دیدارنیوز - مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: «هر چند مراسم بزرگداشت بیستوپنجمین سالگرد درگذشت مهندس مهدی بازرگان، نخستوزیر دولت موقت انقلاب اسلامی روز پنجشنبه ۲۶ دی ماه در کانون توحید و با عنوان «بازرگان، اصلاحات و نقد انقلاب» برگزار شد اما بیستوپنجمین سالگرد درگذشت او روز ۳۰ دی ماه بود.
۲۵ سال پیش و در شامگاه ۳۰ دی ۱۳۷۳ و در حالی که مهمترین خبر روز درگیری در مسابقه فوتبال دو تیم پرسپولیس - استقلال در عصر همان روز جمعه بود، تلویزیون در خبر شامگاهی و در لابهلای خبرها از درگذشت «مهندس مهدی بازرگان در سوییس» خبر داد. اگر مخاطب نمیدانست بازرگان تا یک هفتۀ قبل در بیمارستان دی تهران بستری بوده و با فعالیتهای او از سال ۱۳۶۳ به بعد و در پایان نمایندگی دورۀ اول مجلس شورای اسلامی در قالب «نهضت آزادی ایران» یا «جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت ایران» و جلسات تفسیر قرآن در انجمن اسلامی مهندسین و نوشتن کتابهای تأثیرگذاری چون «انقلاب ایران در دو حرکت» آشنا نبود، گمان میکرد بازرگان مانند سیدمحمدعلی جمالزادۀ داستاننویس در تمام این سالها در کنار دریاچۀ «لِمان»، بوده است!
این در حالی است که مهندس بازرگان پس از دوران نخستوزیری تنها دو بار به سفر خارجی رفت. اولی به آلمان و در میانۀ دهۀ ۶۰ و دومی همان سفر آخر درمانی در سوییس که تا پایش را به آنجا گذاشت، جان سپرد.
[مشهور است که در سفر آلمان رجوی برای او پیغام فرستاده بود بازنگردد و به آنان بپیوندد و بازرگان پاسخ طعنهآمیزی میدهد: «من زنم را دوست دارم!» اشاره به ازدواج رییس این گروه / فرقه با همسر سابق یکی از اعضای ارشد خودشان به عنوان ارتقای ایدئولوژیک!]
گویندۀ خبر اما کلمۀ «سوییس» را با تأکید گفت و گذشت و انگار نه انگار بازرگان، کوچ نکرده و نرفته بود.
بیش و پیش از همه به این سبب که اولین و آخرین نخستوزیر تاریخ ایران است که از مردم رأی اعتماد گرفت؛ چرا که تا قبل مشروطه، پارلمانی در کار نبود تا رأی اعتماد بگیرد و بعد از آن هم مجلس شورای ملی اعتماد خود را ابراز میکرد. هر چند در سال ۱۳۲۴ و همزمان با پایان جنگ جهانگیر دوم هم محسن صدرالاشراف چند ماه نخستوزیر بود و کار به رأی اعتماد نکشید اما باز هم سابقه ندارد که مردم در خیابان از نخستوزیری یک نفر حمایت کنند و همان به منزلۀ رأی اعتماد تلقی شود.
همواره گفته میشود رهبر فقید انقلاب در ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ مهندس بازرگان را مأمور تشکیل دولت موقت کرد حال آن که باید اضافه شود مردم هم رأی اعتماد دادند و تقریباً به جز شاپور بختیار آخرین نخستوزیر دوران پهلوی که بر سر کار بود، مخالفی نداشت و همه بر این انتخاب، صحه میگذاشتند.
از این حیث هم جالب است که در تاریخ ایران سابقه ندارد در یک هفته از دو نفر به عنوان نخستوزیر یاد شود.
بازرگان را اما تنها با ۹ ماه نخستوزیری از ۱۵ بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۳ آبان ۱۳۵۸ نباید قضاوت کرد. او پیش از آن هم شهره بود. به عنوان استاد و رییس دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران در میان دانشگاهیان شناخته شده بود و با دهها جلد کتاب یک نویسنده مشهور به شمار میآمد. دوست آیتالله طالقانی و آیتالله مطهری بود و نسبت نزدیکی با یکی از مراجع تقلید (آیتالله مرعشی نجفی) داشت و مورد وثوق روحانیون بود و حتی سنتیها، چون پای اعلامیهای را در نقد آرای دکتر شریعتی امضا کرده بود. هر چند آن امضا را پس گرفت ولی سنتیها از همان اولی راضی بودند.
جایی خواندم که مردان تاریخساز را با سه ویژگی یا یک یا دو یا هر سه مورد میشناسند. اول این که «نهاد»ی تأسیس کرده باشد. دوم این که «اثر یا آثار»ی از او برجای مانده و سوم این که «راه»ی را گشوده باشد.
بازرگان را با هر سه می شناسیم. یک عمر در کار نهادسازی بود. هم تشکیلات سیاسی هم شرکت و فعالیت در بخش خصوصی (یاد/صافیاد) و هم «متاع» یا «مکتب تربیتی، اجتماعی، علمی».
آثار فراوانی هم از او برجای مانده و هر چند نثر او با معیارهای امروز شاید جذاب نباشد یا برخی تکاپوی او برای تلفیق علم و دین را نمیپسندند و این دو ساحت را جدا میدانند اما بازرگان را با کتابهای او هم بسیار میشناسند. در جریان انقلاب ۵۷ کتاب «آزادی هند» را در دست داشتم که هر چند برای یک نوجوان کمی سنگین بود اما تأثیر آن را فراموش نمیکنم.
