شبهای خیابان برای کودکان، خطرناک است و جدا از سرمای این فصل مشکلات فراوانی پیش روی این کودکان قرار دارد. کودکان کار، کودکان معتاد، کودکان کارتنخواب و... ثمره بی توجهی یک جامعه با آسیبهای اجتماعی فراوان است. خیابان محل مناسبی برای کودکان نیست. مهران میگوید «پشت قهوهخانههای فرحزاد، هر شب حداقل یکی از سرما یا مواد کشیدن زیاد میمیرد»
دیدارنیوزـ پرستو بهرامی راد: خیابان جای کودکان نیست. در این شبهای پر سوز زمستانی که خیابانها از هر زمانی خلوتتر است، خطر در کمین کودکان کارتنخواب جولان میدهد. بسیار کم از این کارتنخوابهای کوچک سخن گفته میشود، اما وجود آنها را در کوچه پس کوچههای شهر نمی توان کتمان کرد. اکثرکودکان کارتنخواب زودتر از سنشان قد میکشند و بزرگ شدن آنها در میان خماری پدران و مادرانشان و آسیبهای اجتماعی فراوان دیده نخواهد شد.
بعضی از کودکان کارتنخواب، مادر و پدر مشخصی دارند و آنها هم تکهای کارتن، همه زندگیشان است، اما بعضی از کودکان، زاده یک شب خماری زنی هستند که بعد از به دنیا آمدن، فروخته شدهاند و یا ... . کودکان کارتنخواب در این روزها و شبهای سرد، حال خوبی ندارند. برهمین اساس «دیدارنیوز» به سراغ کودکانی رفته است که خیابان، خانه آنهاست و مأمنی جز چند تکه کارتن ندارند.
قصه اول: دلم خانهای گرم میخواهد
۱۲ سال دارد و از ۶ سالگی در خیابانها گدایی میکرده است. یادش نمیآید که مادر یا پدری داشته باشد، برای مردی به نام کریم کار میکند. همانطور که فالهای داخل دستش را مرتب میکند، میگوید: «چند کوچه پایینتر با سه تا دیگه از دوستانم شبها میخوابیم. هوا سرد میشود مثل الان کریم دو تا پتو به هر سه نفرمان میدهد تا شب از سرما نمیریم». مدرسه نمیرود، ولی عاشق این است که روزی معلم بشود. با صدایی آرام میگوید: «شبها همین جا میمانیم چون باید موادهای کریم را جابه جا کنیم. شبها مشتریها بیشتر هستند». با چشمانی پر شده از اشک، ادامه میدهد: «دلم خانهای گرم مثل مال بقیه بچهها میخواهد»...
قصه دوم: بچه خودم است
زن، نوزاد در بغلش را جا به جا میکند و میگوید: «بچه خودم است». زن که دندانهای زیادی در دهانش ندارد و به سختی صحبت میکند، میگوید: «شبها در پارک هرندی هستم. چندبار مأمورها میخواستند بچهام را از من بگیرند ولی فرار کردهام». نوزاد که سوگل نام دارد از سه ماه پیش که پا به این دنیا گذاشته، کودک کارتنخواب به حساب میآید. زن می گوید: «چند وقت پیش متوجه شدم که ایدز دارم. الان هم میترسم این بچه داشته باشد».
قصه سوم: تجاوز خیابانی
بارها در خیابانهای شهر مورد تجاوز و تعرض قرار گرفته است. اولین بار در ۷ سالگی، پدر معتادش به او تجاوز کرده که این موضوع مسیر زندگی او را کاملا تغییر داده است. آدامسی میجود و میگوید: «به خانههای شهرداری نمیروم، چون شبها خرج خودم را در میآورم». نیره ۱۵ ساله، سه سال پیش از خانه فرار کرده است. با نیشخندی میگوید: «بیشتر شبها که جای خواب ندارم در کنار خیابان روی کارتن یا کیسهای میخوابم». نیره خرج خود را از تنفروشی یا مواد فروشی در میآورد. با خنده میگوید: «اوایل از شبهای خیابان میترسیدم، اما دیگر یاد گرفتم چگونه گرگ باشم. به زور از من سواستفاده میکردند، اما الان میدانم چگونه از خودم مراقبت کنم».
قصه چهارم: خیلیها میمیرند
هر کدام سعی دارد آن یکی را هول دهد و زودتر تعریف کند. مهران که قد بلندتری دارد پیروز این میدان میشود و میگوید: «پشت قهوهخانههای فرحزاد، هر شب حداقل یکی از سرما یا مواد کشیدن زیاد میمیرد». علی با سر حرف مهران را تایید میکند و میگوید: «خیلیها این شبهای سرد اینجا میمیرند. پارسال محمد یکی از رفیقهایمان از سرما یخ زد و مرد».علی و مهران بچههای اعتیاد هستند که جفتشان روزها تکدیگری میکنند و شبها هم داخل کارتنها میخوابند. علی میگوید: «همه بچههایی که اینجا میبینید برای کسی کار میکنند. پول مواد مصرفی خودمان را فقط بابت کاری که انجام میدهیم برمیداریم. بقیه پول برای کسی است که برایش کار میکنیم».
قصه پنجم: اسماعیل کوچک
به نقطهای نامعلوم نگاه میکند و هر چقدر صدایش میکنیم جوابی نمیدهد. اسماعیل فقط ۸ سال دارد، اما با اعتیاد متولد شده است و امروز هم در این سن کم، مواد مصرف میکند. عباس برادر اسماعیل میگوید: «اسماعیل یک بار از سرما زیر پل پارک وی در حد مرگ رفت اما مأموران شهرداری به بیمارستان منتقلش کردند. دو انگشت دست چپش را مجبور شدند که قطع کنند. اسماعیل کیف قاپی را از پدرم یادگرفته است و پول موادش را از کیف قاپی در میآورد». اسماعیل خیلی کوچک است حتی کمتر از سنش هم نشان میدهد، باز هم صدایش میکنیم ولی حتی به سمتمان هم برنمیگردد...
پایانی باز
شبهای خیابان برای کودکان خطرناک است و جدا از سرمای این فصل، مشکلات فراوانی پیش روی این کودکان قرار دارد. کودکان کار، کودکان معتاد، کودکان کارتنخواب و... ثمره بی توجهی یک جامعه با آسیبهای اجتماعی فراوان است. خیابان محل مناسبی برای کودکان نیست. در تمام این سالها شاهد رشد بیرویه کودکان کار در شهرهای بزرگ بودهایم ولی متاسفانه هنوز معلوم نیست که چه ارگان و نهادی مسئولیت رسیدگی به این کودکان را دارد و تا چه زمانی کودکان باید قربانی خیابانهای شهر باشند.از سوی دیگر لایحه خشونت علیه کودکان که شاید میتوانست کمکی به شرایط این گونه از کودکان باشد هنوز در راهروهای مجلس سرگردان است. سوال اینجاست که این کودکان که آیندگان این کشور هستند آیا برای نهادها و ارگانها و دولت اهمیتی دارند یا خیر؟