امروز بیستمین سالگرد حملات یازده سپتامبر است. سالگردی که به نحو طعنه آمیزی با خروج شتابان آمریکا از افغانستان همزمان است. حملات به برجهای دوقلو با جهان و با آمریکا چه کرد؟
دیدارنیوز: امروز سالگرد حمله به برجهای دوقلوی تجارت جهانی در نیویورک است. حملاتی که به دنبال آن آمریکا وارد دو جنگ بزرگ در خاورمیانه شد. حکومت طالبان در افغانستان و حکومت صدام در عراق سرنگون شدند و این کشورهای به صحنه حضور مداوم نظامیان آمریکایی بدل شدند. ۲۰ سال بعد، اما آمریکا در خروجی سریع و نابهنگام از افغانستان به در رفت. این خروج به چه معناست و ۱۱ سپتامبر چه تاثیر بلند مدتی بر وضعیت آمریکا در جهان داشت؟ مقاله جان جفر که با ترجمه اختصاصی دیدار به خوانندگان تقدیم میشود. این مقاله با تیتر «آیا حملات یازده سپتامبر همه چیز را تغییر داد؟ بازی امپراتوری آمریکا به پایان رسیده است» در نشریه اندیشکده فارین پالیس این فوکوس منتشر شده است.
منبع: اندیشکده فارین پالیسی این فوکوس
نویسنده: جان جفر، نایب رئیس اندیشکده
مترجم: حمید رضا بابایی
بیست سال پیش آمریکا متحمل شدیدترین حملات سرزمینی از زمان جنگ ۱۸۱۲ تاکنون شد. آن حملات ضربهای حیرتآور برای همه آمریکاییها بود که تصور میکردند کشورشان شکست ناپذیر است. جنگ سرد همگان را در بیم حملات هستهای فروبرد، ولی آن نگرانی همواره در قلمروِ، اما و اگر قرار داشت. آمریکاییها از امتیاز امنیت ملی خود به صورت روزانه بهره میبردند. هیچ کس از بیم پاسخ شدید و گسترده آمریکا، جرات نمیکرد به ما حمله کند.
چندان تصور نمیکردیم که کسی به ما حمله خواهد کرد آن هم برای این که ما را به اقدام تلافی جویانه گسترده و فوری وادارد.
اسامه بن لادن فهمید زمانی که آمریکا بیش از حد از قوه قهریه استفاده کند، توان آن آسیب پذیر است. او میدانست بزرگترین قدرت نظامی در تاریخ جهان، که دیوانه انتقام جویی است، به راحتی وارد باتلاقی از مشکلات خواهد شد. در حملات یازده سپتامبر، القاعده هواپیماهای معمولی را به سلاحهایی برای حمله به آمریکا تبدیل کرد. به عبارت دیگر، بن لادن تمام ارتش آمریکا را به کارگرفت تا بنیانهای امپراتوری آمریکا را نابود کند.
همان طور که پیش بینی میشد، دیدگاههای تحلیلی در بیستمین سالگرد حوادث ۱۱ سپتامبر کم عمق بوده است: این حملات روند مسافرتها، داستانهای تخیلی و در مجموع ماهیت هنر را تغییر داد. درنظر بگیرید مجله واشنگتن پست در روزهای اخیر از دیدگاههای ۲۸ تحلیل گر بهره برد که میگفتند این حملات چگونه دنیا را تغییر داد.
نویسندگان نوشتند، "این حمله زندگی سربازان آمریکایی و خانواده هایشان و میلیونها نفر از مردم افغانستان و عراق را تغییر خواهد داد. رویکرد احزاب سیاسی را تعیین و مشخص خواهد کرد چه کسی رهبری کشور را برعهده خواهد گرفت خلاصه کلام، حوادث ۱۱ سپتامبر به صورت ملموس، و به شکلی گسترده و اندوه بار دنیا را تغییر داد. اما تاثیرات مدام ناشی از آن، زندگی ما را به آرامی و به گونهای تغییر داد که اغلب تحت نظر قرارگرفته ایم. "
مقالات بعدی درباره هنر، مُد، معماری، فعالیتهای پلیسی، روزنامه نگاری و غیر بودند و همگی تلاش کردند این تاثیرات ملایم را برشمرند. اما دشواراست که این بخش ویژه را بخوانیم، ولی به این نتیجه نرسیم که حوادث ۱۱ سپتامبر در حقیقت، دنیا را چندان تغییر نداد.
