار یک دیپلمات ایرانی خیلی سختتر از بقیه کشورهایی است که مشکلاتی با بقیه کشورها ندارند یا بقیه کشورها برای آنها مشکلاتی ایجاد نمیکنند، یک کار خیلی روتین و عادی را دارند. یک زندگی راحتی در کشور میزبان دارند و در کمال رفاه با آن پروتکل خاص دیپلماتیک زندگی میکنند. اما یک دیپلمات جمهوری اسلامی ایران هر روز باید منتظر یک واقعهای باشد که باید تلاش کند راجع به آن یک کنشی انجام دهد. یا از یک واقعهای جلوگیری کند که به نفع کشورش نیست یا یک حادثهای را که به نفع کشورش است، تقویت کند؛ لذا من به نظرم به این دلیل دیپلماتهای ایران در زمره پرکارترین دیپلماتهای جهان هستند. البته این احساس خوبی هم به امثال ما میدهد. وقتی میبینیم که ما دائم در یک کنشگری هستیم. هم به دنبال این هستیم که روابط را تقویت کنیم و هم به دنبال این هستیم از عواملی که ممکن است در روابط اخلال ایجاد بکند، جلوگیری کنیم. همه این موارد باعث میشود حالت خوبی برای دیپلماسی ایرانی رخ دهد.
بهترین و بدترین خاطره شما در دوران کار دیپلماتیکتان چه بوده است؟
ارتحال حضرت امام خمینی شاید بدترین خاطره من بود. در آن زمان من به زامبیا رفته بودم که سفارت باز کنم بعد تصمیم گرفته شد که من در آنجا سفیر ایران بمانم. به ایران آمدم که استوارنامهام را تحویل بگیرم و بروم که با ارتحال حضرت امام همزمان شد. استوارنامه من توسط آیت الله خامنهای که آن زمان رئیس جمهور بودند، در ۱۳ خرداد ۱۳۶۷ امضاء شد. این تلخترین خاطره من در طول ماموریت بود. خاطره تلخ دیگر زمانی که در ازبکستان بودم شهادت دیپلماتهای ایران در مزار شریف بود. ازبکستان همسایه افغانستان است، یک شهری به نام ترمذ به مزار شریف چسبیده است. بین این دو شهر یک پل قرار گرفته است. ما به دوستان خودمان در مزار شریف گفته بودیم که ما ویزای شما را میگیریم و شما به ترمذ بیایید. البته به یاد دارم که شهید ناصر ریگی سرکنسول به من گفت اگر ما اینجا را ترک کنیم، مثل این است که پرچم مقاومت افتاده است و مردم دیگر مقاومت نمیکنند، لذا بهتر است سرکنسولگری باز باشد، دو روز بعد شهید شدند. اما خاطره شیرین من آزادی ماندلا از زندان آپارتاید بعد از یک مدت طولانی بود. وقتی من در زامبیا بودم هنوز آپارتاید وجود داشت و نامیبیا هم که در جوار زامبیا بود، هنوز مستقر نشده بود و جزو کشورهای مستعمره آفریقا بود. خیلی از مردم ایران شاید ندانند که فوریترین اثر انقلاب اسلامی، از بین رفتن آپارتاید بود. به دلیل اینکه ما بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب، فروش نفت را به آفریقای جنوبی قطع کردیم.
