دیدارنیوز - یکی از مسائلی که در مورد متفکرین ما از جمله شهید مرتضی مطهری وجود دارد این است که با گذشت سالیان متمادی از حیات آنها، اما مواجههای که با سنت فکری این اندیشمندان داشته ایم، نظام مند و بر اساس یک ساختار روشی نبوده است تا بتوانیم هرچه بیشتر و بهتر از آثار این متفکرین بهره گیریم. به مناسبت ایام سالگرد شهادت استاد مطهری در گفتگو با قاسم پورحسن، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی ضمن اینکه امکانهای اندیشه شهید مطهری برای بهره برداری در جهان امروز را مورد بررسی قرار دادیم، در مورد مهمترین بنیانهای فکری شهید مطهری به گفتگو نشستیم. متن زیر مشروح گفتگوی مهر با این استاد دانشگاه است.
*بسیاری از متفکرین ما در دوره معاصر از جمله شهید مطهری به نوعی به دنبال پروژه اصلاح دینی بوده اند، به نظر شما پروژه اصلاح دینی مطهری چه ویژگیهایی داشته و چه تفاوتیهایی میان آن و پروژه سایرین وجود دارد؟
من ابتدا تذکری در مورد آنچه در جامعه ما در مورد حوزه مفاهیم بنیادین دینی میگذرد بیان کنم که در عمده نوشتههای خود این نکته را متذکر شدم؛ به خصوص نوشتهای که در مورد بحث معرفت شناسی دینی چاپ کرده بودم.
اصلاً واژه اصلاح دینی زمینه و سیاقی دارد که مربوط به حوزه مغرب زمین است و آن هم به دلیل جزمیت غیر عقلانی ای که در دوران میانه و الهیات مسیحی بود، شکل گرفت. وقتی ما از اصلاح دینی صحبت میکنیم، لزوماً ذهن ما معطوف به یک زمینهای که لوتر و کالون به وجود آوردند، میشود و الان هم در حوزه فلسفه دین نحله ای تحت عنوان معرفت شناسی اصلاح شده یا کاولینیسم داریم. بنابراین در یک دورهای به خصوص از دهه ۳۰ به بعد برخی از متفکرین ما واژه پروتستانتیزم اسلامی و اصلاح دینی را به کار میبردند. ما نباید ذیل این مسئله، از متفکران اسلامی، به خصوص از شهید مطهری که آرای او از آموزههای دینی برگرفته است، یاد بکنیم. لذا حتماً باید توضیح دهیم مراد ما از اصلاح دینی چه هست و بعد کوشش متفکران اسلامی را بیان کنیم.
من آنچه در مورد شهید مطهری در این بحث ذکر میکنم، واژه اصلاح دینی را به کار نمیگیریم بلکه از واژه احیاگری و خوانش مجدد از دین و یا بازاندیشی در باب دین استفاده میکنم.
تقریباً از زمان سیدجمال در جهان اسلام به واسطه مواجهه با مغرب زمین، پرسشی به وجود آمده بود که چرا در دوره انحطاط و زوال به سر می بریم؟ و نگاه به گذشته تمدن اسلامی به خصوص دوران زرین اسلامی این پرسش را پررنگتر میکرد. متأسفانه بعد از سیدجمال، به خصوص در میان شاگردان رشیدرضا، انحراف بزرگی رخ داد و حتی من معتقدم عمدهای از تفکر اخوان هم در زمره سلفی گری و گذشته گرایی است. با این وصف نباید دیدگاه مطهری و متفکران حوزه دینی ایرانی را در ذیل تلاش حوزه مصر یا بخش غربی تمدن اسلامی بدانیم. پس یک تفاوت بنیادین میان آرای شهید مطهری و دیگران در باب بازاندیشی که در حوزه دین در ایران صورت گرفته با آنچه در بیرون ایران رخ داده، وجود دارد. بیرون ایران حتی در مورد اقبال هم همینطور است و شهید مطهری با نگاه نقادانه به اقبال در مورد احیای تفکر دینی نگاه میکند.
