دیدارنیوز ـ حسام بشرویه نژاد کریمی-محمد مهدی دهدار: لزوم وجود جامعه مدنی و اپوزیسیون دموکراتیک و سالم (شامل احزاب و گروههای منتقدِ درگیر در معادلات قدرت داخل سیستم سیاسی حاکم) به عنوان دو پایه بسیار مهم برای استحکام بنای یک ساختار سیاسی دموکراتیک، و ایضا برای یک گذار مسالمتآمیز دموکراتیک، از آن دست اصولی است که اکثر کارشناسان سیاسی بر آن اشتراک نظر دارند. این دو، به عنوان دو پایه از یک پیکره سیاسی واحد به حساب میآیند که فقدان و یا کژکارکردی هرکدام، میتواند موجبات ظهور یک آنومی یا آنارشی سیاسی (آشوب و بی هنجاری سیاسی) و یا مقدمات تولد یک ساختار اقتدارگرای غیردموکراتیک را فراهم آورد. به تبع باید اشاره کرد که یکی از پیش شرطهای تحقق یک دموکراسی موفق و کامل، همانا برقراری یک رابطه انداموار میان توده مردم، جامعه مدنی، اپوزیسیون (احزاب و گروههای منتقد قدرت حاکم) و حکومت (و یا دولت وقت) است.
در مکتوبات و سخنرانیهای فراوان کارشناسان سیاسی، بارها بر این نکته تاکید شده است که در غیاب جامعه مدنی، ما شاهد استقرار تفرد و به تبع آن انزوا و ذره گونه شدن افراد خواهیم بود که خود این امر، مقدمه بسترسازی برای ظهور پوپولیسمی کور و توده گرایی اقتدارطلب با وعدههای وسوسه انگیز برابریهای اقتصادی اجتماعی، خواهد بود.
در باب فقدان یک جامعه مدنی قدرتمند و نقشآفرین در ایران و جمهوری اسلامی سخن بسیار گفته شده است. اما در این مقال، سعی نگارندگان، تمرکز بر پایه دوم سنگ بنای یک ساختار سیاسی دموکراتیک، یعنی اپوزیسیون است. مشخصا ً مقصود نویسندگان در این نگاشته، اپوزیسیونی است که درون نظام معنایی و سیستم سیاسی جمهوری اسلامی در قالب نیروهای سیاسیِ منتقدِ مولود دوم خرداد ۱۳۷۶، از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ تا به امروز مشغول بازیگری سیاسی و اقتصادی بوده اند! سعی بر این است تا در این مجال به شکل خلاصه نیم نگاهی بر چرایی ناکارآیی اپوزیسیون و جناح منتقد قدرت حاکم و نظم مستقر، درون نظام سیاسی جمهوری اسلامی (فعالین دوم خردادی)، انداخته شود.
ابتدا لازم است برای روشن شدن موضوع، تعریف کلی از شاکله و مولفههای یک اپوزیسیون سالمِ دموکراتیک ارائه نمود.
حضور یک اپوزوسیون قدرتمند و دموکراتیک میتواند هم نقش فعال و مفیدی در پیشبرد پروسه گذار به دموکراسی ایفا کند، و هم میتواند همزمان به عنوان یکی از پایههای استحکام دموکراسی و نظم تازه مستقر شده ایفای نقش کند. اما یک اپوزیسیون قدرتمند برای کنشگری دموکراتیک و یا یک گذار درون گفتمانی (مینامد extraction از جنس آنچه که هانتیگتون آن را آزادسازی تدریجی یا) چه ویژگیهایی باید داشته باشد تا بتوان روی آن حساب باز کرد؟
اصولا اپوزیسیون نیرومند به آن نوع از اپوزیسیون اطلاق میشود که به لحاظ رفتاری، مانند یک حزب مدرن بازیگری سیاسی میکند. این نوع از اپوزیسیون ممکن است متشکل از گروهها و احزاب متعدد با یک رویکرد مشترک به حوزه سیاست و جامعه باشد. احزابی که با یک الگوی رفتاری مدرن، دارای رهبر، سازمان، اهداف سیاسی کوتاه مدت و بلندمدت و یک ساختار بوروکراتیک شفاف و شیشهای هستند. از دیگر سو باید خاطر نشان ساخت که یکی از ملاکهای اصلی توانایی یک اپوزیسیون دموکراتیک، اصولاً توانایی بسیج منابع قدرت (شامل منابع سیاسی اقتصادی و ارتباطی) میباشد که باید در یک چهارچوب تصمیمگیری دموکراتیک، شکل بگیرند.
