تحلیل وقایع آبان ۹۸ در گفتوگوی "دیدارنیوز" با استاد علوم سیاسی و نظریه پرداز/ بخش نخست
دیدارنیوز ـ رسول شکوهی: یکی از ضعفهایی که همواره در رسانهها شاهد آن هستیم ضعف نظری و تئوریک است. همواره در هیجان تحولات میمانیم و به سراغ بنیانهای نظری آن نمیرویم. این ضعف در تمامی رسانههای داخلی دیده میشود. یکی از کارهایی که برای جبران این ضعف باید صورت بگیرد گفتوگو با صاحب نظرانی است که در حوزه تئوریک، قوی هستند و میتوانند تحولات مختلف سیاسی اجتماعی را از منظر تئوریک ببینند. در رابطه با اتفاقات آبان سال ۹۸ نیز این موضوع صادق است. بیشتر در سطح هیجانات ماندهایم و از منظر علمی آن را مورد بررسی قرار ندادهایم.
محمدمهدی مجاهدی استاد دانشگاه است و در این زمینه میتواند کمک خوبی به بررسی علمی موضوع داشته باشد. او که دکترای علوم سیاسی دارد از منظر تئوریک به سراغ اتفاقات آبان ماه رفته و آن را مورد تحلیل و بررسی قرار داده است. اگر علاقه مند به مباحث تئوریک هستید این گفتوگو به شدت به شما کمک خواهد کرد. دیدارنیوز در اوایل دی ماه سال گذشته میزبان مجاهدی بود و با توجه به اتفاقات مختلف مانند ترور سردار سلیمانی و سقوط هواپیمای اوکراینی، فرصت نشد که این گفتوگو منتشر شود و در این زمان که فرصت خوبی است و فراغت بیشتری برای مخاطبان وجود دارد، در دو بخش منتشر خواهد شد.
در ادامه می توانید بخش نخست گفتگوی دیدارنیوز با محمدمهدی مجاهدی را بخوانید.
دیدارنیوز: آبان ۹۸ یکی از اتفاقات مهم در تاریخ معاصر ایران محسوب میشود و این مسئله نیاز دارد که ما یک تحلیل و بررسی جامعی نسبت به آن داشته باشیم. این روزها که مقداری از فضای ملتهب آن دوره گذشتهایم برای بررسی دقیقتر آن اتفاقات فرصت خوبی است. لطفا شما در ابتدا طرح بحث کنید و ایده کلان خودتان را در مورد اتفاقات آبان ۹۸ و علل شکلگیری این گونه اعتراضات بیان کنید.
مجاهدی: برای اینکه تحلیل روشنی در مورد پدیدههای اجتماعی؛ چنانچه اتفاق میافتند و ما انتظار داریم، داشته باشیم و ریشهها و دنبالههای آنها را بتوانیم بشناسیم و عرضه کنیم، ناچاریم که یک مقداری از سطح خرد فاصله بگیریم و سعی کنیم از بیرون و بالا، تصویر کم و بیش بزرگتری از صحنه را ببینیم تا این تمرکز روی یک نقطه، باعث نشود که ما از زمینهها و احیاناً از روالهای پیش رو و دنبالهها و پیامدها فارغ یا غافل شویم. با همین ملاحظه تحلیلی که بنده عرضه کردم، در دو سال اخیر، هم پدیدههای سال ۹۶ ـ خصوصاً در دی ماه ۹۶ ـ و هم پدیدهای که در آبان ۹۸ داشتیم، در این سطح تحلیل قرار میگیرند. یعنی یک کار میدانی خرد تجربی نیست و یک تحلیل کلی و کلان گویانه که ممکن است برای همه فضاهای ممکن صادق باشد، هم نیست. در واقع سعی میکنم تصویر کم و بیش جامعتری را از زمینههای شکلگیری چنین پدیدههایی که به نظر میرسد خصلت ادواری دارند و البته هر نوبت که چهره مینمایانند با صورت و صدای دیگری با ما روبهرو میشوند و سخن میگویند داشته باشم.
