دیدارنیوز ـ مرضیه حسینی: احساس درماندگی، پوچی و بیمعنا بودن همه چیز، احساسی است که اغلب ما در این ایام و به ویژه پس از شیوع بیماری کرونا در حال تجربه کردن آن هستیم. ما همه غمگینیم؛ گویی از سوگی بی پایان رنج میبریم. هرچند در مقایسه با انسان جهان سنت، از امکاناتی برخوردار هستیم اما گویی از هیچ چیز لذت نمیبریم، همواره در سودای رسیدن به لذتها هستیم اما به محض تحقق آن به سرعت دلزده شده و به دنبال لذت دیگری میرویم و این دور باطل ادامه دارد.
به خود و اطرافمان که نگاه میکنیم میبینیم به انسانهای افسرده، غمگین و حتی سطحی بدل شدهایم که میلی به اندیشیدن و تفکر نداریم، شاید تصور کنید که این حالات صرفا محصول بحران اقتصادی و ناکامیهای مکرر و همچنین مختص طبقات پایین و یا متوسطی که از محرومیت نسبی رنج میبرند است، در حالی که افراد طبقه پولدار نیز این حس استیصال و پوچی را تجربه میکنند. به عنوان مثال خودکشی در میان این طبقه هم بسیار رخ میدهد.
به راستی دلیل عارض شدن این حالات بر احوال ما ایرانیان چیست؟ آیا شرایط دشواری زندگی و ویژگیهای نظام سیاسی که بر زندگی فردی و اجتماعی تک تک ما اثر گذاشته، ما را به انسانهای درمانده، عصبانی و ترسو تبدیل کرده یا این حالات ویژگی انسان مدرن و بریده از سنت در سراسر جهان است؟
مصطفی مهرآیین پژوهشگر و جامعه شناس در گفتوگو با دیدارنیوز با نگاهی عمیق به ویژگی جامعه ایرانی و تبیینی تاریخی ـ روانشناسی، بحران معنا در میان ایرانیان و در همین رابطه، افسرده و خشمگین بودن آنان در دوران کنونی را مورد واکاوی قرار میدهد.
تاثیر پیامدهای غرب سرمایهداری بر روان اجتماعی ایرانیان
مهرآیین در ابتدا مساله را از دو زاویه کلی مورد بررسی قرار داد و در این رابطه گفت: کشور و جامعه ایران، بخشی از نظام جهانی است و به مثابه یک فرایند، از تحولات جهان مدرن و پیامدها و عوارض آن متاثر میشود؛ بدین معنا که بخشی از تجربه پوچی و بی معنایی و یا احساس افسردگی و میل ویرانگر به انزوا و تنهایی، به ویژگیهای جهانی شده دنیای غرب سرمایهداری باز میگردد چرا که بین روح و روان آدمی و شرایط امروز جهان بشری پیوندی وجود دارد و مدرنیته دارای همبستههای روانی، زبانی، درونی و حتی جنسیتی است.
وی افزود: بنابراین دنیای غرب و اندیشمندان و جامعه شناسانشان تا حدی میتوانند توضیح دهنده ویژگیهای روانی بشر امروز باشند. به عنوان مثال «زیمل» از سرعتی شدن جهان و پدیدهها حرف میزند و میگوید: «روند زندگی ما به حدی سریع است که توان ایستادن و تامل و اندیشه کردن در خود و زندگیمان را نداریم، ما مدام دست پاچه و بیقراریم.» علیرغم تاثیر جهان غرب بر روان اجتماعی ما، این ارتباط، خطی و یک سویهای نیست، یعنی اینگونه نیست که عوارض جهانی شدن، علت نهایی وضعیت روحی و روانی و رفتاری ما در زندگی مدرن باشد؛ زیرا پدیدههای روحی و روانی، منطق درونی خاص خود را دارند. به همین دلیل در دنیای غرب، دو علم اخلاق و روانشناسی و البته علم ارتباطات و زبان مهم هستند؛ زیرا یکی از دشواریهای انسان مدرن این است که توان گفتوگو، قصهگویی و روایت خود را از دست داده است. ما تبدیل به آدمهایی شدهایم که با دیگران سخت گفتوگو میکنیم و همچنین قادر به نوشتن از خود و روایت قصه خودمان نیستیم و بسیاری از ما در تمام عمرمان حتی یک پاراگراف در مورد خودمان ننوشتهایم.

