دیدارنیوزـ نسرین نیکنام: بسیاری از کسانیکه با موضوع خیانت مواجه میشوند، طلاق را اولین و بهترین راهکار میدانند، اما روانشناسان نظر دیگری دارند، آنان افراد را در قدم اول به آرامش دعوت میکنند و از افراد میخواهند که تصمیم عجولانه نگیرند، اما در نهایت و طبق آمار طلاق اولین و آخرین راهکار برای این افراد است.
***
با شنیدن کلمه "خیانت" اولین چیزی که در ذهنتان متبلور میشود چیست؟ چقدر در ذهنتان این موضوع را مرور کردهاید؟ تا حالا شده از خودتان بپرسید که اگر این اتفاق برایتان بیافتد چه عکس العملی نشان میدهید؟ بی شک پذیرفتن آن خیلی موضوع سادهای نیست و بر همگان آشکار است، اما نکته قابل توجهتر این است که اگر این اتفاق برایتان بیافتد چه عکس العملی نشان میدهید میبخشید یا ...
طبق تحقیقات اکثر کسانی که با این موضوع مواجه میشوند اولین چیزی که به ذهنشان میرسد و آن را اجرا میکنند جدایی است، اما اینکه آیا این راه واقعا تنها راه و بهترین تصمیم است، در این گزارش از زبان روانشناسان و جامعه شناسان میشنوید. اگر شما هم با این موضوع درگیر هستید کمی تامل کنید شاید خواندن این مطلب به شما کمک بهتری کند.
از آنجاییکه این موضوع بدون آگاهی از جزییات آن قابل قضاوت و داوری نیست از این رو در گزارش پیش رو به سراغ کسانی رفتیم که خیانت را تجربه کردهاند و هر کس از نگاه خود آن را تعریف کرده است، اما گفتن اینکه برای این افراد میتوان حقی قائل شد یا نه کار راحتی نیست.
"ازدواج ما کاملا سنتی بود و دو سال بعد هم داشت همه چیز تمام میشد، اما خانوادهها نگذاشتند." این شروع صحبتهای آرش درباره زندگیاش بود. با کمی مکث بقیه ماجرا را اینگونه برایم توضیح داد.
"بعد از یک سال متوجه شدم که انتخابم اشتباه بود و یک سال بعدی هم با هر بدبختی بود گذراندم. هر دو تصمیم گرفتیم که جدا شویم، چون در هیچ زمینهای با همدیگر تفاهم نداشتیم زمانی که خانوادهها فهمیدند قیامت به پا شد و به شدت مخالف این اتفاق بودند.
از هر راهی برای آشتی دادن ما استفاده کردند، چند روزی مادر همسرم پیشمان ماند و چند روزی مادر من، فکر کردند به دلیل حضورشان شرایط بهتر میشود، البته شد، اما مقطعی بود تا اینکه همسرم باردار شد و فرزند اولمان به دنیا آمد، همه تصور میکردند که با آمدن دانیال همه مشکلات حل میشود، اما اینطور نبود اختلافهای ما دوباره اوج گرفت و این بار مصممتر از قبل میخواستیم جدا شویم که دوباره خانوادهها ورود کردند و گفتند حالا که بچهدار شدید که اصلا نمیشود.
از این جا به بعد بود که تصمیم گرفتم خلعهای عاطفی و حسیام را در جای دیگری جستجو کنم، با کسی وارد رابطه شدم و این ارتباط سالهای سال طول کشید؛ با اینکه میدانستم کارم اشتباه است، اما این ارتباط همچنان ادامه داشت تا اینکه همسرم متوجه شد و درگیریها دوباره آغاز شد، اما من دیگر به دنبال جنگیدن نبودم و میدانستم حالا که فرزند دیگری به خانواده اضافه شده است دیگر نمیتوانم آنها را رها کنم و به دنبال زندگی ایدهالی که دنبالش بودم بروم.
من حالا پدر دو فرزند بودم و نمیتوانستم به تنهایی درباره زندگی تصمیم بگیرم برای همین سعی کردم با همین وضعیت کجدار و مریز پیش بروم، اما واقعیت ماجرا این است که من ایدهالهایم را در زندگی زناشویی پیدا نکردم البته اینها را نمیگوییم که کارم را توجیه کنم، اما من همچنان به ارتباطم ادامه میدادم و البته این خواسته دو طرفه بود.
