محمدحسین بنی اسدی، دبیرکل نهضت آزادی مهمان یکی دیگر از برنامههای تنگنا بود. او تاکید میکند که آیت الله خمینی با نخست وزیری بنیصدر مشکلی نداشت، اما خلخالی و ربانی شیرازی مخالفت کردند.
در گفتگوی دیدارنیوز با دیپلمات پیشین ایران در نیویورک مطرح شد
باید ابتکار عمل رسانهای و اطلاعرسانی مذاکرات را در دست بگیریم. نکتهای که مقامات ما باید به آن توجه داشته باشند، این است که دیپلماسی پنهان با ترامپ، معنی نخواهد داشت.
محمدحسین بنی اسدی، دبیرکل نهضت آزادی مهمان یکی دیگر از برنامههای تنگنا بود. او تاکید میکند که آیت الله خمینی با نخست وزیری بنیصدر مشکلی نداشت، اما خلخالی و ربانی شیرازی مخالفت کردند.
در گفتگوی دیدارنیوز با دیپلمات پیشین ایران در نیویورک مطرح شد
باید ابتکار عمل رسانهای و اطلاعرسانی مذاکرات را در دست بگیریم. نکتهای که مقامات ما باید به آن توجه داشته باشند، این است که دیپلماسی پنهان با ترامپ، معنی نخواهد داشت.
گزارش میدانی "دیدار" از وضعیت شهر اهواز بعد از سیل
محلههای اهواز بعد از سیلاب؛ رها شده در طغیان فاضلاب!
اهواز از مشهورترین و بزرگترین شهرهای ایران است. جاخوش کرده کنار کارونی که به آن زندگی میبخشد. با مردمانی خونگرم و آشنا. اهواز را اگر یک بار ببینی نمیتوانی عاشق آن نشوی. عاشق قدم زدن کنار کارون و رد شدن از پلهای متعددش و خیابانهای پر از زندگیش. اهواز اما رنج هم زیاد دارد. آن چنان که گاه گرد و خاک نفسش را تنگ میکند و گاه سیلاب، آب به خانه مردمانش میریزد. گزارش میدانی نسیرین نیکنام دیروز از برخی محلههای اهواز و شهر جدید کارون تهیه شده است که هنوز درگیر آثار سیلاب بعد از بارندگی چند روز گذشته هستند.
کد خبر: ۷۷۳۹۴
۰۸:۵۰ - ۱۸ آذر ۱۳۹۹
دیدارنیوز ـ نسرین نیکنام: انگار این شهر چند هزار ساله باید تا هزاران سال بعد هم درگیر مشکلات سادهای شود که با اقدامهایی از سوی مسئولان قابل حل است؛ اهواز را میگویم شهری که رود کارونش چنان حیاتی به آن بخشیده که گویا روح و جسم هستند و جدایی آنها از یکدیگر یعنی مرگ...
این شهر که بهترین سالهای توسعه و پیشرفتش با هجوم صدام و رژیم بعث عراق از دست داد انگار نباید روی خوش ببیند، بیشتر ماههای سال درگیر ریزگرد و گرد و غبار است و بقیه سال هم با کوچکترین بارندگی غرق در آب میشود و زندگی مردمانش مختل.
نکته قابل تامل این است که اولین شهری که در جهان دارای سیستم آبرسانی بوده شوش در استان خوزستان است که ایلامیها آن را بنا کردند و حتی اولین تصفیه خانه هم در زیگورات دورانتاش (چغازنبیل) در همین شهر و در همان دوران ساخته شد و حالا بزرگترین شهر این استان درگیر یک آبگرفتگی ساده و جاری شدن فاضلاب در سطح شهر است!
به سمت غرب شهر اهواز میروم اینجا به اسم کمپلوی جنوبی و کوی علوی معروف است، به گفته اهالی اهواز این منطقه جزء مناطق خوش نشین شهر محسوب میشود و با اینکه سالها سیستم فاضلاب آن نصب شده است، اما با آغاز بارندگی فاضلابها وارد منطقه میشود. همین طور که محلهها و کوچهها را طی میکنم صدای چند کودکی که غرق بازی در آن زمینهای گلی هستند، میشنوم. چند ثانیهای نگاهشان میکنم و به اینکه در دنیای کودکی آنها خبری از غم و غصه نیست، غبطه میخورم.
صدای خانم خانم مرا از دنیای کودکان جدا کرد؛ به پشت سرم نگاه میکنم جوانی را میبینم که قدمهایش را تند میکند و نزدیک میشود و به عربی چیزی میگوید؛ بلند گفتم عربی بلد نیستم، خندید و گفت اهل کجایی؟ گفتم تهران؛ گفت پس اینجا چه میکنی؟ گفتم خبرنگارم با خوشحالی گفت: "میشه با من بیای" با سر نشان دادم که همراهش خواهم رفت؛ خوشحال شد و بی تفاوت از گلی که به کفش و شلوارش چسبیده جلو میرود و من هم به دنبالش.
از دو تا کوچه که رد میشویم به محلهای رسیدیم که زمین تا آسمان با محلههای قبلی فرق داشت، آب کثیفی از دریچههای فاضلاب مثل چشمه خروشان میجوشد، با تعجب میپرسم اینجا چرا اینجوریه؟ رحمان میگوید: "میشه به شهرداری بگی بیاد آب اینجا را تخلیه کند ما مغازههایمان آن سمت است و هر صبح باید از میان آب و فاضلاب کثیف رد شویم تا به مغازههایمان برسیم".