تخریب چهره مسلمانان آمریکا؟ این مساله مدتها پیش از این روز سرنوشت ساز رخ داده بود و پس از انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹ به اوج خود رسید...
کارلوس لوزادو در بخش بررسی کتابهای منتشر شده در بیست سال گذشته، در واشنگتن پست مطلب متفکرانهای منتشر کرد که در آن علاوه بر کتابها، به اشتباهات رخ داده نیز پرداخته شده است. وی به صورت خلاصه میگوید سیاست در آمریکا مانند آبشاری از مهرههای دومینو پیش میرود، هر کدام اشتباهی که از دیگری گرفته و به بعدی منتقل میشود.
دولتها یکی پس از دیگری القاعده را دستکم گرفتند و نتوانستند علایمی را مشاهده کنند که حاکی از زمینه سازی برای حملات ۱۱ سپتامبر بود. بعد از بروز آن تراژدی، دولت جورج دابلیو بوش به اشتباه مسیر امپراتورهای متعدد را طی کرد به این امید که میتواند افغانستان را مطیع و قادر خواهد بود آن را بازسازی کند، یعنی در قالب تصور افزایش مستعمرهها.
آن دولت با حمله به عراق اشتباهاتش را پیپچیدهتر کرد، به این بهانه که صدام با القاعده تبانی کرده و در حال تولید سلاحهای اتمی است؛ و این که اگر چنین حملهای صورت نگیرد، صدام با برخی کشورهای دیگر همدست شده و مصمم هستند از آمریکا سوء استفاده کنند، آن هم در شرایطی که این کشور هنوز با عواقب حملات ۱۱ سپتامبر دست به گریبان بود.
دولتهای متعدد هم پشت سر هم همان اشتباه را در افغانستان تکرار کردند، جنگ میدانی با تروریسم را گسترش دادند و به عملیات نظامی آمریکا در مواقعی که مناسب بود، نظیر کشته شدن اسامه بن لادن، پایان ندادند.
لوزادو به این جمع بندی میرسد که دونالد ترامپ از جهات بسیار زیادی محصول جنگ با تروریسمی بود که پس از ۱۱ سپتامبر به راه افتاد. وی مینویسد"اگر جنگ با تروریسم نبود، نمیشد نامزدی را برای ریاست جمهوری تصور کرد که فرمانده کل قوا را که بر مسند قدرت قرار دارد فردی خارجی، مسلمان و غیرقانونی بخواند و از این دروغ به عنوان چارچوب فعالیتهای سیاسی اش بهره ببرد. اگر جنگ با تروریسم نبود، تصور این مساله هم دشوار بود که ورود مردم از کشورهای مسلمان را (به آمریکا) ممنوع کنیم. اگر جنگ با تروریسم نبود، نمیتوانستیم تصور کنیم که به معترضان آمریکایی برچسب تروریست زده شود و یا این که وزیر دفاع از خیابانهای شهری در کشور به عنوان میدان نبرد یاد کند که باید پُر شوند. ".
اما برای درک ظهور دونالد ترامپ، لازم است به حوادث ۱۱ سپتامبر و عواقب آن نگاهی بیندازیم و آن را فراتر از صرفا محصول یک سری اشتباهات در قضاوتها و درک حقایق بدانیم. آنچه که در یادداشت لوزادو مشهود است، آنکه آمریکا به نوعی مسیر خود را گُم کرد که در غیر این صورت یک جامعه مصمم اطلاعاتی مرتکب اشتباهی بزرگ نمیشد، که در غیر این صورت سیاستمداران فرصت طلب از حملات برای دورزدن دمکراسی، نادیده گرفتن نظر مردم و حتی توجیه اقدامات نظامی استفاده نمیکردند. اما این مساله بیانگر آن است که جنگ با تروریسم بیانگر شکافی آشکار در ساختارهای آمریکایی است.
