دیدارنیوزـ سارا مختاری: زندگی در جامعهای آسیبخیز با ساختاری ناکارآمد و در فقدان ارائه خدمات اجتماعی، اقشار و گروههای ضعیف و از حیث اجتماعی شکننده را در موقعیت مخاطرهآمیزی قرار میدهد. در چنین وضعیتی نوشتن از گروههای آسیبدیده همواره و به ناچار بسیار تلخ و دردناک است. اما اگر گوشه و کنار شهر را خوب بگردیم، کانونهای نوری در این گستردگی سیاهی به چشممان میخورد. خیریهها و نهادهای مردمنهاد از جمله مکانهایی هستند که امید به زندگی و انگیزه برای جنگیدن و مبارزه را به افراد ناتوان تزریق میکنند. خیریه رعدشرق که سالهاست مسئولیت توانمندسازی معلولین جسمی و حرکتی را برعهده دارد، از جمله نهادهایی است که گام در راه ارائه خدمات اجتماعی به بخشی از نیازمندان کشور نهاده است.
شرق تهران_ یک ظهر پاییزی
آدرس را به راننده آژانس میدهم و از او میخواهم مرا مقابل ساختمان الغدیر پیاده کند. ترافیک بدی است. نگران هستم که به موقع به قرارم با مدیر موسسه نرسم. راننده عصبی بود و تندتند به همه فحش میداد. با خودم فکر میکردم چطور با بچههای موسسه مواجه شوم و حرف بزنم. تصور میکردم یک فرد معلول و یا نابینا، کسی که دست یا پا و یا هر دو را ندارد، حتما غمگین و افسرده است و نسبت به من که سالم هستم، ناخواسته احساس خشم میکند.
به خود گفتم وقتی آنها را ببینم نباید توی دلم بگویم که خدایا شکرت که من سالمم، چون همیشه اینطور بوده که افراد سالم با دیدن افراد معلول یا ناتوان بیاراده در دل احساس شادی میکنند که شبیه او نیستند. فکر میکنم همه آدمها وقتی فاجعه، مصیبت یا بیماری را از خود دور و در وجود دیگری میبینند شاد میشوند.
همینطور که به دیدار با بچههای موسسه رعد شرق فکر میکردم یاد حسین، پسر همسایه مادربزرگم افتادم. او از دوپا و یک دست فلج بود و روی صندلی چرخدار مینشست. حدود 30 سال داشت. اوایل مشکل ذهنی و روحی نداشت فقط نمیتوانست راه برود و یا کارهای خودش را به خوبی انجام دهد. خانه حسین و مادرپیرش در روستا بود، میدانستم که بهزیستی هیچ کمکی به آنها نمیکند و هزینه زندگیشان از طریق کمک مردم و پخت نان محلی و گرفتن رب و آب لیمو و فروش سبزی توسط مادرش میگذشت. دلم برای حسین میسوخت. از صبح تا شب زل میزد به نقطهای یا با صندلی چرخدارش در حیاط میچرخید. همیشه افسرده و غمگین بود و با هیچ کس حرف نمیزد. از همه بیزار و گریزان بود. از اینکه نمیتوانست راه برود یا دستش را تکان دهد آنقدر غمگین بود که آرزو میکرد بمیرد.
ننه زهرا مادر حسین میگفت که ناتوانی و معلولیت حسین مادرزادی است. هیچ وقت آنقدری پول نداشته که فرزندش را به دکتر درست و حسابی ببرد. شوهرش کشاورزی بود که برای مردم کار میکرد و یک شب به خاطر مارزدگی مرده بود.
زندگی حسین در تنهایی و خلوت میگذاشت تا اینکه یک روز مادرش با جنازه بیجان او بر صندلی چرخدار مواجه شد. حسین قرص برنج خورد و به زندگی سراسر رنج و سکوتش پایان داد.
فکر کردم اگر حسین هم این امکان را داشت که به موسسهای مانند رعد شرق برود که بتواند هنر یاد بگیرد، دوست پیدا کند، از خدمات پزشکی و درمانی استفاده کند و مهمتر از همه توانمند شود و احساس ارزشمند بودن کند، هرگز خودکشی نمیکرد.
