نشست تخصصی با موضوع "گفتوگو" در کانون فرهنگ و زندگی فرهنگسرای ملل با حضور صاحب نظران این حوزه برگزار شد و گزارش اختصاصی دیدار از این نشست را میخوانید.
دیدارنیوزـ مسعود پیوسته: کانون فرهنگ و زندگی در پارک قیطریه، میزبان نشستی بود که موضوعش مسأله تاریخی جامعه ایرانی است. موضوع «گفتوگو» که گویا هنوز در شرایط فهم مبانی آنیم.
این جلسه، مرا یاد جملهای از غلامعلی حدادعادل انداخت که در دهه هشتاد در مصاحبه هایش گفته بود «انقلاب ۵۷، منشأ و خاستگاه فرهنگی داشت.» نمیدانم شاید در مقام میزبانی انقلاب و حس خویشاوندی با رهبران و هادیان افکارعمومی وقت، داشته تعارف میکرده یا حیثیت سازی میکرده! چون هنوز در چهل و ششمین سال پس از انقلاب ۵۷؛ و در گام دوم انقلاب، موضوع سخن به کار نیمه تمامِ گام اول انقلاب برمی گردد، به موضوع «گفتگو»؛ و یادگیری قواعدش.چرا که همچنان در جامعه ایرانی نسبت به گفتوگو حس غربت و بیگانگی داریم.
محمدصادق ذاکری، سخنران اصلی این نشست بود. او که متخصص جامعه شناسی تعلیم و تربیت است و در این جلسهی به خصوص، برای تبیین موضوع مورد بحث، عنوان متواضعانه و مددرسانِ «تسهیلگر» دارد تا «همه» (گوینده و شنوندگان حاضر در سالن) برای فهم ملموسِ موضوع، رابطهای افقی و هم پوشان داشته باشند.
اما قبل از وی، دبیر گروه صلح انجمن جامعه شناسی ایران، علی ملک پور، ده دقیقه دربارهی موضوع نشست، «گفتگو» صحبت کرد که میتوان از هر یک دقیقه اش، یک نکته استخراج کرد.
ملک پور، از رابطهی بین گفتوگو و صلح سخن گفت. دبیر گروه صلح انجمن جامعه شناسی، کلامش را این گونه آغاز کرد: «صلح از درون ما شروع میشود تا میرسد به جامعه. مقدمه و نطفهی اصلی صلح، گفتگو است. آیا میتوانم در درون با خود گفتوگو کنم؟ آیا میتوانم با خود، منصفانه و عاقلانه گفتگو کنم؟ بعد با همسرم و فرزندم و ... خلاصه آنکه این سیر و جریان گفتوگو، نتیجه اش همدلی است. از دید مخاطب هم ببینم. در این صورت، گفتوگو مقدمهی صلح و دمکراسی است. اول با خود، بعد با خانواده و بعد، مدرسه و در محله و در کشور.
او صحبت خود را اینگونه ادامه داد که اما مشکل اینجاست که به باور خیلی از اندیشمندان و جامعه شناسان، ما هنوز مهارت گفتگو را نداریم. چرا؟! بخاطر ویژگی استبداد تاریخی که داشته ایم. پدر، لحنش آمرانه بوده تا شش هفت سالگی. بعدش مدرسه هم آمرانه بوده. سربازی هم در فضای پادگان هم همین طور. به قول معروف، ارتش چرا ندارد. در دانشگاه، استاد هم برخوردش آمرانه است. محل کار هم آمرانه است. واعظ شهر هم میگوید این است و جز این نیست. اگر هم نپذیرم، کجا میتوانم دیدگاهم را بگویم؟! بعد از منبر هم که میرود! میخواهم بگویم پدیدهی صلح، بی گفتگو شکل نمیگیرد. گفتگو بلد نباشیم چه میشود؟ پاسخ: تا حالا دیده اید اقتصاددانان دور هم جمع شوند؟ نه. چرا؟ چون هرکدام حرف خود را میزنند.
او ادامه داد: چون میگویند آنچه میگویم تو فقط بشنو و شنونده باش! حالا البته خدا را شکر این موضوع در بین جامعه شناسان بهتر است و میتوانند با هم دیالوگ برقرارکنند. گفت و گو پذیرند که این، خرد جمعی راهگشاست. اگر فکر کنم فکرم برتر و بهتر است، خودمحور باشم، فرصت گفتوگو به دیگران نمیدهم، مگر آنکه فقط شنوندهی حرف هایم باشند! حالا این درست که ساختار، استبدادی است، ولی خب، ما «عاملیت» هم داریم. از خودمان شروع کنیم. تن به گفتوگو دهیم، آن موقع در همهی سطوح، میل به گفتوگو پیدا میکنیم.»
وقتی نوبت کلام به «گفتگو شناس» و «استاد مسلم سخن» رسید، محمد صادق ذاکری در هفتمین دهه از عمر پر ثمر خود، با نشاط و سرزندگی هر چه تمام تر، تسهیلگرانه، مشتاقان یادگیری قواعد گفتگو را در سالن به وجد آورد و تا پایان نشست، فاصلهی معناییی گوینده و شنونده را به صفر رساند و این اشتیاق یادگیری مبانی و قواعد دیالوگ، موجب شد از هفتهی آینده، کارگروههایی حول محور «گفتگو» با مضامین مختلف در کانون فرهنگ و زندگی شکل بگیرد.