در دنیای اسلام در این موضوع ۲۰۰ سال سابقه وجود دارد ولی این سابقه متأسفانه توأم با عقلانیت فهم صحیحی نبوده است و عمده گرایشها در باب دین به جریان غالبی به نام سلفی گری باز میگشت و الان هم دنیای اسلام ذیل همین نظریه سلفی گرایی قرار دارد.
اما در دیدگاه مطهری و متفکران بنیادین حوزه ایران مانند علامه طباطبایی یا علامه جوادی، آن چه دغدغه ماست در درون بنیادی به نام عقلانیت دینی قرار میگیرد. این بحث خیلی مهمی است، همچنان که جناب آقای جوادی در کتاب «هندسه عقل در معرفت دینی» از عقل به عنوان یکی از بنیادهای حوزه معرفتی در فهم و کشف بنیادهای دینی نام میبرد. شاید بتوانیم بگوییم علامه طباطبایی به عنوان یک منشأ و مبدأ در دوره جدید تلقی میشود و همه متفکران بعد از علامه را باید ذیل علامه قرار داد. اما شهید مطهری تلاش کرد تا بحث بازاندیشی دینی را به حوزه انضمامی بیاورد و آنها را در حوزه اجتماعی بیشتر ببیند. ولی در عین حال نمیتوانیم شهید مطهری را بدون علامه طباطبایی ببینیم. در باب بازاندیشی دینی، مطهری تلاش کرده بود در پرتو نگاه علامه، مهمترین بنیان را در باب عقلانیت دینی قرار دهد. یعنی گوهری که در هیچ کجای دنیای اسلام در ۲۰۰ سال اخیر شکل نگرفته بود.
*به نظر میرسد ما پس از شهید مطهری نتوانستیم بر اساس سنت فکری ایشان، تولید اندیشه نو داشته باشیم و گامهایی جلوتر از شهید مطهری برداریم؛ چرا این مسئله رخ داده است؟
ما میتوانیم دو رویکرد در مورد هر اندیشمندی داشته باشیم. یک رویکرد میتواند این باشد که ما مانند دیگرانی که در مورد هر اندیشمند میخوانند، بخوانیم و جلو برویم و بتوانیم از او عبور کنیم و فراتر رویم که این یک خوانش وفادارانه است. یعنی در ذیل آن متفکر، مطالعه میکنیم.
اما رویکرد دوم این است که متفاوت بخوانیم. یعنی همان داستانی که هایدگر نسبت به کانت داشت. هایدگر وقتی کانت را خواند، مانند سایر شارحان کانت نخواند و عنوان کرده بود من حق دارم که او را متفاوت بخوانم. ما میتوانیم این دو رویکرد را داشته باشم.
تاکنون در ایران ما فقط با رویکرد اول سراغ شهید مطهری رفته ایم. یعنی تلاش کردیم در ذیل خود مطهری، بفهمیم و جرأت و جسارت نقد مطهری را نداشتیم. من نمی گویم بدون خواندن مطهری، او را نقد کنیم. بسیاری از آرای متفکرانی مانند شهید مطهری، به دلایل عمده قابل نقد است، از جمله اینکه ما به انباشتگی علوم در این دوران بعد از ۴۰ سال رسیده ایم.
نگاه مطهری به غرب میتواند پرسش برانگیز باشد. مثلاً در مورد نگاه هر یک از متفکران در مورد تاریخ اسلامی که من بخشی از آن دیدگاهها را در کتاب خوانش نو از فلسفه فارابی آورده ام و در آنجا عنوان کردم که دیدگاه شهید مطهری درباره فلسفه یونان و فلسفه اسلامی، نظریه بسط هست و عنوان کردم این دیدگاه قابل نقد است.