آمریکا پیش از آن جنگ خود را علیه عراق در سال ۱۹۹۱ آغاز کرده بود. به اشتباه ایران، حماس و نیروهای جهادی ماننده القاعده را به عنوان دشمن تلقی کرده بود که هویت مشترک دینی، آنها را به هم مرتبط میکرد. در سراسر جهان پایگاههای نظامی احداث کرده بود و برای حفظ سلطه کامل خود، هزینههای هنگفت بابت آنها صرف میکرد. سیاستمداران چندانی در آمریکا ضرورت چنین هژمونی را زیر سوال نمیبردند، گرچه شخصیتهای لیبرالتر ترجیح میدادند متحدان آمریکا بخشی از بار این هزینهها را بردوش بگیرند و نومحافظه کاران هم فعایتهای پرخاشگرایانه تری را دنبال میکردند تا نفوذ روسیه، چین و سایر قدرتهای برتر منطقهای محدود شود.
"جنگ با تروریسم" عملا در سال ۱۹۷۹ شروع شده بود، یعنی زمانی که آمریکا فهرست "حامیان دولتی تروریسم" را ابداع کرد. دولت ریگان از تلاشهای "ضد تروریستی" به عنوان یک اصل سازمان دهنده در سیاست خارجه آمریکا در سراسر دهه ۱۹۸۰ استفاده کرد. دولت کلینتون در دوران پس از جنگ سرد، تلاش کرد بُن مایههای تندروانه خود را از طریق حملات ضد تروریستی در سودان، افغانستان و عراق ثابت کند.
آنچه که پس از حوادث ۱۱ سپتامبر تغییر کرد آن بود که نومحافظه کاران میتوانستند راهکار خود را برای تغییر رژیم در کشورهای مختلف با موفقیت بیشتری پیش ببرند، زیرا حملات ۱۱ سپتامبر موقتا سندروم ویتنام را سرکوب کرده بود، همان بیماری که واکنشی بود به عواقب منفی دخالتهای گسترده نظامی آمریکا در خارج از کشور. تمام لیبرالهای کنگره، به جزی باربارا لی نماینده دمکرات کالیفرانیا، از تهاجم به افغانستان حمایت کردند گویی که همگی تنها یک روز قبل متولد شده بودند. این هم یکی از عوارض امپراتوری بود که به روی برچسب آن نوشته شده بود: فراموشیِ دورهای و شدید...
افزایش حمایتهای مردمی که ترامپ را روانه کاخ سفید کرد، تنها در بستر حوادث پس از ۱۱ سپتامبر قابل درک است. فضای مجازی پیش از ۱۱ سپتامبر پر از سر و صدا بود. اما آن حملات به تولد گونهای جدید از "حقیقت گویان" منجر شد که برخلاف تمام شواهد اصرار داشتند بگویند نیروهای اهریمنی حقیقتی را خلق کرده اند که در خدمت منافع خودشان است: حملات به برجهای دوقلو و ساختمان پنتاگون کار "عوامل داخلی" در آمریکا بود. تیراندازیهای نیوتاون کار "عوامل بحران آفرین" بود. باراک اوباما در کنیا به دنیا آمده بود و ...
شوک وارد شده به آمریکا آنقدر شدید، و حمله چند خارجی به آمریکا آنقدر غیرقابل تصور بود که برخی از آمریکاییها – برخلاف تصورات همیشگی خود از وضعیت امنیت ملی کشورشان- آماده بودند هرچیزی را قبول کنند. سرانجام آنها تمایل پیدا کردند که به حرفهای کسی اعتماد کنند که همواره و بیشتر از هر کس دیگری در تاریخ آمریکا دروغ گفته بود.
ترامپ قول داده بود حوادث ۱۱ سپتامبر را از حافظه آگاه آمریکاییها پاک کند و عقربههای ساعت را به سمت دورانی طلایی بازگرداند که آمریکا را تنها قدرت جهان نشان میداد. ترامپ در ارائه چنین وعدهای برای پاک کردن حافظه ها، به تمام معنا یک رئیس جمهور امپراتورمآب بود.
پس از جنگ جهانی دوم، حتی پس از آن که بریتانیا رسما و به تدریج خود را از امور امپراتوری کنار کشید، مقامات در لندن همچنان به گونهای رفتار میکردند که گویی خورشید در سمت آنها غروب نمیکند. این انگلیسیها بودند که کودتا علیه محمد مصدق را در سال ۱۹۵۳ به راه انداختند و دولت وی را سرنگون کردند. این انگلیسیها بودند که در سال ۱۹۵۶ تهاجم به مصر را هدایت کردند و کنترل کانال سوئز را مجددا در اختیار گرفتند. انگلیسیها در حدفاصل سالهای ۱۹۴۹ و ۱۹۷۰ مرتکب ۳۴ مورد دخالت نظامی در امور دیگران شدند.