من گمان میکنم که به علل مختلفی از دو جهت ـ دست کم ـ ساخت و بافت جامعه ما گرفتار بدشکلی شده است؛ یک جهت از این بدشکلیها به بهم ریختن منطق توزیع طبقاتی جامعه باز میگردد. دومی به بهم ریختگی در سطوح هنجاری و ارزشی و به طبع در ساحت بازنمایی و بیانگری باز میگردد. حال من این دو را خیلی کوتاه توضیح میدهم. جامعه ما به علل مختلف با یک پدیدهای مواجه شد و خصوصاً این پدیده در دوران ریاست جمهوری آقای احمدینژاد تشدید شد که میشود اسمش را ریزش شدید و بیسابقه طبقه متوسط گذاشت. وقتی طبقه متوسط ریزش میکند، چند اتفاق رخ میدهد. رؤیت پذیرترین اتفاقی که میافتد این است که بخش بیشتری از جامعه بیکار و احیاناً فقیر میشوند و به طبقات فرودستتر ریزش میکنند. خب این خیلی راحتتر در اعداد و ارقام خود را نشان میدهد. برای همین تشخیص آسانتر است و حتی با چشم غیرمسلح هم قابل رؤیت است. اما یک پدیده خیلی مهمتری اینجا اتفاق میافتد که واقعاً تشخیص آن به چشم مسلح به نظریه و تئوری نیاز دارد. باید شما الگوهای شناخت جامعه را در اختیار داشته باشید تا آن سطح از پدیده را بتوانید ببینید و آن عبارت است از مسئله بازنمایی. نمایندگی کردن از صداهای متنوع که هر کدام از این صداها بیانگر نوعی خواست، تقاضا، تمنا و مطالبه است. چرا چنین میشود؟ به این دلیل روشن که وقتی طبقه متوسط؛ هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی ریزش میکند نهادهای مدنی به شدت آسیب میبینند، چون بخش عمدهای از بار نهادهای مدنی را طبقه متوسط به دوش میکشند. وقتی فراغت و انگیزههای طبقه متوسط و سازماندهیها و سازمانیابیهای طبقه متوسط به علت ریزش این طبقه شروع به کاهش و فروکش کردن میکند، این ساختیابیها لطمه میبینند. این صدمه در سطح نهادهای جامعه مدنی متوقف نمیماند، این صدمه خیلی راحت به همه آن حوزههایی که پاسخگویی به آن حوزهها مستلزم حضور با نشاط نهادهای جامعه مدنی بودند، انتشار پیدا میکند.
یکی از مهمترین حوزههایی که نهادهای جامعه مدنی، متکفل پاسخ دادن به نیازهای آنها و منعکس کردن آن نیازها و صورت و صدا دادن به آن نیازها هستند، در واقع همان پدیدهای است که اصطلاحاً به آن پدیده «آسیبهای زندگی کردن در طبقات فرودست» گفته میشود. خب این آسیبهای زندگی کردن در طبقات فرودست در جامعه ما به شدت حجیم شده است. به تبع حجیم شدن طبقات فرودست، آسیبهای زندگی کردن در این طبقات هم ابعاد خیلی پیچیدهای پیدا کرده و خیلی متورم شده است. همزمان با پیچیده شدن و متورم شدن ابعاد این مشکلات، ابعاد بیانگری و بازتاب دادن به صدا و به سخن درآوردن این نیازها و تمناها کوچک و محدود شده و این مجاری تنگ شده است. به این ترتیب شما با یک پدیده عدم تقارن فوقالعاده خطرناک مواجه هستید. از یک سو گرفتاریها و پیچیدگیهای زندگی کردن در طبقه فرودست حجیم شونده و این به حاشیه راندهشدگانی که حال، آینده و گذشته را از دست دادهاند، و از سوی دیگر همزمان با حجیم شدن این حوزه، آن بخشی از جامعه که میتوانست این حوزه را تشخیص دهد، از جانب آن سخن گوید و به آن صورت دهد، قدرتش را از دست میدهد. خب اینجا اتفاقی که رخ میدهد این است که شما به مرور بخش حجیمی از جامعه را دارید که در ساخت سیاسی جامعه نمایندگی نمیشوند. این از یک سو زمینه شکلگیری نارضایتیهای عمیق و بیقرار کننده است. اما باز یک زمینه دیگری وجود دارد که اگر این زمینه وجود نمیداشت چه بسا زمینه اول نمیتوانست به تنهایی فعال شود. آن زمینه دوم این است که وقتی ساخت جامعه، کم و بیش شکل متعارف خودش را از دست میدهد که در هر جامعهای میتواند تابع سنتهای سیاسی و اجتماعی آن جامعه باشد، و وقتی این توازن مألوف و آشنا کم و بیش از دست میرود، اتفاقی شبیه این میافتد که طبقات متوسط و همسایگان طبقه متوسط و علیالخصوص طبقات فرودست و طبقات زیرین به مرور شروع به ریزش میکنند. یعنی اگر از جهات مختلف شاخصههای قشربندی و طبقهبندی اجتماعی را در نظر بگیریم، کم و بیش در تمام این شاخصها میبینیم که ساکنان پیشین یک طبقه مشخص، به طبقه مادون خودشان ریزش کردند. به این ترتیب شما یک پدیده فراگیر دارید که این پدیده دیگر مختص یک طبقه نیست. مثلاً مسئله این نیست که طبقه فرودستانی که همیشه فرودست بودند، حال زندگیشان سختتر شده است. مسئله اصلی این است که شما یک مجموعهای از راندهشدگان از طبقه پیشین به طبقه زیرین دارید که اینها هویتیابیها و شیوه زیستشان دیگر نمیتواند مطابق استانداردهای طبقاتی پیشین استمرار پیدا کند، چون دیگر برای ادامه شیوه زیست سابق، آن امکانات را ندارند. خودشان را در شرایط جدید هم نمیتوانند هویتیابی کنند، چون هیچ نوع سابقه آشنایی با زندگی به سبک جدید و در طبقه جدید و مطابق اقتضائات زندگی در طبقه جدید ندارند و به این ترتیب از موقعیت خودشان به شدت ناراضیاند و سرخوردگی و احساس تبعیض و احساس ظلم میکنند. احساس میکنند در موقعیتی قرار گرفتهاند که شایسته آنها نیست.