آفریقای جنوبی یعنی رژیم آپارتاید با نفت ما سلاح تهیه میکرد و با سیاه پوستان میجنگید. بعد از آن هم حمایت خود را از کشورهای خط مقدم جبهه با آپارتاید دنبال کردیم. یکی از اهدافی که سفارت باز کردیم و من به زامبیا رفتم همین هدف مبارزه با آپارتاید بود. در زامبیا هم در دفتر ANC یعنی کنگره ملی آفریقا که رئیس آن آقای ماندلا بود و در پایتخت زامبیا باز بود و هم در دفتر نامیبیا باز بود که فردی به نام هاگ رئیس دفتر بود، ما با آنها ارتباط داشتیم و کمک میکردیم. نمیگویم که انقلاب ایران باعث شد آپارتاید از بین برود. به هر حال آپارتاید از بین میرفت، چون یک نظام مذموم ظالم بود. اما انقلاب اسلامی از بین رفتن آن را تسریع کرد. به یاد دارم که خانم وینی ماندلا به لوزاکا آمدند. من به همسرم گفتم با ایشان ملاقات کند و آقای ماندلا را به ایران دعوت کند. آن زمان ماندلا هنوز در زندان بود. چند وقت بعد یعنی درست در ۲۲ بهمن ۱۳۶۹ ماندلا از زندان آزاد شد و ۸ اسفند به لوزاکا آمد. من در فرودگاه به استقبال ایشان رفتم و در همان جا ایشان را به ایران دعوت کردم. ایشان هم گفتند پیغام شما به من رسیده است. ما خیلی خوشحال شدیم و خاطره خوبی بود. با فاصله اندکی یعنی اول فروردین ۱۳۷۰ روز اول نوروز، نامیبیا هم مستقل شد. من و مرحوم آقای حسین شیخ الاسلام- آن زمان معاون وزیر خارجه بودند- با هم به نامیبیا رفتیم. روسای جمهور همه کشورها آمده بودند، یاسر عرفات، حسنی مبارک و .... روسای جمهور آفریقایی و کوفی عنان هم حضور داشتند. در حضور ما پرچم آفریقای جنوبی را پایین کشیدند و پرچم نامیبیا بالا رفت. جالب است که آقای سم نوجوما از اروپا با هواپیمای ایران به نامیبیا آمد. احساس شده بود که پیروز این میدان بعد از خود نامیبیا جمهوری اسلامی ایران است. در حضور ما هم پرچم انگلیس و هم پرچم آفریقای جنوبی پایین کشیده شد و پرچم نامیبیا بالا رفت. این هم یکی از خاطرات شیرین من بود.
شما سابقه سفارت در کشورهای مختلف را دارید. یک سفیر باید چه رویکردی در کشوری که به آن اعزام شده، داشته باشد؟ برای ما توضیح میدهید که دقیقاً کار یک سفیر در کشور دیگر چیست؟
سفیر حافظ روابط دو کشور است. برای اینکه از این روابط حفاظت کند و آن را ارتقا دهد باید اعتماد کشور «متوقف فیه» یعنی کشوری که سفیر در آنجا مستقر است، به دست بیاورد. یعنی رئیس جمهور آن کشور باید احساس کند که سفیر ایران، سفیری است که اراده این را دارد که روابط دو کشور را بهبود بخشد. قصد دخالت در امور داخلی آن کشور را ندارد. ارتباط نزدیکی با نخبگان کشور، مقامات کشور و با مردم آن کشور ایجاد کرده است. هدف این ارتباط تأمین منافع دوکشور است. اگر در روابط دو جانبه منافع دو طرف تأمین نشود، حتماً مشکل ایجاد میشود. مثلاً ما باید بدانیم منافع جمهوری آذربایجان و منافع ما چیست. سعی کنیم هر دو طرف به منفعت خودشان برسند. برای مثال احساس ما این است که اگر خط آهن رشت- آستارا احداث شود، هم جمهوری آذربایجان به خلیج فارس و دریای عمان متصل میشود هم ما به روسیه و دریای سیاه و گرجستان متصل میشویم. اگر هر دوطرف تلاش کنیم خط احداث شود، به طور طبیعی یک بازی برد- برد میشود. دو طرف پای کار میآیند