تیتر امروز

لازم نیست خواص جایی بروند
افاضات اضافه

لازم نیست خواص جایی بروند

عوام الملک در نامه‌ای به حضرت مسعود نوشت: بر خلاف تبلیغات برخی از این رسانه‌های بیگانه وابسته، لازم هم نیست خواص جایی بروند. ما عوام خودمان داریم می‌رویم. داریم کم می‌شویم. داریم خودمان را می‌کشیم...
«کلینیک ترک بی‌حجابی» بازی با اعصاب جامعه!/ تابوی مذاکره تهران و واشنگتن شکسته می‌شود؟/ کادر درمان و دیوار کوتاه ناامنی!
مجله خبری تحلیلی دیدارنیوز با اجرای محمدرضا حیاتی

«کلینیک ترک بی‌حجابی» بازی با اعصاب جامعه!/ تابوی مذاکره تهران و واشنگتن شکسته می‌شود؟/ کادر درمان و دیوار کوتاه ناامنی!

این چهل و ششمین برنامه مجله خبری تحلیلی دیدارنیوز است که با اجرای محمدرضا حیاتی و با حضور کارشناسان و صاحب نظران تقدیم مخاطبان گرامی می‌شود.
زیباکلام: بین مسئولان و واقعیات، دیوار وجود دارد!/ بخارایی: می‌خواهی به آمریکا احترام بگذاری؟! پس به تبع آن، باید به اسرائیل هم احترام بگذاری!
بررسی عواقب جنگ ایران با اسرائیل در بستر ریاست جمهوری ترامپ در نشست اندیشکده سیمرغ باریخ

زیباکلام: بین مسئولان و واقعیات، دیوار وجود دارد!/ بخارایی: می‌خواهی به آمریکا احترام بگذاری؟! پس به تبع آن، باید به اسرائیل هم احترام بگذاری!

روز یکشنبه ۲۰ آبان ماه، نشست اندیشکده سیمرغ باریخ با موضوع عواقب جنگ جمهوری اسلامی با اسرائیل در بستر ریاست جمهوری ترامپ، برگزار شد و نام‌های آشنا از جمله صادق زیباکلام، احمد بخارایی و مهدی مطهرنیا...

احمد کاظمی، منطقه جنوب، خرمشهر

احمد چشمش که به گلدسته‌های مسجد جامع افتاد. دیگر روی زمین نبود. نزدیک مسجد حسین خرازی را دید او را بغل کرد و گفت: «حسین‌آقا تموم‌اس».

کد خبر: ۹۲۶۳۳
۱۴:۵۴ - ۰۳ خرداد ۱۴۰۰

دیدارنیوز ـ روز سوم خرداد ۶۱، بچه‌ها لحظه به لحظه به خرمشهر نزدیک می‌شدند. عراقی‌ها هلی‌کوپتر فرستاده بودند تا فرمانده‌های رده بالا را از شهر بیرون بکشند. احمد کاظمی خودش را به حمید باکری رساند. حمید فرمانده گردانی بود که پشت یک خاکریز دوجداره نزدیک پل نو مستقر بودند.

ـ آقاحمید نَه خبر؟
ـ باید عراقیا رو بزنیم عقب، که بتونیم بریم طرف گمرک.  
ـ چقدر نیرو دارن؟
ـ بیا، با دوربین نگاه کن.  
ـ هنوز خیلی‌اند. باید دورشون بزنیم. یه رخنه پیدا کردم.
ـ چهارصد نفر با دو تیپ عراقی جور درنمی‌آد.  
ـ نگران نباش، اونا دیگه روحیه‌ ماندن ندارن.  
ـ ولی هنوز خیلی سمج‌اند از دیشب تا حالا سفت ماندن، پا پس نمی‌کشند.  
ـ ما سمج‌تریم، راهی نداریم، باید بزنیم‌شون عقب.

حرف‌های حمید تمام نشده بود که صدای خِش خِش بی‌سیم قرارگاه مکالمه برادر رشید و متوسلیان را پخش کرد.

ـ رشید، رشید، محمد.  
ـ رشید بگوش‌ام. وضعیت؟
ـ رشیدجان، این تیپ ۱۰ کارش تموم شد. بچه‌ها الله‌اکبر رو گفتن. مفهومه؟
ـ یا علی، یا علی، خودت الان کجایی؟
ـ ما به نخ سیاه رسیدیم. موش‌ها دارن فرار می‌کنن.

احمدکاظمی به حمیدباکری نگاه کرد. با اشاره‌ احمد، حمید به گردانش، فرمان حرکت داد. نیرو‌ها روانه کانال شدند. احمد با موتور راهی شهر شد. سر راه دید چند تانک عراقی، بچه‌های گردان سید ناصر حسینی را زیر آتش گرفته‌اند و آن‌ها را زمین‌گر کرده‌اند. احمد موتورش را انداخت سینه‌ خاکریز. آرپی‌جی هفت به دست گرفت و اولین تانک را نشانه رفت. او با صدای بلند رجز می‌خواند و آرپی‌جی می‌زد. بچه‌های گردان که از چابکی فرمانده‌شان به وجد آمده بودند. از گوشه و کنار خاکریز جاکن شدند. آرپی‌جی‌زن‌ها از سراسر خاکریز به تانک‌ها حمله کردند. چند دقیقه‌ای درگیری ادامه داشت. اما دیگر عراقی‌ها حریف نبودند.

ساعت ده ـ یازده سوم خرداد ۶۱، احمد با گروهی ار رزمندگان از طرف پل نو و گمرک خرمشهر و حسین خرازی با گروهی دیگر از پلیس راه وارد خرمشهر شدند و بعد از ۱۹ ماه پای‌شان به خرمشهر می‌رسید.

احمد با بیسیم، خبر رسیدنش به خرمشهر را به فرماندهی قرارگاه فتح داد. چشم‌ها خیس و سر‌ها بی‌اختیار به سجده افتادند. توی قرارگاه، هنوز، بعضی‌ها باورشان نمی‌شد خرمشهر آزاد شده باشد. احمد چشمش که به گلدسته‌های مسجد جامع افتاد. دیگر روی زمین نبود. نزدیک مسجد حسین خرازی را دید او را بغل کرد و گفت: «حسین‌آقا تموم‌اس».

رزمنده‌ها گرد مسجد جامع حلقه زدند. دیگر کسی حواسش به جنگ و درگیری نبود. مسجد میان موج جمعیت گم شده بود. عراقی‌ها گروه، گروه تسلیم می‌شدند. تعداد اسرای عراقی از رزمنده‌های ما بیشتر شده بود.  

 

به نقل از کتاب "مهتاب خَیِّن"، خاطرات شهید حسین همدانی

ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
نظر:
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی : ۰
غیر قابل انتشار : ۰
تندیس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۸:۴۴ - ۱۴۰۰/۰۳/۰۳
0
0
در فضای نفس گیر و سنگین منیت ها و جبهه بندیهای قبیله ای و باج خواهی های سیاسی و زیر سنگین ترین فشارهای اقتصادی و معیشتی و در فضای یاس آلود مردم کوچه و بازار اما این خاطرات چنان آرامشی به دلها میدهند که انگار دیگر هیچ چیزی برای رنجاندن تو وجود ندارد . خدا میداند اگر چشم های مراقب شهدا عاشقانه ولی نگران ما را رصد نمیکردند و دعای خیرشان بدرقه دورانمان نبود چگونه میتوانستیم این فضای سنگین را تحمل کنیم .
بنر شرکت هفت الماس صفحات خبر
رپورتاژ تریبون صفحه داخلی