همچنین باید اذعان داشت که هرچه میزان سیالیت و بیشکلی این اپوزیسیون بیشتر باشد، رادیکالیسمِ ضد دموکراتیک درون آنها مجال رشد و نمو بیشتری پیدا میکند و به دنبال آن، ساختار کنشگری و تصمیمگیری درونی آن نیز بستهتر و اقتدارگرایانهتر خواهد بود. یکی از دلایل این اتفاق میتواند قطع ارتباط انداموار اپوزیسیون مد نظر با جامعه هدفش و ناتوانی در درک صحیح از شرایط وقت جامعه و عدم شناخت درست از جنس و کیفیت مشکلات، دغدغهها و مطالبات عامه مردمی باشد که احیاناً چشم به حرکت فعال و رسای اپوزیسیون دوختهاند. این شکل از اپوزیسیون ناکارآمد و غیردموکراتیک برای بزنگاههای کنشگری خود، به سمت بسیج و سازماندهیِ بدون سازمانِ نیروهای سمپات خود و هوادارانش در قالب تودههای بیشکل و بیهویت میرود تا مبادا وادار به پاسخگویی بابت عملکردش برای مخاطبین و رهروانش شود!
علاوه بر موارد فوق الذکر باید یادآور شد که عواملی، چون سازماندهی، برخورداری از حمایت اجتماعی گسترده، ارائه برنامههای روشن و واقعگرایانه، برخورداری از رهبری نیرومند و کاریزماتیک را هم میتوان در تعیین کنندگی میزان توانایی اپوزیسیونها دخیل دانست.
حال میتوان با در نظر گرفتن نکاتی که در بالا به آنها اشاره شد، نتیجه گرفت، اپوزیسیونهایی که طرف مذاکره نخبگان هسته سخت قدرت در گرانیگاههای تاریخساز سیاسی (از جمله بحرانهایی از جنس مشروعیت و مشارکت یا بحران کارآیی قدرت حاکم) قرار میگیرند، دارای سه ویژگی مشخص هستند. آنها قطعاً از یک پایگاه اجتماعی گسترده در جامعه سیاسی برخوردارند. ویژگی بعدی آنها قطعا برخورداری از مقبولیت و اعتبار گسترده در سطح کلان اجتماعی، و دارا بودن یک پایگاه اجتماعی درون جامعه مدنی و طبقات اجتماعی است. آخرین ویژگیای که این جنس از اپوزیسیون باید دارا باشد تا طرف مذاکره نخبگان حاکم برای نقش آفرینی در معادلات قدرت قرار گیرند، توانایی بالا در ائتلاف با تعداد بیشتری از نیروها و گروههای فعال سیاسی است.
در طیفبندی اپوزیسیونها از لحاظ روشی هم میتوان به ۳ گروه مشخص "انقلابی"، "اصلاحطلب" و "فرصتطلب" اشاره کرد. طبیعتاً روی صحبت نگارندگان نه با اپوزیسیون انقلابی (حامی کنشهای رادیکال و براندازانه) است و نه با اپوزیسیون اصلاحطلب (حامی گذارهای دموکراتیک معطوف به ارزشهای دموکراسی بارویکرد میانه رو).
پدیدهای که ما امروزه درون سپهر سیاسی جمهوری اسلامی شاهد آن هستیم، حضور و حیات یک اپوزیسیون فرصتطلب است. اپوزیسیونی قدرتطلب که برخلاف اپوزیسیونهای اصلاحطلب و دموکراتیک، نگرشی ابزاری به دموکراسی دارد. این شکل مبتذل از اپوزیسیون، تنها به دستیابی به کرسیهای قدرت درون ساختار بوروکراتیک حاکم (که ظاهراً خود، منتقد آنها است) چشم دوخته است. آنها از فرصتهای بوجودآمده درون این ساختار برای سازش و بده بستان با بخشی از بدنه تصمیم گیرنده قدرت سیاسی بهره برداری میکنند؛ اما نه در جهت منافع عمومی و گذار یا استحکام دموکراسی، که برای بقای خود و امتداد شانس حداقلی حیات نباتی سیاسیشان!