که این کار را انجام دهند. اما اگر یک موضوعی باشد که فقط یک طرف بهره میبرد به طور طبیعی طرف دیگر حاضر نمیشود که وارد این موضوع شود؛ لذا وظیفه سفیر این است که این اعتماد را ایجاد کند. یعنی سعی کند ارتباطات نزدیک و ملاقاتهای متعدد داشته باشد و گاهی در برخی از کشورها هدیهای به مقامات بدهد. برخی از کشورها مثل ازبکستان که ما حضور داشتیم، طبق سنتی که در روسیه قبل از فروپاشی وجود داشته، مراسم عروسی و مراسم ختم را ۶ صبح برگزار میکردند و میهمانان از ۵ صبح میآمدند. آنها سفیر را دعوت میکردند. ممکن است یک سفیر بگوید چرا ۵ صبح یا ۶ صبح باید عروسی یا ختم بروم؟! اما من میرفتم. برنامههای خاص آنها صبح زود بود، علت هم این بود که در زمان اتحاد جماهیر شوروی آنها نمیخواستند به ساعات کاری ضربه بخورد، میهمانیهایشان را صبح زود برگزار میکردند و ساعت ۸ هم سرکار میرفتند. این سنت در ازبکستان هم باقی مانده بود. مثلاً فرض کنید مادر وزیر خارجه فوت کرد و من صبح زود به آنجا رفتم و یک قاری هم با خودم بردم. من میدانم این کار من همیشه به یاد آن وزیرخارجه میماند. یک بار رئیس عالی مجلس نخجوان که رئیس نخجوان تلقی میشود، مادرش فوت کرد. من با هواپیما از باکو رفتم و در مراسم ختم او شرکت کردم. بعدها همیشه این مسئله را یادآوری میکرد و میگفت تو تنها سفیری بودی که این کار را انجام داد؛ لذا بعضی از این نوع ارتباطات که آدم باید نسبت به فرهنگ آنها شناخت پیدا کند، جایگاه سفیر را تقویت میکند. بعد اگر سفیر هم در یک مقطعی بخواهد یک تقاضایی از آنها بکند، اجابت میکنند. مخصوصاً در بین کشورهای ما و همسایگان و کشورهای آسیای مرکزی روابط عاطفی خیلی مهم است. اگر این اتفاق رخ ندهد ممکن است برای سفیر دشوار شود. آخرین روزهایی که من ازبکستان بودم، با یکی از مقامات به دیدن اسلام کریم اف رئیس جمهور فقید ازبکستان رفتیم. ایشان گفت سفیر شما ارتباط نزدیکی با روشنفکران ما داشت و این یکی از محاسن بود. این نشان میدهد که یک رئیس جمهور از ارتباطات یک سفیر با روشنفکرانش مطلع است و آن را تعقیب میکند و آن را حسن میداند. یا برای مثال فرض کنید در ازبکستان همه مردم تیمور گورکانی را قهرمان ملی میدانند در حالی که در ایران او را به عنوان تیمور لنگ و فردی که کشتارهای زیادی انجام داده، میشناسند. به هر میزان که ما در آنجا به تیمور احترام میگذاشتیم، به همان نسبت ارتباط ما با آن کشور قوی میشد. یک بار معاون رئیس جمهور آقای صادق صفایف که با زبان فارسی هم آشنا بود، گفت اگر یک کاری برای ما انجام دهید همه مشکلات روابط حل میشود. شمشیر تیمور در موزه سعدآباد ایران است. شما آن شمشیر را به ما بدهید که ما آن را در موزه تیمور قرار دهیم و بگوییم ایران این شمشیر را اهدا کرده است. آن زمان من با وزیر ارشاد تماس گرفتم و تقاضای آنها را مطرح کردم. گفت ما نمیتوانیم شمشیر را بدهیم، اما میتوانیم ماکت یا تصویر آن را اهدا کنیم خب ما به ازبکستان این را مطرح کردیم و خیلی استقبال کردند. ما چیزی شبیه خود شمشیر را با یک مراسم خیلی ویژه در موزه تیمور قرار دادیم و هنوز هم هست. این کارها موجب میشود سفیر بتواند کارش را راحت انجام دهد و اعتماد ایجاد شود.