انگلیسیها ظاهرا هرگز یادداشتی دریافت نکردهاند که نشان دهد آنها دیگر یک قدرت برتر نظامی نیستند. برای امپراتورها دشوار است که باعزت بازنشست شوند. از فرانسه بپرسید.
آخرین مرحله خروج نیروهایی آمریکایی زا افغانستان در ماه گذشته از بسیاری جهات اقدام شجاعانه و موفقِ دولت بایدن بود، گرچه با مررو گزارش رسانهها دشوار بتوان به چنین نتیجهای رسید. بایدن یک تصمیم دشوار سیاسی گرفت تا به توافق حاصله میان رئیس جمهور قبل از خود با طالبان در سال گذشته، عمل کند. گرچه دولت بایدن از پیروزیهای سریع طالبان و به قدرت رسیدنشان در تابستان شگفت زده شده بود، اما توانست حدود ۱۲۰ هزار نفر را از افغانستان خارج کند، رقمی که در واقع هیچ کس پیش از سقوط کابل، تصورش را هم نمیکرد. دولت قطعا باید آمادگی بیشتری داشت. قطعا باید تعهد میداد افغانهای بیشتری را تخلیه کند که در حکومت طالبان نگران امنیت خود هستند. اما اقدام درستی بود که در نهایت به حضور آمریکا در آن کشور پایان داد.
بایدن تصریح کرده است که حملات ضدتروریستی آمریکا در افغانستان ادامه خواهد یافت، و این که جنگ با تروریسم در منطقه هنوز پایان نیافته است. با این وجودعملیات آمریکا در خاورمیانه همان حس و حال دخالتهای انگلیس را در فضای گُرگ و میش امپراتوری اش دارد. آمریکا در حال عقب نشینی است، آهسته، اما قطعی، و برخی اوقات تحت حمایت و متکی به قابلیتهای نظامی اش. داعش و مظاهر مختلف برای طالبان به دردسر تبدیل شده است- یعنی دولت اسلامی در سوریه، عراق، لیبی و غیره...
در همین حال آمریکا توجهاتش را به سمت چین معطوف میکند. اما این دیگر اتحاد جماهیر شوروی نیست. چین یک قدرت بزرگ اقتصادی است با دولتی که با مهارت توانسته است از حس ملی گرایی استفاده و حمایتهای داخلی از سیاستهایش را تقویت کند. پکن توانسته است با بهره گیری از تجارت و سرمایه گذاری، نظام بده بستان با محوریت چین را در آسیا احیاء کند. آمریکا واقعا توان آن را ندارد که نفوذ چین را در حیاط خلوت خودِ آن تضعیف کند.
این چیزی است که حوادث ۱۱ سپتامبر تغییر داده. تاثیر آن بر فرهنگ، و زندگی روزانه افرادی که مستقیما تحت تاثیر تراژدیها نیستند، حداقل بوده است. تاثیرات عمیق تر- یعنی درک وضعیت مسلمانان و جنگ با تروریسم- پیش از آن که حملات رخ دهد، شروع شده بود.
اما جایگاه آمریکا در جهان کجاست؟ آمریکا در سال ۲۰۰۰ همچنان از عواقب پایان جنگ سرد سرخوش بود. امروز نواهای "آمریکا را باز هم بزرگ کنیم" در سراسر فرهنگ سیاسی این کشور به گوش میرسد، با این وجود آمریکا یک قدرت بزرگ در میان تعداد فراوان از این قدرتها است. آمریکا نمیتواند به روز اسلحه، سیاست هایش را به دیگران تحمیل کند. از نظر اقتصادی باید با چین کنار بیاید. در امور ژئوپولیتیک هم به یک ابرقدرت غیرقابل اتکا تبدیل شده است.
حتی با وجود خودشیفتگی عمیق ما، آمریکاییها به تدریج درحال درک این مساله هستند که بازیِ امپرتوری پایان یافته است، همان طور که انگلیسیها چندین سال پیش فهمیدند.