راهی که گشود نیز مدارا در سیاست و اصلاح تدریجی بود و روی کار آمدن سیدمحمد خاتمی در سال ۱۳۷۶ و حسن روحانی در سال ۱۳۹۲ به این معنی است که این راه در سیاست ایران گشوده شد. هر چند که این دو نشان دادند از شجاعت یا صراحت بازرگان کمتر بهره بردهاند یا نمیخواستند و نمیخواهند مانند او به کل کنار گذاشته شوند. این راه همان تعامل و عادیسازی امور است و این همان کاری است که مهندس بازرگان درصدد انجام آن بود و البته به خاطر اشغال سفارت آمریکا و تغییر فضای سیاسی کشور نتوانست.
بازرگان، اهل طنز و مطایبه بود و هنوز خیلیها به یاد دارند که در پیامهای تلویزیونی دوران نخستوزیری چگونه شانهها را بالا میانداخت و عینک از چهره برمیداشت و حکایت ملانصرالدین تعریف میکرد تا فضا را تلطیف کند.
با این حال هیچ علاقه و ارادتی به مارکسیستها نداشت و از هر فرصت برای حمله به آنان، مضایقه نمیکرد.
از نکات دیگر دربارۀ کارنامۀ مهندس بازرگان که معمولا مغفول میماند نقش او در پایان جنگ هشت ساله است، نه به لحاظ اداری که یادآوری خسارات ادامۀ آن. هر چند آیتالله هاشمی رفسنجانی در اولین کنفرانس خبری بعد از قبول قطعنامۀ ۵۹۸ از آیتالله منتظری نام برد و اشارهای به بازرگان و همفکران او نکرد، چون اپوزیسیون شناخته میشدند اما تنها گروهی بودند که علناً با ادامۀ جنگ مخالفت میکردند و به نسبت تحمل هم میشدند. هر چند صدای آنان در رسانههای رسمی پژواک نداشت و از اینترنت و ماهواره و نرمافزارهای پیامرسان هم خبری نبود تا همه در جریان قرار بگیرند.
برخی البته دربارۀ سه تصمیم او در سال ۱۳۵۸ انتقاد جدی دارند و از یک اقدام هم ابراز تعجب میکنند.
اول اصرار او بر تشکیل مجلس مؤسسان قانون اساسی به جای آن که پیشنویس اولیه را که به امضای امام خمینی و مراجع ثلاث قم هم رسیده بود به همهپرسی بگذارد که در عمل مجلس مؤسسان به مجلس خبرگان بدل شد.
دوم این که هر چند دو - سه بار استعفا کرده بود اما روز ۱۳ آبان بر قبول استعفای قبلا تقدیم شده اصرار ورزید و امام هم پذیرفت و عملا دانشجویان که تنها برای ۳ روز آماده بودند، ۴۴۴ روز گروگانها را در اختیار داشتند.
خطای سوم این که تحت تأثیر جوّ غالب، از کاندیداتوری اولین دورۀ انتخابات ریاستجمهوری منصرف شد.
داخل نهضت آزادی هم البته به سردمداری مهندس سحابی با نامزدی او مخالفت کردند و به حمایت از حسن حبیبی پرداختند که یک میلیون رأی هم کسب نکرد.
رأی بالای بازرگان در انتخابات مجلس در تهران نشان داد اگر کاندیدا میشد چهبسا بنیصدر را کنار میزد، زیرا در هر زمینه از او سر بود و با حذف آیتالله بهشتی (به سبب مخالفت امام با کاندیداتوری روحانیون)، جلالالدین فارسی (به دلیل افشای افغانتبار بودن) و مسعود رجوی (نامزد مجاهدین خلق به خاطر رأی ندادن به قانون اساسی) به جز بنیصدر رقیبی جدی نداشت و افشاگری دانشجویان پیرو خط امام دربارۀ دریادار مدنی به آرای او هم آسیب رسانده بود.
بسیار بعید است که تصور کنیم اگر بازرگان رییسجمهوری میشد، او هم به همان سرنوشت بنیصدر مبتلا میشد.
اقدام شگفتآور اما این بود که یک ماه پس از اشغال سفارت در نامهای به محمدرضا پهلوی از شاه سرنگون شده در انقلاب ضد سلطنتی خواست خود را تسلیم مقامات ایران کند تا غائلۀ گروگانگیری که بر سر استرداد شاه درگرفته بود فروکش کند!
اول بار که با این نامه روبهرو شدم گمان بردم واقعی نیست و وقتی دیدم واقعیت دارد، شگفتزده شدم. مهندس بازرگان چگونه از شاه انتظار داشت با روحیهای که از او میشناخت به خاطر آزادی گروگانها خود را تسلیم کند؟ در حالی که ۹ ماه قبل نخستوزیر ۱۳ ساله و رییس مجلس ۱۲ ساله شاه تیرباران شده بودند.
جان کلام دربارۀ مهندس بازرگان را اما دکتر سروش در مراسم بزرگداشت او در حسینیه ارشاد و در همان سال ۷۳ گفت: «آن که به نام بازرگان بود، نه به صفت.» جالب این که بازرگان به فلسفه و فیلسوفان ذرهای علاقه نداشت و راز دعوت از متفکری با این ویژگیها بهعنوان سخنران اصلی روشن نشد.
واقعیت اما همین است: فرزند بازرگان خوشنام تبریزی که یک سال پس از مشروطه به دنیا آمد، اهل معامله نبود و هر آن چه را درست میپنداشت، عمل میکرد و اگر چه به نام، بازرگان بود اما به صفت، بازرگانی نکرد.»