نگاهش میکنم و میگویم: من کسی را در شهرداری نمیشناسم، رحمان دوباره میگوید: "مگه نگفتی خبرنگاری خوب بهشون بگو". کمی این پا و آن پا میکنم، ببینم چه جوابی بدهم که قانع شود، میگویم: "من مینویسم ایشالا به گوش شهردار میرسد."
احساس کردم لبخندش محو میشود سریع ادامه میدهم البته آن دوستانم که همراهم هستند اهوازیاند به آنها میگویم حتما کسی را میشناسند دوباره میخندد و میگوید: "پس من منتظرم"
سعی میکنم به قولی که به رحمان دادم عمل کنم؛ به جمع دوستانم که نزدیک میشوم آنها را نگران میبینم و میپرسند کجا رفتی؟ در جواب گفتم:" تو کسی را در شهرداری میشناسی" مریم با تعجب نگاهم کرد و پرسید چطور، گفتم آخه به رحمان قول دادم که به شهردار بگویم بیاید آب جلو مغازهشان را خالی کند. مریم میگوید: "دلت خوشهها مگه کسی به حرف من و تو گوش میده، اما همین روزها خود شهرداری میاد آب را خالی میکنه، اینجا سیستم فاضلاب داره فقط مشکلش این است که، چون لایروبی نشده وقتی بارون میآد همه چیزهایی که توی فاضلابه میاد بالا و وضعیت همین میشه که میبینی". میگویم زنگ بزن به دوستات ببین کسی رو میشناسن تو شهرداری مریم سری تکان میدهد و همین طور که جلوتر از من به سمت ماشین میرود بلند میگوید: "اینجوری پیش بره باید برای هر محله تک تک زنگ بزنیم میگم من به رحمان قول دادم، دستش را در هوا تکان میدهد یعنی باشه."
محلهای که شهرداری با آن دوست نیست ...
هنوز تو فکر قولی بودم که به رحمان دادم، صدای مریم مرا به خودم آورد گفت: "اینجا اسمش سیاحی است، اینجوری که من از محلیهای اینجا شنیدم شهرداری خیلی با این بخش از شهر دوست نیست علت آن هم انباشت زبالههایی است که در تمام خیابانهای این محله دیده میشه".
با دقت نگاه میکنم غیر از اینکه در گوشه و کنار خیابانها و پیادهروها هنوز آب تلالو دارد، تلنبار شدن زبالهها روی هم بیشتر از هر چیز دیگری نظرم را جلب میکند میپرسم: خوب چرا کسی اعتراض نمیکند؛ مریم همین طور که تلاش میکند از میان آب و زبالهها رد شود میگوید: "کمی نگاه پایتخت نشینی تو بذار کنار اینجا تهران نیستا." گفتم: چه ربطی داره شهرداری وظیفه دارد زبالههای شهر را جمع کند، نگاهم میکند و میگوید: وظیفه!
دوباره نگاهم را به کوچه پس کوچهها میدوزم از در و دیوار خانهها غم میبارد؛ حتی چند خانه که تقریبا در انتهای محله قرار داشتند، در ورودی نداشتند و با پتو در ساخته بودند و کنار همان آب فاضلاب بدبو و زبالههای متعفن بودند؛ یک مرد فارغ از هیاهوی شهر کنار همان در پتویی نشسته بود و سیگار میکشید؛ نمیدانم به چی یا به کی فکر میکرد، اما میشد غمی را در چشمانش خواند که انگار سعی داشت با دود سیگار آن را رها کند.
اینجا گاومیشها معروفند...
به نظرم با دیدن غروب اهواز باید گفت: "همه غروبها قبل تو سوء تفاهم بود" و از دیدن منظره پیش رو خسته نمیشوم همین طور که به سمت جنوب میرفتیم، مریم گفت:" اینجا اسمش گاومیش آباد است و علتش هم این است که همه مردم این منطقه پرورش گاومیش دارند و کمی که جلوتر برویم گلههای گاومیشها را میبینی که به همراه صاحبانشان برای "چرا" از آن سمت خیابان به این سمت میآیند. گفتم دقیقا اینجا کجای شهر اهواز است، گفت جنوب اهواز در شهرستان جدید التاسیس کارون.
چند دقیقه بعد چند گله از آن سوی خیابان پدیدار شدند و آرام و بدون هیچ عجلهای از عرض خیابان عبور میکردند. از ماشین پیاده شدم و به سمت کوچههایی که گلههای گاومیشها از آن خارج میشدند، حرکت کردم.
کوچهها خیلی از سطح خیابان پایینتر بودند، هنوز آب مانند حوضچههای کوچک به عابران و اهالی محل دهن کجی میکرد؛ هیچ کدام از کوچهها آسفالت نداشتند و چنان گل و لایی در سرتاسر کوچه بود که جرات نکردم حتی یک قدم هم به سمت کوچهها سرازیر شوم؛ ترجیح دادم از همان بالا به عمق مظلوم و بی صدا بودن مردم خوزستان نگاه کنم و غصه بخورم.
در زمان به تحریر درآمدن این گزارش که ساعت حدود ۱۰ شب بود شنیدم که با دستور رئیس قوه قضاییه یک تیم از سازمان بازرسی کشور برای رسیدگی و در جریان قرار گرفتن وضعیت شهر به اهواز آمدند، کمی امیدوار شدم که شاید با حضور این گروهها گره مردمان این شهر باز شود و یا حداقل قولی که به رحمان داده بودم محقق شود.