یکی از ایراداتی که رایج است و از سفرای ایران ایراد گرفته میشود، عدم آشنایی با زبان انگلیسی است. این موضوع چقدر حقیقت دارد؟ آیا مسئله جا افتادهای است یا خیلی از سفرای ما نیاز به مترجم دارند؟
یک زمانی بین سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۰ که وزارت خارجه تازه شکل گرفته بود و تقریباً همه دیپلماتهایی که وارد وزارت خارجه میشدند جوان بودند، برخی از اشکالات در رابطه با زبان وجود داشت، اما بعد از اینکه دانشگاه روابط بینالملل افتتاح شد و مسئله زبان جدی گرفته شد دیگر این گونه نیست. حتی در سال ۱۳۷۴ که میخواستم به ازبکستان بروم از من امتحان زبان انگلیسی گرفتند و بعد رفتم. الان امتحان میگیرند و اگر فرد در زبان انگلیسی یا زبان خارجی مورد نظر نمره قبولی را کسب کرد، اعزام میشود. نه تنها سفیر بلکه دیپلماتهای دیگر هم اگر زبان بلد نباشند اصلاً اعزام نمیشوند؛ لذا الان مسئله زبان انگلیسی حل شده است. اما اینکه چرا بعضیها با مترجم صحبت میکنند، ممکن است این اعتماد به نفس را نداشته باشند یا اینکه آنقدر موضوع حساس باشد، ترجیح دهند با مترجم صحبت کنند. ولی معمولاً جاهایی که انگلیسی زبان باشند، دیپلماتهای ایران هم انگلیسی صحبت میکنند. برای مثال من تایلند بودم خیلی از مقامات تایلندی انگلیسی بلد نبودند من مجبور بودم مترجم تایلندی با خودم ببرم. یا در ازبکستان یا کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز که بیشتر با زبان روسی ارتباط داشتند، با زبان انگلیسی خیلی آشنایی ندارند؛ لذا من هم در ازبکستان و هم در جمهوری آذربایجان از مترجم استفاده میکردم. این بدان معنی نیست که فرد با زبان انگلیسی آشنایی ندارد بلکه در یک کشوری است که در آن انگلیسی صحبت نمیکنند. اما در زامبیا که زبان آن کشور انگلیسی بود، ما هر جا میرفتیم انگلیسی صحبت میکردیم. در رادیو، تلویزیون، سخنرانیها و مصاحبهها انگلیسی صحبت میکردیم. در جایی که زبان طرف مقابل انگلیسی نباشد مجبور هستیم مترجم داشته باشیم. الان در وزارت خارجه به این موضوع توجه میشود و معمولاً کسی که با زبان خارجی آشنایی نداشته باشد اعزام نمیشود.
شما در دورانی که در کشورهایی مثل ازبکستان، تایلند، آذربایجان و زامبیا سفیر بودید، جز اقدامات دیپلماتیکی که انجام میشد، چه راهبردهای کلانی برای خودتان در نظر گرفته بودید؟
راهبرد یک سفیر این است وقتی وارد یک کشور شود اگر روابط در حوزههای مختلف در سطح ۵ است، در پایان ماموریت به ۱۵ یا ۲۰ برسد. مثلاً در حوزه اقتصادی معنی میدهد. وقتی که شما وارد یک کشور میشوید و روابط دو کشور فرض کنید ۵۰۰ میلیون دلار است، سفیر هدفگذاری میکند که آن را به یک میلیارد دلار برساند، لذا این یک راهبرد میشود. یا اینکه اگر خطوط مواصلاتی بین دو کشور کم است و اگر تقویت شود، موجب ارتقای مناسبات اقتصادی میشود، سفیر راهبردش را بر این مبنا میگذارد که این اتفاق رخ دهد. برای مثال من در آذربایجان که بودم یکی از آرزوهای دو کشور که از زمان مرحوم هاشمی رفسنجانی و حیدر علی اف -که آن زمان رییس جمهور بودند- این بود که خط آستارا به رشت راه اندازی شود. موانعی وجود داشت و در بعضی از موارد روابط سرد و مشکلاتی بود و اراده سیاسی وجود نداشت. ما این مسئله را هدف گذاری کردیم و یکی از خاطرات شیرین من زمانی بود که کلنگ احداث آستارا به رشت زده شد. بعد خط آهن به آستارا کشیده شد و الان بقیه خط آهن آستارا به رشت