نکته قابل تامل اینجاست که کسانی که میشنوند مردی به زنش یا بالعکس خیانت کرده تصورشان مسائل جنسی است در صورتی که نمیتوان این را به همه رابطهها تعمیم داد. من در رابطه به دنبال نیاز جنسی نبودم من آرامش روح و روانم برایم مهمتر از هر چیز دیگری بود برای همین مسایل جنسی در رتبه چندم بود.
مدتها گذشت و این رابطه در همان سطح ادامه داشت تا اینکه یک سری اتفاقها دست به دست هم داد و من تصمیم به گرفتم، شهر و محل زندگی ام را تغییر دهم ،همه کارها را در عرض چند ماه انجام دادم و بعد پرواز به سوی شهر غریب البته با خانواده ...
باید اعتراف کنم که حتی تغییر محل کار و دوری هم باعث قطع ارتباط نشد و این ماجرا ادامه داشت، اما شرایط زمانی تغییر کرد که همسرم دوباره متوجه این ارتباط شد و قصد کرد که این موضوع را با همه در میان بگذارد، وقتی همه متوجه این موضوع شدند آن دختر دیگر تحمل نکرد و من هم تصمیم گرفتم که این ارتباط را برای همیشه قطع کنم البته الان هم ارتباط داریم، اما خیلی کم... "
صحبتهای آرش به اینجا که رسید سکوتی بینمان برقرار شد برای دقایقی نه او چیزی گفت و نه من، هر چی خواستم سوال بپرسم دیدم شرایط روحی آرش برای این کار مناسب نیست برای همین بهترین کار را در سکوت کردن دیدم.
آرش بعد از دقایقی فکر کرد ارتباط قطع شده است، پرسید هنوز آنجایی؟ گفتم آره گفت این را هم بگویم و قطع کنم. گفتم میشنوم؛ گفت هنوزم نمیخواهم اتفاقهای افتاده را به نفع خودم تعبیر کنم، اما فقط این را میدانم که نیاز روحی بیشتر از هر نیاز دیگری آدم را مجبور به کارهایی میکند که شاید از نظر دیگران مناسب نباشد، اما خود آدم هزار دلیل دارد که بگوید کار درستی انجام داده است.
الهام به سختی راضی شد درباره اتفاقی که پشت سر گذاشته با من صحبت کند، چند روزی طول کشید تا رضایت داد هر چند کم و بیش درباره این اتفاق شنیده بودم، اما از جزییات آن خبر نداشتم و در طول یکسال گذشته هم نخواستم که الهام را با سوالهایم ناراحت کنم، اما وقتی برایش گفتم که قصدم از این گزارش قضاوت نیست و نمیخواهم بگویم که چه کسی کار درستی انجام داده راضی شد که ماجرا را برایم تعریف کند.
" زندگی ما آنقدر خوب و عادی بود که حتی تصور نمیکردم روزی با صحنهای روبرو شوم، صحنهای که کل زندگیام را زیر و رو کرد؛ بگذار ماجرا را از آنجا برات تعریف کنم که چند وقتی بود احساس میکردم رضا رفتار و حرف زدنش تغییر کرده انگار حواسش نبود مدام گوشیاش دستش بود و با کسی صحبت میکرد، اوایل فکر کردم که بهخاطر کارش سرش شلوغ است و درگیر آن است برای همین خیلی حساس نشدم البته چند باری اعتراض داشتم، اما او هم دغدغه کاری را بهانه کرد من را قانع کرد که چیزی برای نگرانی وجود ندارد.
چند وقتی گذشت، اما دیدم که رضا از ساعتی که به خانه برمیگردد تا پاسی از شب همچنان درگیر گوشی است دیگر تصمیم گرفتم نسبت به این موضوع بی تفاوت نباشم یک شبی که خوابیده بود رفتم سراغ گوشیاش (کاری که خودمم ازش متنفر بودم، اما مجبور شدم انجامش بدم)، اما کاش این کارو نمیکردم با دیدن صحبتهای رضا با یک خانم دنیا جلوی چشمام تیره و تار شد، باورم نمیشد چندین بار چتها را خوندم و متوجه عمق فاجعه شدم.