همه سنخ سابقه طبقاتی در بین اعضای این گروه ناراضیان پیدا میشود. کسانی که قبلاً در طبقه متوسط رو به بالا (Upper middle class) بودند، اما حال به طبقه متوسط رو به پایین (lower middle class) ریزش کردند. آنهایی که در طبقه متوسط (middle class) بودند به طبقات پایینتر رفتند، یعنی طبقات فرودست (lower class). آنهایی که در طبقات فرو دست به سمت بالا بودند، حال به سمت پایین ریزش کردند، یعنی آنهایی که حتی در ساختار طبقاتی قابل شناسایی نیستند. هیچکدام از این گروههای رانده شده به طبقات پایین؛ نه تنها از موقعیت خود راضی نیستند، بلکه این موقعیت را شایسته خود نمیدانند. چون احساس میکنند که در سابقه طبقاتی خود با آداب زندگی طبقاتی و سبک و شیوه زیست آن طبقه عمل میکردهاند. عواملی از بیرون که خارج از کنترل و اراده و خواست آنها بوده سبب شده که حال به خاک سیاه بنشینند. حال این خاک سیاه نشینی طبیعی است که به یک معنا میان بین همه این افراد استفاده نمیشود. آن کسی که در طبقه متوسط رو به بالا به طبقه متوسط رو به پایین آمده خاکسترنشینی را یک چیز میبیند، آن کسی که از طبقه کارگر کلاسیک به کارگر جدیدی که بیمه و آینده و ثبات ندارد و یک طبقه زیر طبقه کارگر کلاسیک است، منتقل شده، خاکسترنشینی را چیز دیگری میبیند. اما همه آنها یک مفهوم مشترکی از خاکسترنشینی و به خاک سیاه نشستن دارند. نارضایتی دارند. به علاوه اینکه هیچکدام احساس نمیکنند که مسئول وضع موجودشان، خودشان هستند؛ بنابراین حاضر نیستند بخشی از مسئولیت این خاکسترنشینی را متوجه خود بدانند؛ بنابراین همه دنبال مقصر میگردند. شما با یک پدیده کاملاً «بین طبقاتی» مواجه هستید. دقیقاً به این علت باید تأیید کرد سخن منتقدانی را که معتقد هستند که پدیدههای چند سال اخیر در ایران در چهارچوب تحلیلهای طبقاتی قابل توضیح دادن نیست. به یک معنا سخن آنها درست است. به این دلیل روشن که نوع کنشگری معترضان دو سال اخیر علیالخصوص شبیه به نوع کنشگری اعتراضآمیزی که از هر یک از طبقات شناخته شده در جامعه داریم، هیچ شباهتی ندارد. یعنی با آن الگوی اعتراضی که ما از هر طبقه انتظار داریم ببینیم، این نوع اعتراض شباهتی ندارد، چون این شباهت وجود ندارد. چون کسانی که در این امواج اعتراضی مداخله دارند و شرکت میکنند و مشارکت میورزند بسیار متنوع هستند و از طبقات مختلف در آنها یافت میشود. این دو دلیل البته دو روی یک سکه هستند. به این دو دلیل میشود گفت که آن سخن، سخن بی راهی نیست که پدیدههای دو سال اخیر علیالخصوص در ایران قابل تحلیل طبقاتی نیست. اما به یک معنا ما همچنان میتوانیم سراغ از تحلیلهای طبقاتی بگیریم و آن شکلگیری یک نوعی از طبقه جدید است که دیگر آن طبقه جدید، خصلت لایهای، افقی و قشری به موازات طبقات بالا و پایین در جامعه؛ چنانکه بیشتر در مدل هندسی طبقاتی فرض میکردیم، ندارد. این طبقه یک وضعیت عمودی دارد، چون از همه طبقات دیگر در آن هستند، در این طبقات عمودی یک عدهای ریزش کردند و عضو این طبقه بین طبقاتی شدند. حال این طبقه عمودی، تمام طبقات قبلی را به اشتراک میگیرد.
