این فرهنگ پشتمیزنشینی از کی در این مملکت ارزش شد؟ چرا فکر میکنیم کسی که مدرک دارد شان اجتماعی بالاتری دارد؟ آن زمان که مدرسه و دانشگاه از رسالت اصلی خود یعنی مهارتآموزی و زندگی کردن فاصله گرفتند و به کارخانه تولید مدرک تبدیل شدند باید منتظر چنین روزی میبودیم. خانوادهها هم بر این آتش بنزین خودخواهی و عدم فهم خود را میریزند.
دیدارنیوز – رسول شکوهی- تلویزیون را روشن کنید. فرقی نمیکند کدام شبکه. از شبکه یک تا شبکه آموزش و بازار و نسیم. لحظهای نیست که در امان باشیم. از در و دیوار طوفان تبلیغاتهایشان بر سر و صورتمان میریزد. زیرنویس، آگهی بازرگانی، قبل از فوتبال و سریال و برنامههای پربیننده. برای ما برنامه ویژهای دارند. میخواهند با یک بسته آموزشی ما را به همه چیز برسانند. کاری میکنند که گویی اگر به سراغشان نرویم آینده از کفمان میرود و باید همه چیز را از دست بدهیم. بله در رابطه با پدیدهای صحبت میکنم که از دیروز تا امروز همه نسلهای مختلف را متاثر کرده و کمتر جوانی را میشناسیم که از آن بدون درد گذشته باشد؛ کنکور. غولی که باید چند مرحله را طی کنی تا از آن بگذری تا به جایی برسی به نام دانشگاه.
تقریبا از زمانی که یادم میآید هر سال صحبت از حذف کنکور میشود ولی این موضوع در حد حرف میماند و هیچ اتفاقی هم نمیافتد. زمانی ظرفیت دانشگاهها کم بود و متقاضی ورود به دانشگاه زیاد. داوطلبها برای هر صندلی دانشگاه با هم میجنگیدند. دانشگاه رفتن، دستاورد بزرگی بود و دانشجو شدن، ارزش. رفته رفته این پدیده تغییر شکل داد. دانشگاهها و ظرفیتهایشان زیاد شدند و دیگر رقابت بین دانشگاههای خوب و رشتههای پرطرفدار بود. این رقابت اما از بین نرفت؛ حتی امسال که تمام داوطلبان مجاز به انتخاب رشته شدند.
این روزها تب انتخاب رشته داغ است. ماه قبل بسته آموزشی فشرده چند هفته مانده به کنکور. ماههای قبلتر آزمونهای آزمایشی و کتابهای کمک درسی. تقریبا جزو معدود حوزههایی است که در این سالها دچار رکود نشده و همچنان رونق دارد و دستاندرکارانش یک روز هم وقت استراحت ندارند. از همین الان برای سال آینده برنامه میریزند و به دنبال جذب مخاطب هستند.
مافیای کنکور یا تیم کمکی؟
وقتی رقابت بالا میگیرد گروهی به وجود میآید که خود را یار کمکی افراد عنوان میکنند تا در این رقابت پیروز شوند. موسسات وابسته به این پدیده این روزها در این وضعیت آشفته همچنان در حال گسترشاند و جزو معدود بنگاههای اقتصادی هستند که سودده به حساب میآیند. چرا میگویم بنگاه اقتصادی چون هیچ منطقی جز منطق بازار و سود را دنبال نمیکنند. نه از علم و کار علمی خبری هست و نه از تعلیم و تربیت. این موسسات مدعی این هستند که با ترفندهایی شما را به رشته و دانشگاه مد نظر میرسانند. روشهای تستزنی یاد میدهند. کتابهایی دارند که یادگیری را تسهیل میکند. کتابهایی دارند که تستهای پرتکرار کنکور را در آن جمع کردهاند. آزمونهایی برگزار میکنند که شما را برای روز موعود آماده کنند. کلاسهایی دارند که شرکت در آن میتواند کار شما را راحت کند. در هیچ کدام از این موسسات چیزی که فلسفه تعلیم و تربیت را دنبال کند، دیده نمیشود. همه میخواهند با ارائه یک پکیج، مخاطب را برای کنکور آماده کنند.