سخن من این است ما در ایران به دلایلی از جمله نگاه ارزش داورانه و نگاه هنجاری نمیتوانیم از یک متفکری بیرون بیاییم. متأسفانه شهید مطهری در جامعه ما به جای اینکه به سان یک متفکر، ظهور بکند، او را از تفکر دور کردیم و او را به اندیشمندی تبدیل کردیم که تلقی ما این است که نگاه ایئولوژیک دارد. نگاه ایدئولوژیک یعنی او را با نگاه هنجاری و ارزش مدارانه پیوند زدیم و نتوانستیم همه بنیانهای فکری مطهری را به سان یک متفکر مورد توجه قرار دهیم. لازمه این امر این است که شما مواجهه آزاد با یک متفکر داشته باشید. میتوانید دیدگاههای مطهری را نقد کنید و یا از او عبور کنید. اما زمانی که موقف ما نسبت به مطهری، عمدتاً در درون نگاه ایدئولوژیک و مدافع گروانه بود، طبیعتاً نمیتوانستیم، بیاییم مطهری را بخوانیم و نقد کنیم و یک پله فراتر رویم.
ما در مورد همه متفکران دیگر، نگاه همدلانه داریم. نگاه همدلانه بیشتر نگاه روانشناسی پروانه است لذا از این حیث ما نتوانستیم به صورت مستقل و آزاد، مطهری را بخوانیم. همچنان که در مورد ملاصدرا، علامه طباطبایی و… همین موضع مدافعه گروانه را داریم. زمانی که بتوانیم با مطهری مواجهه متفکرانه و نقادانه داشته باشیم در آن صورت میتوانیم، مطهری را به درستی بخوانیم و برخی از آرای او را نقد کنیم و ساحت دیگری از حوزه اندیشه را در نسبت با خواندن مطهری سامان دهیم.
پس این ایرادی است که به جای آنکه مطهری الان در دانشگاههای ما مطرح شود، عمدتاً از سوی رسانههای حکومتی مطرح میشود. مراد من این است که ما الان مطهری را در ذیل قدرت میفهمیم در حالی که این اشتباه است. اگر اینگونه باشد، مطهری به سان یک متفکر جلوه نخواهد کرد. ما باید در خواندن مطهری، او را از ساحت قدرت به نظام دانش بیاوریم. فکر نکنیم که نظام اندیشه مطهری اگر در درون نظام قدرت قرار بگیرد، نیرومند تر خواهد بود، خیر؛ بلکه پس از مدتی به زوال خواهد رفت.
بنابراین گام اول این است که ما دیدگاههای شهید مطهری را از فهم رسمی، حکومتی و رسانهای خارج بکنیم. ما مطهری را به صداو سیما و بخشهای حکومتی و قدرت سپرده ایم. ما باید مطهری و دیدگاههای او را در دانشگاهها بیاوریم و فهم و نقد کنیم تا بتوانیم سامان جدید را شکل دهیم.
*به نظر شما اصلاً دیدگاههای شهید مطهری این ظرفیت و این استعداد را دارد که مثلاً بتوانیم از آثار او نظریه سیاسی بیرون بیاوریم؟ اگر چنین است این اتفاق چه الزاماتی دارد؟
مطهری از جمله متفکرانی در دوره متأخر بود که توانسته بود نظام عقلی فلسفی را به حوزه اجتماعی و انضمامی پیوند دهد. وقتی مطهری به مسئله حقوق بشر میپردازد، دیدگاه او یک بنایی است بر اینکه ما چگونه به حقوق بشر نگاه کنیم. فهمی که ما الان در مورد حقوق بشر در ایران داریم، طبیعتاً فهم موضع گرایانه است. اگر چند سخنرانی ای که من در مورد حقوق بشر در دیدگاه شهید مطهری و علامه جعفری داشته ام را نگاه کنید میبینید که عنوان کرده ام، چنین استعدادی در اندیشههای آنها وجود دارد.