به این ترتیب محرکهای طبقاتی که فرض کنید در یک وضعیتی که جامعه دفرمه نشده، فقط میتوانست اعضای یک طبقه را به جنبش و حرکت در آورد، حالا بخشی از آن طبقه عمودی را به جنبش در میآورد که این طبقه عمودی در درون خودش مجاری انتقال نیرو و حرکت و جنبش دارد. یعنی بخشی از این طبقه عمودی که به علت محرک خاصی مثل ورشکستگی صندوق ثامن یا افزایش ناگهانی قیمت بنزین به حرکت درمیآید، فقط آن بخش به حرکت در نمیآید. به حرکت در آمدن آن بخش، خیلی زود به همه اعضای دیگر این طبقه عمودی سرایت میکند که در درجه اول، این محرک خاص ـ مثلاً افزایش سیصد درصدی قیمت بنزین به شکل ناگهانی ـ مسئله اصلی زندگی آنها در این حد نیست که آنها به خیابان بریزند، اما آنها هم به حرکت در میآیند. چون آنها با گروهی که دقیقاً به علت همین محرک به حرکت درآمده، یک اشتراک سلبی دارند. آن اشتراکات سلبی را عرض کردم یکی اینکه حاضر نیست موقعیت خود را به رسمیت بشناسد. حاضر نیست مسئولیت موقعیت جدید خودش که به یک معنا میشود گفت که موقعیت فرودستتر است نسبت به موقعیتی که خودش را برای آن آماده کرده بوده بپذیرد و به شدت از همه چیز ناراضی است. این مجموعه نارضایتی و عدم مسئولیتپذیری نسبت به وضعیتی که پیدا کرده و البته بر این دو عامل باید عامل بیچارگی به این معنا که هیچ چارهای را برای بیرون شدن از این وضعیت نمیبیند، یعنی هیچ افقی پیش روی او باز نیست هم اضافه کرد. به محض اینکه بخشی از این طبقه به لرزه در میآید دیگر بخشها را هم به لرزه در میآورد و شما میبینید چه در پدیده ۹۶ و چه در پدیده ۹۸، شدت انتشار اعتراضات از یک نقطه کشور به نقاط دیگر انفجاری است. البته مقیاسها فرق میکند و قصه ۹۶ در مقیاس کوچکتر و کوتاهتری ـ هم از نظر زمانی هم از نظر جغرافیایی ـ اتفاق افتاد و ۹۸ متفاوت بود و این به یک علت خاص است. در آبان ۹۸ این محرک به پرحجمترین بخش این طبقه عمودی وارد شد، یعنی اگر که در ۹۶ که محرک اصلی، ورشکستگی یکی از صندوقهای اعتباری بود بخشی از این طبقه عمودی را به جنبش در آورد و خب آن بخش بقیه بخشها را هم تا حدودی در سایر نقاط کشور به حرکت درآورد، اما آن بخش، بخش کوچکی بود. بخشی بود که پساندازی داشت که میتوانست سرمایهگذاری کند اما گران شدن ناگهانی سیصد درصدی قیمت بنزین، بخش حجیمی از طبقه عمودی را چنان به حرکت درآورد که منطق درونی آن نیاز به ترجمه به منطق درونی سایر اعضای طبقه عمودی دیگر نداشت. یعنی لازم نبود ترجمه شود که ناراضیها به خیابان ریختند. حال مهم نیست از چه ناراضی هستند. من هم ناراضی هستم و این جنبش ناراضیان است خیر. ناراضیان از افزایش قیمت بنزین به خیابان ریختند، من هم دقیقاً یکی از آنها هستم و این خیلی بستر وسیعتری از جامعه را به تلاطم و جنبش در آورد.