نمیدانم ساعت چند بود هوا هنوز کاملا روشن نشده بود که دیدم رضا با چشمانی متعجب به من نگاه میکند، گوشی را که تو دست من دید رنگش پرید. در همان تاریکی هوا متوجه تغییر حالش شدم تا به خودم آمدم دیدم گوشی را از دستم قاپید و گفت برای چی به گوشی من دست زدی؛ نمیدانستم آن ساعت چه عکس العملی نشان دهم، بچهها در اتاق خواب بودند و اگر میخواستم داد و بیداد راه بندازم قطعا آنها از ترس سکته میکردند.
خودم را جمع و جور کردم و رفتم سمت آشپزخانه که رضا داشت با حالت سکته آب میخورد شاید به دنبال راه حل یا توجیهی بود، روبرویش با عصبانیت ایستادم و گفتم چرا؟ چرا با من این کار راکردی؟
برای چند ثانیهای صدای رضا را نشنیدم، اما انگار کر شده بودم فقط میدیدم رضا دارد یه چیزی میگوید و دستهایش در هوا تکان میخورد، اما چیزی نمیشنیدم و بعد هم دیگر نفهمیدم چی شد؛ چشمانم را که باز کردم آفتاب طلوع کرده بود رضا هراسان و هاج و واج بالای سرم بود. خوشبختانه بچهها هنوز خواب بودند تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که با همه قدرتم رضا را هل دادم و از جایم بلند شدم و خودم را به سختی به تخت رساندم و بعد از چند دقیقه انگار دوباره بیهوش شدم.
از صدای مامان مامان به زور چشمانم را باز کردم دیدم دخترانم با چشمانی گریان بالای سرم ایستادهاند، همه زورم را جمع کردم و لبخندی به صورتشان پاشیدم و دستانم را باز کردم و آنها را بغل کردم قلب کوچکشان عین گنجشک میزد؛ دختر بزرگم که احساس کرده بود اتفاقی افتاده با چشمانی مضطرب مرا نگاه میکرد. با حرکت سر و چشمانم به او فهماندم که حالم خوب است و مشکلی نیست. با زحمت بلند شدم و رفتم برای بچهها صبحانه آماده کنم متوجه شدم رضا رفته و تا شب مدام فکر کردم که چکار کنم.
از رضا هم هیچ خبری نبود و دیگر هیچ خبری از او نشد تا دو ماه بعد؛ من هم در این مدت موضوع را با خانوادهام در میان گذاشتم. خانواده رضا هم خبردار شدند، اما حرفی برای گفتن نداشتند و تمام تلاش خود را کردند که به نوعی حرکت پسرشان را توجیه کنند و چند نفر از بزرگان فامیل را جمع کردند تا بتوانند این موضوع را جمع کنند، اما من دلم نمیخواست دیگر رضا را ببینم الان هم بعد از یکسال و اندی که از ماجرا میگذرد همه منتظرند که من از تصمیمام برگردم و رضا را ببخشم، اما من نه میبخشم و نه جدا میشوم میخواهم حسابی تنبیه شود او باید بداند بدترین کار ممکن را با من کرد و باید برای این کار تاوان دهد.
از اینجا به بعد راوی روایتهایمان شخص سومی است که شاهد دو خیانت در بین اطرافیانش بوده و دو اتفاقی که میخوانید را حامد برایمان نقل کرده است، اولین روایت درباره دو نفر از دوستانش به اسم سعید و مریم است که میخوانید.
من با یکی از رفقای دبیرستانم که اتفاقا همسایه هم بودیم آشنا بودم اما رفاقت عمیقمان برمیگردد به سال ۷۴ قبل از دیپلم و ادامه تا کلاسهای کنکور که تو یک کلاس افتادیم و با هم میرفتیم و میآمدیم، من دانشگاه آزاد عمران قبول شدم اما سعید فوق دیپلم ریاضی قائمشهر ولی ارتباطمان قطع نشد و وقتی میآمد مشهد همیشه با هم بودیم تا اینکه لیسانس دانشگاه مشهد قبول شد و آمد مشهد.