ذاکری، در دقایق نخستینِ سخنان دلچسب و شیرینش، احساس سرما میکرد. از ماسک هم کمک گرفته بود که بر تن، یک گرمای حداقلی داشته باشد، اما به نظر آمد بزودی شوق حضور شنوندگان را دریافت و گفتار و رفتار از جان برآمده اش موجب تحسین حضار شد و همین مقدمات گرم دیالوگ، سبب شد گرمای مجلس به جانش اثر کند و دقایقی بعد، ماسک و کت به کناری رفت و با استمداد از سخندانان و هنرمندان کلاسیک وطن، همچون حافظ و سعدی، باب سخن گشوده شد.
نشست، همچون پرفورمنس جلوه کرد و ذاکری فقط کلام پرمحتوایش نبود که بر مخاطب حاضر در جلسه اثر میگذاشت، بلکه اثر مضاعفش آن زبان بدن پررنگ او بود که به کمک دریافت معانی پیام از سوی مخاطب میآمد. دلش نمیآمد بالا، روی سن و استیج باشد و به کرات هم همین را میگفت. میخواست در موضع برابر با حضار باشد.
کلام شوق انگیزش را با آخرین مصرع از غزلی از حافظ آغاز کرد که گویای نسبتش با موضوع نشست امروز باشد: «فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست» بلافاصله پس از این، بیتی دیگر از حافظ: عاقبت منزل ما وادی خاموشان است حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز آیا زبان فارسی این ظرفیت را دارد که حافظ بیافریند؟ البته سعدی هم دست کمی از حافظ ندارد. ببینید: «شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم» ما آمدیم اینجا که گفتگو را در یک کلام، تمرین کنیم. برای آنکه بتوانیم قدرت تمرکز خود را بالا ببریم، باید به نوشتن رو بیاوریم. این حرف فیلسوفان است که گفته اند، زبان فارسی، قابلیت دارد که حافظ به وجود بیاورد.
او ادامه داد: با ادبیات، ما میتوانیم به توسعه کشور کمک کنیم. البته خب، توسعه اقتصادی، بدون توسعه فرهنگی امکان پذیر نیست. اگر هم باشد، پایدار نیست. ما چهار عرصه و قلمرو داریم. نرم ترینِ آن، قلمروی فرهنگ است و سخت ترینش قلمروی اقتصاد. در میانهی این دو قلمرو هم، قلمروهای اجتماع و سیاست. اقتصاد، به دنبال ثروت است. هنرمند بزرگ، سعدی میگوید: سه چیز پایدار نمانٓد. یک: مال بدون تجارت دو: مُلک بدون سیاست سه: علم بدون بحث حوزه سیاست، به دنبال قدرت است. حوزه اجتماع، به دنبال منزلت و شهرت و ... است، ولی حوزه فرهنگ، به دنبال معرفت است. ببینیم معرفت چگونه ساخته میشود. آیا انتقال دادنی است؟ نه. دانش ساختنی است.
او گفت: از ۱۴۰ سال پیش فهمیدند، انسان با دست و دل و دماغ خودش میتواند دانش خودش را بسازد. اخلاق برای پدیداری و پایداری این سه گانه است: امنیت، نظم و عدالت. اخلاق برای رشد خود من است. اخلاق، برای تکریم شخصیت خود من است. اگر اخلاق داشتیم، محیط زیست مان بهتر میشد. اساس اخلاق، وقتی است که کاری را آزادانه انجام دهم. ریا که نمیکنم. از درونم میجوشد. اساس اخلاق، خودکنشگری است. اساس خودکنشگری چیست؟ عزت نفس و مناعت طبع و حرمت نفس است. بین عزت نفس و عدم ارتکاب بزه، همبستگی ۸۵ درصدی وجود دارد. اگر عزت نفس افراد را حفظ کنیم، افراد به سمت بزه نمیروند. چرا باید مباحثه کنیم؟ چرا سزاوار است گفتگو کنیم؟ پاسخ: برای آگاهی بیشتر.
ذاکری افزود: ما بخاطر جامعه مان گفتگو میکنیم. چون مدیون جامعه هستیم. دیگران حرمت دارند که اسمش جامعه است. یک مثال عملی: محیط زیست را از کسانی تحویل گرفته ایم، باید به نسل بعد، بهتر تحویل دهیم. حالا ممکن است بگویید ساختارها درست نشده بله، ولی ما هم به طور فردی که میتوانیم کارمان را بکنیم. مهمترین عنصر از عناصر فرهنگی مان چیست؟ زبان است. ما زبان را مدیون جامعه هستیم. ما باید گفتوگو را تمرین کنیم. طرف سالهاست بی گفتوگو است. ۳۵ سالش است و دارد با سگش زندگی میکند. یا شکل دیگرِ دور شدن از گفتگو، حتما شنیده اید، طرف طلاق گرفته، برایش جشن طلاق برگزار میکند!»
یکی از بین جمعیت، دکتر ذاکری را استاد خطاب میکند که طرح پرسش کند، اما او متواضعانه گفت: «ما استاد نیستیم. در راهیم. این را من نمیگویم، کارل یاسپرس فیلسوف میگوید.»
وقتی این متخصص تعلیم و تربیت در جامعه شناسی، این را گفت که «در راهیم»، نه استاد، یاد عنوان «تسهیلگر» افتادم و تقارنش با این نگاه و کار بلدبودنش را.
ذاکری، قواعد گفتوگو را صحیحتر از قانون گفتوگو دانست و گفت: «یکی از قاعدهها این است که فرد، خودش را له شده حس نکند. دوم، همدلی با مخاطب، در واقع میخواهد بگوید فضیلت شنیدن صدای مخاطب و دیگر اینکه به تعبیر پوپر، خوش بینی انسان شناسانه را با بدبینی یا واقع بینی معرفت شناسانه مخلوط کنیم.»