دیدارنیوز: شما تحت عنوان ریزش طبقاتی با محوریت طبقه متوسط، یک بحثی را مطرح کردید که یک ریزش عجیبی را تجربه میکند که محدود بودن فضاهای عرضاندام در کنارش وجود دارد و باعث شده که آن سرخوردگی و نپذیرفتن مناسبات جدید ایجاد شود و ما با یک جامعه دفرمه روبهرو باشیم. از دل این جامعه دفرمه با محرکهای مختلف، اتفاقاتی مانند دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ رخ می دهد. شما به بحث طبقات اشاره کردید و به بخشی از آن پاسخ دادید و من باز میخواهم به سراغ آن بروم. برخی معتقدند که اتفاقات دی ماه ۹۶ و آبان ماه امسال محوریتش با طبقه فرودست و فرودست شهری است. البته شما گفتید که اینگونه نیست و بر اساس تحلیل شما در یک طبقه عمودی این شکل گرفته است. در مورد این طبقه عمودی بیشتر به ما توضیح دهید که چه اشتراکاتی و چه ویژگیهای خاصی با هم دارند و این نارضایتی که از آن حرف میزنیم در این طبقه عمودی، شامل چه مواردی میشود؟
مجاهدی: من در پاسخ به پرسش اخیر شما مایلم فرصت را غنیمت بشمارم و به مکانیسم شکلگیری طبقه عمودی بپردازم. ما وقتی میتوانیم شاهد اعتراضاتی شبیه اعتراضات ۹۶ و ۹۸ در جامعه باشیم که پیش از آن، دست کم دو اتفاق مهم دیگر افتاده باشد و در واقع این دو اتفاق، بخش مهمی از ساز و کار یا مکانیسم شکلگیری این طبقه عمودی و به جنبش درآمدن این طبقه عمودی است. پیرو نکاتی که در مورد ضعیف شدن و فرو ریختن طبقه متوسط و به تبع آن محدود شدن امکانات بازنمایی بیان کردم ـ چون که نهادهای جامعه مدنی به شدت ضعیف و یا منحل میشوند ـ باید عرض کنم که شما اگر امکان شکلگیری جنبشهای اجتماعی را در جامعه داشته باشید، بخت چندانی برای شکلگیری اعتراضات کور خیابانی باقی نمیماند. در واقع اعتراضات کور خیابانی یکی از مشتقات مهم و برجسته یک معادله خیلی ساده است و آن معادله بدان معنا است که جامعه امکان شکل دادن به جنبشهای اجتماعی معنادار، قدرتمند و اثرگذار را از دست داده است. جنبشهای اجتماعی اولاً یک مطالبه معین، معمولاً در محور آنها و پیش روی آنها و پس ذهن عاملان و حاملان آنها است. یعنی جنبشهای اجتماعی در صدد تغییر همه سامان سیاسی موجود نیستند. جنبشهای اجتماعی خودشان را درون سامان سیاسی موجود تعریف میکنند اما یک مطالبه خاصی دارند که مثلاً در حوزه اشتغال است. مثلاً در حوزه برابری نژادی یا جنسیتی است. به عنوان یک آرمان یا خواسته یا مطالبه دنبال این هستند که حقوق و دستمزد عادلانهتر باشد؛ بنابراین یک مطالبه مشخص دارند که بر سر آن مطالبه مشخص میتوانند چانهزنی کنند و حرف بزنند. یعنی فشار اجتماعی ایجاد میکنند تا بتوانند در ساخت سخت قدرت نفوذ کنند و مطالبهشان را تا حدودی دنبال کنند و اگر تا حدود رضایت بخشی به نتیجه برسند ـ حتی اگر همه آن چه که میخواستند نباشد ـ با آن چیزی که به دست آوردند آرام میشوند.