در دوره لیسانس با یکی از دخترهای همکلاسیش دوست شد که بسیار دختر خوبی بود و جمعهها اکیپی دختر پسری میرفتند کوه و بیرون شهر و اکثرا من را هم با خودشان میبردند و من کاملا با همه رفقای آنها دوست شدم.گذشت تا اینکه رفیقم در دوره لیسانس شاگرد زرنگ دانشگاهشان شد و بعدش فوق لیسانس قبول شد و حسابی تو فوق لیسانس هم درخشید طوریکه استادها کلاس حل تمرین به او میدادند و کلاس خصوصی هم برای دانشجوهای ترم پایین میگذاشت.
تا اینکه تب مهاجرت به اوکراین اگر یادت باشد سال ۷۹ اینا داغ شده بود به جان سعید افتاد و یک روز مریم به من زنگ زد و با گریه گفت که سعید به من گفته میخواهم بروم اکراین و برو به زندگی خودت برس و علاف من نباش؛ رفتم با سعید که صحبت کردم گفتش آره عزمم جدی هست و مریم گناه داره پاسوزم بشود و از این حرفها...
خلاصه چند بار تلاش کرد و نتوانست برود و هنوز با مریم در ارتباط بودند تا اینکه دیگه بی خیال مهاجرت شد و داداش مریم برایش در بانک ملت کار پیدا کرد و رفت بانک و پست خیلی خوبی هم بهش دادند. بالاخره ازدواج کردند و با هم خیلی خوش بودند اما یه چیز جالب اینکه مریم اینقدر عاشق سعید بود حتی به همه بهانههای سعید برای ازدواج هم تن داد و مجلس نگرفت حتی من هم دعوت نبودم و فقط فامیلهای خیلی نزدیک آن هم بدون بچهها و خانوادههای طرفین یه مجلس جمع و جور و در خانه گرفتند و تمام...
بعد از سه سال از بانک وام بهش دادند خانه خرید و همش جمعهها با هم بیرون شهر میرفتند و مسافرت و خلاصه خیلی خوش بودند، تا اینکه یکهو و یکدفعه مریم بهم زنگ زد که حامد داریم طلاق میگیریم کمکم کن، من رفتم پیش مریم و جالب اینجا بود که رفاقت من و مریم از رفاقت من و سعید هم بیشتر شد.
خلاصه مریم شروع کرد به درد دل کردن که آره سعید تو خانه مدام به اندامم گیر میداده که باید خوشگل کنی، لاغرتر کنی، همیشه آرایش کنی و کلا بی احساستر شده (اینم بگوم سعید کلا بی احساس بود حتی در رفاقت اما مدلش اینجوری بود) و حالا که بی احساستر شده میفهمیدم چقدر مریم عذاب میکشد، خلاصه مریم گفت که سعید به او گفته من با همکارم دوست شدم و میخواهم با او ازدواج کنم و باید طلاقت بدهم!!!!؟
حالا بعد این همه سال که مریم طفلی پای سعید نشست و با همه بهانههاش کنار اومد و دقیقا از زمان رفاقتشان تا طلاقشان حدود ۱۴ سال شد و جالبه بگم که تازه همکار سعید یک زن مطلقه بود که از شوهر قبلیش هم یک بچه بزرگ داشت و مریم میگفت هر موقع حرف بچه به سعید میزدم میگفت متنفرم از بچه و ....
تا اینکه یک روز من انگار که نمیدونم ماجرا چیست با یکی دیگر از بچهها در همان بحبوحه قرار شام مجردی گذاشتیم و از سعید حال مریم رو پرسیدم گفت خوبه سلام میرسونه با اینکه داشت کارهای طلاقش را میکرد. چند وقت بعدش باهاش تماس گرفتم گوشی را جواب نداد و مریم بهم گفت طلاقش داده و الان تنها شده و رابطهاش رو با من هم قطع کرده است.
الان مریم تنها زندگی میکند و همش میگوید بزرگترین خیانت رو سعید بهم کرد نه اینکه ۱۴ سال از عمرم و بهترین سالهای عمرم رفت و نه اینکه از عشق متنفرم کرد بلکه مرا از نعمت مادر بودن محروم کرد. مریم هنوز هم ازدواج نکرده البته هنوز با مریم در ارتباطم واو دیگر مریم سابق نشد و از دوست مشترکمان هم شنیدم سعید از آن خانم یک بچه دارد!!!