در حال احداث است. هر زمان به شمال میروم وقتی این خط آهن را میبینم لذت میبرم. چرا که خط آهن قزوین به رشت هم در زمان ما افتتاح شد. فرض کنید در همین حوزه اقتصادی ما یک حوزه مشترک در دریای خزر داریم. خیلی مسائل بود که چگونه از این حوزه استفاده کنیم و موانعی وجود داشت. این موانع حل شد و در روزهای آخر که میآمدم قرارداد همکاری دو کشور امضا شد. در حوزه فرهنگی هم میتوان راهبردی داشت که این دو کشور به هم نزدیکتر شوند. مثلاً یکی از راهبردهای ما این بود که آذریهایی خیلی علاقهمند هستند به ایران بیایند، اما نمیتوانستند ویزا بگیرند، لذا ما تلاش زیادی کردیم و روادید را لغو کردیم. الان آذربایجانیها بدون اینکه ویزا نیاز باشد به ایران میآیند. این اقدام به همکاریهای تجاری دو کشور خیلی کمک کرد. آذربایجانیها صبح به ایران میآیند و خرید میکنند و برمیگردند. به دلیل اینکه کیفیت پزشکی در ایران خوب است و قیمت آن هم مناسب است، برای معالجه به ایران میآیند و رقم بالایی از ارز به کشور وارد میشود. همچنین برای زیارت به ایران میآیند و این موجب ارتقای فرهنگی میشود. راهبرد ما این است کاری کنیم ملت آمیختگی و پیوستگی به هم داشته باشند. بالاخره هر سفیر وقتی وارد کار میشود برای خودش چشم اندازی را مشخص میکند و راهبردی را مد نظر قرار میدهد و بعد بر اساس آن راهبرد ریل گذاری میکند و سعی میکند این کار را پیش ببرند. حالا در بعضی جاها ممکن است سفیر موفق باشد و در برخی از جاها ممکن است مشکلاتی پیش بیاید و نتواند به آن راهبرد برسند.
به نظر شما سیاست خارجی ایران چه اهدافی را در منطقه و جهان تعقیب میکند؟ تاکنون چقدر به این اهداف دسترسی پیدا کرده است؟ چه موانعی در تحقق این اهداف وجود داشته است؟
یکی از اصول سیاست خارجی ایران تقویت روابط با همسایگان است. ما ۱۵ همسایه داریم و همسایگانی متنوع هستند، عربها، روس تبارها، فارس زبانها مثل افغانستان و هم کشوری که به اروپا متصل است مثل ترکیه همسایه ما هستند؛ لذا تقویت ارتباطات با این کشورها یکی از اهداف اصول سیاست خارجی ما بوده است و سعی میکنیم در این جهت حرکت کنیم. هدف اول ایجاد اراده سیاسی است که آنها هم متمایل شوند به بعد همکاریهای اقتصادی است که به نفع دو طرف است. بعد ارتباطات فرهنگی در جایی ممکن است ارتباطات نظامی و تحقق اهداف مشترک هم باشد. مثلاً در خصوص مبارزه با تروریسم، همه ما نگران این هستیم که تکفیریها به منطقه ما ضربه بزنند. این به هدف مشترک همه کشورها تبدیل میشود. یا در خصوص مبارزه با مواد مخدر همه کشورهای پیرامونی ما از آن آسیب میبینند؛ لذا هدف این است در این راستا با همه کشورهای پیرامونی رابطه خوب داشته باشیم. یکی از موانع جدی کشورهای فرامنطقهای هستند که علاقهمند نیستند روابط ایران با کشورهای همسایه اش خوب شود. مانند آمریکا و رژیم صهیونیستی. اولین هدف رژیم صهیونیستی در آسیای مرکزی و قفقاز اخلال در روابط ایران با آن کشورها است؛ لذا سعی میکنند از طرق دیپلماسی عمومی، جعل اخبار و تماس با دیپلماتهای آن کشورها اخلال ایجاد بکنند. آنها را از اسلام و ایران انقلابی بترساند، دائم میگویند ایران به دنبال توسعه طلبی است و به دنبال صدور انقلاب به کشور شما است. انواع ترفندها را به کار میبرند که این کشورها به ما بدبین شوند. یا هدف آمریکاییها هم همین است. مخصوصاً در خلیج فارس به تلاش میکند که ارتباطات ما با کشورهای خلیج فارس تقویت نشود.
