
دیدارنیوز - قاسم میرزایی نیکو در یادداشتی با اشاره به تایید حکم شهردار تهران نوشت:
سر شهر، کنایه از سرمقالهای است که بر سرِ بزرگ کلانشهرِ این سرزمین سنگینی میکند! این که شورایی با تکرار نام اعضای آن با بالاترین آرای مردمی و نگاه تقریبا تخصصی بر سر کار میآید، شورایی که طیف اصلی آن را جناح اصلاحطلب و فی الجمله اعتدالیون برآمده از متن لیست اجماع و اتحاد سلایق و تفکرات تشکیل میدهند، برای آنان که این راه را برگزیدهاند، غنیمت است؛ لیکن نقطه نگرانی و شاید دلسردی رأیدهندگان نسبت به منتخبین، صرفا نرسیدن به نتیجه مطلوب نیست! کسی چشم انتظار معجزه نیست! بلکه تعلل، سستی و شاید محافظهکاری در برابر فشارها، تهدیدها و شاید تطمیعها باشد که پیامد آن میشود ساخت و پاخت! پاخت البته لغتی در تتابع ساخت است و باری که شاید معنای اصلی کلام یک جمله بیشتر نباشد: فروختن شرافت به منفعت! این سیکل از پول و مقام و... شروع میشود و تا بردن آبرو و بازیهای سیاسی و الباقی قصهها! اما عقلای قوم حتی آنان که به قولی بازماندگان معرکه انتخابات از جناح رقیب هم هستند اذعان دارند که این رفتار خطا نه تنها به ضرر افراد بلکه تهدیدی جدی در سرنوشت مردمان یک منطقه و طبیعتا یک کشور است! و ما این را هیچ وقت نمیخواهیم!
مصلحت ایران و عزت ایرانیان به دست افرادی آگاه و صد البته متخصص رقم خواهد خورد و هرکس در هر لباسی که باشد اگر به عهد عدالت مردانه وفا نکند قطعا به ایران و ایرانیان خیانت کرده است و ختم کلام!
این زیاده مقدمه حاشیه علیه متن سرگذشت داستان انتخاب شهردار تهران است که همه باهم آن را خواندهایم! و بالاخره به همت تذکر کتبی 25 نماینده که شفاف و جدی پای عهد خویش ایستادند، آبرو در طبق اخلاص گذاشتند و خواستند که اعتماد کنیم به تخصص و تعهد و جوانمحوری اساتید علم و هنر این مرز و بوم ولو غیر سیاسی و نا آشنا که همه سیاسی میشویم و آشنا که ایران سرزمین سیاستزدههای آشناست و نام ایشان لابلای کوچه پسکوچهها...
شب یلدا نزدیک است!
کارتنخوابی که از سرما، روی نیمکت پارک یخ زده است، تیتر روزنامههای شهر است...
بلندمرتبهسازان خواب تراکم میبینند...
سیاسیون در هراس از افشاگریهای گاه و بیگاه...
خسته می شویم از این زخمهای تکراری...
اما تکرار می کنیم تاریخ را که معلم انسانهاست...
حالا که آمدهای "جناب آقای دکتر پیروز حناچی"! قدری هم منشین! این چای اگر سرد شود از دهان که هیچ از بام تهران میافتد!
آمدنتان پس از هیاهوی برد و باخت معرکه با پیران کهن و شاهنامههای برادری رستم و اخوی و نامههای بیبازگشت قند پهلو و... بالاخره این مهر نشان خدمت!
ما به پای تخصص شما ایستادیم! هیچ نمیخواهیم جز اینکه آبروی شهرمان را معامله نکنید؛ پای دیوارهای خسته این شهر و آن کوه سپید و خون سرخ شهیدان شهر و سرِ سبز شهریاران بایستید؛
یک شب مهتاب... ماه فیروزهای و باز کن دکان که وقت عاشقی است.