دیدارنیوز - نعمت الله فاضلی:
یک. سخنرانیام در آئین نکوداشت جناب آقای دکتر مهرمحمدی، همان طور که ایشان گفتهاند «رخدادی شد که گمانش نمیرفت». در فضای شبکهای شده امروز، این سخنرانی به سرعت فراگیر شد و حتی مرزها را درنوردید. طبیعتا بازخوردهایی را داشت و هشدارها و نقدهایی را شکل داد.
از جمله دوست و همکار نازنینم جناب آقای دکتر غلامرضا خاکی از این صحبت کرد که برخی همکاران معتقدند که نباید موج پوپولیسم رویکرد نقادانه استادان ما را جهت دهد، جناب آقای دکتر خرسندی طاسکوه همکار دانشگاه پژوه نازنینم نوشتند که مراقب باشیم دچاره عارضه «خودزشت پنداری آکادمیک» نشویم. همان روز در مراسم دوست و همکار صادق و صمیمیام آقای دکتر صادقزاده هشدار دادند که مبادا «سیاه نمایی» کنیم. همکار دیگر آقای دکتر آیت میرزایی نیز نوشتند که استادان دانشگاه در تله ساختارها گرفتار شدهاند و مسئله را نباید فردگرایانه دید.
دو. سالها است که فرهنگ دانشگاهی و خرده فرهنگ استادان و دیگر ابعاد آموزش عالی ایران را میکاوم و نقد میکنم. اما هیچکدام از فعالیتهایم این گونه که این سخنرانی کوتاه بازخورد داشت، جلوهای در حوزه عمومی پیدا نکرد. نمیدانم در این سخنرانی چه چیزی نهفته بود که چنین انعکاسی داشت. همه نکاتی که در اینجا بیان کردم، پیشتر به نحو دقیقتر و منسجمتر در نوشتهها و سخنرانیهایم، بیان کردهام. حتی لحن تند من نیز در این زمینه تازگی نداشت. اما با وجود همه اینها، نمیدانم چرا منتقدان و هواداران این سخنرانی درباره مطالب گذشته من تاکنون ساکت بودهاند؟
گمان میکنم تنها چیزی که در این سخنرانی متمایز از تمام سخنرانیها و نوشتههای دیگرم وجود دارد به کاربردن یک عبارت بود که سه بار تکرار شد: «خاک بر سر...» اکنون که به آن سخنان گوش میدهم خودم نیز از به کاربردن این عبارت خرسند نیستم. این عبارت در لحظهای خاص در من جوشید و بر زبانم آمد. آری، این عبارت برآمده از سازوکارهای ضمیر خودآگاه من نبود، بلکه برآمده از موج احساس من بود که این سالها سخت جریحهدار رنجهای بیشمار اجتماع است. بدون تردید من قصد جسارت و خدای ناکرده اهانت به هیچ شخص خاصی را در سخنرانیام نداشتم، اما واقعا گویی واقعیت تلخ و تندی در جامعه و نظام دانشگاهی ما وجود دارد که خود را به صورت الفاظ و مفاهیم کاملا غیر دانشگاهی در زبان من نشان داد. گمان میکنم همین بازنمایی این واقعیت تلخ غیر آکادمیک در زبان عامیانه و روزمره، باعث جلب توجه افکار مردم به این سخنرانی شد.
سه. از این سخنها گذشته گمان نمیکنم احساسات ما یکسره خالی از دلالتهای شناختی عمیق باشند. «مارتا نوسبام» مشهور به «فیلسوف احساسات» معتقد است «رگههایی از اندیشهورزی در احساسات وجود دارد که شایسته دقت فلسفی است. به تعبیر او احساسات «ارگانهای اندیشنده غیرمغزی» ما هستند. احساسات، درک ما از جهان را تکمیل میکنند و در جمعبندی که از زندگی خودمان در دنیا داریم نقشی ایفا میکنند که منطق نمیتواند جای آن را پر کند. اگرچه قدرتِ تفکر منطقی والاترین موهبتی است که به ما انسانها اعطا شده، اما احساسات است که ما را با جهان پیوند میزند».
گمان میکنم باید گاهی اجازه دهیم بخش غیر خودآگاه ما فعال باشند و بقول سهراب احساس هوایی بخورد. این طور شاید بهتر از ارگانهای منطقی و شناختیمان بتوانیم برخی وجوه سرکوب شده زندگیمان را توضیح دهیم.