اگر امروز بدون درس خواندن، برگه کنکور خود را کاملا سفید تحویل بدهیم باز هم برای انتخاب رشته مجاز میشویم. طبق آمار بیش از ۳۰۰ هزار نفر سفید میزنند و مجاز به انتخاب رشته هم میشوند. آمارهای درصدهای منفی نیز همین طور است و اعداد رو به رشدی را نشان میدهد. پس این همه هزینه برای چیست وقتی بدون تست زدن میتوان دانشجو شد و هیچ کاری علمی صورت نمیگیرد؟
اکنون کنکور کل ساختار آموزشی ما را به خود وابسته کرده و دیگر مدرسه محلی برای زندگی نیست و فقط محلی برای آمادگی کنکور است. در مدرسه مهارت زیست جمعی و فردی، مسئولیتپذیری، رعایت قانون، مفهوم منافع ملی و ... آموزش داده نمیشود. در مدرسه زندگی کردن یاد نمیدهند. مدرسه محلی است برای اینکه بدانیم چگونه میشود بهتر تست زد. چه کارهایی باید کرد برای رسیدن به نمرهای با درصد بالاتر. اگر دانشآموزی هم بخواهد بر خلاف این قاعده بیمار عمل کند، نمیتواند. کتاب غیردرسی خواندن و کار یاد گرفتن و به دنبال علائق رفتن سرکوب میشود. مدارس غیردولتی با شهریه بالایی که میگیرند هدفی جز آمادهسازی برای کنکور ندارند. میزان قبولی در دانشگاه در میزان شهریه مدارس تاثیرگذار است. مدارس هم در این فضای رقابتی وارد شدهاند. شهریه سالهای منتهی به کنکور در مدارس غیردولتی اعداد بالای ده میلیون تومان را نشان میدهد.
برخی برچسب مافیا را به این موسسات میزنند. آنها بر این باورند که این موسسات آنقدر قدرتمند شدهاند که دیگر زور کسی به آنها نمیرسد و باید ماجرای حدف کنکور را به تاریخ سپرد. طبق آمار غیررسمی۸هزار میلیارد تومان در آمد یک سال این حوزه بوده است. این در حالی است که بودجه معاونت پرورشی و فرهنگی وزارت آموزش و پرورش در سال گذشته به ۱۳میلیارد تومان نمیرسد. کمی در این اعداد و ارقام تامل کنیم. در کوچه و بازار حتی حرفهای دیگری نیز شنیده میشود. مافیای کنکور با مافیای کاغذ هم ارتباط جدی برقرار کرده و این غول بزرگتر شده. آنها برای حجم بالای مصرف کاغذی که دارند، تعیین تکلیف میکنند و واردات و قیمت را به دست گرفتهاند.
خیانت خانوادهها
خانوادهها هم درگیر این فرایند بیمار شدهاند. خانوادهها به سراغ مدرسهای میروند که در سالهای قبل نتیجه کنکور بهتری داشته. حال اینکه آن مدرسه چقدر درست بچهها را تربیت میکند مهم نیست. آزمون آزمایشی و تست و کتابهای مختلف و کلاسهای تقویتی و ... اهمیت دارد.
نمیدانم این نگاه که همه بچهها باید به دانشگاه بروند از کجا آمده است؟ چرا نمیگذارند بچهها به سراغ علائق خود بروند؟ زمانی همه میخواستند مهندس شوند و با موج بالایی از داوطلبان رشته ریاضی و فیزیک روبرو بودیم. امروز این موج به سمت رشته تجربی رفته است. صنعت و تولیدات کشور اوضاع خوبی ندارد ولی بیمارستانها تا دلتان بخواهد پر است. همه فکر میکنند که میتوانند پزشک شوند و پول پارو کنند. شان اجتماعی پزشکی آنقدر بالا و دهنپرکن است که تصورات شیرینی برای خانوادهها ساخته است. نتیجه آن دوره چه شد؟ حجم بالایی از فارغالتحصیلان رشتههای فنی مهندسی که برچسب مهندس را روی پیشانی خود زدهاند و بیکار هستند. در مدرسه که تست و گذراندن کنکور را یاد گرفتند، در دانشگاه هم واحد پاس کردن را. کار کردن و مهارتآموزی در هیچ کدام از این دو جا وجود نداشت. این حجم از سرخوردگی قرار است برای گروه دیگری از اعضای جامعه پشت سد کنکور تجربی تکرار شود؟ ظرفیت پزشکی و رشتههای وابسته به آن از مهندسی هم کمتر است و متقاضی به مراتب بیشتر.