و اما روایت دوم؛ علیرضا از من دو سال کوچیکتره و پسر بسیار با محبت و سادهای است، فکر کنم سال ۸۵ بود که وقتی آمدند خانه ما به من گفت حامد با یه دختر رفیق شدم خیلی دختر خوبیه اسمش آرزو است و با هم میریم بیرون، یک روز ماشین داشت و با آرزو میخواستند بروند بیرون من هم رفتم. در نگاه اول دیدم دختره یک جوری بود و از اخلاق و رفتارش خوشم نیامد اما چیزی نگفتم و برگشتیم.
دو ماه بعد عموی خدا بیامرزم به بابا زنگ زد که میخواهیم برای علیرضا برویم خواستگاری و شما باید بیایید، من تعجب کردم که چرا علیرضا به من که خیلی بهم نزدیک بودیم چیزی نگفته! خلاصه بعد خواستگاری آمدند خانه ما و به علیرضا گفتم نامرد چرا به من نگفتی گفت میشناسیش، گفتم آرزو؟ گفت آره.
به خاطر همان احساسی که نسبت به آرزو در نگاه اول داشتم از علیرضا پرسیدم علیرضا مطمئنی دختر خوبی است و به هم میایید؟ گفت آره بابا تو این یکسال شناختمش و دختر خوبی است ولی فقط یه مورد دارد که خودش اعتراف کرده، گفتم چی؟ گفتش آرزو قبل من ۱۱ سال با یکی دوست بوده!!! گفتم علیرضا مطمئنی کار درستی کردی، علیرضا ناراحت شد که آره به زنم تهمت نزن و جای داداشمی و فقط به تو گفتم و کسی حتی باباش هم نمیداند؛ دیدم ناراحت شد دیگر چیزی نگفتم.
عموم وضعش خوب بود و در جلسه خواستگاری آنها حسابی ماجرا را به نفع خودشان کردند و همه چیز را انداختند گردن علیرضا، بابام هم دیده بود عمو قبول کرده چیزی نگفته بود، خلاصه مراسم آنچنانی گرفتند و رفتند سر زندگیشان.
حدود یکسال از رفتن به خانه خودشان گذشته بود که یک روز علیرضا را تنها دیدمش و گفتم اوضاع زندگی زناشویی چطوره؟ گفت عالیه فقط حامد یه کاری کردم هیچکس نمیداند؛ گفتم چی شده، گفت آرزو گفته همه چیز را به نامش بزنم و با هم رفتیم محضر کل حق طلاق و کل وسایل را صورت برداری کردم زدم به نامش!! گفتم چرا آخه؟!!! گفت دوستش دارم و آرزو گفته برای زن پشتوانه است و مگه بهم اعتماد نداری و .... منم رفتم بهش ثابت کنم. گفتم علیرضا حواست باشه این رفتارها خیلی خطرناکه.
تا اینکه سه یا چهار ماه بعدش علیرضا زنگ زد با گریه که حامد کاری پیش آمده پاشو بیا، وسط کارم مرخصی گرفتم و رفتم پیش علیرضا؛ گفت رفتم خانه دیدم یک پسر آمد دنبال آرزو با هم رفتند. تعقیبش کردم دیدم با هم رفتن تو یه خانه؛ گفتم میشناختیش گفتش نه، گفتم بهش اصلا نگو و طبیعی رفتار کن تا بفهمی چی به چیه.
به یک نفر پول داد و اجیر کرد که هر روز تعقیب کنه و عکس بگیرد و خلاصه مشخص شد که طرف کی بود همان پسری که آرزو ۱۱ سال باهاش دوست بود! تا مطمئن شد رفت روبرو کرد و دعوا راه انداخت و ... اما بدلیل همون قضیه محضر دختره پیشدستی کرد رفت دادگاه تقاضای طلاق و مهریه و ..... کرد.
در دادگاه هم عکسها رو عمویم نگذاشت نشان دهیم و گفت هر چی باشد نباید آبروی طرف را ببریم حتی پیش خانوادهاش فقط خودش رفت پیش بابای دختره مهریه رو بخشش گرفت و طلاق دادن رفت! یکسال بعدش عمویم از غصه سکته کرد و فوت شد.
حالا علیرضا با کس دیگری ازدواج کرده و الان هم یک بچه دارند و زندگیشان روبهراه است اما دیگه عمویم نیست، علیرضا سر خاکش داد میزد آرزو خدا لعنتت کنه بابایم را از من گرفتی در صورتیکه حماقت خودش بود.