از ناتوانی به قدرت
جلو ساختمان الغدیر پیاده شدم. دانههای ریز باران به آرامی به صورتم میخوردند. قرارم را ابتدا با آقای شیخ از فعالین مدنی که مدتهاست با این موسسه کار میکند، هماهنگ کرده بودم. از پلهها بالا رفتم، طبقه اول، ساختمان تمیز و مرتبی بود که به خیریه رعد شرق تعلق داشت. چند کلاس بزرگ به آموزش صنایعدستی و هنری اختصاص یافته بود. نمونه کار و هنرنمایی بچهها در اتاقها و در و دیوار قابل رویت بود. تابلوهای بسیار زیبایی که با تکههای کوچک چوب ساخته شده بودند، توجه مرا جلب کرد.
باورش سخت بود که کاری به این ظرافت و دشواری را که متشکل از بیش از هزار قطعه چوب بسیار کوچک بود، فردی معلول یا به اصطلاح رایج ناتوان انجام داده باشد. البته در موسسه بچهها را «توانیاب» خطاب میکنند.
تابلوی دیگر پرنده رنگارنگی را در باغ پر گل بسیار زیبایی نشان میداد. خانم خانزاده مدیر داخلی موسسه چوبهای خام را به من نشان داد و توضیح داد همین چوب سخت و ساده با دستهای هنرمندانه بچهها تبدیل به چنین تابلوی زیبایی شده است.
بر خلاف تصور من بچههای رعد نه افسرده و غمگین بودند نه منزوی و گوشهگیر. هر کدام مشغول انجام دادن کارهای تخصصی خود بودند: برش چوب، رنگآمیزی، کار روی تابلوهای نیمهکاره.
با آقایی که مشغول کار معرق بود در مورد کار و حال و روزش پرسیدم. خطکشی را که در دست داشت به زمین گذاشت و گفت: حالم خوب است. کار با چوب را هم بسیار دوست دارم. اینکه میتوانی چیزی خلق کنی که از آن توست حس خوبی دارد مخصوصا که مردم تو را آدم ناتوان و ناقصی بدانند. او ادامه داد در کلاسهای بیرون از اینجا برای چنین آموزشی باید پول زیادی بپردازی اما اینجا ما سه ساعت و سه روز در هفته به صورت رایگان آموزش میبینیم.
دختر مهربانی که با لبخند به من نگاه میکرد گفت « من قبل از اینکه به اینجا بیایم همش تو خونه بودم. حوصلهام سر میرفت. خجالت میکشیدم جایی بروم. فکر میکردم همه یه جوری بهم نگاه میکنند اما الان من هنری دارم و کارهایی بلدم که دوستام و دخترای فامیل بلد نیستند و این خیلی به من احساس اعتماد به نفس و قدرت میده. دیگه از اینکه پایم میلنگه و نمیتوانم خوب راه بروم احساس خجالت نمیکنم».
در اتاق آموزش نقاشی چشمم به یک بشقاب سفالی افتاد که در آن طرح بسیار زیبایی نقاشی شده بود. خانم خانزاده توضیح داد که خالق اثر توانیابی است که در روزهای آغاز ورود به مرکز، روحیه بسیار بد و امید به زندگی پایینی داشته اما پس از مدتی که در کنار بچهها قرار گرفت و توانست با مربیان و پزشکان و مشاوران موسسه ارتباط برقرار کند، انگیزه پیدا کرد و با جدیت بیشتری به کار فراگیری ادامه داد.
بچه های موسسه اغلب تحصیلات آکادمیک داشتند و یکی از خانمهای توان یاب تا سطح دکتری هم پیش رفته بود. بعضی دیگر نیز در مدارس و مقاطع مختلف مشغول به تحصیل بودند.
موسسه رعد شرق و توانمندسازی معلولان
موسسات رعد که مجموعا تعداد 23 رعد در سراسر کشور هستند، موسساتیاند که توسط خیرین تاسیس شده و مسولیت توانمندسازی معلولین جسمی و حرکتی را بر عهده دارند. موسسه رعد شرق در سال 86 توسط دو خیر، آقای حریری و آقای جودی در شرق تهران و زیر نظر بهزیستی تاسیس شد. سال 92 بهزیستی ساختمان موسسه را گرفت و برای مدتی موسسه از فعالیت بازماند.