خیلی از کشورهای منطقه و کشورهای جهان مطرح میکنند که سیاست خارجی ایران نامتعارف است. اولاً به نظر شما علت این موضوع چیست؟ در مقابل، ایران باید چه واکنشی میداشت که این تفسیر از سیاست خارجی ما شکل نمیگرفت؟
ما در سیاست خارجی معتقد هستیم که نباید به هیچ کشوری تعرض کنیم. سوابق هم این مسئله را نشان میدهد. ما هیچ گاه به کشورهای همسایه خود تعرضی نداشتیم و همیشه در صدد دوستی با آن کشورها بودیم. اگر هم یک زمانی حزب بعث به ما حمله کرد، ما پیش قدم نشدیم. بلکه در چارچوب توطئههایی که علیه انقلاب بود صدام حسین را تحریک کردند، که به ایران حمله کند. ولی حتی با عربستان که من خودم معتقدم از همان روز اول انقلاب رفتار پنهان خصومت آمیزی با ما داشت، ما همیشه با خود عربستان دست دوستی دادیم، با بقیه کشورهای عربی هم همینطور بود. وقتی کشورهای آسیای مرکزی و قفقاز مستقل شدند به همین شکل استقلال آنها را به رسمیت شناختیم و با آنها همکاری کردیم، با افغانستان و پاکستان هم اینگونه بوده است و ما روابط غیرمتعارفی نداشتیم. حال یک زمان بحث تبلیغات است، آنها برای ایجاد اخلال تبلیغات میکنند. البته شاید ما نتوانستیم خوب دفاع بکنیم، شاید ما نتوانستیم چهره واقعی صلح طلبانه و دوستی طلبانه خود را به دنیا نشان بدهیم، این ضعف ممکن است وجود داشته باشد. چرا که دیپلماسی عمومی امروز که در عصر اطلاعات است با محور رسانه، در تصحیح افکار عمومی بسیار تاثیرگذار است. وقتی کشورهای دیگر ما را متهم میکنند که ایران یک کشور غیر متعارف است و با همسایگانش به دنبال جنگ و توسعه طلبی در منطقه است، ما باید با ابزار دیپلماسی عمومی خودمان اینها را خنثی کنیم. دیپلماسی عمومی در ایران هنوز خوب شناخته نشده است در زمانی که من در تایلند بودم، وزیر خارجه آمریکا به سفرا دستور داد باید از وسط بازار و در بین مردم قرار گیرند و کار کنند که افکار عمومی را هدایت کنند. در همان جایی که من بودم واتیکان روز ملی اش را در یک بیمارستان برگزار کرد، خیلی هم اثر جالبی برای بیماران داشت. به یاد دارم که رژیم صهیونیستی در یک مزرعه نمونه روز ملی اش را برگزار کرد، یعنی سعی کرد به این شکل افکار عمومی را به خود جلب کند. در زمانی که پادشاه تایلند که خیلی محبوب بود بیمار شد و در بیمارستان بستری بود، یک گروه موسیقی در ایران به نام دنگ شو را دعوت کردیم و در همان بیمارستانی که پادشاه بیمار بود به طور مستقیم و زنده موسیقی خود را اجراء کردند. آثار مثبتی به دنبال داشت که سفارت ایران برای احترام به پادشاه، گروه موسیقی خود را آورده است.