اما چیزی که بیش از درک این روایتها باید به آن پرداخت نحوه مواجهه با این اتفاق از منظر جامعه شناسی و روانشناسی است، این موضوع را با سهیل رضایی، روانشناس و امید علی احمدی، جامعه شناس خانواده و عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی در میان گذاشتیم؛ این نظرات را بخوانید.
"در سالهای اخیر خیانت میان زن و شوهر افزایش یافته است. اما همه پدیدههای اجتماعی محصول کلیت نظام اجتماعی است و نمیتوان فرد یا گروه خاصی را مقصر دانست". این نظر امید علی احمدی، جامعه شناس خانواده است که با تایید این موضوع میگوید: "به نظر من نظام اجتماعی ما مستعد تولید خیانت است. البته میتوانیم واژه خیانت که رنگ و بوی حقوقی دارد و مقابل وفاداری خانواده است را روابط نامشروع متاهلی بنامیم تا بار قضیه را کمتر کنیم. متاسفانه خیانت یک واقعیت در دنیای جدید است. اما عواملی که منجر به خیانت میشود را میتوان به دو دسته تقسیم کرد، یک دسته تحولات کلان و یک دسته عوامل میانه هستند."
او میگوید: "در حوزه کلان ما شاهد پیدایش مدرنیسم، تجدد خواهی و دگرگونی در مناسبات اجتماعی هستیم. در این تجدد گرایی تقدس زدایی از امور یک امر مهم و ضروری است، مثلا خانواده و ازدواج که مهم هستند با گسترش تجددگرایی، تقدسزدایی میشوند. یا در مدرنیسم بعد فردگرایی که فرد از جامعه مهمتر است. در این جامعه ازدواج به مصلحت خانواده و جامعه نیست، بیشتر مصلحت خود فرد مهم است. عقل حسابگرا حساب سود و زیان میکند و برای ازدواج تصمیم میگیرد."
احمدی با اشاره به اینکه موضوع سکولاریسم هم که امروز در جامعه ما بسیار رشد کرده همین توجه به امور دنیوی است، میافزاید: "نکته دیگر این است که در طول سالیان گذشته در سیاست گذاری فرهنگی روی نفی مسائل جنسی تاکید کردیم که عملا باعث توجه بیش از حد به آن شده است. به نظر من در سیاستگذاری فرهنگی ما بچه گانه عمل کردیم و با کم توجهی به این موضوع، جامعه ما به شکلی جنسی شده است و گفتمان روابط جنسی در مناسبات اجتماعی دیده میشود و آلوده این نگاه هستیم".
عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی ادامه میدهد: "جامعه ما به خاطر نهادینه نبودن امور اقتصادی و امور فراغت دچار مشکل شده و ممکن است مردی زیاد کار کند، از کارش هم راضی نباشد برای همین امور فراغت خوبی هم ندارد. اگر کشورهای دیگر را نگاه کنید حتی کشورهای عقب مانده، فعالیت اقتصادی شدیدتر از کشور ماست، اما اقتصاد ما رانتی و وابسته به نفت است، برای همین تربیت اقتصادی کار کردن نداریم. نه درست کار میکنیم و نه درست تفریح و یک نوع آشفتگی میان این دو حوزه وجود دارد".
این جامعه شناس معتقد است: "اگر هم شرایط اقتصادی در یک خانواده زیاد خوب نباشد، احساس سرخوردگی اقتصادی و اجتماعی پیدا میکند؛ بنابراین فرد دست به خیانت میزند تا به لذت برسد. عوامل میانه که پیشتر به آن اشاره شد هم در ساختار خانواده موثر هستند."
این استاد دانشگاه، زیاده خواهی جنسی را هم مورد اشاره قرار میدهد و میگوید: فرد باید در درون خانواده جواب بگیرد، اما در آن ظرفی که برای خانواده سنتی تعریف کردیم، خانواده کشش پاسخگویی به تنوع خواهی جنسی را ندارد. در خانواده غربی هم همینطور است، بنابراین خانواده با یک بار شدیدی مواجه است که نهادهای اجتماعی دیگر تحمیل کردهاند و اگر شرایط فراغت و اقتصاد به فرد جواب درست میداد اینگونه نمیشد.