اپوزیسیونی که البته همیشه فرصتطلب نبوده است! با مروری بر کارنامه اصلاحات (یا همان جریان برآمده از دوم خرداد ۱۳۷۶) میتوان به وضوح آن را در پایان دهه ۷۰ و آغاز دهه ۸۰ (با در نظر گرفتن شکل و نوع فعالیتش) اپوزیسیون "اصلاحطلب" نامید. رفته رفته، اما ضرورت شراکت و سهیم شدن در قدرت و ضرورت بقا تحت هر شرایطی موجب تغییر شکل کنشهای اصلاحطلبان (دوم خردادیها) شد. فشارهای بخش رادیکال هسته سخت قدرت البته نقشی پررنگ و محوری در این میان داشت. فشارهایی که در نقطه عطف ۸۸، بدنه اصلاحات را فرسوده کرد و اصلاحطلبان را بر آن داشت تا به بازسازی خود فکر کنند. استراتژی بازسازی بدنه اصلاحات، اما به سمت و سویی کشیده شد که هدف نهایی، مشارکت در بازی قدرت به هر بهایی باشد! فشارهای اقتدارگرایانه از یک سو و سهمخواهی از سوی دیگر موجب شد تا چینش جدیدی از مهرهها صورت پذیرد. چینش جدیدی که در انتخابات ۹۲ اولین بار رخنمایی کرد و امیدهای بسیاری را مجدداً زنده کرد. از استراتژی "تکرار" در انتخابات ۹۴ رونمایی شد. ضرورت به کار بستن این استراتژی یک نشانه مهم بود. در التهاب و هیجان آن روزها صداهایی به گوش میرسید که هزینه شدن سرمایهها و داراییهای اصطلاحطلبان را گوشزد میکرد، اما صداها ضعیفتر از آن بود که گوشی بدهکار آن باشد.
سهمخواهیِ روزافزون، مشارکت در بازی قدرت به هر قیمتی، دامن زدن به انتظارات فزاینده و البته انباشت بحرانها و قفلهای ناگشوده موجب شد تا تنها چند ماه پس از انتخاب مجدد دولت مورد حمایت اصلاحطلبان در سال ۹۶، غافل از همه جا، نارضایتیها به کف خیابان بریزد. حالا دیگر مشخص شده بود که اصلاحات چگونه چوب حراج به سرمایههای خود زده بود. با این حال، واکنشهایِ عقیمِ سران اصلاحات به اتفاقات دی ماه همان سال، نشان میداد که هنوز هم بدنه اصلاحات به ریزش و فرسایش سرمایههای خود و کاهش عمق و نفوذ اجتماعیاش آگاهی ندارد و اگر هم آگاه است مصلحت قدرت ایجاب میکند که ناآگاه به نظر برسد! این همان مسیری است که تا همین امروز هم که این یادداشت در حال نگاشته شدن است، تداوم داشته است.
حتی بزنگاه اعتراضات دامنهدار آبان ۹۸ و پایینترین نرخ مشارکت پس از انقلاب در انتخابات اسفند همان سال نیز باعث نشد که ضرورت بازنگری جدی در شیوه بازیِ اصلاحطلبانِ دوم خردادی حس شود. وابستگی انداموار اصطلاحطلبان با بدنه قدرت البته عاملی اساسی در این میان بود. همان ویژگی که اصلاحطلبان را از سطح یک اپوزیسیون جدی به نیرویی فرصتطلب تقلیل داد. حالا دیگر از نگاه بخش بزرگی از جامعه، اصلاحطلب و اصولگرا نه دو طیف متقابل، که دو طیف همکارند که بصورت دورهای قدرت را به یکدیگر پاس میدهند.
دست خالی اصلاحطلبان این روزها بیشتر از همه به چشم میآید. ذوقزدگی زودهنگام از انتخاب بایدن و تلاش برای کمپینسازی انتخابات ۱۴۰۰ میتواند یکی از نشانههای واضح این دستهای خالی باشد. این جریان، انتخاب کرده تا ردای یک اپوزیسیون قدرتطلب را برای امتداد حیات نباتی سیاسی خود بر تن کرده و در قامت یک اپوزیسیون فرصتطلب در انتخابات ۱۴۰۰ صفآرایی کند. جریانی که میتوانست سوار بر مطالبات ناراضیان و با تکیه بر بدنه از دست رفته اجتماعیاش مجدداً در هیبت یک اپوزیسیون اصلاحطلب قد علم کند، حالا دل به انتخابات ۱۴۰۰ و بازی با یک رییسجمهور دموکرات در ایالات متحده بسته، گویی که در محاسبات خود جایی برای مشارکت بدنه لازمی که پای صندوقهای رای میآید و کارناوال انتخاباتی به راه میاندازد، در نظر نگرفته است. از پشت پردهها و نیتها خبری نداریم، اما ظاهراً در محاسبات آقایان، جنس رویگردانی مردم از جنس رویگردانی و قهر سال ۹۰ تصویر شده است! البته این تمام ماجرا نیست؛ مساله اساسیتر و سوال مهمتر این است که بدنه اجتماعی رها شده اصلاحطلبان (دوم خردادیها)، فردا به کدام سمت و سو کشانده خواهد شد؟ چه شخص یا جریانی و با چه شعاری خواهد توانست دلهای بدنه ناامید اجتماعی اصلاحات را به نفع خود بسیج کند؟!
در حالی که وقتی سرمایه اجتماعی ندارند، حتی وقتی در قدرت هستند هم موثر نیستند و به بازی گرفته نمی شوند.