واقعیت این است که جنبشهای اجتماعی غیر از اینکه مطالبه معینی را دنبال میکنند و تمام سامان سیاسی را هدف نمیگیرند، ساخت و سازمان دارند. به یک نحو شبکه رهبری دارند؛ بنابراین نمایندگی میشوند؛ بنابراین صدا و سخن دارند. میشود تشخیص داد که حرفشان چیست، چون با شما حرف میزنند. اگر جنبشهای اجتماعی سرکوب شوند یا جامعه آن قدر ضعیف باشد که نتواند جنبش اجتماعی شکل دهد، آن زمان یک اتفاق جایگزین میافتد و آن هم این است که جامعه عقبنشینی میکند. جامعهای که از چیزی ناراضی است، بخشی از جامعه از چیز مشخصی احساس نارضایتی میکند، از وضعیت جنبشی عقبنشینی میکند و به سراغ شکل دادن به ناجنبشها میرود. یکی از مهمترین اشکال ناجنبشها همین مقاومتهای مدنی است که در قالب شیوههای زیست نامتعارف خود را نشان میدهد. شما ملاحظه میکنید که در خلال دهه هشتاد ما با یک انفجار قارچ مانندی از شیوههای زیست نامتعارف در جامعه شهری مواجه هستیم؛ چه در الگوهای خانواده و چه در الگوهای جنسیتی و چه در الگوی تفریحات، الگوی اوقات فراغت و الگوهای جدید محیطهای آموزشی و مناسبات نامتعارفی که به لحاظ اجتماعی چندان پیش از این شناخته شده نبودند و معمولاً به عنوان ناهنجاری برچسبگذاری میشوند. خب نظام سیاسی و حتی نظام اجتماعی نسبت به اینها خیلی حساس میشود. این ناجنبشها چرا شکل میگیرند؟ چون امکان پیگیری مطالبه معینی از طریق جنبش اجتماعی مسدود شده است. یا جنبشها سرکوب شدند و هزینه کار جنبشی بالا رفته و یا جامعه به شدت ضعیف شده و امکان شکلگیری یک جنبش وجود ندارد؛ بنابراین یک وضعیت مقاومت مویرگی و پخش و پریشان، اما معنیدار و قابل رؤیت و حامل پیام به وجود میآید. خب اگر ناجنبش هم ناممکن شود یعنی؛ چه در درون جامعه و چه زیر فشار ساخت سخت قدرت و چه با مجازات و منع و تعقیب انواع و اقسام تکنولوژیهای کنترل و سرکوب مواجه شود، آن زمان یک اتفاق سومی رخ میدهد، آن هم این است که در وضعیت عدم امکان جنبش اجتماعی و عدم امکان ناجنبش، یک امکان جدید باز میشود که امکان مدیریت شده و مدیریت شوندهای هم نیست. آن در واقع همین انفجارهای خیابانی است. خب این انفجارهای خیابانی هیچ یک از خصلتهای جنبشها و ناجنبشها را ندارند. یعنی شعار معین ندارند. در این انفجارهای خیابانی شما انفجار اعتراض را میبینید. این اعتراضها جنبه سلبی دارند تا اینکه جنبه ایجابی داشته باشند.
دیدارنیوز: تولیدات خاصی از دلشان بیرون نمیآید؟
مجاهدی: نه شعاری از دلشان بیرون میآید و نه حتی یک الگوی خاص برای بیان اعتراضات وجود دارد که بخواهیم فکر کنیم اینها ابتکار این مجموعه از معترضان است. شما هر چه که میبینید در درجات مختلف سراپا تخریب است. من اگر بخواهم یک سیر تاریخی اینجا پیش روی شما بگذارم ما جامعهای داشتیم که میتوانست جنبشهای اجتماعی تولید کند. مثلاً در سال ۷۸ ما جنبش دانشجویی داریم. در سال ۸۸ ما جنبش «رأی من کو؟» داریم که یک جنبش مدنی است و فکر میکند که یک مطالبه مشخص دارد. این مطالبه مشخص را در قالب یک شعار مشخص ثبت میکند. در بین این دو مقطع ما با یک مجموعهای از ناجنبشها مواجه هستیم. یعنی از ۷۸ تا ۸۸ میزبان یک مجموعهای از ناجنبشهای اجتماعی هستیم. در واقع جنبش ۸۸ یک روند معکوس طی میکرد. یک مجموعه وسیعی از ناجنبشها و حاملان و عاملان این ناجنبشها داشتند به وضعیت جنبشی باز میگشتند. خب وقتی جنبش ۷۸ سرکوب شد، جنبش دانشجویی در کشور تقریباً ناممکن شد. مجموعه رویدادهایی که از ۷۸ تا ۸۸ رخ داد سبب شد که نوعی خودآگاهی پخش و پراکندهای در جامعه میان حاملان و عاملان ناجنبشها که سبک زندگیشان را مقداری جدا کرده بودند و آن حجم پراکنده ناجنبش، یکباره در حضور خیابانی در ۸۸ متمرکز شد. سازماندهی به معنای دقیق کلمه وجود نداشت، اما یک ویژگیهایی از ناجنبش در آن بود. مثل همین که سخن نمیگوید. سخن نمیگوید یعنی چه؟ نه اینکه هیاهو و فریاد میکشد، بلکه سکوت میکند و یک موجی در خیابان راه میافتد که علی رغم حجم زیادش میشود آن را راهپیمایی سکوت نامید و حرف نمیزند. اما وقتی میخواهد حرف بزند، چون دارد به سمت جنبشی شدن حرکت میکند یک فرمولبندی خیلی مشخص و چهارچوبمند از مطالبه خودش میسازد و تولید میکند و به ادبیات سیاسی کشور اضافه میکند. اینکه رأی یک حق است و میشود آن را مطالبه کرد.