رعد شرق در واقع موسسهای آموزشی است که معلولین 14 تا 40 سال را میپذیرد و در جهت توانمند کردن آنها بر مساله آموزشهای هنری تکیه کرده و آموزش پیکرهتراشی، معرق، منبت، نقاشی و چرمسازی را در اختیار مددجویان قرار میدهد. تمرکز موسسه بر معلولین جسمی و حرکتی است؛ کبود نیرو و عدم حمایت کافی سبب شده که موسسه نتواند معلولین ذهنی را نیز پذیرش کند.
تعداد کارآموزان در حال حاضر 70 نفر است. شرایط ویژهای برای پذیرش وجود ندارد و نوع معلولیت در کنار علاقه برای هدایت مددجویان به رشته هنری مورد نظر، مهم است.
از میان 11 مدرس موسسه که به خاطر انسانیت کار میکنند و موسسه پول چندانی برای پرداخت حقوق آنان ندارد، 4 نفر خود دارای معلولیت هستند و در همین موسسه آموزش دیده بودند. در کنار آموزشهای هنری، مددجویان در کلاسهای ادبی بهویژه مثنوی با مفاهیم قرآنی نیز شرکت میکنند. کلاس دیگری که بسیار مورد استقبال مددجویان است، آموزش مهارتهای زندگی و گفتگو است.
موسسه امکان در اختیار گذاشتن سرویس رفت و آمد را ندارد و چون بسیاری از مددجویان برای رفت و آمد به کمک کسی نیازمند هستند، اغلب در شرق تهران و محلات اطراف موسسه ساکناند. بیشتر خانوادهها از حیث اقتصادی جزء طبقات پایین هستند و بعضا دو معلول در خانه دارند. موسسه برای هر معلول، میانگین 300 هزارتومان در ماه هزینه میکند که آن هم از محل کمکهای مردمی تامین میشود.
خانم خواجهزاده مدیر داخلی از مشکلاتی که موسسه با آن مواجه است میگوید. تامین بودجه برای موسسات خیریه در فقدان حمایت دولت و بهزیستی، بزرگترین مشکل چنین موسساتی از جمله رعد شرق است. هیچ مسئول و نهادی برای فروش محصولات مددجویان رعد که شامل طراحی انواع لوگو، پیکرههای تزیینی کوچک، انواع قاب عکس، و... انواع کیفهای بزرگ و کوچک میشود، مشارکت نمیکند.
برپایی نمایشگاه برای فروش محصولات نیز چندان موفق نیست زیرا مردم نسبت به اهمیت کار هنری خاصه اگر سازندگانش این چنین افرادی باشند، آگاه نیستند و این در حالی است که مرکز برای تهیه چوب و سایر مواد اولیه هزینه زیادی متحمل میشود.
مهمترین مشکل بچههای موسسه این است که شهرداری و بهزیستی هیچ دغدغهای برای رفت و آمد و نیازمندیهای معلولین ندارد. ماشینهای سامانه معلولین فقط به ویلچریها خدمات میدهد و معمولا هم در دسترس نیستند و بدتر اینکه برای استفاده از این ونها باید از دو روز قبل در سامانه، ثبت نام انجام گیرد. مثلا اگر معلولی بخواهد از پیروزی به انقلاب برود باید از چند روز قبل در سامانه درخواست بدهد و در لیست نوبت قرار گیرد و بسیار پیش آمده که در ساعت مقرر، ماشین سامانه حاضر نیست و سفر کنسل میشود. این مساله در کنار عدم امکان استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی برای معلولین، آنها را وادار به خانهنشینی و عدم مشارکت در فعالیتهای مختلف میکند.
جالب است که بهزیستی نه تنها هیچ کمکی به موسساتی از قبیل رعد شرق نمیکند بلکه در بعضی از موارد با فرایند خسته کننده بروکراسی اداری و کاغذبازی، مشکلاتی را برای انجام سریعتر خدمات ایجاد میکند.
سوال مهم این است که با اینهمه آسیب در جامعه ما و نیاز گروههای مختلف به خدمات اجتماعی، بهزیستی که مسئول ارائه این خدمات است، دقیقا چکار میکند؟