از بچگی در گوش بچهها خواندهاند که باید مهندس و دکتر شوی. همه هم میخواهند پشت میز بنشینند و سر ماه حقوق و مزایای خود را داشته باشند. اصلا این فرهنگ پشتمیزنشینی از کی در این مملکت ارزش شد؟ از کی فکر کردیم که وقتی فلان مدرک را داشته باشیم قطعا باید کار هم داشته باشیم؟ چرا فکر میکنیم کسی که مدرک دارد شان اجتماعی بالاتری دارد؟ آن زمان که مدرسه و دانشگاه از رسالت اصلی خود یعنی مهارتآموزی و زندگی کردن فاصله گرفتند و به کارخانه تولید مدرک تبدیل شدند باید منتظر چنین روزی میبودیم. خانوادهها هم بر این آتش بنزین خودخواهی و عدم فهم خود را میریزند. دانشجو بودن را برای فرزند خود یک ارزش میدانند و اگر ببینند نوجوانشان مشغول کارهای دیگری است و امکان دارد از دانشگاه جا بماند با آن برخورد میکنند. حتی حاضرند این بچهها یک سال در فشار و استرس و مشکلات روحی روانی قرار بگیرند اما به دانشگاه برسند. مگر کم شنیدهایم که نوجوانانی از فشار روانی کنکور درگیر بیماریهای روانی و افسردگی شدهاند؟ مگر کم شنیدهایم که نوجوانانی به خاطر سرخوردگی از نتیجه کنکور دست به خودکشی زدهاند؟
منطق آن بنگاههای اقتصادی روشن است. آنها به جز سودآوری و ارائه خدمات به چیز دیگری فکر نمیکنند ولی چرا خانوادهها به آینده فرزندان خود اینگونه نگاه میکنند؟ بگذارید نوجوانان علائق و استعدادهای خود را دنبال کنند. جامعه فقط به مهندس و پزشک نیاز ندارد. یک آشپز خوشحال و ماهر بهتر از یک مهندس بلاتکلیف و کار نابلد است. نمیتوان سالهای جوانی را در دانشگاه هدر داد و بعد پشت دخل یک مغازه ایستاد. این روزها وقتی پای درد دل راننده تاکسیهای اینترنتی مینشینیم کسی را پیدا نمیکنیم که حداقل یک لیسانس نداشته باشد. اما اینکه تا چه حد کار بلد است را نمیدانیم و قطعا اگر به سراغ علائقش رفته بود شاید امروز از وضعیتش گله نمیکرد. خانوادهها باید به این فهم برسند که اسیر تبلیغات و امواج رسانهای این موسسات نشوند.
نه به کنکور
چند وقتی است که در شبکههای اجتماعی هشتگی تحت عنوان «#نه_به_کنکور» دیده میشود. آدمهای مختلف تجربیات خود را نسبت به این پدیده به اشتراک میگذارند. عدهای از علائق خود که سرکوب شد میگویند و گروهی دیگر از اینکه چه خوب که به سمت علائق خود رفتند. نوجوانان پشت کنکوری از تجربیات تلخ خود میگویند و درددل میکنند تا کمی از فشار روانی فارغ شوند.
دانشگاه رفتن آنقدر مهم است که با زندگی میلیونها انسان در نسلهای مختلف بازی کنیم؟ مگر همه انسانهای خوشحال و موفق و پولدار دانشگاه رفتهاند؟ یک نوجوان بعد از 12 سال درس خواندن در مدارس چه چیزی یاد می گیرد؟ اگر بخواهد کار کند چه کاری بلد است؟ بعد از گذراندن دوران دانشگاه چطور؟ آدمها میخواهند کارهایی را انجام دهند که دوستش دارند. کنکور آخرین ذرات خلاقیت و شوق بچهها را نابود میکند. نظام آموزشی موجود از ابتدا هم از هر طرف خلاقیت و استعدادها را نشانه گرفته و در این مرحله آخر همه چیز را نابود میکند و در اختیار دانشگاهها قرار میدهد. آنها هم در انتها مدرک را میدهند که در گذشته ارزش قاب کردن و به دیوار گذاشتن را داشت اما امروز بیشتر به درد همان فرایند کوزه و آب خوردن میخورد.
باید این«نه» به کنکور را بلندتر فریاد بزنیم. من میخواهم چیز دیگری هم به آن اضافه کنم. زندگی آنقدر زیباست که نباید با این مناسبات بیمار مانند کنکور آن را خراب کرد. «زنده باد زندگی» آنقدر مهم است که هر فرد برای خودش به سراغ علائقش برود و دیگر به این فکر نکند که در این رقابت بیمار عقب مانده است. کنکور قاتل استعداد و خلاقیتهای نسلهای مختلف است و اگر نمیشود آن را کشت شاید بتوان به او نه گفت و به آغوش زندگی رفت. شاید بتوان درگیر مناسبات فاسد آن نشد و زندگی را جدی تر گرفت. پس زنده باد زندگی!
مهندسای ما چون کار ندارند چون حتی اگه کارم داشته باشند درآمد کافی نداره برمیگردنذ کنکور تجربی میدند ک پزشکی قبول بشوند تا بتوانند مثل آب خوردن پول دربیارند. پدر ومادرا به بچه هاشون فشار میارند که پزشکی قبول بشوند تا آینده تضمین شده ای داشته باشند. این مشکل ماست. فاصله طبقاتی بین مشاغل. یک دکتر بی سواد که از دانشگاه آزاد یا حتی ملی فارغ التحصیل میشه درآمدش با یک مهندس قابل مقایسه نیست بدون هیچ زحمتی. ما هیچ آزمونی نداریم که سواد دکترامونو بسنجیم مدرک که گرفت تموم شد راحت شد دیگه مهم نیست آیا 10 سال بعد چیزی حالیش میشه یا نه؟....متاسفم واقعا متاسفم برای این تدابیر مزخرف....