دیدارنیوز: البته درباره ۸۸ میشود گفت که در ادامه به سمت اتفاقی که در ۹۶ و ۹۸ هم افتاد سوق پیدا کرد.
مجاهدی: خب چرا ۸۸ برای ۹۶ و ۹۸ زمینه ساز میشود؟ چون ۸۸ هم یک دگردیسی معکوس ناجنبشها به جنبش بود. این روند دگردیسی معکوس ناجنبش به جنبش هم مسدود میشود؛ بنابراین جامعه نمیتواند جنبش تولید کند. نمیتواند ناجنبش تولید کند. روند دگردیسی معکوس ناجنبش به جنبش هم مسدود شده است. اینجا است که اگر بر حسب تصادف ناخوشایندی که برای جامعه ما افتاد و به نحو پیشبینی ناپذیر و کاملاً از سر نابختیاری، جامعه ما گرفتارش شد و آن هم بدعهدی آمریکا در برجام بود که با یک قدرت بسیار نابرابری ما را در وضعیت جنگ اقتصادی قرار داد، یعنی یک جنگ کاملاً نابرابر اقتصادی که در سطوحی مانند تروریسم اقتصادی شد ـ به نظر من تعبیر اغراقآمیزی نیست، اگر بگوییم که بخشی از این جنگ اقتصادی در قالب تروریسم اقتصادی دنبال میشود ـ اگر جامعهای که مکانیسمهای درونی آن انسدادهای جنبشی و ناجنبشی و آن انسداد دگردیسی معکوس است، گرفتار جنگ اقتصادی نابرابری شبیه به اتفاقات بعد از برجام هم شود که روند ریزش طبقاتی و شکلگیری طبقه عمودی را به شدت تسریع و دراماتیزه میکند، یعنی ابعادش را به شکل «نمایی» افزایش میدهد، آن زمان یک طبقه عمودی بسیار قدرتمندی شکل میگیرد که خیلی خطرناک و خشن است.
این تعبیر خطرناک، تعبیری است که برخی از نظریهپردازان نظریه اجتماعی که پیشگام اختراع یک مفهومی در جامعهشناسی اعتراضات خیابانی هستند، پیشنهاد کردند و معنای خاصی از آن تعبیر خطرناک مراد میکند. مراد آنها از طبقه خطرناک این نیست که این افراد به خودی خود آدمهای خطرناکی هستند یا اینکه این افراد طبقهای هستند که هویت طبقاتی آن، ایجاد خطر و ترور برای جامعه است. خیر. نکته آنها این است که اعضای طبقه عمودی، همه شان از یک سنخ نیستند اما بخشی از این طبقه عمودی یک ویژگی خاص دارد و این ویژگی این است که در مجموع، گذشته و حال و آینده خودش را به طور کلی از دست رفته میبیند. به این ترتیب خودش را گروگان وضعیتی میبیند که هیچ دلیلی برای ادامه آن وجود ندارد. به این ترتیب برخلاف همه طبقات دیگری که ما تا به حال در جامعهشناسی سیاسی میشناختیم، اعضای این گروه خاص از طبقه عمودی یک ویژگی دارند. آن هم این است که میخواهند طبقه خود را منحل کنند. یادمان نرود که طبقات دیگر خواستشان این است که طبقه خود را قوی کنند یا برخورداری خودشان را در آن وضعیت طبقاتی بیشتر کنند.
دیدارنیوز: منظور شما از منحل کردن چیست؟
مجاهدی: منظور از منحل کردن این است که من از اینکه در این طبقه قرار گرفتم، خود آگاهی طبقاتی نمیگیرم که به من بگوید در این طبقه زندگی کن و به دنبال حقوقت برو. چون آیندهای پیش روی او باز نیست و این امید را به طور کلی از دست داده که وضع را از آن چه که امروز هست، فردا بهتر شود و به طور کلی این امکان در زندگی او منتفی است. همچنین دلخوشیهای گذشته و حال را هم ندارد و آنها را به طور کلی از دست داده است. به این ترتیب سعی میکند این ساخت طبقاتی که تبعیدگاه او است و بنا است که در این تبعیدگاه به مرگ تدریجی از بین رود را به طور ناگهانی از بین ببرد. برای از بین بردن این ناچار است آن سامان سیاسی و اقتصادی که باعث شده است او به این روز سیاه بنشیند از بین ببرد.