احمدی با اشاره به اینکه در ادبیات و افسانههای قدیمی ما تربیت جنسی به طور غیر علنی مشخص بود و جوان با تاخیر افتادن تربیت جنسی آشنا میشد، میافزاید: جوان در واقع یک امیدواری داشت که در آینده به صورت مناسب این نیاز را تامین میکند، اما در جامعه ما امکان پاسخگویی به نیازهای جنسی وجود ندارد. کودک ۱۲ ساله با توجه به بلوغ زودرس با نیازهای جنسی مواجه میشود، اما در مدرسه، گروه همسالان و خانواده پاسخ و آموزش داده نمیشود و کنترل گروههای دیگر که در نظام سنی گذشته مانند مناسبات دوستی، خویشاوندی و همسایگی هم که روابط افراد را کنترل میکرد، با شهری شدن از بین رفتهاند.
این جامعه شناس تاکید میکند: در خانواده جدید کم کم افراد اینگونه تربیت میشوند که یک رابطه قبل از ازدواج داشته باشند و در این شرایط عملا فضا برای خیانت بیشتر است، در حال حاضر فرد تصور میکند اگر نیاز جنسی او تامین نشد میتواند از راه دیگر اقدام کند و یک شریک عاطفی دیگری پیدا کند. در جامعه سنتی، فرد به راحتی به درآمد بالای اقتصادی نمیرسد، اما در جامعه امروز جوانهایی هستند که یکباره درآمد بالایی دارند و چون تربیت نشدند برای شرایط جدید آماده نیستند؛ بنابراین امکان خیانت وجود دارد که از عوامل فردی است.
او درباره عکس العمل منطقی مواجهه با خیانت نیز میگوید: اولین راه حقوقی طلاق است، اما قطعا اگر با نگاه سهل تری نگاه شود و فرد بداند که در این اتفاق موثر بوده ممکن است نگاه طرد کنار میرود، اگر قابل رفع کردن باشد امکان بازگشت و شروع مجدد وجود دارد، اما اگر صادقانه متوجه شدند این امکان وجود ندارد طلاق بهتر است.
مدیر بنیاد فرهنگ زندگی و روانشناس درباره خیانت میگوید: وقتی داریم در مورد خیانت بحث میکنیم داریم درباره فرض های فروریخته و انسانهای جامانده بحث می کنیم. یعنی من بر اساس یک ذهنیتی که دارم میگویم اگر آدم در زندگیاش فقط خوبی کرد، فقط خوبی میبیند.
سهیل رضایی میافزاید: پس من خودم تعیین میکنم چه کارهای خوبی میکنم و خداوند برای من چه کار خوبی خواهد کرد. پس دارم یک فرض میگذارم. ولی در درونم دارم یک پیمان پنهان میبندم. وقتی آن پیمان پنهان انجام نمیشود ، من فکر میکنم به من خیانت شده است در صورتی که من به فرضها و باورهای قدیمیام یا به تصورات خودم باختهام نه اتفاقات روبهرویی.
این روانشناس تاکید میکند: وقتی خیانت اتفاق میافتد شما به سمت بدگمانی حرکت میکنید و میگویید دیگر من با کسی شریک نمیشوم، دیگر با کسی ارتباط برقرار نمیکنم و بعضیها برای اینکه بخواهند خودشان را از خیانت نجات بدهند به سمت بدگمانی و یا سیستم دفاعی سنگین عاطفی میروند. که در این صورت در یک زمین حاصلخیز و خشک میافتند.
رضایی با اشاره به اینکه در این مبحث چندین گام را برای مواجهه با این اتفاق برایتان میگوییم، تاکید میکند: انجام همه این گامها به شخصیت و ذهنیت افراد بستگی دارد؛ گام نخست بعد از خیانت طبیعی است که ما فرو میریزیم و در خودمان فرو میرویم و در واقع میرویم که یک اندیشهای بکنیم. چون یک سری چیزها به هم ریخته است. معمولا خیانت مهمترین ضربهای که به ما میزند یک ضربه غافلگیر کننده در زندگیمان اتفاق میافتد و اصلا انتظار آن را نداشتیم که یکباره سقوط آزاد رخ میدهد که عموما در این سقوط آزاد احساس میکنیم همه چیز از دست رفته است و همه چیز به ویژه خود ما نابود شده است و ما دوباره به زنجیره عقدههایمان وصل میشویم که میگوید ببین من میدانم یک روزی یادم هست که من بی ارزش بودم. این اتفاق گفت آن حرف درست است که من ارزش نداشتم. پس ما فرو میرویم اما مواظب باشید این فرو رفتن به یک تأمل برسد که به شما میگویم مسیرش چیست.
