گفته شد که اسلام مکی مطلق و رها و فرا زمانی و ابدی است و اسلام مدنی ذاتا مقید به زمان و محصور فرهنگ و آداب و رسوم و محاط در جغرافیای حیات خود است.
دیدارنیوز _ حسین جعفری: اسلام مکی اسلامی کاملاً انسانی و بی قالب و بی قید است، اما اسلام مدنی جز در قالبِ اسلام ایرانی، اسلام عربی، اسلام ترکی، اسلام ...، رخ نمینماید. در دو نوشته قبل در تعدادی از آیات قران که به آموزههای اسلام مکی اشاره داشت تامل شد و نکاتی تقدیم گردید، در این نوشته به بخش سوم و آخر از این آموزهها اشاره میگردد.
مهمترین آموزههای اسلام مکی -بخش سوم
۶- آیه ۹۳ سوره نحل؛
وَلَوْ شَآءَ ٱللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةًۭ وَٰحِدَةًۭ وَلَٰکِن یُضِلُّ مَن یَشَآءُ وَیَهْدِى مَن یَشَآءُ ۚ وَلَتُسْـَٔلُنَّ عَمَّا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ
*-تامل در این جمله؛ "اگر خدا میخواست، همه شما را امت واحدی قرارمیداد" نشان میدهد که هر گونه تلاش برای تشکیل امت واحده با استفاده از زور، جنگ، تهدید، فشارهای اقتصادی و غیر اقتصادی بر نامسلمانان (و بریق اولی بر مسلمانان دگراندیش!) مردود و نادرست است.
*-این اعلام که خداوند ایمانِ تحمیلی و بدون آزادی فکری و آزادگی نفسانی را نمیخواهد نه بدان معناست که ایمان زورکی؛ شدنی، اما خداوند قصد آن نمیکند بلکه اشاره خداوند به یک اصل مهم عقلایی است که اساساً ایمان به خدا؛ سرِ مسالمت و همراهی و سازش با زور و اجبار ندارد و محال عقلی است که بتوان ایمان تحمیلی متولد کرد.
۷- آیه ۲۰ سوره اسری؛
کُلًّۭا نُّمِدُّ هَٰٓؤُلَآءِ وَهَٰٓؤُلَآءِ مِنْ عَطَآءِ رَبِّکَ ۚ وَمَا کَانَ عَطَآءُ رَبِّکَ مَحْظُورًا
"در این دنیا، خداوند هیچ تلاشی را بی پاسخ نمیگذارد؛ تلاش مومنان را به نتیجه میرساند و تلاش و زحمت غیر مومنان در رسیدن به دنیا را نیز به هدف اجابت میرساند! نکته مهم اینکه نه تنها خداوند زمینههای استفاده و بهره بردن برای هر دو گروه را مهیا میسازد؛ بلکه به آنان (اعم مومن و غیر مومن) در رسیدن به اهدافشان کمک میکند.
نتیجهی منطقی مفاد آیه آن است که در اداره و تنظیم روابط اجتماعی جهت رسیدن به پیشرفت و جامعهی عادلانه، مومن بودن و نبودن جامعه هیچگونه مدخلیت و تاثیرِ ماورایی ندارد. حوزهی اداره عادلانه جامعه، جدای از حوزه ایمانی است و به همین جهت نیز مومن بودن آحاد جامعه برای آنها، اولویت و مزیتی برای تصدی مناصب اجتماعی بوجود نمیآورد.
۸- آیه ۲۵ سوره حدید؛
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِٱلْبَیِّنَٰتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ ٱلْکِتَٰبَ وَٱلْمِیزَانَ لِیَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلْقِسْطِ ۖ وَأَنزَلْنَا ٱلْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌۭ شَدِیدٌۭ وَمَنَٰفِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ ٱللَّهُ مَن یَنصُرُهُۥ وَرُسُلَهُۥ بِٱلْغَیْبِ ۚ إِنَّ ٱللَّهَ قَوِىٌّ عَزِیزٌۭ
هدف اجتماعی ارسال رسل و انزال کتاب و میزان، برای آن است تا خودِ مردم قیام به قسط و عدالت کنند. لِیَقُومَ ٱلنَّاسُ بِالْقِسْطِ.
نکتهی مهم و قابل تامل آن است که قسط و عدالت مورد تعریف واقع نمیشود و این یعنی همان معنای عرفی و بین الاذهانی میان "ناس" مراد خداوند هم هست به عبارت دیگر حکومتی به عدالت و قسط رفتار میکند که عموم مردم از رفتار و کنشهای آن حکومت احساس عدالت کنند.
بدیهی است در این فهم از آیات، اگر حکومت و حاکم و شیوههای حکمرانی، در تلقی عموم مردم، متصف به عدالت شود، آن حکومت، حاکم و نوع حکمرانی مورد تایید خداست والا فلا؟! (به عنوان موید این فهم، میباید در مذاکرات و گفتگوی ملکه سباء با سلیمان همچنین روابط فی مابین یوسف با حاکم مصر تامل بیشتری کرد.)
۹- آیه ۵۵ سوره یوسف؛
قَالَ ٱجْعَلْنِى عَلَىٰ خَزَآئِنِ ٱلْأَرْضِ ۖ إِنِّى حَفِیظٌ عَلِیمٌۭ
نکات:
الف- یوسف پیامبر هیچگاه ادعای بدست گیری حکومت ندارد و در سخنان خود حتی اشارهای کوتاه به حق ذاتی انبیاء به حاکم شدن و حکمرانی و در اختیار گرفتن قدرت نمیکند. (همچنانکه هیچ پیامبر دیگری هم ابتدا به ساکن چنین تقاضایی ندارد و اصولاً این تقاضا به عنوان هدف و وظیفهی رسالت مطرح نیست)
ب- یوسف پیامبر تقاضای تصدی پست خزانه داری (با هر تعریفی که بشود از خزانه داری داشت) را در ذیل قدرت و حاکمیت فرعون مطرح میکند.
ج- دلیل یوسف برای شایستگی تصدی دو صفت است: ۱-حفیظ بودن ۲-علیم بودن است نه نبی بودن!
د- واضح است که علیم بودن در این آیه به معنای واقف بودن به امور شرعی و فقهی و دینی نیست و تخصصاً صفت فقیه بودن از بحث شرایط حکمرانی خارج است. بلکه وضوح دارد که علیم بودن باید در نحوه و چگونگی اداره کشور و اصلاح دنیای مردم و فراهم آوردن آسایش دنیوی مردم تعریف و فهم گردد.
و- با وسعت بخشیدن به معنای واژه "حفیظ" و عرفی
بودن معنا و مفهوم آن، چه بسا بتوان صفاتی، چون صداقت، زهد، وجدان کاری، سلامت نفس، پاک دستی و دوری از شهوات مالی و قدرتی را در کلمه حفیظ مستور دید!
ز- تامل در آیه روشن میسازد حفیظ بودن به تنهایی برای تصدی مقامات بالای کشوری کافی نیست و اگر مقامات بالا فاقد صفت علیم بودن باشند، حق تصدی مناصب حکومتی را ندارند و در حقیقت آن را اشغال و غصب کردهاند! به عبارت صریحتر، فقیه بودن افراد بدون وجود شرایط دیگر، هیچگونه اولویتی برای تصدی مناصب اجتماعی و رهبری جامعه بوجود نمیآورد.
ان شاالله در نوشته بعدی به برخی از احکام اسلام مدنی که مورد توجه منتقدین قرار گرفته اشاره میشود.