دیدارنیوز: یعنی من چون برای این طبقه نیستم و طبقه من چیز دیگری بوده است و اتفاقاتی که رخ داده گذشته و حال و آینده من را نابود کرده پس هر چیزی امکان دارد از جانب من رخ دهد؟
مجاهدی: بله، هر چیزی ممکن است از من سر بزند. چون من دنبال این نیستم که همین جایی که هستم را آباد کنم. بلکه دنبال این هستم که این را از بین ببرم. چون جای من اینجا نیست.
دیدارنیوز: چون این مناسبات من را به این وضعیت رسانده است.
مجاهدی: چون این مناسبات من را به این وضعیت رسانده است؛ بنابراین باید مناسبات را بشکنم؛ لذا هیچ چیزی در این مناسبات دیگر محترم نیست. به این ترتیب بر خلاف منطق درونی همه طبقاتی که پیشتر میشناختیم، منطق درونی این طبقه، منطق انحلال است. منطق بهبود نیست. چون امکان بهبود را کاملاً از دسترس خودش خارج میبیند و از چشمانداز خودش بیرون میبیند. به این ترتیب به خودش شلیک میکند. چون آماده است که حتی اگر با نابودی به قیمت نابودی خودش هم شده، این نظام و یا سامان طبقاتی که او را گروگان گرفته و دارد گلوی او را فشار میدهد را هم از بین ببرد؛ بنابراین به خودش شلیک میکند تا این گلوله از خودش رد شود و به سامان سیاسی که او را به گروگان گرفته است برخورد کند. اول خودش ممکن است از بین برود، اما این امید را دارد که دست کم این سامان طبقاتی از بین میرود و فرو میپاشد. دلبستگی هم به ادامه این وضعیت ندارد، چون این وضعیت را دون شأن خودش میداند و احساس تحقیر شدن میکند و احساس میکند که هر چه شایسته او بوده از او دریغ شده است. احساس میکند که بنا هم نیست چیزی به او باز گردد؛ بنابراین دلبستگی به ادامه این وضعیت، حتی در بیولوژیکالترین سطح آن ندارد؛ بنابراین خطرناک است. به این معنا که برای خودش در درجه اول خطرناک است. در درجه دوم برای ساخت و سامان اجتماعی که این وضعیت را به او تحمیل کرده است؛ بنابراین اگر من بخواهم خلاصه کنم، ساز و کار شکلگیری این طبقه خاص اصطلاحاً به آنها «بی قرارگران» میگوییم و یا در زبان انگلیسی Precariat. این ساز و کار را میتوانیم این گونه ببینیم. در غیاب امکان شکلگیری جنبشهای اجتماعی، در غیاب امکان استمرار ناجنبشها و یا در وضعیت سرکوب دگردیسی معکوس ناجنبشها به جنبش، به علاوه زمینه اقتصادی به معنایی ویران شده بر اثر یک جنگ اقتصادی بسیار نابرابر و تحمیلی بر این مجموعه، مکانیسم شکلگیری این گروه خاص طبقاتی است. آن زمان، گران شدن قیمت بنزین برای این گروه خاص طبقاتی، محرک فراگیر و علت کافی است برای اینکه آن طبقه به جنبش درآید و این گروه، چون خیلی وسیع است تمام این طبقه عمودی را خیلی آسان به جنبش و بیقراری وا میدارد.
دیدارنیوز: یعنی شما به طور کلی معتقدید که اتفاقاتی که در دی ماه ۹۶ و آبان ۹۸ رخ داد یک ناجنبش است؟
مجاهدی: خیر، ناجنبش نیست، بلکه در غیاب ناجنبش است.
دیدارنیوز: یعنی در غیاب ناجنبش یک نوعی از بی قراری است؟
مجاهدی: بله، بی قراری است. به این معنا که این اتفاقات در دو سطح و لایه مختلف است. در واقع تابع منطق واحدی هستند. آن منطق عبارت است از نارضایتی که نمیتواند صدا و صورت پیدا کند. چون نهادهای مدنی فرو پاشیدند و نمایندگی نمیشوند و به رسمیت شناخته نمیشوند و شنیده نمیشوند. به علاوه اینکه در تمام لایههای فرو ریخته طبقات اجتماعی پراکنده هستند. حال نه شکل جنبشی میتوانند به خود بگیرند و نه شکل ناجنبشی؛ بنابراین به شکل اعتراضات ویرانگر خیابانی بروز میکنند.
ادامه دارد...