او ادامه میدهد: دومین گام این است که معمولا ما راحتتر هستیم که تمام تقصیرها را به گردن آدمی بیندازیم که به فرض از رابطه خارج شده است. اینکه همه تقصیرها را گردن طرف مقابل بیندازیم راه حل منطقی نیست خیلی از کسانی که خیانت میبینند به این طرف و آن طرف میروند. دیو و دلبر راه میاندازند یعنی از خودشان یک دلبر میسازند از آن یک دیو. به همه میگویید من مهربان بودم، من در همه زندگی به او میرسیدم و من فلان کار را میکردم او چگونه این کار را کرد؟ اما نکته مهم این است که باید نقش و جایگاهمان را در این اتفاق پیدا کنیم.
مدیر بنیاد فرهنگ زندگی میگوید: وقتی وارد رابطه شدیم باید ببینیم ما خودمان هستیم که رابطهها را به علت ناامنیها، بیارزشیها و آسیب دیدگیهایی که داریم لایق یک رابطه خوب نمیدانیم، تخریب میکنیم یا نه اصلا بلد نیستیم یک رابطه خوب و پایدار بسازیم. طبیعی است در این وضعیتها ما یک احساس تأسف برای خودمان داریم و یک جایی احساس میکنید من لایق او نبودم. اما این احساس تاسف را فریز نکنید و در یک حس گناه و حس بدبختی و اینکه خدا زندگی شما را به هم ریخته، نیفتید.
رضایی تاکید میکند: از سوی دیگر هیچ چیزی مرد را مجبور به خیانت به همسر خود نمیکند، مردها خیانت را خود انتخاب میکنند. خیانت یک انتخاب است. او میتواند این کار را با اختیار خود انتخاب کند یا انتخاب نکند.درحالیکه دلایل متعددی برای خیانت به همسر وجود دارد اما یکی از علل اصلی خیانت شوهر به زن خود عدم قدردانی و تشکر از مرد از طرف زن است. خیلی از مردها باور دارند که برای زن و زندگی خود بسیار تلاش میکنند و احساسات خود را در درون نگه میدارند اما وقتی چنین زحماتی توسط همسر نادیده گرفته میشود و زن به شوهر خود بیتوجهی میکند، مرد سعی میکند تا تعریف و تمجید و قدردانی را در جای دیگری جستجو کند و در نتیجه با شخص دیگری که قدر او را میداند ارتباط نامشروع برقرار میکند.
او ادامه میدهد: دلایل زیادی برای خیانت مرد به زن وجود دارد. یک روندی که در طول ۲۰ سال سابقه در حوزه روانشناسی و مشاوره خانواده شاهدش بودم افزایش تعداد مردانی است که به سکس اعتیاد دارند. این افراد در واقع از سکس سوءاستفاده میکنند تا بدینوسیله خود را از پریشانی احساس، که اغلب به خاطر آسیبهای روحی گذشته و بیتوجهیهای دوران کودکی بوده رها کنند. آنها برای جلب اعتماد و احساس رضایت و لذت، تلاش میکنند. آنها اغلب احساس حقارت و ضعیف بودن میکنند و تقریباً اکثر آنها در برقراری ارتباط عاطفی با دیگران ناتوان هستند و در نهایت اینکه تنوع طلبی، احساس خستگی از زندگی، حس کنجکاوی و ماجراجویی، نداشتن تعهد اخلاقی به ازدواج، کمبود محبت از مهمترین دلایل خیانت است.
از قدیم تاکنون، مردم بر این باورند که مردها در روابط با جنس مخالف، از عدم تعهد کمتری برخوردارند، در حالی که طبق تحقیقات جدید، زنان نیز به نسبت مردها میتوانند دست به خیانت زده و در روابط خود پایبند نباشند! اما طبق آخرین تحقیقات ۱۵ درصد آقایان و ۱۱ درصد خانمها در رابطه خیانت میکنند.