ایرانیان و تقابل همیشگی با جهان/ جامعه عاشورایی، جامعهای همواره سوگوار است
مصطفی مهرآیین در ادامه تحلیل خود از روان اجتماعی ایرانیان به عوامل داخلی و تاثیر فضای اجتماعی – سیاسی بر توده اشاره کرد و گفت: ما خستهایم چون همواره در تقابل با تمام جهان قرار داریم، ما ایرانیان سالهاست که در یک نظم سیاسی که نمیخواهد با دنیا همراه شود زندگی میکنیم و این عدم همراهی با دنیا و حرکت در جهت مخالف جهان، ما را خسته و فرسوده کرده است، به ویژه اینکه چنین تقابل دائمی، اقتضائاتی را نیز ایجاد میکند. به عنوان مثال ادبیات ویژه با محوریت دشمن و دشمن ستیزی ایجاد میکند؛ چنین ادبیاتی نیز به نوبه خود کارکردهای ویژهای میطلبد؛ مناسک راهپیمایی، آتش زدن پرچم کشورهای دیگر و محوریت ایدئولوژی از جمله این کارکردهاست.
مهرآیین در ادامه به دلیل دیگری در توضیح غمگین بودن ایرانیان اشاره کرد و گفت: جامعه ما از حیث کارکردی و زبانی، جامعه سوگواری است، پارادایمی که همواره بر تاریخ ما و به ویژه در طول دهههای اخیر در جامعه ایرانی غالب شده، پارادایم عاشوراست، بدین معنا که گویی در طول تاریخ ما به عنوان مسلمان و شیعه، قربانیان مظلومی هستیم که همواره یزیدیانی به ما ظلم کرده و میکنند؛ بنابراین در یک جامعه همیشه سوگوار، ذهن افراد بیشتر معطوف به گریه و غم میشود.
ما ایرانیانِ ترسویِ خشمگینِ غمگین
مهرآیین در رابطه با عصبانیت و ترسی که در ذهن و قلب ما ایرانیان وجود دارد و بر رفتارمان حاکم است گفت: از لحاظ جامعه شناسی احساس، ما چهار حس بنیادین داریم؛ ترس، خشم، غم و شادی. احساسات دیگر، ترکیبی از این چهار حس هستند، سه تا از این احساسها منفی است و ما ایرانیان در فرایند غم و ترس و خشم گرفتاریم، بدین معنی که نسبت به وضعیتمان و آن چیزی که بر ما گذشته غمناکیم، از کسانی که ما را به این وضعیت دچار کردهاند خشمناکیم و از آنها و همچنین از دیگران میترسیم. این سه احساس به شدت و به وضوح در زبان اقشار جامعه و رفتار و کارکرد گروههای مختلف اعم از رهبران، روشنفکران، بازیگران، کارگردانان، شعرا و ... وجود دارد.
روان کلی جامعه ما به سمت ویرانی است
مصطفی مهرآیین در ادامه تحلیل خود و معطوف به کارکرد خشم، ترس و غم در روان اجتماعی جامعه گفت: هرچند که در طول فرایند توسعه، در کشور ما پیشرفتهایی در زمینه زیرساختها انجام شده اما روند کلی جامعه ایران به سمت ویرانی و مبتنی بر ناامیدی، خشم، ترس و غم بزرگ است. در توضیح چنین وضعیتی، متولیان مذهبی و فرهنگی در چهارچوب گفتمان منجی و بی ارزش بودن دنیا پاسخ میدهند که دنیا محل گذر است و هدف از خلقت انسان بر روی زمین، فراهم کردن زمینه ظهور است. با چنین توضیح و تحلیلی که مبتنی بر بی ارزشی دنیا و زندگی دنیوی است، رخ دادن چنین وضعیت روحی و روانی، عجیب نیست.