چهار. امروز کم و بیش همه مردم ایران در جامعه دانشگاهی زیست میکنند و نهاد دانشگاه نقش تعیین کنندهای در سرنوشت فردی و اجتماعی ما دارد. وقتی وارد حوزه عمومی میشویم، اگرچه ایدهآل اینست که تا حد ممکن دقیق، سنجیده و بجا بنویسیم و سخن بگوییم، اما از یاد نبریم که حوزه عمومی زبان و علایق و ویژگیهای خاص خودش را دارد. اگر به زبان دیگر سخنرانی میکردم، آیا چنین موقعیتی شکل میگرفت که حوزه عمومی اکنون درگیر بحث نظام آموزشی شده است؟ شاید عبارات من تند بود اما یادمان باشد این دانشگاه و دانشگاهیان باید بتوانند با مردم سخن بگویند وگرنه بودنمان چه سود دارد؟
از همه کسانی که به هر دلیلی در جایگاه منتقد دیدگاهی هستند که من و امثال من (دکتر باقری، دکتر فراستخواه، دکتر قانعیراد، دکتر ذاکر صالحی، دکتر عماد افروغ، دکتر خانیکی) از آن صحبت میکنیم، میخواهم به جای تکیه بر خطای زبانی نهفته در سخنرانی من، بیایند نشان دهند که چگونه «روح دیدگاه انتقادی» بیان شده، قابل نقد است؟ بیایند برای دفاع از «موضع بدیل» خود، موضعی که در برابر دیدگاه انتقادی دانشگاه قرار میگیرد، نشان دهند که فضای دانشگاه چگونه در حال حاضر فضایی است سازنده، هویت ساز، خلاق، و پرورش دهنده منش اصیل. من صمیمانه میپذیرم که نباید از الفاظ تند و خارج از نزاکت و ادب برای نقد دانشگاه استفاده میکردم. اما بیایید این جنبه شخصی را از موضوع اصلی بحث جدا کنیم. بیایید با هم درباره موقعیت دانشگاهمان گفتگو کنیم. برای من هیچ آرزویی بالاتر این نیست که دریابم دانشگاه ایرانی حال و روزش خوب است و برداشتهای من و امثال من کاملا خطا هستند. کاش چنین باشد.
پایان سخن
من هم مثل هر کسی ممکن است اشتباه کنم و اشتباهات زیادی هم کرده باشم، اما نکته مهم این است که تلاش دارم بحثهای دانشگاهی را در حوزه عمومی بحث کنم، البته میدانم که وظیفه من اکنون این است که پذیرای نقدها باشم و این نقدها را فرصتی برای گفتگوی بیشتر و بازاندیشیهای فردی و جمعی بدانم. گمان میکنم لزومی ندارد که بگویم من به دانشگاه تعلق دارم و دانشگاه را نهادی برای ساختن جامعه ایران میدانم و آن را موثرترین و سازندهترین نهاد میشناسم. اما دانشگاه به تعبیر دوست و استادم آقای دکتر فراستخواه «طرح ناتمام» مدرنیته ایرانی است، طرح شکست خورده است. راه تعلق داشتن و دوست داشتن دانشگاه این نیست که برای آن شاعرانه مدح بگوییم و بستاییم، بلکه دانشگاه از راه «انباشت انتقادی دانش» و «همکاری انتقادی» توسعه مییابد.
قطعا من در سخنرانیام اشتباهات زیادی انجام دادم. در آن لحظه کوتاه مجال نبود تا دقیق صحبت کنم. حتی این نکته را که یک سال پیش استخدام قطعی شدهام را بجای دانشیار شدن بیان کردم، عنوان کتاب جان نیکسون را نادقیق نام بردم، توضیح ندادم که منظورم از سواد این نیست که استادان نمیتوانند مطالب را روخوانی کنند، (بدیهی است که توانایی روخوانی را دارند)، منظورم از سواد را در همان سخنرانی هم توضیح دادم که «سواد آکادمیک» است.
شنیدهام که مرحوم باستانی پاریزی از اصطلاح «خودمشت مالی» به جای خود انتقادی استفاده میکرد لذا من نیز بر خود لازم میدانم همینجا از همه استادان و همکاران نازنینم که برای دانشگاهها و دانشجویان این آب و خاک تلاش میکنند تقدیر کنم و اگر کلامم گزشی سهوی داشت صمیمانه پوزش بخواهم و بگویم همه باید بکوشیم تا دانشگاه بهتری را بسازیم و مسئوولانه با چالشهای ساختاری و فردی موجود برخورد کنیم، و من ایمان دارم که در همین فضای موجود هم کم نیستند استادانی که عاشقانه برای دانش و دانشجویان و این سرزمین تلاش و مبارزه میکنند. از همه آنها درس میآموزم و منتظر نقدها و رهنمودهایشان هستم. ارادتمند.