مطهری به حوزه نظری حقوق بشر احترام میگذارد و اصل حقوق بشر را به درستی میپذیرد و از آن دفاع میکند. دیدگاه مطهری در بسیاری از حوزههای اجتماعی، مثلاً در باب اصالت بخشیدن به اراده انسان که ایشان در عدل الهی مطرح میکند یا در کتابهای فلسفی مطهری در مباحث مربوط به جبر و اختیار به صراحت از اراده بشری دفاع میکند، نه تنها این استعداد را دارد بلکه استعداد فراهم کردن بنیاد عقلی برای خوانش مفاهیم جدید را هم دارد.
دیدگاههای مطهری در مورد حجاب این استعداد را دارد که ما دوباره مباحث مربوط به حجاب را در جامعه مطرح بکنیم. حجابی که بر گرفته از ایمان آزاد و مختارانه جامعه دینی باشد.
همچنین اگر به سیری در نهج البلاغه نگاه بکنید، به خصوص بحث مطهری معطوف به خطبه ۲۱۶ نهج البلاغه که تاکید میکند، قدرت اصل نیست، آنجا مطهری به صراحت بیان میکند از منظر امیرالمومنین بنیانهای قدرت سیاسی ابتدا حق، دوم عدالت و سوم مسئله قدرت است. مسئله قدرت در دیدگاه ایشان اینگونه مطرح شده است که باید در ذیل جاری شدن سنت عقلانی و صحیح دینی شکل بگیرد.
مطهری مسئله قدرت و چیرگی آن را در غرب میخواند و آن را مردود میشمارد و میگوید اساس حکومت بر قدرت نیست، عین این مطلب را ذیل گفتگوی امیرالمومنین با ابن عباس، مطرح میکند که مسئله قدرت برای چیرگی نیست. عین همین را در نامه ۵۳ مالک اشتر بیان میکند که «لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَهٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ» یعنی حوزه فرمانرواییت طعمه تو نیست، بلکه امانتی است بر گردن تو.
ما نتوانستیم مطهری را از منظر اندیشهای بخوانیم. عین همین استعداد را شما در دیدگاههای علامه طباطبایی می بنید. عمده متفکران ما مهجور افتاده اند چراکه ما داریم در ذیل غرب میاندیشیم و نتوانستیم از آن رهایی پیدا کنیم و عالمیت جدیدی را شکل دهیم.
دیدگاه مطهری در باب مناسبات اجتماعی و حتی مسائل اقتصادی این ظرفیت را دارد. البته اینها به مثابه این نیست که همه آرای مطهری درست باشد اما این استعداد را دارد که بخوانیم. در حوزه تاریخ و مسئله دخالت انسان؛ یک دیدگاه میگوید تاریخ جبریت دارد که مطهری این را نقد میکند. اتفاقاً این، دیدگاه جدیدی در فلسفه تاریخ است که اراده انسان از حوالت تاریخی و جبریت تاریخی مهمتر است.
ما چون متفکران خود را یا مقدس میبینیم و اجازه یا جسارت نقادی آنها را به خود نمیدهیم و یا آنچنان آنها را از وضعیت معاصر دور میبینیم که آنها را نمیخوانیم، تصور ما این است که این ظرفیت وجود ندارد که آنها را بازاندیشی کنیم. این یک اصل مهم در مغرب زمین است که آنها توانستند با خوانش های متعدد، در مورد متفکرین خود بازاندیشی کنند. از ۲۰۰ سال پیش کانت و هایدگر و نیچه و… بسیار خوانده شده است اما متفکرین اسلامی در نسبت با آنها هیچ خوانده نشدند. آثاری که بتوانند درست و نظام مند و بر اساس یک ساختار روشی، متفکران ما را بخوانند، نقد کنند و از اندیشههای آنها استفاده کنند، نداریم.
در اندیشههای مطهری امکانهای بسیاری برای فهم جامعه، اخلاق، فرهنگ و مناسبات اجتماعی برای بنیادهای عقلانی و دینداری در جامعه وجود دارد.