چرا همه چیز هست اما از هیچ چیز لذت نمی بریم؟
مهرآیین در ادامه به این سوال پاسخ داد که چرا انسان امروزی و مدرن علیرغم دسترسی به همه امکانات و پیشرفت عجیب در تکنولوژی و مهارت، احساس لذت ندارد. وی در این رابطه گفت: به گفته «چول هان»، پارادایم گذشته جهان پارادایم آسیب شناسی بود، یعنی آدمها مثلا با سیل، زلزله، طوفان، بیماری و غیره به عنوان خطر مواجه بودند، به همین دلیل کوشیدند به کمک علم پزشکی و مهندسی بر این مشکلات فائق آیند؛ در ادامه و پس از برطرف کردن خطرها، دنیای غرب به سمت توسعه انسان یا توسعه کلان جامعه رفت. تا پایان قرن بیستم وضعیت اینگونه بود. جامعه گذشته که مبتنی بر آسیب شناسی شکل گرفته بود، انسانهای خطر پذیر تربیت میکرد؛ اما از آغاز قرن ۲۱ به بعد، با جامعه مبتنی بر آسیب مواجه نیستیم، جامعه جدید مبتنی بر دستاورد است، یعنی همه چیز مهیا است و انسان با خطر جدی و غیرقابل حلی روبهرو نیست، با این حال، اما انسانها از خود میپرسند چرا علیرغم اینکه همه چیز مهیا است من به آن چیزی که میخواهم نمیرسم؟ چرا از هیچ چیز لذت نمیبرم؟ چرا خوشحال نیستم؛ در حالی که کمبود خاصی هم ندارم؟ چول هان میگوید اگر جامعه گذشته، انسان خطرپذیر تربیت میکرد، جامعه دستاوردی، انسان افسرده با بحرانهای روانی متعدد تولید میکند.
مهرآیین در ادامه به یکی دیگر از دلایل افسردگی ما ایرانیان اشاره کرد و گفت: بروز و ظهور نوعی فردگرایی مخرب و گسست از دیگران، در کنار از دست رفتن توان ما برای گفتوگو و معاشرت با دیگری، در بروز حالات روحی انسان جدید در جامعه موثر بوده است، زیرا ساحت وجودی انسان مرکب است. ما فرد نیستیم، ما به این جهان آمدهایم که در ارتباط و پیوند با دیگران زندگی کرده و خود را بشناسیم اما در ایران و جهان امروز، ما در پیوند با هم نیستیم. در کنار از دست رفتن قدرت ارتباط و گفتوگو با دیگری، شرایط خاص جامعه و نظام سیاسی نیز ما را به موجوداتی محافظه کار و ترسو بدل کرده، نتیجه این ترس و محافظه کاری، انزوا و گوشه گیری، چسبیدن کلاه خود و آهسته آمدن و آهسته رفتن است. در جامعهای که مردم به نظام سیاسی و به همدیگر اعتماد ندارند و نظام سیاسی نیز به آنها بی اعتماد است، آدمی تنها میشود زیرا با دیگران درگیر نیست، تنهایی هم به نوبه خود انسان را ناتوان میکند، انسانی که با دیگران گفتوگو نمیکند و محل گذار دیگران قرار نمیگیرد، دائماً خود را در درون خودش بازخوانی میکند و به مرور به موجودی گندیده تبدیل میشود.
مهرآیین در پایان نتیجه گرفت: بنابراین عارض شدن تنهایی در نظام بینالملل و ویژگی انسان مدرن بر ما از طرفی و انزوا و افسردگی که محصول زیستن در جامعه و نظم سیاسی ایران است از طرفی دیگر ایرانیان را به وضعیت فعلی دچار کرده است. وضعیت شیء شدگی، وضعیتی که ما نگاه ابزاری به همه چیز و همه کس داریم ـ وقتی از نظر ما همه ابزار و شیء باشند ـ مسلم است که نمیتوان با شیء ارتباط عمیق برقرار کرد.